دو خاطره از امام راحل در جنگ تحمیلی






امام خمینی رحمت الله علیه و مدیریت بحران

روز شروع جنگ، کشور به شدت نا آرام بود. مسئولان کشور و فرماندهان نظامی، در حالی که واقعا مضطرب بودند، آمدند خدمت امام (ره). ایشان آنها را راهنمایی کردند و قوت قلب دادند، تا جایی که وقتی از اتاق امام بیرون می رفتند، از انهدام ارتش عراق و فتح بغداد، صحبت می کردند.
عصر همان روز، یعنی ساعاتی بعد از بمباران فرودگاه مهرآباد تهران [در31 شهریور 1359]، حضرت امام در یک پیام رادیو- تلویزیونی، با چند جمله، چنان آرامش خاطری به مردم ایران بخشیدند که جو جامعه ناگهان برگشت و مردم از نگرانی و سراسیمگی خارج شدند و رفتند دنبال زندگی طبیعی و بسیج نیرو و امکانات. تعبیر آن روز امام، این بود: یک دزدی آمده و سنگی در خانه‏ى ما انداخته و پنهان شده! دولت و ارتش ما - بحمدالله - بیدار و هوشیارند و جواب دندان شکنی به او خواهند داد که از تصمیم خودش منصرف و از کرده اش پشیمان شود. ملت شریف ایران، خون سردی خودشان را حفظ کنند و با حفظ آرامش، دولت و ارتش را کمک کنند.(1)

بین من و مردم هیچ تفاوتی نیست

وقتی جنگ شروع شد، از ستاد مشترک ارتش، کسی که مربوط به تیم مهندسی بود، آمد و یک مکان ضد بمب و مستحکم برای امام (ره) درست کرد. اما حضرت امام فرمودند:«من به آن جا نمی روم» و حتی حاضر نشدند داخل آن پناهگاه بشوند و آن را ببینند و تا وقتی که تهران زیر موشکباران دشمن قرار گرفت، در اتاق معمولی خودشان بودند و خیلی معمولی برخورد می کردند وقتی هم که من اصرار کردم، قسم خوردند که به آن پناهگاه مخصوص نخواهند رفت و گفتند: «بین من و بقیه‏ى افراد، هیچ تفاوتی نیست. اگر بمبی به خانه‏ى من بخورد و پاسداری اطراف منزل کشته شوند و من در اتاق ضد بمب، زنده بمانم، دیگر من به درد رهبری نمی خورم. من زمانی می توانم مردم را رهبری کنم که زندگی ام مثل آنها باشد و در کنار همدیگر زندگی کنیم.»
یک روز که تهران شدیداً زیر بمباران و موشکباران بود، مادرم وارد اتاق شدند و دیدند یک پتویی کنار اتاق، کج افتاده است. با نهایت خونسردی مرا صدا زدند که: «بیا سر پتو را بگیر که آن را صاف بیندازیم!». امام، از این حرف مادر در آن شرایط، خنده شان گرفت.
1. پرتوی از خورشید، موسسه‏ى تنظیم و نشر آثار امام راحل .
2. از دیدگاه ها، حاج سید احمد خمینی.