تكيه گاه امين ولايت بود
تكيه گاه امين ولايت بود
تكيه گاه امين ولايت بود
تاريخ اسلام سرشار از چهرههايي است كه هر كدام دنيايي از عظمت و پاكي و قهرماني را در خود دارند. اصحاب با ايمان و فداكار رسول خدا (ص) و ياران با اخلاص امير مومنان (ع) و شاگردان و اصحاب خود ساخته امامان ديگر، هريك به نوبه خود ارزشها را به ما الهام ميدهند و روح ما را به تعالي و عروج ميكشند.
اما عمار ياسر در اين ميان از بارزترين شخصيتهاي مؤمن و وفادار و فداكار در راه حق و رسالت و ولايت است. تاريخ شهامتهاي مسلمانان صدر اسلام و جانبازيهاي ياران عاشق علي (ع) به حماسههاي اين يار هميشه در ركاب امير مؤمنان (ع)، آراسته است.
گاهي حوادث، بستر مناسبي براي رشد و شكوفايي انسانها ميشود و دست تقدير، ناخواسته براي انسان سعادتي جاويدان را رقم ميزند. سرگذشت مسلمان شدن عمار نيز چنين بود.
پس از خشكسالي و فقري كه ساليان طولاني يمن را فرا گرفته بود، زندگي دوباره جان ميگرفت. ياسر به همراه دو برادرش، براي يافتن برادر ديگرشان كه بر اثر قحطي از آنان جدا شده بود به مكه آمدند و پس از جستجوهاي بسيار كه از يافتن او مايوس شدند و تصميم گرفتند برگردند، ولي ياسر برنگشت و در مكه ماند. مدتها گذشت. ياسر با «ابوحذيفه مخزومي» رئيس قبيله مخزوم، همپيمان شد و با يكي از پاكترين كنيزان او به نام سميه ازدواج كرد. عمار ثمره اين ازدواج بود.
عمار بزرگ ميشد و جامعه را ستم فرا گرفته بود و مردم چشم به راه ظهور مصلحي الهي بودند كه آنان را از آن تيره روزي نجات دهد. حضرت محمد (ص) به نبوت مبعوث شد. عمار، همراه با پدر و مادرش از نخستين كساني بودند كه مسلمان شدند و در ركاب پيامبر (ص)، پرافتخارترين حماسههاي مقاومت و صبر و فداكاري را آفريدند.
صحراي گرم و سوزان حجاز، شنهاي تقتيده صحرا و آفتاب داغ نيمروز، شاهد صبر قهرمانانه ياسر و سميه، اين پيرمرد و پيرزن نستوه و مؤمن بود. شكنجههايي كه اين زن و مرد، در راه ايمان و عقيده اسلامي خود متحمل ميشدند دل سنگ را آب ميكرد و رسول گرامي اسلام (ص) هر روز با ديدن آنان در شكنجهگاه، نويد بهشت به آنان ميداد و دعوت به پايداري و صبر ميكرد. مشركان قريش با ديدن اين صحنه، بر شكنجهها ميافزودند، ولي اينان، همچنان چشم بر لبان پيامبر دوخته، مشتاق شنيدن كلام خدا از زبان رسولالله (ص) بودند.
صبر و مقاومت خاندان ياسر، مشركان را به ستوه آورد و در نهايت، ياسر و سميه زير بيرحمانهترين شكنجهها و شلاقهاي ابوجهل و ايادي او به شهادت رسيدند و اين دو نخستين شهيدان اسلام بودند كه به ملكوت اعلا پيوستند و صفحات تاريخ اسلام را با خونشان رنگين كردند.
