آسيبشناسي زمامداران از منظر امام علي(ع) (1)
آسيبشناسي زمامداران از منظر امام علي(ع) (1)
چكيده
مقدمه
در سطح كلان، عامل اين آسيبها ممكن است دشمنان داخلي و خارجي و يا خوديها نظير زمامداران و يا مردم باشند. از آنجا كه معمولاً حكومتها براي مقابله با دشمنان داخلي و خارجيِ خود، معمولاً برنامهريزي و آمادگي لازم را فراهم ميسازند، كمتر اتفاق ميافتد كه نظامي تثبيت شده، از طريق اين خطرها به نابودي كشيده شود. امّا مهمترين خطرها براي جامعه ديني، آسيبهاي وارد آمده از سوي خوديها و به خصوص زمامداران است كه ناآگاهي آنان از وظايف يا ناتواني در انجام وظايف و يا انحراف آنان بزرگترين ضربه را به جامعه ديني وارد ميآورد كه نتيجه آن، يا انحراف از دستورهاي ديني و يا اضمحلال جامعه اسلامي است.
فلسفه پذيرش مسؤوليت در هر حكومت، تلاش براي استحكام پايههاي آن، اجراي دقيق قوانين، برقراري امنيت، تأمين رفاه و آسايش مردم، برطرف كردن مشكلات و گرفتاريها، جبران ضعفها و كمبودها، خشنود كردن مردم، دلگرم نمودن آنان نسبت به حكومت، تلاش براي شكوفايي و پيشرفت همه جانبه جامعه، دفاع از ارزشهاي مادي و معنوي نظام، آباد كردن شهرها و بازسازي ويرانيها و... است.
دستيابي به تمام يا بيشتر هدفهاي از پيش تعيين شده يك نظام حكومتي در گرو اداي وظيفه صحيح زمامداران و كارگزاران است. اگر زمامداران، نادرست، خودسر و بيبرنامه عمل كنند، ميتوانند سختترين آسيبها را بر نظام وارد سازند و چه بسا با توسل به كارهاي خلاف شرع و قانون و خلاف شأن، عوامل سقوط و تباهي و بياعتباري حكومت را نيز فراهم آورند.
امام علي(علیه السّلام) با آگاهي كامل از اين واقعيت، در بيانات خود در موارد مختلف به اين آسيبها و راههاي مقابله با آن اشاره كردهاند. اين مقاله در سطور آتي با تكيه بر كلام آن حضرت و نيز شواهد تاريخي به آنها ميپردازد.
1. خيانت
همانا بزرگترين خيانت، خيانت به مردم، و رسواترين دغلكاري، دغلبازي با رهبران و امامان است.1
به خدا سوگند! من ميدانستم كه مردم شام به زودي بر شما [كوفيان[ پيروز خواهند شد؛ زيرا آنان... نسبت به رهبر خود امانتدار، و شما نسبت به امام خود خيانتكاريد...، اگر من يك كاسه چوبي را به يكي از شما به رسم امانت بسپارم، ميترسم خيانت كنيد و بند آن را بدزديد.»2
تاريخ دفتري است كه خيانت بسياري از كارگزاران را در خود ثبت كرده است. خيانت ابولُبابه در افشاي تصميم پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مورد نبرد با بنيقريظه،3 خيانت حاطب بن أبيبَلْتَعَه در رساندن خبر حمله قريب الوقوع پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مكه،4 و خيانت جرير بن عبدالله بجلي نمونههايي از اين موارد است. جرير به نمايندگي از طرف حضرت علي(علیه السّلام) براي ابلاغ پيام امام به معاويه و مذاكره با وي و دعوت او به بيعت با امام رهسپار شام شد. معاويه مقدم وي را گرامي داشت و در پذيرايي از او و بخشش به وي بسيار كوشيد. نماينده امام كار را اطاله داد و بيش از يك ماه در آنجا اقامت گزيد و با چشمداشت به كيسههاي زر و سيم معاويه در اداي وظيفه خيانت ورزيد. گزارش خيانت و مداهنه و تساهل وي به امام رسيد. او نزد امام بازگشت و با شنيدن توبيخات، از آن حضرت جدا شد. حضرت دستور داد طبق فرمان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خانه وي را آتش زدند.5
