تاريخ و عقايد فرقه هاى خوارج (3)
تاريخ و عقايد فرقه هاى خوارج (3)
نجدات
در اين زمان نجدة به خاطر اختلاف در چند مسئله شرعى و على الخصوص اعطاى اموال بيشترى به برخى از يارانش، مورد مؤاخذه برخى ديگر قرار گرفت و عطية بن اسود از او جدا شد. لذا ياران وى او را از امامت خلع كرده، با ابوفديك بيعت كردند و بالاخره نجدة بن عامر را در سال 72هـ .ق به قتل رساندند. ابوفديك از عطية بن اسود خواست تا به اطاعت او گردن نهد. عطيه نيز او را به اطاعت از خود فرا خواند و از آنجا كه كار به سامان نرسيد، هر كدام راه خويش را پى گرفت.
در دوران ولايت خالد بن عبدالله قسرى بر بصره، جنگى ميان خالد و ابوفديك رخ داد و ابوفديك در سال 73 قمرى كشته شد و عطية بن اسود به كرمان و سيستان فرار كرد. گويا عطيه توانست در سيستان، خراسان، كرمان و قهستان پيروان فراوانى بيابد.[78] به گزارش ابن اثير عطيّه پس از ورود به ايران به كرمان رفت و آنجا را تصرف كرد و به نام خود سكّه ضرب كرد،[79] اين سكه ها هم اكنون در دست است. [80] بنابه برخى روايات، مهلّب در پى خوارج به سيستان و كرمان حملهور شد و تا سند پيش رفت و در جنگى توانست عطيه را به هلاكت رساند.[81]
با كشته شدن عطيّه ديگر خبرى از نجدات نداريم. گويا پيروان عطيه در سيستان و كرمان با روى كار آمدن عبدالكريم بن عجرد، رئيس عجارده به وى پيوستند، زيرا بغدادى در الفرق بين الفرق مى نويسد: «عبدالكريم بن عجرد از پيروان عطيه بن اسود حنفى بود»[82] و اشعرى در مقالات الاسلاميين مى نويسد: «جمعى از عطويّه به مريدىِ عبدالكريم بن عجرد درآمدند و عجارده ناميده شدند...».[83]
بنابراين با كشته شدن عطيّه ، فرقه عجارده توانست در سيستان و كرمان و اطراف آن، پيروان ازارقه و عطويّه را به سوى خويش جذب نمايد و با سازماندهى خوارج نواحى مركزى و شرقى ايران به راه خود ادامه دهد.
نويسنده مدخل نجدات در دائرة المعارف اسلام از عبارت كتاب الفرق بين الفرق اين گونه برداشت كرده است كه نجدات تا قرن پنجم در جهان اسلام حضور داشته اند.[84] بغدادى بعد از ذكر اختلافات نجدات مى نويسد: «و فرقة عذّرته فيما فعل و هم النجدات اليوم» ولى هيچ شاهدى اين ديدگاه را تأييد نمى كند و به نظر مى رسد كه منظور از «اليوم» همان روزگار حضور نجدات است ، يا اين كه بغدادى اين عبارت را عيناً از كتابى نقل كرده است. بنابراين نجدات نيز همچون ازارقه در قرن دوّم مضمحل شدند و پيروان آن به ديگر فرقه هاى خوارج پيوستند.
عقايد نجدات
بيهسيّه
بنابر نقل آثار فرقه نويسى سه دسته از اين مذهب منشعب گشتند كه اين خروج را بايد اختلافات درون مذهبى تلقى كرد، نه تأسيس فرقه اى جديد. يكى از انشعابات بيهسيه، بنابر نقل ملل و نحل نويسان «شبيبيه» است. شبيبيه پيروان شبيب بن يزيد بودند. شبيب در ابتدا در سپاه صالح بن مسرّح حضور داشت و بعد از كشته شدن صالح در سال 76 قمرى، فرمانده سپاه خوارج گرديد. وى توانست چندين بار لشكريان حجاج بن يوسف را شكست دهد و به كوفه وارد گردد. حجاج كه خود را در مقابل شبيب ناتوان ديد از عبدالملك بن مروان يارى خواست و عبدالملك سپاهى به سوى كوفه اعزام كرد. سپاه شام و كوفه با شبيب درگير شدند و شبيب عقب نشينى كرد. برادر و همسر شبيب در اين جنگ كشته شد و خودش هنگام عقب نشينى در رودخانه غرق شد. ابن اثير اخبار قيام شبيب بن يزيد را در شمار وقايع سال 76 و 77 هجرى قمرى آورده است[91]. از حضور بيهسيّه در قرن دوّم به بعد هيچ گزارشى به ما نرسيده است و احتمالا پيروان بيهسيّه به ديگر گروه هاى خوارج، مثل صُفريه يا عجارده پيوستند.