عمار، فرزند جوان اين دو قهرمان كه خود تقيه كرد و نجات يافت، شاهد شكنجه شدن و شهادت پدر و مادر خويش به دست جلادان بود و چون قدرت دفاع از خود و پدر و مادرش را نداشت، متحمل ضربههاي روحي شديدي ميشد. عمار زير شكنجهها ناچار شد براي حفظ جان خويش، سخني را كه مشركان ميخواستند بگويد، ولي قلبش مالامال از ايمان و عشق به خدا بود. خداوند اين كار عمار را با آيه زير بياشكال اعلام كرد و فرمود: «الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» مگر آنكس كه [به گفتن سخن كفر] مجبور شود، در حالي كه قلب او با ايمان آرام است.
وقتي داستان عمار و اظهار كفر او به پيامبر (ص) گزارش شد، آن حضرت فرمود: نه، هرگز. عمار از سرتا پا سرشار از ايمان است و توحيد با گوشت و خون او عجين شده است. در اين هنگام عمار فرا رسيد، در حالي كه به شدت اشك ميريخت. پيامبر (ص) اشكهاي او را پاك كرد و يادآور شد كه اگر بار ديگر نيز در چنين تنگنايي قرار گرفت، اظهار برائت كند.
اين تنها آيهاي نيست كه درباره اين صحابي جانباز فرود آمده، بلكه مفسران نزول دو آيه ديگر را نيز درباره او يادآور شدهاند. او پس از هجرت پيامبر (ص) به مدينه، ملازم ركاب او شد و در تمام غزوهها و برخي از سريهها شركت جست. پس از رحلت پيامبر (ص) با اينكه خلافت رسمي مورد رضايت او نبود، ولي تا آنجا كه همكاري با دستگاه خلافت به نفع اسلام بود از ياري و همكاري با آن دريغ نكرد.
عمار جزو نخستين گروهي بود كه به دستور پيامبر (ص) به حبشه مهاجرت كردند تا هم از آزار قريش در امان باشند و هم در آنجا به تبليغ اسلام بپردازند.
پس از هجرت پيامبر اسلام (ص) به مدينه، عمار هم همراه جمعي از مهاجران به آن حضرت پيوست و در ساختن مسجد كه مسلمانان، سنگها را از اطراف ميآوردند، عمار به اندازه دو نفر سنگ حمل ميكرد. پيامبر (ص) به او فرمود: عمار اين قدر به خودت زحمت مده. عمار ميگفت: دوست دارم در ساختن اين مسجد بيش از اين كار كنم. پيامبر(ص) دستي به شانه عمار زد و فرمود: تو اهل بهشتي و گروهي ستمكار تو را ميكشند.
پس از رحلت پيامبر (ص)، عمار در كنار سلمان، ابوذر و مقداد از اعضاي اصلي هسته مركزي تشيع، حضوري فعال داشت. وي از مخالفان و معترضان به ماجراي سقيفه بود و در مواقع مختلف از امام علي (ع) دفاع كرد. براي دفاع از اسلام در جنگ يمامه در سال 12 قمري شركت جست و گوش خود را از دست داد. عمار مدتي از سوي خليفه اول، والي شهر كوفه بود.
هنگام خلافت خليفه سوم، عمار از مخالفان مشهور حكومت بود و در اين راه براي بار ديگر به مقام جانبازي در راه خدا نايل آمد. نقل است كه وقتي خليفه با سخنان منطقي عمار و انتقاد صريح او از چپاول ثروت مسلمانان از ناحيه حكومت مواجه شد، وي را به شدت مورد ضرب و جرح قرار داد.
پس از قتل عثمان، عمار از دعوتكنندگان مردم به بيعت با امام علي (ع) و از نخستين بيعتكنندگان با آن امام بود. از آن پس در همه صحنهها يار مخلص و مشاور امين امير مومنان (ع) بود و در جنگهاي جمل و صفين نيز شمشير زد تا اينكه در 23 صفر سال 37 هجري در 94 سالگي به ضرب شمشير سپاه ستمگر معاويه، در جنگ صفين به فيض شهادت نايل آمد و خبر غيبي پيامبر خدا (ص) تحقق يافت.
عمّار با همراهان دلاور خود در آن روز، عمروعاص و دشمن را تا پايگاه خودشان عقب راند و آن روز پيروزي نصيب سپاه اميرمؤمنان علي عليهالسلام شد و عمروعاص در آخر آن روز با فرار و گريز خود را نجات داد.