حضرت با قاطعيت با كارگزاران خائن برخورد ميكرد. براي نمونه ايشان در نامهاي شديداللحن به اشعَث بن قيس6 هنگامي كه در بيتالمال خيانت كرده بود، فرمود:
آنچه بر عهده توست ادا نما، وگرنه گردن تو را با شمشير خواهم زد.7
اشعث در دوران زمامدارياش صدهزاردرهم اندوخته بود. امام فرمان داد تا آن را پس دهد. او گفت: اين ثروت را در دوران حكومت شما به دست نياوردهام. امام فرمود:
به خدا سوگند، اگر آن را در بيت المال مسلمانان حاضر نسازي، اين شمشير را چنان بر تو فرود آورم كه هر چه خواست، از تو باز ستانَد.8
در جاي ديگر به فرمانرواي مصر ـ مالك اشتر ـ فرمان ميدهد كه با اين پديده شوم نفرتانگيز با قاطعيت مبارزه كند و خيانتكاران را به سزاي اعمال زشتشان برساند:
اي مالك! از همكاران نزديكت سخت مراقبت كن. اگر يكي از آنان دست به خيانت يازيد و گزارش بازرسانت آن را تأييد كرد، به همين مقدار گواهي قناعت كن و او را با تازيانه كيفر نما و از آنچه در اختيار دارد او را عزل كن و در جايگاه خواريش بنشان، و داغ خيانت بر چهرهاش بگذار و قلاده ننگ و بدنامي به گردنش بياويز.9
اين شدت و قاطعيت درجه آسيبپذيري نظام از خيانت را روشن ميكند. نظامهايي كه به خيانت كارگزاران خود رسيدگي نكنند، سرانجام محتوم آنان شكست خواهد بود. براي مثال انقراض نظام امويان را ميتوان در خيانت حاكمان آن جستجو كرد. نظام اموي به اعتراض مردم توجهي نميكرد و اگر هم مجبور ميشد يا سياستشان اقتضا ميكرد، كارگزار خائن را از شهري عزل ميكردند و در شهري ديگر بر منصبي ديگر ميگماردند و زمامدار ديگري را كه در خيانت دست كمي از قبلي نداشت نصب ميكردند. مثلاً در مدينه سه بار مروان بن حكم و وليد بن عتبه به جاي يكديگر عزل و نصب شدند. آنان همچون مهرههايي بودند كه بهدست حاكمان جابهجا ميشدند.
2. ضعف مديريت
آگاه باشيد به خدا سوگند، پسر ابوقحافه در حالي جامه خلافت را بر تن كرد كه خوب ميدانست جايگاه من در حكومت اسلامي همانند محور سنگهاي آسياست و آن جز بر محور من نميچرخد [كسي چون من شايستگي اين مقام را ندارد] و خوب ميدانست چشمهسارهاي علم و دانش از دامن كوهسار وجودم جاري است، و مرغان دور پرواز انديشهها را به ژرفاي آسمان عظمتم راه نيست... شگفتا! ابابكر كه در حيات خود از مردم ميخواست عذر او را بپذيرند، چگونه به هنگام مرگ آن را به ديگري واگذار كرد؟! به راستي هر دو [عمر و ابوبكر] از پستان شتر خلافت دوشيدند و نوشيدند، و سرانجام حكومت را در اختيار كسي قرارداد كه مجموعهاي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزشطلبي بود... .10
