فرقه ی ناجیه کدام است؟ (2)

نويسنده: مهدی جوزدانی




فرقه های شيعه و منشأ پيدايش آنها :

اختلافات و مذاهب گوناگون در بين شيعه در کتاب نقش أئمه در احيای دين نوشته ی علامه عسکری به دو دسته ی عصر حضور ائمه و عصر غيبت تقسيم شده است : ايشان فرق عصر حضور را اين گونه بررسي مي کنند :

1. سبائيه :

ايشان مي گويند اين فرقه به عبد الله بن سبا برمي گردد و در کتابی که ايشان در مورد اين فرقه به طور جداگانه نوشته اند ثابت کردند که اين فرقه فقط ساخته و پرداخته ی ذهن و تخيل نويسندگان ملل ونحل مي باشد واين فرقه اصلاً وجود خارجی ندارد.
بايد به اين نکته توجه کرد که تاريخ پيدايش شيعه به دوران رسالت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمي گردد، ولی عده ای از ملل ونحل نويسان تاريخ شيعه را به فردی به نام عبد الله بن سبا بر مي گردانند، اساس اين نظريه به سيف بن عمر برمی گردد که او در قرن دوم هجری مي زيسته است.
علامه امينی (30)، برنالد لوئيس (31)،کاشف الغطاء (32)، علامه عسکری (33) و طه حسين (34) با اين نظريه مخالفت خود را اعلام کردند و طه حسين پس از تحليل و بررسي داستان مربوطه او را فردی خيالي معرفي مي کنند و بر ادعاي خود دلايل زير را بيان مي کنند :
1. همه ی مورخان معتبر داستان اورا نقل نکردند.
2.اساس اين داستان به سيف بن عمر می رسد که او هم در دروغ سازی و حديث سازی مشهور است.
3. کار هايی که به عبد الله بن سبأ نسبت داده شده است در حد معجزه است و از يک فرد عادی غير ممکن است مگر اينکه مسلمانان را بسيار ساده لوح فرض کنيم .
4. و اگر اين گونه بود سکوت خليفه ی وقت (عثمان) و کار گزاران او را با اين حرکت ناديده نميتوان گرفت چرا که آن ها با افرادی مثل عمار، محمد بن حذيفه، محمد بن ابوبکر و ديگران به شدت برخورد مي کرد.
5. از فردی به نام عبد الله بن سبأ در جنگ هايی مثل صفين و جمل اثر و نشانی يافت نشده است. (35)
اين افسانه به اين گونه است که گويند او يهودي بوده و بعد اظهار اسلام کرده است و شيعه را راه اندازی کرده است و سبب تفرقه در دنيای اسلام شده است و مي گويند گروهی هم به نام سبائيه به نشر عقايد اينها مي پرداختند و مي گويند بسياری از عقايد شيعه را هم از تورات آورده اند مثل رجعت که شبيه داستان الياس مي باشد که يهوديان مي گويند او به آسمان رفته و باز خواهند گشت .
علامه عسکری به جز سند تاريخی در رد اين فرقه در جايی ديگر به صد و پنجاه صحابه ساختگی که عبدالله بن سبأ نيز يکی از آن ها است مي پردازد و اين داستان را رد مي کند.
استاد سبحانی در کتاب بحوث خود مي فرمايند که:«اصحاب عبد الله بن سبأ مي پندارند که همانا علي عليه السلام نمرده است و قبل از روز قيامت باز خواهد گشت و زمين را پر از عدل و داد مي کند همان گونه که از جور پر شده بود.» (36)
در جلد ششم همين کتاب، ايشان تاريخ عبد الله بن سبأ را اين گونه بررسی مي کنند:
«همانا اختلاف در حق اين مرد و زمان اسلام آوردنش محققان را بر اين واداشته که بگويند همانا مَثل عبد الله بن سبأ مَثل افراد ديوانه ی بنی عامر وبنی هلال و مثال اين گونه مردان و باطلان مي باشد. و مي گويند اين احاديث احاديثی خرافی است که آن ها را قصاصون و هرزه گويان وضع کردند. و وضع آن به دوران اواسط دو دوره ی امويه و عباسيه مي رسد.
در ادامه مي فرمايد:همانا دشمنان شيعه در زمان امويه و عباسيه به فکر راه ديگری به نام عبد الله بن سبأ افتادند و برای همين به تشکيک در بعضی از آنچه که از احاديث به عثمان برمي گشت پرداخته و بعضی نيز به بدگويی علی عليه السلام و شيعه ی ايشان پراخته و بعضی از امور شيعه را به کسی يهودی که از روی مکر و حيله اسلام آورد برگرداندند.
و در آخر ايشان به همان دلايلی که طه حسين آن ها را مطرح کرد وبه همراه دليلی ديگر ابن سبأ را فردی وهمی معرفی مي کنند و آن دليل اين است : «قصه الاحراق ، احراق علی اياه و تعيين سنه التی عرض فطها ابن سبأ للاحراق منها کتب التاريخ الصحيحه ، و لا يو جد في هذه الکتب أثر.» (37)
الکشی که از علمای قرن چهارم است مي گوید که عبد الله بن سبأ مدعی نبوت بود و می گفت که علی عليه السلام، الله است، پس او را توبه دادند ولی باز نگشت در نتيجه او را در آتش به همراه هفتاد نفر ديگر سوزاندند. (38)
شيخ طوسی در رجال خود آورده است که او کافر شد واز غلات گرديد. علامه حلی مي فرمايد که او از غاليان شد و امير المؤمنين عليه السلام او را در آتش سوزاند و او مي پنداشت که همانا علي عليه السلام اِله است و خود او نبي است.(39) ابن داوود مي گويد که او کافر شد و از غلات گرديد. (40)