سپس عمّار و همراهان، در جبهه به دشمن نزديك شدند. وقتي عمّار، عمروعاص را نزديك خود ديد به او فرمود: «اي عمرو! دين خود را به استان مصر فروختي! خدا تو را هلاك كند كه از دير زمان در رابطه با اسلام به راه كج رفتي و ميروي.» سپس به دشمن حمله كرد؛ در حالي كه چنين رَجَز ميخواند: «خدا راست فرمود و او شايسته راستي است و بزرگتر و بالاتر از همهچيز است. خدايا! بهزودي مقام شهادت را نصيبم گردان! در پرتو كشته شدن در راستاي آرمان كسي كه كشته شدن را نيك دوست دارد. شهيدان در پيشگاه خدا در بهشت، از شراب طهور و زلال آن مينوشند. از شراب نيكان كه آميخته با مُشك است با جامهايي كه لبريز از شراب طهور آميخته با زنجبيل بهشتي است.»
عمّار در يكي از مناجاتهاي خود، در جبهه صفّين به خدا چنين عرض ميكند: «أللهم إني أعلم ممن علمني اني لا أعمل عملاً صالحاً هذا اليوم، هو أرضي من جهاد هولاء الفاسقين و لو أعلم اليوم عملاً هو أرضي لك منه لفعلته؛ خدايا! از آنچه به من آموختهاي، ميدانم كه من كار نيكي را امروز انجام نميدهم كه در پيشگاه تو پسنديدهتر از جهاد با اين فاسقان (معاويه و سپاهش) باشد و اگر امروز من ميدانستم كه كاري پسنديدهتر از جهاد با اين فاسقان در پيشگاه تو هست، همان را انجام ميدادم.»
عبيدالله گفت: «نه، هرگز» عمّار گفت: «نه، هرگز چنين نيتي نداري؛ و من از روي آگاهي گواهي ميدهم كه هيچيك از كارهايت براي خدا نيست. اگر امروز مرگ سراغ تو نيايد، فردا ميميري. اكنون بنگر، هنگامي كه خداوند با بندگانش بر اساس نيتشان روبهرو ميشود، نيت تو چيست. (نيت عبيدالله اين بود كه در پيشگاه معاويه محبوب و دنيايش آباد شود و خون عثمان را بهانه قرار داده بود.)»
عمّار جواب داد: «آري همينگونه است، اما اينها (طرفداران معاويه) مسلمان نيستند، بلكه در ظاهر اسلام را پذيرفتند و كفر خود را پنهان داشتند، تا آن هنگام كه داراي يار و ياور شدند، كفرشان را ظاهر كنند.»
عمّار به او گفت: آيا آن صاحب پرچم سياه را كه در مقابل من قرار گرفته است، (اشاره به پرچم عمروعاص) ميشناسي؟ من با اين شخص در عصر رسول خدا (ص) در ركاب آن حضرت، سه بار جنگيدم و اينك اين چهارمين بار است كه با او ميجنگم و اين بار بهتر و نيكتر از سهبار قبل نيست، بلكه بدتر و زشتتر از آنهاست. من در جنگ بدر و احد و حُنين، در برابر او جنگيدم. آيا پدرت اينجاست تا تو را به آن خبر دهد؟ آن مرد گفت: نه.
