سيماي زن در شعر تعزلي فارسي
سيماي زن در شعر تعزلي فارسي
از آنجا که نگارنده ي پيش از اين درباره ي تاريخ شعر تغزلي فارسي نوشته است(1)، در اينجا مي خواهد با رده بندي، تصوير و تصورهاي پرداخته از زن، سيمايي از او را که در شعر عاشقانه به اوج اعتلا رسيد مطرح نمايد. نخستين هدف اين گفتار به دست دادن تصويري است از اين سير تکامل با مروري سراسري بر افسانه و تاريخ (تجلي) سيماي زن.
مقصود دوم اين بررسي مقايسه اي است ميان تصوير زن در نظم عاشقانه و سيماي زن در شعر عارفانه.
مقصود سوم کنکاش در اين نکته است که چگونه وصف تصوير و سيماي زن در شعر عاشقانه پرداخته شد.
1 ـ منابع توصيف سيماي زن
نام اثر (با تعيين نام قهرمان زن داستان) | تاريخ نظم | کتاب | گوينده اصل داستان |
ورقه و گلشاه | سده ي 15و11(ميلادي) | عيوقي | عربي |
وامق و عذرا | سده ي 10 و 11 سده ي 10 و 11 | عنصري | يوناني |
ويس و رامين | 1054تا 1045(ميلادي) | فخرالدين گرگاني | پارسي |
خسرو و شيرين | 1188 ـ 1177 | نظامي | عربي |
ليلي و مجنون | 1188 | نظامي | ايراني |
يوسف و زليخا | 1083 | اماني | مصري |
هفت پيکر | 1197 | نظامي | ايراني |
شيرين و خسرو | 1301 ـ 1298 | اميرخسرو | ايراني |
مجنون و ليلي | 1301 ـ 1298 | اميرخسرو | عربي |
هماي و همايون | 1331/2 | خواجو | ايراني |
گل و نوروز | 1341/2 | خواجو | ايراني |
شعرهاي داستاني عاشقانه که سيما و تصويري از زن مي پردازد بيشتر پنج اثر نخستين است. سيماي زن در ورقه و گلشاه و ليلي و مجنون را مي توان همانند دانست، و نيز اين تصوير در وامق و عذرا و خسرو شيرين شبيه است. نگارنده مي خواهد در اينجا سيماي شيرين را به وصف آورد زيرا که تصوير زن در منظومه ي خسرو و شيرين با شرح تاريخي، افسانه اي و حماسي و ويژگيهاي ديگر همراه است. از آنجا که داستانها و سروده هاي ياد شده در رديف 6 بالا مايه ي ذوق عارفانه دارد، يا که تصوير خاصي ارائه نمي کند، در اينجا از آنها مي گذريم.
2 ـ مآخذ توصيف سيماي شيرين
الف ـ تاريخ بلعمي (2)
ب ـ شاهنامه (3)
پ ـ ويس و رامين (5)
ويس و رامين بيشتر به وصف درگاه شاه، وضع اجتماعي ويس، نامه ها و گفتگو ها، مناظر طبيعت، زندگي ويس و دلداده ي او مي پردازد. نظامي نيز در اين باره سخن آورده، گرچه (محتواي) اين اثر با موازين و قيود اخلاقي آن دوره ناسازگار بوده است. (7)
ت ـ مجمل التواريخ و القصص (8)
ث ـ خسرو و شيرين (9)
3 ـ سير تکوين و تکامل سيماي شيرين
دوره ي نوجواني شيرين
شيرين جامي به باد محبوب نديده برمي گيرد و عهد مي کند تا تنها به ديدار او رود (10).
منابع الف، ب و ت ياد شده به وصف زيبايي شيرين نپرداخته اند، زيرا که شيرين درين منابع زرخريدي يوناني است. اين نکته موجب تفاوت عمده اي نه تنها در پرداخت داستان، که در توصيف سيماي زن اول آن شده، چندانکه نظامي او را در جايگاه شاهزاده خانمي نهاده است.