2. کيسانيه :

علامه عسکری در کتاب نقش أئمه در احيای دين مي فرمايند که کيسانيه را به کيسان نسبت دادند و بنا برقول بعضی از ملل و نحل نويسان او آزاد کرده ی امام علی (ع) بوده است. و به قول گروهی ديگر مختار ثقفی و به قول ديگری محمد بن حنفيه بوده و کيسانيه منسوب به او است. در بيان عقايد آن ها آمده که آنان پيروان محمد حنفيه بوده اند و او را مهدي موعود مي دانسته و مختار ثقفی از پيروان او بوده است و ادعای نبوت کرده است. کيسانيه بعد از وفات محمد حنفيه به ترتيب به امامت پسرش ابو هاشم و بعد ازاو به محمد بن علی بن عبد الله بن عباس و پس از اوبه پسرش ابراهيم و بعد از او به دو خليفه عباسی ( صفاح و منصور ) منتقل شده است.
از اين گفتار ها سه سؤال زير برمي آيد:
1. کدام يک از اين سه نفر سر آغاز اين فرقه بوده است؟
2.آيا جز ملل ونحل کسان ديگري آزاد کرده ای به نام کيسان برای حضرت علی (ع) ذکر کرده اند؟
3. آيا جز ملل ونحل کسی ديگر گفته که محمدحنفيه و مختار لقبی به نام کيسان دارند؟
حتی بعضی از دانشمندان مکتب خلفا مؤسس کيسانيه را مردی از جن به نام کيسان مي نامند تا کسی نتواند منکر آن شود همان طور که گفتند قاتل سعد بن عباده يک جن بوده است.