عمّار گفت: آن روز در عصر پيامبر (ص) تجمّع ما در مركز پرچمهاي رسول خدا (ص) بود، ولي تجمّع اين قوم (عمروعاص و معاويه و سپاه آنها) در مركز پرچمهاي مشركان بود. آيا اين لشكر (معاويه) و كساني را كه در آن هستند، ميبيني؟ سوگند به خدا! دوست دارم كه همه آنها، به صورت يك فرد بودند و من آن فرد را سر به نيست ميكردم. سوگند به خدا ريختن خون همه آنها حلالتر از ريختن خون گنجشك است! آيا ريختن خون گنجشك حرام است؟
آن مرد گفت: نه، بلكه حلال است. عمّار گفت: ريختن خون آنها نيز حلال است، آيا مطلب را خوب بيان كردم؟ آن مرد گفت: آري، خوب روشن كردي. عمّار گفت: اينك برو، هركدام از دو لشكر را خواستي انتخاب كن، بهزودي آنها (معاويه و پيروانش) با شمشيرهاي خود شما را ميزنند تا حدّي كه باطلگرايان شما، به شك و ترديد ميافتند. آنگاه عمّار (با يقين و احساسات پاك خود) اين جملههاي تاريخي را فرمود: والله ما هم من الحق علي ما يقذي عين ذباب، والله لو ضربونا بأسيافهم حتي يبلغونا سعفات هجر لعلمنا انا علي الحق و انهم علي باطل؛ سوگند به خدا! به اندازه خاشاكي كه در چشم پشه رفته، آنها بر حق نيستند. سوگند به خدا! اگر آنها با شمشيرهاي خود ما را بزنند و تا كنار نخلهاي سرزمين هَجَر (بحرين) ما را به عقب برانند، ما علم و اطمينان داريم كه بر حق هستيم و آنها بر باطل هستند.
نيز روايت شده عمّار يك روز يا دو روز قبل از شهادتش در جبهه فرياد ميزد: «اَيْنَ مَنْ يَبْغِي رِضْوانَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لا يَؤوبُ اِلي مالٍ وَ لا وَلَدٍ؛ كجاست آن كس كه رضوان خدا را ميطلبد و دلبسته به ثروت و فرزند نيست؟»
گروهي به نداي عمّار لبيّك گفتند و نزد او براي حركت به سوي جبهه جنگ اجتماع كرند. عمّار آنها را مخاطب ساخته و گفت: «اي مردم! همراه ما به سوي اين قوم كه خواهان خون خليفه هستند و گمان ميكنند او مظلوم كشته شد، حركت كنيد؛ سوگند به خدا او به خود ظلم كرد و به غير قانون خدا، حكم نمود.»
هاشم مرقال يكي از قهرمانان سپاه اميرمؤمنان علي عليهالسلام بود. در يكي از روزهاي جنگ، پرچم را به دست گرفت. عمّار ياسر، احساسات او را براي جنگ با دشمن تحريك ميكرد... هاشم پرچم را به اهتزاز در ميآورد و عمّار با شعارهاي عميق، او را براي جنگ به هيجان ميانداخت و به پيش ميبرد. آن روز، حركت هاشم همراه عمّار و ديگران به قدري رعبآور بود كه عمروعاص فرمانده دشمن گفت: «من صاحب پرچم را مينگرم. او چنان به پيش ميآيد كه اگر به پيشروي خود ادامه دهد، امروز همه عرب را سر به نيست خواهد كرد.»
آن روز، نبرد سختي رخ داد و عمّار فرياد ميزد: «صَبْراً! وَاللهِ اِنَّ الجَنَّهَ تَحْتَ ظِلالِ الْبَيْضِ؛ مقاومت كنيد. سوگند به خدا! بهشت در زير سايه شمشير است.» عمّار، همچنان هاشم مرقال را به پيشروي فراميخواند و آن روز آنچنان جنگ شديد و عظيم شد كه نظير آن ديده نشده بود و از دو طرف بسياري كشته شدند.
مرگ عمار، اميرالمؤمنين (ع) را سخت ناراحت كرد و در كنار پيكر بيجان او فرمود: «رحمالله عماراً يوم ولد... و يوم قتل... يبعث حياً.» آنگاه بر پيكر وي نماز خواند و بدنش را در منطقه صفين به خاك سپرد.