تصوير ياد شده (که به دختران در چشمه نموده شد) از خسرو بود که درباريان نزديک او آن را سه بار به چشم شيرين درآوردند تا وي را به بند عشق گرفتار کنند. پيداست که نظامي چنين طرحي را براي داستان مي پسندد، زيرا که در آثار ديگرش نيز داستان را بر اين الگو نهاده است. (11)
وصف زيبايي شيرين (در اثر نظامي) مانند سيماي شاهدخت ها در داستانهاي حماسي- افسانه اي فردوسي است. (12)
زيبارويي در چشمه
شيرين بر لب چشمه مي ايستد، و آنگاه پو شيده در جامه اي از ابريشم سبز، تن به آب چشمه مي سپارد. گويي ثريا جامه زمرد در بر کرده يا که برگهاي سبز سوسن بر گلبرگ سپيد پيچيده است.
قضا را خسرو که بر اسب خود در مرغزار هر سو مي تازد، به آن کنار مي رسد و پري پيکري را در چشمه مي بيند. (13)
اين بهره ي داستان در منابع «الف» تا «ت» ياد شده نيامده است. آيا شاعر در اين صحنه از آناهيتا، الهه ي ايران باستان، ياد مي آورد؟ چنين مي نمايد که حال و هواي گنجه، ديار شاعر، در اين جلوه بلند خيالپردازي اثر داشته است. در يک فرهنگ قديم جغرافيايي که در وصف گنجه آمده است: «دژي است در يک منزلي شهري بنام هرک! آنجا درخت فراوان مي رويد و آبگيري هست...»(14)گفته اند که اهالي گنجه از گرماي تابستان به اين حومه ي مصفا که از منظره کوهسار و آب برخوردار بود پناه مي بردند.
روح عزت نفس
اما چندانکه خسرو باز به تخت و دستگاه رسيد، دلدار شيرين را از ياد برد.
شيرين اين شهدخت لبريز از آرزوي وصال، خود را بر بلندي قصري در ميان ريگهاي سوزان زنداني ساخت» (15)
شاهنامه داستان را چنين آورده که شيرين زيباروي، که وقتي دلدار خسرو بود، در نخجير گاهي چشم به راه اوست. (16)اما در اينجا سخني از دژ يا قصر نيست. در ويس و رامين، دژي که زن اول داستان در آن گرفتار و در انتظار مانده، از صحنه هاي اصلي داستان است، زيرا که اينجا ديدارگاه پنهاني دلدادگان مي شود (17)، در هر يک از اين داستانها دژ يا قصر، جايي که قهرمان زن داستان به آزمون اراده و سرسختي خود در آن گوشه مي گيرد، بطور مؤثر به کار گرفته شده است. قصرشيرين، جايي در مرز کنوني ايران و عراق، نامي است که اينک ازين قصر بيادگار مانده است.
حسد
از نظر تاريخي حقيقت دارد که خسرو پرويز شورشي را که در ميانه ي تحويل قدرت سياسي در سالهاي 590 و 591 ميلادي برخاسته بود بياري امپراتور روم سرکوب ساخت و در سال 591 دختر امپراتور را به همسري گرفت و نيز تاج و تخت را بازيافت. (19) در تاريخ بلعمي، شاهنامه و مجمل التواريخ و القصص نام مريم برابر سابقه ي تاريخي آمده اما هيچگونه شرحي در قضيه داده نشده است. تنها شاهنامه، آن هم در سه عبارت، اين اندازه آورده است که «چون مريم بانوي اول دربار بود، شيرين همواره دو رخسار را زرد داشت».
عشق جادويي
خسرو از دلباختگي کوهکن جوان که سوز عشق درس سينه داشت نگران بود و طرحي بدانديشانه در کار او ريخت و به پاي مرگش راند. شيرين بر مرگ دلداده ي نامراد شيون آورد و به يادبودش بناي آرامگاهي ساخت. (20)
اين بهره از خسروشيرين که در 550 بيت به وصف حال فرهاد پرداخته يکي از مهمترين بخش هاي اين قصه ي دلدادگي است. شيرين زيبا روي به عشق پرسوز دلداده ي جوان پاسخي نمي دهد، و نيز از سخن و رفتارش پيداست که از رنج و درد دلباخته ي خود آگاه نيست. خسرو هم در دنيايي جدا از فرهاد است. در تاريخ بلعمي يک سطر در اشاره به «زيبارويي که فرهاد به عشق او گرفتار آمد» و در مجمل التواريخ و القصص سه سطر درباره ي «اميري به نام فرهاد که به عشق شيرين زيبا روي درافتاد و بيستون را بريد» آمده است (21).