حقيقت داستان :

پس از شهادت امام حسين عليه اسلام گروهی از محبان اهل البيت قيام کرده و نام خود را توابين نهادند و به جنگ عليه ابن زياد پرداخته و همگي کشته شدند و بعد از آنها مختار قيام کرده و به جنگ بالشکر عبيد الله بن زياد پرداخته و او را کشت و همچنين ساير قاتلان حضرت از قبيل شمر و عمر بن سعد را کشت و سر آن ها را به مدينه خدمت حضرت امام سجاد (ع) فرستاد. در اين ميان عبد الله بن زبير در مکه ادعای خلافت کرد و از مردم بيعت گرفت ولی محمد بن حنفيه بيعت نکرد. عبد الله او و خانواده اش را در دره ای به نام شعب عارم زنداني کرد و هيزم بسياری در اطراف آن گذاشت و گفت يا بيعت مي کني يا همگیتان را مي سوزانم، در پی اين جريان محمد بن حنفيه فرستاده اي به سوی مختار در کوفه فرستاد و کمک خواست ومختار چهار صد نفر از لشکريان خود را برای نجات محمد بن حنفيه فرستاد و بعد ازاين داستان عبد الله بن زبير لشکري به فرماندهی برادر خود مصعب بن زبير به جنگ مختار فرستاد و مختار دراين جنگ کشته شد.
کشتار مختار از بنی اميه و سران وعزيزان قبايل عرب کوفه سبب شد که بازماندگان آن ها هرچه که خواستند عليه مختار بنويسند و در ملل ونحل ها ثبت شد.
و حقيقت امر درباره ی محمد بن حنفيه اين است که او خود را امام نمي دانست وفات يافت تا امامت به فرزندش ابو هاشم منتقل کند و او به ديگران منتقل کند ولي اين طور که برمي آيد به سبب منع نشر حديث پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) امر مهدويت در آن روزگار مانند امروز روشن نبوده است پس يک عده ای دور افرادی جمع مي شدندو او را مهدی موعود مي خواندند تا اينکه أئمه عليهم السلام برخورد کرده و عدم صحت اين پندار را بيان می فرمودند.
در رابطه با مختار مي توان چنين باور داشت که او در باب خروج خود و قتل عام قتله ی امام حسين(علیه السّلام) آنچه را که مي دانسته و از أئمه شنيده بوده است به صورت پيشگويی بيان کرده باشد.
پس درهيچ حال نه آن پندار های اندک در مورد محمد بن حنفيه و نه گفتار ها ی مختار ـ اگر هم چيزی گفته باشد ـ به اندازه و به گونه ای است که بشود به آنها فرقه گفت.
پس اصلاً فرقه ی کيسانيه هم در تاريخ نبوده است. (41)
استاد سبحانی در کتاب بحوث خود مي فرمايند که اشعري مي گويد کيسانيه يازده فرقه هستد. و وجه تسميه ی آنها به اين نام را اين گونه بيان مي کنند:«مختار که برای خون خواهی امام حسين (ع) قيام کرده بود و به محمد بن حنفيه دعوت می کرد کيسان خوانده مي شد.»
«فرقه ی اول از کيسانيه مي پندارند که علی بن ابی طالب(ع) بر امامت پسرشان محمد بن حنفيه نص کردند.
فرقه دوم از کيسانيه مي پندارند که همانا علی بن ابی طالب(ع) بر امامت پسر خود حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السّلام) نص کردند و ايشان بر امامت برادر خود حسين بن علی (ع) و ايشان بر امامت برادر خود محمد بن حنفيه.
فرقه سوم از کيسانيه اصحاب ابی الکرب الضرير (كه به کربيه خوانده مي شوند) هستند و براين باورند که محمدبن حنفيه نمرده است و درکوهی به نام کوه رضوی است و شيری از راست اوست و پرنده ای که به رنگ سياه وسفيد است به نام نمر از چپ اوست که او را حفاظت مي کنند و صبحگاهان و شامگاهان رزق او را مي دهد تا زمان خروجش.
فرقه ی چهارم بر اين باورند که محمد بن حنفيه در کوه رضوی قرار داده شده است و اين عقوبتی است به خاطر موافقت و بيعت او با عبد الملک بن مروان .
فرقه ی پنجم بر اين باورند که محمد بن حنفيه و امام بعد از او پسرش ابو هاشم عبد الله بن محمد بن حنفيه می باشد.
فرقه ی ششم : اشعری مي گويد فرقه ی ششم در مقالات اسلاميه نبود و به خاطر مشوش نشدن اين مقاله آن را از ملل و نحل شهرستانی گرفته و با آن شروع به صحبت کرده است . يعني همان فرقه ی کيسانيه اي که در اول کار از آن صحبت شد.
فرقه ی هفتم گويند که امامت بعد از فوت ابو هاشم برای پسر برادرش حسن بن علی بن محمد بن حنفيه مي باشد.
فرقه ی هشتم مي گو يند که همانا ابو هاشم وصيت کرد به برادرش علی بن محمد و او به پسرش حسن وصيت کرد که همانا امامت نزد آنها دربنی حنيفه است و به غير آنها نميرسد.
فرقه ی نهم مي پندارند که امامت بعد از ابی هاشم به محمد بن علی بن عبد الله بن عباس می رسد و برای اين کار نيز مي گويند نص آمده است.
فرقه ی دهم مي پندارند که همانا عبد الله بن محمد بن حنفيه وصيت کرد به بيان بن سمعان تميمی و او حق وصيت به کس ديگري را نداشت.
فرقه ی يازدهم بر اين با ورند که بعد از عبد الله بن محمد بن حنفيه علي بن حسين بن علی (ع) امام هستند. (42)