عمار ياسر، نويسنده: جواد محدثي
الاصابه جلد 2
الاستيعاب جلد 2
اسدالغابه جلد 4
قاموس الرجال جلد 8
الطبقات جلد 3
اعيان الشيعه
منبع مقاله : خبرگزاري فارس
اما عمار ياسر در اين ميان از بارزترين شخصيتهاي مؤمن و وفادار و فداكار در راه حق و رسالت و ولايت است. تاريخ شهامتهاي مسلمانان صدر اسلام و جانبازيهاي ياران عاشق علي (ع) به حماسههاي اين يار هميشه در ركاب امير مؤمنان (ع)، آراسته است.
گاهي حوادث، بستر مناسبي براي رشد و شكوفايي انسانها ميشود و دست تقدير، ناخواسته براي انسان سعادتي جاويدان را رقم ميزند. سرگذشت مسلمان شدن عمار نيز چنين بود.
پس از خشكسالي و فقري كه ساليان طولاني يمن را فرا گرفته بود، زندگي دوباره جان ميگرفت. ياسر به همراه دو برادرش، براي يافتن برادر ديگرشان كه بر اثر قحطي از آنان جدا شده بود به مكه آمدند و پس از جستجوهاي بسيار كه از يافتن او مايوس شدند و تصميم گرفتند برگردند، ولي ياسر برنگشت و در مكه ماند. مدتها گذشت. ياسر با «ابوحذيفه مخزومي» رئيس قبيله مخزوم، همپيمان شد و با يكي از پاكترين كنيزان او به نام سميه ازدواج كرد. عمار ثمره اين ازدواج بود.
عمار بزرگ ميشد و جامعه را ستم فرا گرفته بود و مردم چشم به راه ظهور مصلحي الهي بودند كه آنان را از آن تيره روزي نجات دهد. حضرت محمد (ص) به نبوت مبعوث شد. عمار، همراه با پدر و مادرش از نخستين كساني بودند كه مسلمان شدند و در ركاب پيامبر (ص)، پرافتخارترين حماسههاي مقاومت و صبر و فداكاري را آفريدند.
صحراي گرم و سوزان حجاز، شنهاي تقتيده صحرا و آفتاب داغ نيمروز، شاهد صبر قهرمانانه ياسر و سميه، اين پيرمرد و پيرزن نستوه و مؤمن بود. شكنجههايي كه اين زن و مرد، در راه ايمان و عقيده اسلامي خود متحمل ميشدند دل سنگ را آب ميكرد و رسول گرامي اسلام (ص) هر روز با ديدن آنان در شكنجهگاه، نويد بهشت به آنان ميداد و دعوت به پايداري و صبر ميكرد. مشركان قريش با ديدن اين صحنه، بر شكنجهها ميافزودند، ولي اينان، همچنان چشم بر لبان پيامبر دوخته، مشتاق شنيدن كلام خدا از زبان رسولالله (ص) بودند.
صبر و مقاومت خاندان ياسر، مشركان را به ستوه آورد و در نهايت، ياسر و سميه زير بيرحمانهترين شكنجهها و شلاقهاي ابوجهل و ايادي او به شهادت رسيدند و اين دو نخستين شهيدان اسلام بودند كه به ملكوت اعلا پيوستند و صفحات تاريخ اسلام را با خونشان رنگين كردند.
عمار، فرزند جوان اين دو قهرمان كه خود تقيه كرد و نجات يافت، شاهد شكنجه شدن و شهادت پدر و مادر خويش به دست جلادان بود و چون قدرت دفاع از خود و پدر و مادرش را نداشت، متحمل ضربههاي روحي شديدي ميشد. عمار زير شكنجهها ناچار شد براي حفظ جان خويش، سخني را كه مشركان ميخواستند بگويد، ولي قلبش مالامال از ايمان و عشق به خدا بود. خداوند اين كار عمار را با آيه زير بياشكال اعلام كرد و فرمود: «الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» مگر آنكس كه [به گفتن سخن كفر] مجبور شود، در حالي كه قلب او با ايمان آرام است.