عقايد بيهسيّه
صُفريه
اطلاعات چندانى از زندگانى و افكار زياد بن اصفر در تاريخ ثبت نشده، هيچ قيامى هم از وى گزارش نگرديده و سال وفات او نيز براى ما معلوم نيست. برخى از منابع پيدايش صفريه را به نامه نافع بن ازرق نسبت داده اند كه با مخالفت زياد بن اصفر يا عبدالله بن صفار روبه رو شده است. ديدگاه نافع درباره خوارج قاعد مورد انتقاد زياد بن اصفر قرار گرفته و اين گونه صفريه همچون ديگر فِرَق خوارج به وجود آمده است.
از اولين قيام هاى صُفريه مى توان به قيام صالح بن مسرّح اشاره كرد كه در برخى منابع به صُفرى بودن وى تصريح شده است.[97] وى در سال 76 قمرى قيام كرد و در جنگ با سپاه حجاج بن يوسف ثقفى كشته شد.[98] قبر صالح در موصل عراق زيارتگاه خوارج بود و هر كدام از خوارجِ آن ديار قصد خروج و قيام داشت، نزد قبر صالح بن مسرّح رفته، سر خود را مى تراشيد.[99]
از ديگر بزرگان صُفريه در قرن اوّل عكرمه مفسّر و شاگرد معروف ابن عباس است كه بعد از دريافت علوم دينى از ابن عباس به سوى قيروان در مغرب رفت و تفكر خوارج را در ميان قبايل مغرب پراكند. عكرمه در سال 104 قمرى در مدينه از دنيا رفت. گفتنى است كه برخى عكرمه را پيرو اباضيه و عده اى وى را از بيهسيه دانسته، ولى تمام منابع بر خارجى بودن او تصريح كرده اند. اغلب منابع نيز به صُفرى بودن عكرمه تصريح دارند.[100] عكرمه در قيروان با بزرگان قبيله مَطغرة و مِكناسه تماس حاصل كرد و آنان را به تفكر صفريه سوق داد. از آن دوران به بعد به ويژه قبيله مكناسه از پيروان پرو پا قرص صفريه گرديدند.[101]
در نيمه اوّل قرن دوّم بسيارى از مردم موصل عراق و نواحى اطراف آن و همچنين مردم مغرب در شمال آفريقا بر رأى صُفريه بودند. بنا به نقل ابن خلدون چهار هزار تن از صُفريه در موصل عراق با ضحاك بن قيس شيبانى بيعت كردند. ضحاك در سال 127 هجرى قيام كرد و توانست كوفه را تصرف كند و مردم موصل دروازه هاى شهر را بر روى وى گشودند، اما سرانجام، وى در جنگ كشته شد و خوارج با خيبرى و سپس با شيبان بن عبدالعزيز يشكرى بيعت كردند.[102]
همچنين ابن خلدون درباره خوارج افريقيه مى نويسد: «اين مذهب در سال 126 هجرى به وسيله ميسره از قبيله مطغره در ميان آنان شايع شد و مذهب اباضيان و صُفريان در ميان ديگر قبايل رواج يافت».[103] محمود اسماعيل در كتاب الخوارج فى المغرب الاسلامى بر آن است كه ميسره رئيس قبيله مطغرة شاگرد عكرمه بود و به صورت مخفى از عكرمه علم آموخت، همچنان كه سمكو بنواسول رئيس قبيله مكناسه نزد عكرمه تعليم ديد و مذهب صفريه را در ميان قبيله خود رواج داد. به نظر محمود اسماعيل، طريف بن شمعون نيز نزد عكرمه علم آموخت و مذهب صفريه را در قبايل برغواطه انتشار داد.[104]