3. غرابيه :

غرابيه گروهی هستند که گمان دارند خداوند جبرئيل را به سوی علی (ع) فرستاد ولی جبرئيل در راه به خطا رفته و وحی را به حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل کرد زيرا محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شبيه علی (ع) بود و گفته اند که محمد و علی از دو کلاغ و دو مگس به هم شبيه تر بودند و همچنين پنداشته اند که علی رسول خدا است و فرزندان علی (ع) پيامبران هستند. اينان به پيروان خود مي گويند آن موجود پر دار(حضرت جبرئيل عليه السلام ) را لعنت کنيد. اينان در کفر از يهود هم ، پيشي گرفته چرا که يهوديان به پيامبر خود گفتند که چون جبرئيل برتو وحی می آورد و او فرشته ی عذاب است ما به تو ايمان نمی آوريم و اگر ميکائيل که فرشته رحمت است، به تو وحی را نازل کند ايمان مي آوريم ، ولي ايشان هيچگاه دست به لعن او نزدند ولی اينان حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جبرئيل را لعن مي کنند و خداوند در قرآن آورده است که:«هر کس دشمن خدا وفرشتگان و رسول خدا وجبرائيل و ميکائيل است هر آينه خداوند متعال دشمن کافران است.» (43)
در اين آيه کفر به کسی که بغض و کينه و دشمنی خداوند و بعضی از فرشتگان و رسولان را داشته باشد اطلاق شده است و کسی که خداوند کافر بداند در زمره ی مسلمانان نمي توان دانست.(44)

4. زيديه :