امام از مديران صالح استفاده ميكرد كه ممكن بود در مديريت ضعف داشته باشند، اما ايشان آن ضعفها را ناديده نميگرفت. حضرت در نامهاي به كميل بن زياد نخعي والي هيت، ضعف مديريت او را نكوهيده است:
اي كميل! سستي انسان در انجام دادن كارهايي كه بر عهده اوست و پافشاري در كاري خارج از مسؤوليتش نشانه ناتواني آشكار و انديشهاي ويرانگر است... اي كميل! تو در آن سامان پلي شدهاي تا دشمنان از آن بگذرند و بر دوستانت هجوم آورند؛ زيرا نه قدرتي داري كه با آنان نبرد كني و نه هيبتي داري كه از تو حساب برند و بگريزند، نه مرزي را حفظ ميكني و نه ميتواني شوكت دشمن را در هم بكوبي، نه نيازهاي مردمت را بر طرف ميكني، و نه امامت را راضي نگه ميداري.11
از آنجا كه انتخاب مديرانِ كارآمد و دلسوز مدّ نظر امام علي(علیه السّلام) بود، هنگامي كه مشاهده كرد محمد بن ابيبكر در اداره شهر مصر ناتوان است، مردي لايق و كارآزموده و مديري مدبر چون مالك را به ولايت آن سامان گمارد و از محمد بن ابيبكر كه از اين موضوع ناراحت شده بود، دلجويي كرد. پس از شهادت محمد بن ابيبكر فرمود:
من ميخواستم هاشم بن عتبه را والي آنجا قرار دهم كه اگر او والي ميشد، عمروعاص نميتوانست دروازههاي مصر را بگشايد، در عين اين كه هيچ مذمت و سرزنشي متوجه محمد بن ابيبكر نيست.12
در نامهاي به محمد بن ابيبكر نيز مينويسد:
اگر تو را از فرمانداري مصر عزل كردم، در عوض فرماندار جايي كردم كه ادارهاش بر تو آسانتر و حكومت تو در آن سامان خوشتر است.13
مدير قوي ميتواند پاسخگوي مردم باشد و اگر عمّال، كارگزاران، معاونان و مجريان در انجام اموري درمانده شدند، خود مديران بايستي توانايي به سرانجام رساندن امور را داشته باشند. حضرت علي(علیه السّلام) به مالك فرمان ميدهد:
... در آنجا كه معاونان تو از پاسخ دادن به مشكلات كارگزاران درماندهاند خود اقدام نما.14
3. استبداد و خودرايي
... من جريان عثمان را به نحو خلاصه و جامع براي شما بيان ميكنم؛ عثمان استبداد ورزيد و چه بد استبدادي، و شما شورشيان (از اهالي كوفه، مصر، مدينه) نيز بيتابي كرديد و از حد گذرانديد، و چه بيتابي زشتي.17
در سخني ديگر، نافرماني مردم از حكومت و استبداد و زيادهروي واليان در برابر مردم را عامل مشكلات فراوان و جبرانناپذير معرفي ميكند:
اگر مردم بر زمامدارن چيره شوند و نافرماني كنند، و يا زمامداران در برابر مردم زيادهطلبي و استبداد پيشه سازند، وحدت كلمه از بين ميرود و نشانههاي ستم آشكار، نيرنگ بازي در دين فراوان، راههاي شناخته شده سنتها متروك، هواپرستي رايج، احكام دين تعطيل، كينه توزي و بد دلي فراوان خواهد شد، و مردم در برابر تعطيل شدن حق و رواج باطل بي تفاوت، نيكان خوار و ذليل، اشرار و بَدان قدرتمند و كيفر الهي بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد شد.18
كارگزاران حكومت بايد مجري سياستهاي حكومت و حاكم باشند و البته اين با اظهارنظر و مشورت در امور منافات ندارد. براي تبيين اين مهم حضرت به ابن عباس فرمود:
لَكَ أَنْ تُشيرَ عَليَّ و أَري، فَإنْ عَصَيتُكَ فأَطعْني.