اين زمينه و مايه ي داستان از راه قصه ها و افسانه ها در گوشه و کنار ايران پراکنده شده و نيز در آثار ديگر نظامي اثر نهاده است (22).
مرگ رقيب
پيام مرگ رقيب براي شيرين گل و خار آورد. گل آن، شادي رهايي از بند حسد بود. اما خار اين گل بيم شيرين از اندوهي بود که دير يا زود به او روي مي نمود» (23).
از مرگ مريم، بانوي خسرو، شرح کوتاهي در شاهنامه آمده، اما اين همه گواه دل سختي شيرين است:
«شيرين با بانوي خسرو در کاخ او مي زيست. از آنجا که مريم بانوي شاه بود، شيرين همواره دلي پر اندوه و رخساري زرد داشت. او سرانجام هم بانوي خسرو را با زهر کشت، بي آنکه کسي بدين راز پي ببرد. پس از مرگ مريم، اندرون شاه به شيرين سپرده شد و خاطر او آسوده» (24)
نظامي که به سيما و تصوير شيرين در قصه هاي عاشقانه توجه داشته است مي گويد: «از قصه ي زهر بگذر» و او در منظومه اش کلمه ي «همت» را مي آورد تا حرمت شيرين را نگاه داشته باشد.
بار اندوه
«خسرو با اين هوسبازي و افسونگري برنيامد، و بر آن شد که دختري زيبا از اصفهان را به همسري گيرد».
«شيرين همه شب از سردرد و نوميدي گريست و در قصر تنهاي خود به خداوند ناليد.» (25)
وصف شب هجران که در 49 بيت آمده و توصيف صبح روشني که در ميان مناجات طلوع مي کند از زيباترين جلوه هاي تصوير طبيعت در اين اثر است. از چهار مآخذ ياد شده ي ديگر، در سه اثر وصف شب نيامده، (26) و تنها در ويس و رامين از شب هجران سخن رفته است. در اين اثر، تاريکي نشانه ي تيره بختي مردم گرفته شده، اما خسرو و شيرين بر اندوه تنهايي و کوه غم فراق که بر دل شيرين سنگيني مي کند تاکيد نهاده است. چنين مي نمايد که نظامي سراينده ي منظومه هاي داستاني عشقي در آثار خود از خاقاني (شرواني) که از همان ولايت او برخاسته و در فن استعاره و تشبيه استاد بوده، تاثير پذيرفته است (27).
ناسازگاري
«شيرين زيبا دروازه ي بارو و سراي را مي بندد و آنگاه چهره ي مي آرايد و با جامه اي نفيس و ميان بندي از زر و جواهر، آراسته چون پيراهن چين، به ايوان قصر مي رود.
«شيرين در برابر خواهش خسرو که مي خواهد در سراي را بگشايد، تندي نشان مي دهد و مي گويد که خسرو مي بايست چنان که رسم درگاه است تخت رواني برايش مي فرستاد، و سپس بر او سرزنش مي بارد که چرا نارواي آرزوي دل خود زني ديگر را به همسري گرفته است. شيرين زيبايي قامت را در پيراهن حرير جلوه مي دهد و دانه هاي اشک چون گوهر تابان از چشم مي بارد، سرشکي که عالم را به شور مي اندازد. او هر گونه داستان مي سازد تا دل خسرو را به بند آورد و هر عشوه اي در کار مي آورد تا او را گرفتار خود سازد. گفتگوي آن دو به درازا مي کشد، اما شيرين سرسخت مي ماند و تا خسرو تن به ازدواج نمي دهد، دروازه ي سراي را بر او نمي گشايد». (28)
شاهنامه سخنان شيرين را در چهار بيت کوتاه کرده است: شيرين به ديدن روي خسرو، در ايوان نمايان مي شود و با صداي شيرين و موزون خود، آرام و شورانگيز، از گذشته ياد مي کند.