وقتي داستان عمار و اظهار كفر او به پيامبر (ص) گزارش شد، آن حضرت فرمود: نه، هرگز. عمار از سرتا پا سرشار از ايمان است و توحيد با گوشت و خون او عجين شده است. در اين هنگام عمار فرا رسيد، در حالي كه به شدت اشك ميريخت. پيامبر (ص) اشكهاي او را پاك كرد و يادآور شد كه اگر بار ديگر نيز در چنين تنگنايي قرار گرفت، اظهار برائت كند.
اين تنها آيهاي نيست كه درباره اين صحابي جانباز فرود آمده، بلكه مفسران نزول دو آيه ديگر را نيز درباره او يادآور شدهاند. او پس از هجرت پيامبر (ص) به مدينه، ملازم ركاب او شد و در تمام غزوهها و برخي از سريهها شركت جست. پس از رحلت پيامبر (ص) با اينكه خلافت رسمي مورد رضايت او نبود، ولي تا آنجا كه همكاري با دستگاه خلافت به نفع اسلام بود از ياري و همكاري با آن دريغ نكرد.
عمار جزو نخستين گروهي بود كه به دستور پيامبر (ص) به حبشه مهاجرت كردند تا هم از آزار قريش در امان باشند و هم در آنجا به تبليغ اسلام بپردازند.
پس از هجرت پيامبر اسلام (ص) به مدينه، عمار هم همراه جمعي از مهاجران به آن حضرت پيوست و در ساختن مسجد كه مسلمانان، سنگها را از اطراف ميآوردند، عمار به اندازه دو نفر سنگ حمل ميكرد. پيامبر (ص) به او فرمود: عمار اين قدر به خودت زحمت مده. عمار ميگفت: دوست دارم در ساختن اين مسجد بيش از اين كار كنم. پيامبر(ص) دستي به شانه عمار زد و فرمود: تو اهل بهشتي و گروهي ستمكار تو را ميكشند.
پس از رحلت پيامبر (ص)، عمار در كنار سلمان، ابوذر و مقداد از اعضاي اصلي هسته مركزي تشيع، حضوري فعال داشت. وي از مخالفان و معترضان به ماجراي سقيفه بود و در مواقع مختلف از امام علي (ع) دفاع كرد. براي دفاع از اسلام در جنگ يمامه در سال 12 قمري شركت جست و گوش خود را از دست داد. عمار مدتي از سوي خليفه اول، والي شهر كوفه بود.
هنگام خلافت خليفه سوم، عمار از مخالفان مشهور حكومت بود و در اين راه براي بار ديگر به مقام جانبازي در راه خدا نايل آمد. نقل است كه وقتي خليفه با سخنان منطقي عمار و انتقاد صريح او از چپاول ثروت مسلمانان از ناحيه حكومت مواجه شد، وي را به شدت مورد ضرب و جرح قرار داد.
پس از قتل عثمان، عمار از دعوتكنندگان مردم به بيعت با امام علي (ع) و از نخستين بيعتكنندگان با آن امام بود. از آن پس در همه صحنهها يار مخلص و مشاور امين امير مومنان (ع) بود و در جنگهاي جمل و صفين نيز شمشير زد تا اينكه در 23 صفر سال 37 هجري در 94 سالگي به ضرب شمشير سپاه ستمگر معاويه، در جنگ صفين به فيض شهادت نايل آمد و خبر غيبي پيامبر خدا (ص) تحقق يافت.
نقش عمار در جنگ صفين
عمّار با همراهان دلاور خود در آن روز، عمروعاص و دشمن را تا پايگاه خودشان عقب راند و آن روز پيروزي نصيب سپاه اميرمؤمنان علي عليهالسلام شد و عمروعاص در آخر آن روز با فرار و گريز خود را نجات داد.