علامه عسکری درهمان کتاب نقش ائمه دراحيای دين درباره ی اين فرقه می فرمايد: اينان پيروان زيد بن علی بن الحسين (ع) هستند و داستان از اين قرار بود که زيد در سال 121 و122 به شام رفت و در مجلس خليفه ی اموي(هشام بن عبدلملک) وسپس از والی او در کوفه بی حرمتی به خود و جسارت به اهل البيت عليهم السلام شنيد. پس از آن بعضي از اهالي كوفه با وي بيعت كردند و زيد با والي كوفه جنگ كرد و شهيد شد و پس از وي پسرش يحيي در سال 125 هجري در خراسان عليه والي اموي قيام كرد و در شهر جوزجان شهيد شد.
قيام زيد وپسرش براي احياي امر به معروف و نهي از منكر مي باشد پس از آنها گروهي پديد آمدند و خود را پيروان زيد خواندند و به زيديه مشهور شدند اينان مثل شيعه معتقد به اين كه امامت از طريق خداوند مشخص مي شود و پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جانب خداوند بر مردم ابلاغ مي كند نيستند بلكه مي گويند بعد از امام علي(ع) هر يك از فرزندان حضرت فاطمه سلام الله عليها كه قيام كند او امام مسلمانان است.اينان در مسئله ي عدم تعيين خلافت از جانب خدا با اهل سنت مشترك هستند و در فقه از ابو حنيفه كه امام يكي از مذاهب فقهي مكتب خلفا است تقليد مي كنند.(45)
علامه عسكري سه اشكال مي كنند:
1. اگر خروج و شمشير كشيدن شرط است پس در باره ي امام علي (ع) و امام حسن (ع) وامام حسين(ع)آن گاه كه در خانه نشسته بودند چه مي گويند؟آيا امام حسن (ع) پس از صلح با معاويه امامت از ايشان ساقط مي شود؟
2. درباره ي امام سجاد و امام باقر عليهما السلام كه هيچگاه قيام نكرده اند چه مي گويند؟
3. چگونه از ابو حنيفه تقليد مي كنيد در حالي كه او امامت امامان شما را قبول ندارند؟
اينان نه سني و نه شيعه هستند و حتي عقايد و عمل آن ها با عقايد و عمل زيد اختلاف اساسي دارد.(46) استاد سبحاني زيديه را به گروه هاي يعقوبيه ، جاروديه ، سليمانيه ، بتريه ، نعيميه و فرقه ي ششمي، تقسيم مي كنند.(47)

5. فطحيه :

منسوب به عبد الله ملقب به افطح فرزند امام جعفر صادق عليه السلام مي باشد وي بزرگترين فرزند بازمانده امام (ع) بوده است و نامش در وصيت نامه امام صادق (ع) در كنار نام ديگران آمده است. او پس از وفات حضرت در خانه خود را باز كرد و بر صدر خانه نشست و ادعاي امامت كرد. بعضي شيعيان به سراغ او رفته و از او سؤالاتي در ضمينه ي احكام پرسيدند و او جواب نادرست داد. و اين جواب ها سبب بازگشت آن ها در امامت به امام جعفر صادق عليه السلام شد.
عبد الله پس از وفات پدر هفتاد روزعمر كرد حال بايد پرسيد در اين زمان كوتاه چگونه او مي توانسته فرقه اي تشكيل دهد.

6. اسماعيليه :

اسماعيليه فرقه اي هستند كه در آغاز تشكيل خود به امامت امامان تا ششمين ايشان (ع) ،امام صادق عليه السلام ، معتقد هستند. به اين سبب ايشان را شش امامي مي دانند ولي بعد به فرقه هاي مختلفي تقسيم شدند.
استاد سبحاني در كتاب ملل ونحل خود مي فرمايند:« بسيار شده است كه اين فرقه را به عنوان قرامطه نيز خواندند و اينان قائل به امامت اسماعيل بن جعفر هستند و مي گويند كه وقتي اسماعيل در زمان حيات پدر فوت كرد امامت به پسرش محمد بن اسماعيل رسيد. اينها فرقه اي بزرگ هستند كه در عصر حاضر هم هستند.»(48)