خسرو که اشک خون بر چهره ي شيرين روان مي بيند، سرشک از چشم مي بارد و او را همراه با 40 يار وفادارش روانه ي قصر خود مي کند»(29)
اين شيوه ي (توصيف) در ويس و رامين هم ديده مي شود. در اين اثر جوان دلداده به سراي دلدار مي آيد اما او در به رويش نمي گشايد، به ايوان مي رود و گفتگوي بلندي سر مي گيرد. (30)
اين صحنه زمينه اي است براي سازشي که در پايان پيدا مي آيد.
وصال
«در زوزي فرخنده، عروسي با شکوهي برگزار مي شود. در ميان يکهزار شتر و يکهزار اسب زيب و زيور گرفته، با بار صندوقهاي رخت و پانصد فرش زربفت، تخت رواني از طلا عروس زيبا را در حلقه ي اسبان و ارابه هاي رنگارنگ که چون طاوس آراسته اند به خانه ي بخت مي برد.
چون تخت روان شيرين به قصر مي رسد، شادي از زمين بر مي جوشد. خسرو مؤيدي را مي خواهد و پيوند زندگي برابر آيين زردشت بسته مي شود.» (31)
داستان عروسي شيرين در شاهنامه چنين است:
«چون خسرو خواست تا شيرين را برابر آئين و کيش به همسري گيرد، سران و بزرگان کشور سخت مخالفت نمودند. موبدي زردشتي پيشگوئي کرد که (با اين وصلت) تبار پاک خسرو خواهد آلود و شهزاده اي خوب گهر زاده نخواهد شد. پس به سفارش رايزنان، جامي از خون گرم به درگاه آوردند و بزرگان دربار آن را دست به دست گرداندند، پس آن خون را دور ريختند و جام را با آب و خاک شستند و پاک ساختند. آنگاه چون شراب و مشک و گلاب در جام ريختند، تلالويي چون آفتاب يافت. بدين راه، آن شومي زدوده شد.
خسرو از اين آئين شادي نمود و شيرين را به شهبانويي برگزيد» (32).
چنين مي نمايد که چون در داستان شاهنامه شيرين در اصل زيبارويي رومي شناخته شده، همسري خسرو با او که کافر کيش بوده نخست ناشايست انگاشته شده است.
در خسرو و شيرين نظامي صحنه اي است که در آن يک بار خدمتکار و يک بار نديمه اي در شب عروسي جاي عروس را مي گيرند. پيداست که اين صحنه از شب وصال موصوف در ويس و رامين گرفته شده است زيرا که در روند داستان نظامي چنين صحنه اي به آن اندازه که در ويس و رامين است، ضرورت ندارد. (33) اين گونه جا به جايي ندميه و عروس در داستان «تريستان و ايزوت» (34) هم ديده مي شود.
سخنان شيرين
شهزاده اي سرکش و ناسپاس که فرزند خسرو از ملکه ي پيشين بود، بر تخت نشست و پدر را زنداني ساخت. در اين روزها تنها شيرين بود که به حال خسرو مي رسيد و دلداريش مي داد.» (35)
در تاريخ بلعمي آمده است: «خسرو با آنکه 13 تا 17 پسر داشت، هيچ يک را اجازه ي وصلت نمي داد. شيرويه از آن ميان بر او شوريده و بر تخت چيره شد و خسرو را در واقع زنداني ساخت.» (36)
داستان در شاهنامه چنين است: «خسرو به تجميل و خوشگذراني افتاد، اخلاق عمومي به انحطاط رفت، و پيرامونيان و کارگزاران پادشاه نابکاري پيشه کردند. شبي در آستانه ي درگرفتن شورش در درگاه، شيرين با رازگويي يکي از نگهبانان از توطئه آگاه شد و خسرو را پنهاني از قصر بيرون فرستاد. اما خسرو به دست سربازانش گرفتار و زنداني شد. در اين گرفتاري تنها شيرين در کنار او ماند.» (37)
شرح ادبار کار خسرو، از باختن تاج و تخت تا مرگ او، در شاهنامه در 300 بيت آمده که پرماجراتر و داستاني تر از گفته ي نظامي است، به ويژه شرح گريز خسرو و باز گرفتار آمدن او هنگامي که مي کوشيد تا با دادن گوهرهاي شاهانه خوراکي به دست آورد، داستان وار است.