اين وظيفه توست كه در هنگام مشورت نظر خود را اعلام داري، اما اگر بر خلاف نظر تو عمل كردم، بايد از دستور من اطاعت كني.19
حضرت در نامهاي به اشعَث بن قيس كِندي وي را از استبداد و خودرأيي نهي ميكند:
... تو را نرسد كه آنچه خواهي، به شهروندان فرمايي و بدون دستور، به كاري دشوار درآيي.20
حضرت به ابوموسي اشعري حاكم كوفه نامهاي نوشت و فرمان داد براي مبارزه با ناكثين نيرو اعزام كند. وي از اين فرمان سرپيچيد و با خودرأيي با دستور امام مخالفت كرد و مردم را به همكاري نكردن با امام تشويق مينمود. حضرت نامهاي تند و با عتاب تمام برايش فرستاد و چنين نوشت:
اي فرزند تكبر و فريب و اي پيرو نياكان كافر و جاهل متعصب! به خدا سوگند، معتقد بودم كه دوري تو از اين حكومت، كه خداوند تو را شايسته آن قرار نداده و برايت بهره و نصيبي در آن وضع نكرده است، بهزودي تو را از پاسخگويي به فرمانم منع خواهد كرد و باعث شورش و طغيانت خواهد شد... .21
حضرت او را عزل كرد و تهديد فرمود كه در صورت مقاومت، كشته خواهد شد.
خودرايي فرماندهان نظامي در جنگ صفين يكي از عوامل مهم سستي سپاه اميرمؤمنان(علیه السّلام) شد. مخالفت علني اشعث بن قيس كه فرمانده ميمنه سپاه و نيروهاي يمني ربيعه و كنده بود، در آنجا صورت گرفت. نافرماني او در ادامه جنگ موجب شد حضرت وي را عزل كند.22
4. كوتاهي زمامداران در انجام وظايف و پرداختن به كارهاي غير ضروري
حضرت در نامهاي به كميل بن زياد نخعي، والي هيت، اقدام او را در حمله به قرقيسا و نسنجيده رها ساختن حوزه مأموريتش، نكوهش ميكند و ميفرمايد:
اي كميل! اقدام تو به جنگ با مردم قرقيسا در مقابل رها كردن پاسداري از مرزهايي كه تو را بر آن گمارده بوديم و كسي در آنجا نيست تا آن را حفظ كند، و سپاه دشمن را دور سازد، انديشهاي است باطل... .23
همچنين حضرت در نامهاي به منذر بن جارود چنين مينويسد:
به من خبر رسيده است كه كارهاي بسياري را بر زمين ميگذاري و به سرگرمي و تفريح و صيد بيرون ميروي و در ثروت خداوند، نسبت به باديهنشينان قبيلهات گشادهدستي ميكني، گويا ميراث پدر و مادر توست... .24
حضرت او را عزل كرد و به زندان انداخت و از وي سي هزار درهم غرامت گرفت.25
امام(علیه السّلام) زماني كه مالك را به فرماندهي منصوب كرد، او را چنين ستود و معرفي نمود:
مالك كسي است كه بيم سستي و لغزش بر او نميرود. كُندي نميكند آنجا كه شتاب بايد، و شتاب نميگيرد آنجا كه كُندي شايد.26
همچنين امام علي(علیه السّلام) به مالك اشتر، تأكيد ميكند كه:
اي مالك! مبادا در كاري كه وقت آن نرسيده است، شتاب كني يا در كاري كه وقت آن رسيده است سستي ورزي... بكوش هركار را در جاي خود و زمان مخصوص به خود انجام دهي.27
5. ستم بر مردم
امام علي(علیه السّلام) براي ستمگران سه نشانه ذكر مينمايد:
مردان ستمگر را سه نشانه است: سركشي از فرمان مافوق، زورگويي و ستم به زيردستان و همكاري و ياري رساندن به ستمگران.29
در ديدگاه امام علي(علیه السّلام) زمامداران ستمگر بدترين مردم نزد خدا هستند:
بدترين مردم در نزد خداوند، رهبر ستمگري است كه خود گمراه و عامل گمراهي ديگران ميباشد... .30
حضرت در بياني ديگر ستمگران را براي رهبري جامعه، ناشايسته و نالايق معرفي ميفرمايد31 و يادآور ميشود كه ستمگري، دشمني و جنگ با خداست.32
از ديدگاه نهجالبلاغه يكي از مهمترين عوامل سقوط و شكست نظامهاي سياسي، ستمگري بر مردم است. حضرت، خطاب به مالك ميفرمايد:
كسي كه به بندگان خدا ستم روادارد، خدا به جاي بندگانش دشمن او خواهد بود، و آن را كه خدا دشمن شود، دليل او را نپذيرد؛ چراكه با خدا سر جنگ دارد تا آنگاه كه دست از ستمگري بكشد و توبه كند و چيزي چون ستمكاري، نعمت خدا را دگرگون نميكند، و كيفر او را نزديك نميسازد، كه خدا نفرين ستمديدگان را ميشنود و در كمين ستمكاران است.33
6. فاصله گرفتن از مردم
فاصله گرفتن از مردم موجب عدم تشخيص درست حق و باطل ميشود و باعث بدبيني مردم به كارگزار و اصل نظام و حكومت، و نيز موجب شكاف عميق ميان مردم و حكومت ميگردد. اين سه پيامد شوم، از عملكرد بد كارگزاران متوجه هر نظام ميشود. سرنگوني اكثر حكومتهاي طاغوتي دنيا نيز ناشي از مخالفتهاي مردمي و فاصله گرفتن آنها از مردم است.