مناجاتها و رجزهاي عمّار در جبهه صفّين
سپس عمّار و همراهان، در جبهه به دشمن نزديك شدند. وقتي عمّار، عمروعاص را نزديك خود ديد به او فرمود: «اي عمرو! دين خود را به استان مصر فروختي! خدا تو را هلاك كند كه از دير زمان در رابطه با اسلام به راه كج رفتي و ميروي.» سپس به دشمن حمله كرد؛ در حالي كه چنين رَجَز ميخواند: «خدا راست فرمود و او شايسته راستي است و بزرگتر و بالاتر از همهچيز است. خدايا! بهزودي مقام شهادت را نصيبم گردان! در پرتو كشته شدن در راستاي آرمان كسي كه كشته شدن را نيك دوست دارد. شهيدان در پيشگاه خدا در بهشت، از شراب طهور و زلال آن مينوشند. از شراب نيكان كه آميخته با مُشك است با جامهايي كه لبريز از شراب طهور آميخته با زنجبيل بهشتي است.»
عمّار در يكي از مناجاتهاي خود، در جبهه صفّين به خدا چنين عرض ميكند: «أللهم إني أعلم ممن علمني اني لا أعمل عملاً صالحاً هذا اليوم، هو أرضي من جهاد هولاء الفاسقين و لو أعلم اليوم عملاً هو أرضي لك منه لفعلته؛ خدايا! از آنچه به من آموختهاي، ميدانم كه من كار نيكي را امروز انجام نميدهم كه در پيشگاه تو پسنديدهتر از جهاد با اين فاسقان (معاويه و سپاهش) باشد و اگر امروز من ميدانستم كه كاري پسنديدهتر از جهاد با اين فاسقان در پيشگاه تو هست، همان را انجام ميدادم.»
انتقاد شديد عمّار به عُبيدالله بن عمر
عبيدالله گفت: «نه، هرگز» عمّار گفت: «نه، هرگز چنين نيتي نداري؛ و من از روي آگاهي گواهي ميدهم كه هيچيك از كارهايت براي خدا نيست. اگر امروز مرگ سراغ تو نيايد، فردا ميميري. اكنون بنگر، هنگامي كه خداوند با بندگانش بر اساس نيتشان روبهرو ميشود، نيت تو چيست. (نيت عبيدالله اين بود كه در پيشگاه معاويه محبوب و دنيايش آباد شود و خون عثمان را بهانه قرار داده بود.)»
نظر عمّار درباره هواداران معاويه
عمّار جواب داد: «آري همينگونه است، اما اينها (طرفداران معاويه) مسلمان نيستند، بلكه در ظاهر اسلام را پذيرفتند و كفر خود را پنهان داشتند، تا آن هنگام كه داراي يار و ياور شدند، كفرشان را ظاهر كنند.»
پاسخ قاطع عمّار در رفع ترديد
عمّار به او گفت: آيا آن صاحب پرچم سياه را كه در مقابل من قرار گرفته است، (اشاره به پرچم عمروعاص) ميشناسي؟ من با اين شخص در عصر رسول خدا (ص) در ركاب آن حضرت، سه بار جنگيدم و اينك اين چهارمين بار است كه با او ميجنگم و اين بار بهتر و نيكتر از سهبار قبل نيست، بلكه بدتر و زشتتر از آنهاست. من در جنگ بدر و احد و حُنين، در برابر او جنگيدم. آيا پدرت اينجاست تا تو را به آن خبر دهد؟ آن مرد گفت: نه.