عشق و مرگ
شيرين در عزاي خسرو پيراهني از حرير سياه پوشيد، خود را به گوهر آراست و به آيين به خاک سپاري خسرو رفت. اينکه شيرين براي اين سوگواري خود را چون عروس مي آرايد، اندوه او را در مرگ خسرو نشان نمي دهد.
(اما) چون تابوت خسرو را در گور نهادند، شيرين خود را در گور افکند، بر تن خسرو بوسه داد، و آنگاه خود را کشت.» (38)
در تاريخ بلعمي کشته شدن خسرو به شرح آمده (39)، اما از مرگ شيرين ياد نشده است. شاهنامه اين دو رويداد را به ترتيب در 15 و 6 بيت آورده است و مي گويد که شيرين خود را با زهر کشت. (40)
(به روايت فردوسي): «چون 53 روز از مرگ خسرو به دست پيرامونيانش گذشت، شاه تازه فرستاده اي نزد شيرين روانه کرد و از وي خواست که شهبانوي او شود.
شيرين کفن پوشيد و پس (نزد شيرويه رفت و) در برابر بزرگان درگاه نابکاري شاه جوان را در شوريدن بر پدر (و کشتن او) سرزنش کرد و آنگاه بر گور خسرو رفت. او از پيمانه ي کوچکي که همراه داشت زهر نوشيد و به زندگي خود پايان داد» (41)
شرح شاهنامه پيش از داستان آمدن شيرين بر گور خسرو، سه فضيلت زن را برشمرده، که آنها نخست عفت و تقوي داشتن، دوم فرزند نيکو آوردن و سوم فروتن و فرمانبردار بودن است ...
با اين نگاه گذرا به ماخذ ياد شده پيداست که سيماي شيرين چنانکه نظامي در منظومه ي خود وصف کرده، بر پايه ي تاريخي و افسانه اي پرداخته شده، مايه ي داستان از سخن شاهنامه و ترکيب آن از ويس و رامين گرفته شده است. از سوي ديگر، از قراين پيداست که تلاش شده است تا با زدودن پيرايه ها و مايه هاي قصه و افسانه، که در منظومه ي عاشقانه بدان نياز نيست، سيماي ناب و روشن تري از زن ترسيم و نموده شود.
نازک طبعي و باريک خيالي که قهرمان داستان را چشم بسته به جستن و يافتن جوان خوش سيمايي که تصويرش را ديده بود وا مي دارد. شهرزاد خانم مغرور و بلند طبع، فشار و انگيزه ي حسد که به دشمني و مرگ رقيب مي انجامد، استادي در فن عشق، زبان روان و اراده ي قوي در خواستن مقام بانويي شاه، مردن به خاطر عشق خسرو و ... همه شايسته ي رسم و راه زندگي زني با مايه و اراده ي مردانه است. اما باز يک نکته در شخصيت قهرمان زن اين داستان مبهم مي ماند و آن رفتار شيرين با کوهکن جواني است که از جان و دل به او عشق مي ورزد. در يک جا دلدار زيبايي خود را برابر چشم جوان دلباخته به جلوه مي آورد که گويي از رنج و اندوه فراق او بي خبر است، اما با همه ي زبان آوريش کمتر سخني در پاسخ به ندا و تمناي عشق او نمي گويد.
در پايان سخن به بررسي اين حکايت و رفتار باز مي گرديم.
4 ـ سيماي زن در منظومه هاي عرفاني
عنوان اين اثر از نام (دو) قهرمان داستان آمده است. در اينجا به بررسي محتواي اين منظومه مي پردازيم:
عشق ميان شاهزاده و دايه (42)
شاهزاده ي جوان به نداي عشق دايه پاسخ گفت و سخت دلبسته ي او گشت. عشق ميان دو جوان با ناخشنودي پادشاه و نکوهش فرزانگان روبرو شد، پس اين دو دلداده ترک شهر و ديار گفتند و روانه ي «سرزمين سعادت» شدند و آنجا شادماني يافتند. چون پادشاه از اين حال آگاه شد، آنها را به قصر بازخواند، و آن دو خود را به ميان شعله هاي آتش افکندند، دختر جوان در آتش سوخت. اما شاهزاده زنده ماند و معني زندگي را در اندوه فراق دريافت.» (43)
قهرمان زن داستان در اينجا دختري زيباست، و شاهزاده اي که به او سپرده اند بمانند سروي بلند بالا و ميوه اي شاداب در باغ دل انگيز زندگي است. کم کم اين هوا در دل دختر بارور مي شود که از اين ميوه ي شاداب بچشد، اما ميوه بر شاخي بلند است و دست او کوتاه، هر چند که او بهر راه مي کوشد.