امام علي(علیه السّلام) در فرمانش به مالك، بيشترين حساب را براي توده مردم باز نموده و وي را به جلب رضايت مردم و بر طرف كردن فاصلههاي حكومت با مردم فرمان داده است:
اي مالك! قلب خويش را مملو از رحمت و محبت و لطف نسبت به مردم خود كن، و مبادا كه چون حيوان درندهاي خوردن آنان را غنيمت شماري.34
و در جاي ديگر به مالك فرمان ميدهد كه سعي او در جلب رضايت توده مردم باشد:
اي مالك! بايد پسنديدهترين كارها نزد تو اموري باشد كه با حق و عدل موافقتر، و با رضايت توده مردم هماهنگتر است؛ زيرا خشم توده مردم خشنودي خواص را بي اثر ميكند، و ناخشنودي خواص و اطرافيان با رضايت عامه مردم جبرانپذير است.35
در قسمت ديگري از عهد نامه مالك، فرمان ميدهد كه با نيكوكاري، درجه وفاداري و خوشبيني مردم به حكومت را بالا ببرد تا بتواند به آنان اعتماد كند:
بدان اي مالك! هيچ وسيلهاي براي جلب اعتماد والي به رعيت، بهتر از نيكوكاري به آنان و تخفيف ماليات و عدم اجبار آنان به كاري كه دوست ندارند، نيست. پس در اين راه آن قدر بكوش تا به وفاداري رعيت خوشبين شوي كه اين خوشبيني بار سنگين و رنجآور مشكلات را از تو برميدارد.36
و در بخش ديگر از آن عهد نامه سفارش ميكند اگر مردم به تو مراجعه كردند با بذل و بخشش گره از كارشان بگشاي و اگر كاري برايشان انجام ندادي با خوشرويي و عذرخواهي، از ناراضي شدن و فاصله گرفتنشان از حكومت جلوگيري كن.37
پی نوشت :
1. نهجالبلاغه، نامه 26؛ در ترجمه خطبهها، نامهها و حكمتهاي نهجالبلاغه از ترجمههاي داريوش شاهين، عبدالمجيد معاديخواه، محمد دشتي و سيدعلي نقي فيضالاسلام و نيز ترجمه موسوعه امام علي(علیه السّلام) استفاده شده است.
2 عضو پژوهشكده حوزه و دانشگاه
2. همان، نامه 25
3. پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابولبابه بن عبدالمنذر را به سوي يهود بني قريظه فرستاد تا با وي در باره پارهاي امور مشورت كنند. ابولبابه با دست به گلويش كشيد و با اشاره به آنان فهماند كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شما را خواهد كشت. او پس از مراجعت از كار خود پشيمان شد، به مسجد رفت و خويش را به ستوني محكم بست و اينگونه توبه كرد. خداوند با نزول آيهاي توبه وي را پذيرفت و آن ستون، به ستون «توبه» شهرت يافت، محمد بن سعد هاشمي بصري (ابن سعد)، طبقات الكبري،؛ تحقيق محمد عبد القادر عطا (بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.) ج2، ص74.