وفات اسماعيل

اسماعيل كه اسماعيليه ها خود را به او نسبت مي دهند در زمان امامت امام صادق (ع) فوت كرد وبعد از فوت او امام (ع) كاري كردند كه در هيچ يك از دوره ها هيچ يك از امامان انجام نداده اند ايشان بعد ازفوت او 30 نفر از بزرگان شيعه را در منزل خود جمع كردند و به يكي از اصحابشان به نام داوود دستور دادند كه صورت او را باز كند و از يكايك مهمان ها خواستند كه به صورت اسماعيل بنگرند و بگویند که آیا مرده است یا زنده؟ آنها همگی گفتند وفات کرده است سپس حضرت فرمودند:« خداوندا گواه وشاهد باش» سپس دستور غسل و كفن او را دادند و بعد از كفن از مفضل خواستند كه روي اسماعيل را باز كند و از آن ها خواستند كه به صورت اسماعيل نگاه كنند و پرسيدند كه آيا مرده است؟ همگي جواب دادند :«اي آقاي ما او مرده است» سپس حضرت فرمودند:« خداوندا شاهد و گواه باش» و وقتي او را در لحد گذاشتند دوباره از مفضل درخواست آشكار كردن صورت اسماعيل را كردندو بعد پرسيدند:« آيا مرده است يا زنده؟» مردم جواب دادند:«او وفات كرده است اي ولي خدا»سپس فرمودند:« خداوندا شاهد وگواه باش. همانا اهل باطل در مرگ اسماعيل شك و ترديد خواهند كرد.» و وقتي خاك به روي جسد وي ريختند و دفن تمام شد دوباره حضرت فرمودند:«اين مرده ي كفن شده ي دفن شده در اين لحد كيست؟» همه گفتند:« اسماعيل فرزندشمااست»، فرمودند:« خداوندا شاهد و گواه باش.» سپس دست موسي را گرفتند و فرمودند:« اين با حق مي باشد و حق با اوست» (49)
همچنين روايات ديگري در اين ضمينه است و حتي آمده است كه حضرت بر روي كفن اسماعيل اين جمله را نوشتند:« اسماعيل يشهد أن لا اله الا الله »
اين جملات و اين روايات همگي واضح مي باشند ولي باز با اين حال عده اي به زنده بودن اسماعيل قائل شدند. اين فرقه به دليل آن كه تاامام ششم را قبول دارند شش امامي خوانده مي شوند. ولي بايد گفت كه اين چنين نيست بلكه هيچ امامي هستند. زيرا آنها امامان گذشته را به عنوان امام نشناخته و اقوال هيچ يك را قبول ندارند. آنان كم كم از شيعه در عقايد فاصله گرفته و اين فاصله رفته رفته هم زياد شد به طوري كه به انحرافات اساسي كشيده شده اند. (50)

7. واقفيه :

شيعه اماميه شيعه اي است كه به امامت دوازده امام معتقد است و بعداز امام جعفر صادق (ع) به امامت امام موسي كاظم (ع) قائل است و براي اين قول خود هم دليل و برهان ها و حجت هاي قانع كننده داردولي عده اي در امامت امام موسي كاظم عليه السلام توقف كرده و به امامت امام هشتم امام رضا (ع) قائل نيستند.اشعري مي گويد:« بسياري هم آنها را موسويه گويند»(51) استاد سبحاني مي فرمايند: « چهار فرقه ي سميطيه ،فطحيه ، اسماعيليه و واقفيه فرقه هايي هستند كه همگي هلاك شده اند واز آن ها فقط اسماعيليه باقي مانده است.»

8. غلات :

استاد سبحاني در كتاب بحوث خود با تيتري اين گونه شروع مي كند:« الغلات ليسوا من المسلمين » و شروع به شمارش اين فرقه ها مي كنند ولي چون اين ها را نمي توان جذء مسلمانان دانست من فقط به ذكر اين ها مي پردازم:
1. البيانيه
2. الجناحيه
3. الحريه
4. المغيريه
5. المنصوريه
6. الخطابه المطلقه
7. الخطابيه المعمريه
8. الخطابيه البزيعيه
9. الخطابيه العميريه
10. سبائيه (توضيح آن داده شد)
11. مفوضه در ميان اين گروه جاي اين را دارد كه كمي به مفوضه بپردازيم.
اينان مي گويند كه همانا خداوند همه امور را به حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تفويض و واگذاري كرده و ايشان را قادر ساخته كه دنيا را خلق كند پس ايشان دنيا را خلق و تدبير نمود و خداوند از دنيا چيزي را خلق نكرده است و مي پندارند كه همانا أئمه عليهم السلام شريعت را نسخ مي كنند و ملائكه بر ايشان فرود مي آيند.استاد آيت الله سبحاني مي فرمايند:« اولاً با فرض اينكه اين فرقه وجود داشته باشد براي سياست هاي خودشان ساخته شده است تا موضع و جايگاه أئمه را در ميان ملت پايين آورند و براي اين كار دست به دامن افرادي كه داراي حب رياست و فخر فروشي بي دليل و جنون بزرگي هستند كمك گرفتند. و چون ادعاي آن ها خلاف عقل ونقل است كسي پيرو آن ها از اجتماع اسلامي نبوده مگر روزگاري محدود.
ثانياً من نوبختي ، اشعري ، بغدادي ، إسفرائيني ، شهرستاني ، رازي و غير آنها را كه از نويسندگان كتاب هاي تاريخ عقايد و اصحاب مقالات هستند عتاب مي كنم كه چرا اينان را به شيعه نسبت دادند در حالي كه اينان كافر و غالي هستند.» (52)