«دختر جوان گاه خود را چون عروسکي لطيف مي نمود. ابروان را با نيل همچون شبق مي ساخت و با کمان سياه ابروان آرام و قرار شاهزاده ي جوان را نشان مي رفت.» (44)
«گاه چنان به ناز قدم بر مي داشت که گويي بر روي بر و دوش شهزاده مي گذرد.» (45)
«او به هر هنگام مي کوشيد تا نظر شاهزاده را به خود برانگيزد.» (46)
«دختر جوان راز و رمز بارور کردن عشق در دل عاشق را مي دانست.» (47)
عشق دختر جوان چنان سرکش و سوزان بود که سرانجام در دل شاهزاده اثر کرد و او نيز در بند عشق گرفتار آمد. سپس دو دلداده از آن ديار گريختند و به «جزيره ي آرامش» رسيدند و با زيبايي گلها و نغمه ي مرغان خوش الحان رنج سفر را از ياد بردند.
«اما زمانه روا نداشت که قرار و آرام آن دو پايدار باشد. پادشاه حال و رفتار آنها را در جام جهان نما ديد، و فرمان داد تا بازگردند. شاهزاده از سرزنش و تندي پدر رنجه شد و چاره را در مرگ ديد. پسر با دلدار خود، همچون دو رانده و پاک باخته، به صحرا رفت. آن دو تلي از هيزم انباشتند و شاهزاده آن را شعله ور ساخت. ديدن آتش آنها را به شوق آورد و دست در دست به ميان شعله ها رفتند.» (48)
پادشاه اين صحنه را پنهايي مي ديد، و در دل خواست تا دختر نابود شود و پسر از آتش برهد. همچنان که او آرزو کرده بود، تنها شاهزاده از گزند آتش رست.
به سخن شاعر: «يکي از دو دلداده چون عيار است و ديگري چون زرناب. آنچه با زر آميخته است در کوره مي سوزد و زر باز مي ماند. رگه اي که در زر پديد مي آيد و در آتش باز مي شود از چيزهاي ديگرست که با زر آميخته.» (49)
دختر در شعله هاي آتش سوخت. شاهزاده ي جوان خود را سرزنش کرد و در اندوه ماند. پادشاه پسر را پند و دلداري داد و تاج و تخت را به او سپرد.
شاعر در پايان داستان چنين مي گويد: «(مراد از) آتش چيست؟ وقار و استواري، ذهن و دل آرام پيرايه هايي را که غريزه ي حيواني نام دارد مي سوزاند و غريزه (شهوت) مي سوزد و از ميان مي رود و منطق و عقل باز مي ماند. حس حيواني از مايه و توان مي افتد. شاهزاده کم کم به آتش فراق خو مي گيرد، اما گهگاه نيز اين اندوه رنجش مي دهد.» (50)
اگر به اين اثر فقط چون يک قطه ي عشق بنگريم، دلدار جوان که خدمتکاري زيبا است جاذبه اي چندان ندارد. اين تصور برايمان پيدا مي آيد که قهرمان زن داستان در فن دلبري چيره است و نيز سرشار از احساس، و نمي تواند وسوسه ي اميال خود را جلو گيرد. از آنجا که او به شاهزاده ي نوجواني که به وي سپرده اند دل مي بازد، عشق او از نظر افسانه هاي يونان گناه آميز است. در اين افسانه ها سوختن او در آتش کيفري آسماني است.
از اين زاويه که داستان با عشق (آسماني) سر و کار ندارد، روشن است که تصوير نمادين قهرمان زن آن را نمي توان سيماي (واقعي) زن شناخت.
در داستان اين شاهزاده و دايه فقط شرح زيبايي صورت و اميال نفساني را مي خوانيم، اما قصه هاي ديگر گاه زن زيبا را موضوع و مايه ي عشق پاک آن جوان وصف مي کند. در اين داستانها زن زيبا شيوه ي دلبري در کار نمي آورد. (51) اين مرد جوان است که به يک نگاه عاشق مي شود، عقل و آرام مي بازد، از خواب و خوراک مي ماند، ترک يار و ديار مي گويد و سرانجام در سر سوداي دلدار زيبا به پاي مرگ مي افتد.