4. عبدالملك ابنهشام، السيرة النبوية، (مصر: مطبعة مصطفي الباني، 1355ه••.، چاپ افست انتشارات ايران، 1363 ش) ج4، ص40ـ41.
5. نصر بن مزاحم منقري، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون (قم: انتشارات كتابخانه آيتالله مرعشي، 1404ق.) ص20ـ61؛ و نيز احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار (بيروت: دارالفكر، 1417ق.) ج3، ص65ـ66.
6. كارگزار عثمان در آذربايجان بود كه حضرت علي(علیه السّلام) او را عزل كرد.
7. موسوعة الامام علي(علیه السّلام)، ج4، ص141، و نيز ر.ك: نهجالبلاغه، نامه 5؛ وقعة صفين، ص20ـ21؛ عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري، الامامة والسياسة المعروف بتاريخ الخلفاء، (قم: منشورات رضي، 1362 ش) ج1، ص91؛ عبدالحميد بن محمد (ابن ابيالحديد)، شرح نهجالبلاغه، (بيروت: دارالكتب المكتبة الحياة، [بي تا]) ج6، ص33-34؛ محمد محمدي ريشهري، موسوعة الامام علي(علیه السّلام) (چاپ اول، قم: دارالحديث، 1421 ق.) ج4، ص140ـ141.
8. قاضي نعمان، نعمان بن محمد تميمي مغربي، دعائم الاسلام، تحقيق آصف بن علي اصغر فيضي، (چاپ اول، بيروت: دارالضواء، 1414 ق.) ج1، ص396.
9. نهجالبلاغه، نامه 53.
10. همان، خطبه 3.
11. همان، نامه 61.
12. همان، خطبه 68، شرح نهجالبلاغه، ج6، ص53 و 56؛ براي اطلاع بيشتر ر.ك: همان، خطبه 68، نامه 34، 38، 35 و حكمت 325 و 443. علامه حسنزاده در شرح آن چنين ميگويد: با نظارتي كه امام بر عملكرد محمد بن ابيبكر داشت، متوجه شد وي نميتواند آنجا را اداره و توطئه بدخواهان را خنثي كند؛ از اين رو مالك اشتر را به استانداري آنجا منصوب كرد. (شرحالبراعه، ج20، ص53).
13. نهجالبلاغه، نامه34.
14. همان، نامه 53/114؛ و براي اطلاع بيشتر ر.ك: همان، نامه 53، 27، 45 و 61.
15. همان، حكمت 160.
16. همان، حكمت 161.
17. همان، خطبه 30.
18. همان، خطبه 216.
19. همان، حكمت 321؛ شرح نهجالبلاغه، ج6، ص61-64.
20. نهجالبلاغه، نامه 5؛ وقعة صفين، ص20ـ21؛ الامامة والسياسة، ج1، ص91؛ شرح نهجالبلاغه، ج6، ص33-34؛ موسوعة الامام علي(علیه السّلام)، ج4، ص140ـ141.
21. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الجمل، تحقيق سيد علي ميرشريفي (چاپ اول، قم: مكتب الاعلام الاسلامي، 1413 ق.) ص243؛ شرح نهجالبلاغه، ج12، ص9.
22. وقعة صفين، ص 137 ـ 141.
23. نهجالبلاغه، نامه 61.
24. همان، نامه 71.
25. احمد بن ابي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح، تاريخ يعقوبي (بيروت: دار صادر، [بيتا]) ج2، ص203ـ204.
26. وقعة صفين، ص95.
27. نهج البلاغه، نامه 53.
28. همان، خطبه 176.
29. همان، حكمت 350.
30. همان، خطبه 164.
31. همان، خطبه 131.
32. همان، نامه 53.
33. همان.
34. همان.
35. همان.
36. همان.
37. همان.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}