ابن خلدون در بحث از قبيله زناته از مهم ترين قبايل آفريقا درباره مذهب صُفريه در افريقيه مى نويسد: «بنى يفرن از شعوب زناته اند... كه در مغربِ اوسط، بطون بسيارى دارند... چون بربرها در مغرب اقصى عصيان كردند و ميسره و قومش به دعوت خوارج قيام نمودند، بربرها او را كشتند... سپس بنى يفرن در تلمسان بشوريدند و دعوت خوارج را آشكار كردند و با بزرگ خود، ابوقره در سال 148 قمرى به خلافت بيعت كردند... ابوقره با چهل هزار سپاهى از قومش از خوارج صفريه... به قيروان رفت... بعضى از مورخان ابوقره را به مغيله نسبت مى دهند... مغيله به خارجى بودن از بنى يفرن مشهورترند، زيرا آنان از صُفريه اند...».[105]
بنابراين بعد از عكرمه كه مؤسس مذهب صفريه در شمال آفريقاست، ميسره و ابوقره، دو تن از بزرگان و قيام كنندگان مكتب صفريه در مغرب اند كه باعث گسترش اين مذهب در آن سامان گرديدند. محمود اسماعيل قيام اين دو نفر را به تفصيل بيان كرده است.[106]
دولت صفرى مذهب بنى مدرار
بعد از ابوالقاسم فرزندش الياس تا سال 174 قمرى و در ادامه برادرش اليسع بن ابوالقاسم تا سال 208 قمرى بر سجلماسه[108] و نواحى اطراف حكومت كردند. بعد از اليسع پسرش مدرار با حكومتى چهل و پنج ساله تا سال 253 و سپس پسرش ميمون تا سال 263 قمرى و در ادامه محمد بن ميمون بن مدرار تا 270 و سپس اليسع بن مدرار كه در سال 296 قمرى به دست ابوعبدالله شيعى بنيان گذار واقعىِ حكومت فاطميان در مغرب كشته شد حكومت كردند. بعد از اليسع، خوارج صفريه با فتح بن ميمون بن مدرار بيعت كردند. اختلافات خوارج صفريه با فاطميان ادامه داشت تا اين كه در سال 347 قمرى جوهر صقلى به سجلماسه حمله كرد و حكومت را از دست خوارج بيرون ساخت.
قلقشندى تصريح دارد كه در اين دوران يكى از رهبران بنى مدرار از مذهب صفريه دست كشيد و مذهب اهل سنت را پذيرفت و به نام بنى عباس خطبه خواند. دولت بنى مدرار با اُفت و خيز تا سال 366 قمرى ادامه داشت تا اين كه به وسيله امويان اندلس به كلّى از بين رفت.[109]
با از بين رفتن دولت بنى مدرار خوارج صُفريه نيز كم كم از بين رفتند و ديگر نامى از آنها در تاريخ نماند. گويا دولت بنى مدرار در فرهنگ و اعتلاى تفكرات صُفريه تأثير مهمى نداشت. محمود اسماعيل برخى از نامه هاى صفريان مغرب را در كتاب خود آورده كه از اعتقادات صفريه در آن نامه ها خبرى نيست.[110]
مهم ترين عالم معروف صُفريه ابوعبيده مَعْمَر بن مُثنّى (م210ق) عالم لغوى و نحوى معروف است كه به تصريح جاحظ و ابوالحسن اشعرى پيرو مذهب صُفريه بوده است.[111]هفت كتاب از آثار ابوعبيده تاكنون به چاپ رسيده كه مهم ترين آنها مجاز القرآن است. اين كتاب تأثير شگرفى بر آثار بعدى در اين قلمرو داشته است. اين كتاب واژگان غريب و ناآشناى قرآن را شرح و تفسير كرده كه به اعتقاد برخى نوعى تفسير به رأى است. سلفيان به ويژه ابن قيم جوزى (م751) شاگرد ابن تيميه در مختصر الصواعق المرسلة به شدت به ابوعبيده تاخته و مجازگويى در قرآن را ردّ كرده است.