فرقه هاي اهل سنت و منشأ پيدايش آنها:

علامه عسكري در كتاب ياد شده به اختلاف بين مكتب خلفا اشاره مي كنند. ايشان مي فرمايند كه به سبب نشر احاديث جعلي و به سبب تدوين آن ها در كتب حديث اختلاف در مكتب خلفا به دو جهت تقسيم شد:
1. اختلاف در احكام
2. اختلاف در عقايد.
ولي آن چه اينجا برررسي مي كنيم اختلاف در عقايد است كه به شرح زير مي باشد.

1. جهميه :

جهمي يا جهميه پيروان جهم بن صفوان مي باشند. آنچه در باره ي فرقه ي جهميه در دسترس است دو قسم است :
«1. آنچه كه مخالفانشان به نقد عقايد آن ها پرداخته اند.
2. آنچه كه نويسندگان ملل والنحل در معرفي اين فرقه نوشته اند.»
و در نظر گرفتن هر يك از اين دو دليل يك طرفه به قاضي رفتن است ولي چيز هايي كه مي توان در باره ي عقايد آن ها گفت عبارتند از :
الف. جهم و جهميه اعضا و جوارح داشتن خدا را منكر بودند.
ب. قائل بودند كه قرآن قديم نيست و مخلوق است.
ج. قائل بودند كه افعال بشر را خدا خلق كرده و بشر به افعال خود مجبور است.
د. و نيز گفته اند كه جهم شرط امامت را دانايي به كتاب خدا و سنت پيامبر و اجماع مسلمانان بر انتخاب فرد مي دانسته است.(53) بغدادي درباره ي جبري بودن آن ها مي گويد:« جهم در مقابل اعمال قائل به جبر واضطرار بود و هر گونه استطاعتي را براي انسان انكار مي كرد... و مي گفت :هيچ فعل وكاري از كسي جز خدا سر نمي زند و نسبت دادن اعمال به انسان ها مجازي است، همان گونه كه زوال و پنهان شدن به خورشيد، و گردش
به سنگ آسياب نسبت داده مي شود. بدون اينكه آن دو فاعل و قادر بر زوال و حركت باشند.» (54)

2. معتزله :