عمّار گفت: آن روز در عصر پيامبر (ص) تجمّع ما در مركز پرچمهاي رسول خدا (ص) بود، ولي تجمّع اين قوم (عمروعاص و معاويه و سپاه آنها) در مركز پرچمهاي مشركان بود. آيا اين لشكر (معاويه) و كساني را كه در آن هستند، ميبيني؟ سوگند به خدا! دوست دارم كه همه آنها، به صورت يك فرد بودند و من آن فرد را سر به نيست ميكردم. سوگند به خدا ريختن خون همه آنها حلالتر از ريختن خون گنجشك است! آيا ريختن خون گنجشك حرام است؟
آن مرد گفت: نه، بلكه حلال است. عمّار گفت: ريختن خون آنها نيز حلال است، آيا مطلب را خوب بيان كردم؟ آن مرد گفت: آري، خوب روشن كردي. عمّار گفت: اينك برو، هركدام از دو لشكر را خواستي انتخاب كن، بهزودي آنها (معاويه و پيروانش) با شمشيرهاي خود شما را ميزنند تا حدّي كه باطلگرايان شما، به شك و ترديد ميافتند. آنگاه عمّار (با يقين و احساسات پاك خود) اين جملههاي تاريخي را فرمود: والله ما هم من الحق علي ما يقذي عين ذباب، والله لو ضربونا بأسيافهم حتي يبلغونا سعفات هجر لعلمنا انا علي الحق و انهم علي باطل؛ سوگند به خدا! به اندازه خاشاكي كه در چشم پشه رفته، آنها بر حق نيستند. سوگند به خدا! اگر آنها با شمشيرهاي خود ما را بزنند و تا كنار نخلهاي سرزمين هَجَر (بحرين) ما را به عقب برانند، ما علم و اطمينان داريم كه بر حق هستيم و آنها بر باطل هستند.
پارهاي از شعارها و سخنان عمّار در جبهه نبرد
نيز روايت شده عمّار يك روز يا دو روز قبل از شهادتش در جبهه فرياد ميزد: «اَيْنَ مَنْ يَبْغِي رِضْوانَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لا يَؤوبُ اِلي مالٍ وَ لا وَلَدٍ؛ كجاست آن كس كه رضوان خدا را ميطلبد و دلبسته به ثروت و فرزند نيست؟»
گروهي به نداي عمّار لبيّك گفتند و نزد او براي حركت به سوي جبهه جنگ اجتماع كرند. عمّار آنها را مخاطب ساخته و گفت: «اي مردم! همراه ما به سوي اين قوم كه خواهان خون خليفه هستند و گمان ميكنند او مظلوم كشته شد، حركت كنيد؛ سوگند به خدا او به خود ظلم كرد و به غير قانون خدا، حكم نمود.»
هاشم مرقال يكي از قهرمانان سپاه اميرمؤمنان علي عليهالسلام بود. در يكي از روزهاي جنگ، پرچم را به دست گرفت. عمّار ياسر، احساسات او را براي جنگ با دشمن تحريك ميكرد... هاشم پرچم را به اهتزاز در ميآورد و عمّار با شعارهاي عميق، او را براي جنگ به هيجان ميانداخت و به پيش ميبرد. آن روز، حركت هاشم همراه عمّار و ديگران به قدري رعبآور بود كه عمروعاص فرمانده دشمن گفت: «من صاحب پرچم را مينگرم. او چنان به پيش ميآيد كه اگر به پيشروي خود ادامه دهد، امروز همه عرب را سر به نيست خواهد كرد.»
آن روز، نبرد سختي رخ داد و عمّار فرياد ميزد: «صَبْراً! وَاللهِ اِنَّ الجَنَّهَ تَحْتَ ظِلالِ الْبَيْضِ؛ مقاومت كنيد. سوگند به خدا! بهشت در زير سايه شمشير است.» عمّار، همچنان هاشم مرقال را به پيشروي فراميخواند و آن روز آنچنان جنگ شديد و عظيم شد كه نظير آن ديده نشده بود و از دو طرف بسياري كشته شدند.
آشكار شدن حق با شهادت عمّار
فرياد ملكوتي عمّار
مرگ عمار، اميرالمؤمنين (ع) را سخت ناراحت كرد و در كنار پيكر بيجان او فرمود: «رحمالله عماراً يوم ولد... و يوم قتل... يبعث حياً.» آنگاه بر پيكر وي نماز خواند و بدنش را در منطقه صفين به خاك سپرد.
عمار ياسر، نويسنده: جواد محدثي
الاصابه جلد 2
الاستيعاب جلد 2
اسدالغابه جلد 4
قاموس الرجال جلد 8
الطبقات جلد 3
اعيان الشيعه
منبع مقاله : خبرگزاري فارس
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}