در اين منظومه هاي داستاني، زنان ديگر پس از عاشق شدن شادي يا اندوه از خود نشان نمي دهند. اين شعرها فقط قصه ي مکرر عشق يک سويه را باز مي گويد.
رونالد نيکلسن R.A.Nicolson محقق نامور انگليسي در قرن نوزده، اين شعر هاي داستاني عاشقانه را «تصوير سايه ي جانهايي که در طلب و تمناي وحدت يافتن با خدايند» دانسته است. (52) به گفته ي او اين بدان معني است که چون خدا وراي اين دنيا جاي دارد، پس جان آدمي بايد که به سوي خدا بر شود و اين يگانه به آن يگانه بپيوندد.
و نيز پژوهندگان فرانسوي ميشل A.Michel و کمپ P.Camp درباره ي عشق ديوانه وار اين دختر زيبا و مرد جوان نوشته و يادآور شده اند که وجودي که جوان طلب و تمناي او را دارد جان و جوهري والاتر است که جمال زن نماد و نشانه ي آن مي باشد، هر چند که دلبر و دلدار به ظاهر آن دختر زيبا و وجود جسماني است. (53)
اينک به داستان جامي از عشق شاهزاده و دايه اش باز گرديم:
شاهزاده اي که دايه يي زيبا و با کمالش در آتش سوخته و او را در اندوه فراق نهاده بود، از مردي داننده از زيبايي زهرا (زهره يا ونوس) شنيد. شاهزاده به زهرا دل بست و در عشق او آرام يافت و از غم دوري از دايه ي محبوبش آسود. (به سخن جامي) زهره چيست؟ زهره نهايت و غايتي که در آن جان به «کمالات اعلي» مي رسد و به حق واصل و متصل مي گردد. عقل و نطق به مايه ي اين زيبايي تعالي مي يابد و سلطان عالم و آدم مي شود. (54)
جامي داستان را چنين پايان مي دهد که شاهزاده از دلبستگي به نديمه اش، که رنگ عشقي لطيف يافته بود، رها مي گردد و سرانجام آرامش راستين را در مجرد «وصول به کمالات» مي يابد. در اينجا مي توان ديد که سيماي دايه چون نماد و سايه اي از باريتعالي، اگر بتوان کلمه ي سايه را در اينجا به کار برد، گرفته شده است.
پايان سخن
از سويي هم تصوير زن در غزلها يا داستانهاي عرفاني همچون زمينه يا انگيزه اي براي اعتلاي روح مرد عارف به کار گرفته شده است. در ميدان عرفان که روح مي کوشد تا از قالب و سيماي حاکي زن درگذرد، توصيف عيني سيماي زن جاي خود را به تب و سوز روح تعالي جوي پوياي طريقت مي دهد.
اما در خسرو و شيرين نظامي نيز گوينده در قصه ي عشق جوان کوهکن به دلدار او، (گاه) سيما و منش شيرين را در پرده نگه داشته است. چون به شرح نظامي از «عشق جادويي» فرهاد باز گرديم، مي بينيم که دلداري که سخن او نيز شيرين وصف شده است کمترين پاسخي به ندا و تمناي عشق جوان دلداده نمي دهد. به تعبير ديگر، در اين بهره از داستان اثري از خصلت مردوار شيرين برجا نمانده و فقط وصف رنج و اندوه فراق جوان دلداده آمده است.
با آنکه مرد جوان به شيرين دل باخته، آنچه که او آرزوي وصالش را دارد چيزي والاتر است. پيام شاعر اين است که جوان دلداده در تلاش و تکاپوي اعتلاي معنوي است و دختر زيبا تنها وسيله و بهانه اي براي اين تعالي جويي. از اين روست که قصه هاي عرفاني از داستان دلدادگي «فرهاد و شيرين» مي گويند نه «خسرو و شيرين».
شيرين که جلوه اي از دل انگيزترين سيماي زن را در شعر داستاني عاشقانه مي نماياند، در منظومه هاي عارفانه نمونه اي از عشق به حق يا سايه اي از عشق خداست.