گويند اولين كسي كه مذهب اعتزال را بنا نهاد واصل بن عطاء غزّال بوده است. كنيه اش ابو حذيفه و آزاد كرده ي قبيله ي عرب ضبّه يا مخذوم بود.
معتزله مانند جهميه منكر اعضا و جوارح داشتن خدا بودند و نيز مانند جهميه مي گفتند قرآن قديم نيست و مخلوق است. آنان در مسئله ي اعمال مخالف جهميه بودند و مي گفتند: كه افعال بندگان خدا متعلق به بندگان خدا است نه خداوند.(55)
روش فكري معتزله: اينان در بحث هاي كلامي و تفسير قرآن از عقل و تفكر عقلاني استفاده مي كنند و هرگاه نتايج استدلال آنها با تعليمات ديني ناهماهنگ بود آن تعليمات را به تأويل برده و بين آنها هماهنگي ايجاد مي كردند. فيلسوفان اسلامي هم ، از اين روش استفاده مي كردند با اين تفاوت كه اينان از تفكر جدلي بهره گرفته اند ولي فلاسفه از تفكر برهاني بهره مي گيرند. اقبال لاهوري در توصيف آن ها اين گونه مي گويد:« در اوايل سده ي دوم هجري واصل بن عطا شاگرد حسن بصري كه يكي از علماي نامدار كلام بود ،
آيين معتزله را كه همانا نظام خرد گرايي عالم اسلام است بنياد نهاد ....... ـ تا اينكه مي گويد ـ حكيمان اعتزالي با بحث هاي جدلي دقيقي كه از جمله امتيازات آنها نسبت به مسلمين قشري بوده ،موضوع توحيد را طرح كردند.»(56)
احمد امين نيز اين گونه وصف مي كند:« آنان آياتي مانند جبر و اختيار ، تجسيم و تنزيه را كه احياناً اختلاف در آن ها به نظر مي رسيد را جمع كرده و به داوري عقلي بر آن ها پرداخته و بعد به حكمي مي رسيدند و بعد از آن آياتي را كه ظاهراً با آن حكم منافات داشت را به تأويل مي برند و اين روش متداول آن ها بود ـ او مي گويدـ از جمله عوامل مؤثر در گرايش آن ها به روش عقلي بحث با بت پرستان و علماي اهل كتاب بود. چرا كه با آن ها بايد با قضاياي مورد قبول همه عقول بشري استناد كنند. و در نتيجه به روش فلسفي روي آوردند.» (57)

پی نوشت ها :

30. الغدير ج 9ص 220/ فرق و مذاهب کلامی آقای رباني گلپايگانی ص 42
31. نشأه التشيع ص 57 و 58/ فرق و مذاهب کلامی آقای رباني گلپايگاني ص43
32. اصل و الشيعه و اصولها ص 106 / فرق و مذاهب کلامی آقای رباني گلپايگانی ص 43
33. عبد الله بن سبأ تأليف علامه عسکري
34. علی و بنوه ص 98 تا 100 فصل ابن سبأ
35. نقش أئمه در احيای دين علامه عسکری ج2 ص172
36. البحوث فی الملل و النحل آيت الله سبحانی ج7 ص18
37. البحوث فی المللل والنحل آيت الله سبحاني ج 6 ص 134 تا139
38. همان / رجال الکشی ص 98 و به رقمی ديگر ص 48
39. الخلاصه للعلامه :القسم الثاني ، الباب الثاني : عبد الله بن سبأ ص236
40. رجال ابن داوود القسم الثاني ص 254 و برقمی ص 278
41. نقش أئمه در احيای دين علامه عسکری ج2 ص 176
42. البحوث فی الملل والنحل آيت الله سبحانی ج7 ص 27 تا 30
43. سوره مبارکه بقره آيه 98
44. نقش أئمه در احيای دين علامه عسکری ج2 ص 177
45. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص181
46. همان
47. البحوث في الملل و النحل آيت الله سبحاني ج7 ص 153 تا154
48. البحوث في الملل و النحل آيت الله سبحاني ج7 ص54
49. بحار الانوار ج7 ص 154
50. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص 182
51. مقالات الاسلاميين ص28 تا 29 / البحوث في الملل و النحل آيت اله سبحاني ج7 ص 55
52. البحوث في الملل والنحل آيت الله سبحاني ج7 ص 19 تا20
53. نقش أئمه دراحياي دين علامه عسكري ج2 ص156
54. الفرق بين الفرق ج5 ص 61 / فرق و مذاهب كلامي آقاي رباني گلپايگاني ص 30
55. نقش أئمه در احياي دين علامه عسكري ج2 ص 159
56. فرق و مذاهب كلامي آقاي رباني گلپايگاني ص 265 / سير فلسفه در ايران ص 44 تا 45
57. فرق و مذاهب كلامي آقاي رباني گلپايگاني ص 265 تا 266 / ضحي الاسلام ج2 ص 15 تا 17