عاشقانه

نويسنده: م.اميد




آن كه راه دل ما سوي تو بگشود تويي
و آن كه بر وي دلم از غير وي آسود تويي
آن كه در روز ازل گفت جهان را: «شو» و شد
و آن كه زين گونه بفرمايد و فرمود تويي
آمرِ «كن فيكون»، هستي و خواهي بودن
آفريننده هر «باشد» و هر «بود» تويي
گرچه هر قوم تو را نام دگرگونه دهند
از نشانها همه پيداست كه مقصود تويي
به تو راهي بُوَد از هر دلِ پويان سوي تو
وان كه بگشود هزاران ره و بنمود تويي
راست است اين كه جهان خلق نكردي پيِ سود
كان كه ايجادگر است از كرَم و جود تويي
سنگ و پولادِ بشر سوده و فرسوده شوند
وآن نفرسايدِ جاويد و نفرسود تويي
هر دو كَون از تو و با «لم يلد» و «لم يولد»
گفت قرآن كه نه والد تو، نه مولود تويي
در جهان كاهش و افزايش بسيار بسي است
آن فزونمايه كه نه كاست، نه افزود تويي
نام هايت به هزار و يكي افسانه شده است
يك وجودي به حقيقت تو و موجود تويي
مَلِك و مالك و بخشنده و بخشاينده
آفريننده ساجد تو و مسجود تويي
چار مِليارد بشر حامدت اكثر، وان گاه
خالق و رازقِ هر مرتد و مردود تويي
سبزه و آب و درخت و حيوان هم به وداد
حمد و تسبيح تو گويند، كه مودود تويي
بس سپاس تو گزارد دل و شكرت گويد
اي سزاوارِ همه حمد، كه محمود تويي
من تو را نيز به هر نام كه خواهم خوانم
وَر زيانم رسد از دهر چه غم، سود تويي
منطق و فلسفه گنگي و سفه باشد و راه
آن كه زِ اشراق و ز عرفان به تو بنمود تويي
ما خدايي كه نبينيم، پرستش نكنيم
ديده دل بس كه نهان شاهد و مشهود تويي
نيست اش جز به تو اميد، دل آزرده «اميد»
كان كه راهِ دِلَك اش سوي تو بگشود تويي

«تهران - »1361
http://www.pegahhowzeh.com