اعتقادات صُفريان
پي نوشت ها :
[78]. شهرستان، ملل و نحل، ص112.
[79]. ابن اثير، الكامل، وقايع سال 65هـ .ق، ذيل بحث از نجدة بن عامر، ج1، ص745.
[80]. مادلونگ، فرقه هاى اسلامى، ص98.
[81]. همان; يعقوبى، تاريخ، ج2، ص226، ترجمه آيتى.
[82]. الفرق بين الفرق، ص93ـ94.
[83]. مقالات الاسلاميين، ص52، ترجمه مؤيدى.
[85]. آل عمران، 28.
[86]. غافر، 28.
[87]. نساء، 95.
[88]. الزينة، ص115، ترجمه آقانورى; شهرستانى، ملل و نحل، ص125.
[89]. مبرد، الكامل، ص611ـ612.
[90]. تاريخ طبرى، حوادث سال 94 قمرى.
[91]. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ص821 836.
[92]. اشعرى، مقالات الاسلاميين، ترجمه مؤيدى، ص60ـ61; بغدادى، الفرق بين الفرق، ص65ـ67، ذيل بحث شبيبيّه; شهرستانى، الملل والنحل، ص125ـ127.
[93]. اشعرى، مقالات الاسلاميين، ص55، ترجمه مؤيدى، ذيل بحث عجارده; بغدادى، الفرق بين الفرق، ص54; شهرستانى، الملل والنحل، ص137.
[94]. ناشى اكبر، مسائل الامامة، ص68; نايف معروف، الخوارج فى العصر الاموى، ص234; يعقوب جعفرى، خوارج در تاريخ، ص186.
[95]. الفرق بين الفرق، ص55 56، درباره عمران بن حطان بنگريد: شماخى، كتاب السير، ج1، ص73ـ74; جاحظ، البيان والتبيين، ج1، ص53 و 223ـ224.
[96]. البيان والتبيين، ج1، ص224.
[97]. ابن كثير، البداية والنهاية، ج9، ص10; اشعرى، مقالات الاسلاميين، ص61ـ62.
[98]. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج1، ص821ـ822، ذيل سال 76 قمرى.
[99]. ابن قتيبه، المعارف، ص232.
[100]. مزى، تهذيب الكمال، ج20، ص290 و 264ـ292; ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج5، ص504 به بعد.
[101]. محمود اسماعيل، الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص39ـ41.
[102]. ابن خلدون، العبر، ترجمه آيتى، ج2، ص303ـ 305.
[103]. همان، ج2، ص312 و ج5، ص132ـ134.
[104]. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص40.
[105]. ابن خلدون، العبر، ج6، ص12ـ 15 و ج5، ص136.
[106]. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص48ـ61.
[107]. همان، ص82ـ89.
[108]. سلجماسه شهرى در مغرب در شمال آفريقاست كه اكنون نامى از آن در نقشه وجود ندارد، ولى طبق شواهد تاريخى در جنوب شرقى مراكش نزديك مرز الجزاير قرار داشته است. رك: اطلس تاريخ اسلام، ص534.
[109]. درباره بنى مدرار بنگريد: قلقشندى، صبح الأعشى، ج5، ص158ـ163; ابن خلدون، العبر، ترجمه آيتى، ج6، ص47 و بالاخص ج5، ص161ـ164، ذيل دولت واسول ملوك سجلماسه; محمود اسماعيل، الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص82ـ107 و ص159ـ171.
[110]. الخوارج فى المغرب الاسلامى، ص337ـ345.
[111]. الحيوان، ج3، ص402; مقالات الاسلاميين، ص62.
[112]. مقالات الاسلاميين، ص55 و 52ـ64; بغدادى، الفرق بين الفرق، ص54ـ60.
[113]. الملل والنحل، ص137; الفرق بين الفرق، ص54.
[114]. همان، ص137ـ138.
[115]. همان، ص138.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}