بوي پيراهن






بوي پيراهنت را سال هاست
چاه خانه ي بي بي معصومه دزديده
در انعکاس چشم هاي توست
که ماهي ها
حوض را دور مي زنند
خودت بگو
اين چندمين پنج شنبه است
که نگاهت
سيب ها را معطل افتادن گذاشته
امروز سجاده ات را
زير کدام بيد پهن کنم؟
اما مي ترسم
تو را عاشق شوند
گوش کن
نه، صداي خمپاره نيست
ترقه هاي چهارشنبه سوري
خواب کوچه را آشفته
مي داني..از مردم مي ترسم
از کوچه ها، خيابان ها، از...
مي ترسم آن ها که
عينک هاي دودي شان از جنس نگاهت نيست
تا تو را ديد بزنند
از مردم مي ترسم
آن ها که نمي دانند دريا زيباست
موجي موجي هم که باشد
حتي رد نمي شوم
از سر کوچه ي شهيد اکبري
مبادا
بوي سيگار مرد دست فروش
آرامش ريه هايت را به هم بزند
فقط چند روزنامه مي خرم
جمع مي کنم روي هم
کنار آلاچيق
«سيمرغ بلورين فيلم دفاع مقدس...»
«فرار مغزها يک حادثه...»
«ساخت اولين ربات هوشمند توسط..»
باد هوهو مي کند
روزنامه ها که روي آب مي افتد
ماهي ها را فراري مي دهد
هنوز نگاهت را از حوض برنداشته اي
مي داني...
تو هميشه هستي
حتي اگر
تيتر اول هيچ روزنامه اي نباشي