امتياز اين سيماي زن اين است که دو جلوه ي زميني و آسماني پيدا مي کند، يعني که در نماد انساني و نيز در نمود فوق بشري ظاهر مي شود. هم مايه و موضوع عشق خاکي است و هم بهانه و واسطه ي عشق افلاکي و تعلق به ذات حق. اين جلوه و جمال زن با آب و گل ادب پارسي سرشته است.
پي نوشتها:
* اين مقاله را خانم دکتر اميکو اوکادا، ايران شناس و استاد بخش فارسي دانشگاه مطالعات خارجي توکيو، در کنفرانس سالانه ي شرق شناسي ژاپن در ماه نوامبر 1984 در دانشگاه کي ئو در توکيو به زبان ژاپني ارائه نمود.
1 ـ اميکو اوکادا، تاريخ شعر تغزبي فارسي، نشريه ي دانشگاه مطالعات خارجي توکيو ـ شماره ي 35 سال 1985، ص 189 تا 202
2 ـ بلعمي، ترجمه ي تاريخ طبري، تهران، 1958، ص 220 تا 256
3 ـ فردوسي، شاهنامه، جلد 9، تهران، 1935، ص 2868 تا 2943
4 ـ نظامي، خسرو و شيرين، تهران، 1954، ص 160
5 ـ فخرالدين گرگاني، ويس و رامين، تهران، 1958
6 ـ نظامي، همانجا، ص 120، 280، 302
7 ـ همانجا
8 ـ Anon ، مجمل التواريخ و القصص، تهران، 1939، ص 78 تا 82
9ـ نظامي، همانجا
10ـ نظامي، همانجا، ص 48 تا 73
11ـ نظامي، اسکندرنامه
12ـ فردوسي، شاهنامه، جلد 1، همانجا
13ـ نظامي، همانجا، ص 73 تا 88
14ـ زکرياي قزويني، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بيروت، 1960، ص 523
15 ـ نظامي، همانجا، ص 141 تا 175
16ـ فردوسي (شاهنامه)، جلد 9، همانجا، ص 2871
17ـ فخرالدين گرگاني، همانجا، ص 175، 181 و 190
18ـ نظامي، همانجا، ص 195 تا 199
19ـ بلعمي، همانجا، ص 210. فردوسي، جلد 9 شاهنامه، ص 2875 همانجا، ص 79
20ـ نظامي، همانجا، ص 215 تا 262
21ـ بلعمي، همانجا، ص 221
22ـ همانجا، ص 79
23ـ نظامي، همانجا، ص 266/7
24ـ فردوسي، جلد 9 شاهنامه، ص 2875
25ـ نظامي، همانجا، ص 289 تا 239
26ـ فخرالدين گرگاني، همانجا، ص 60 تا 63
27 ـ وحيد دستگردي، گنجينه ي گنجوي، تهران، 1956، سعيد نفيسي، احوال و آثار نظامي گنجوي، تهران، بي تا.
28ـ نظامي، همانجا، ص 305 تا 347
29ـ فردوسي، همانجا، جلد 9، ص 2871/2
30ـ فخرالدين گرگاني، همانجا، ص 308 تا 334
31ـ نظامي، همانجا، ص 384 تا 387
32ـ فردوسي، جلد 9 شاهنامه، ص 2872/5
33ـ فخرالدين گرگاني، همانجا، ص 76 تا 79
34ـ گ. اشتراسبورک، تريستان و ايزوت، (نشر) ايکوبوندو، 1977، ص 121
فصل به ديه (تريستان و ايزوت)، (نشر) ايوانامي شوتن، 1980، ص 55 سرگذشت تريستان و ايزوت (Tristian and lsolde) موضوع بسياري از داستانهاي عشقي اروپاي سده هاي ميانه است که از عشق به فرجام ميان تريستان، از بزرگان دربار آرتور (Arthur) پادشاه انگليس، و ايزوت دختر پادشاه ايرلند حکايت دارد. به يک روايت مارک (Mark) پادشاه کورنوال (Cornwall) و عموي تريستان، که ايزوت را نامزد کرده بود، تريستان را نزد همسر خود مي يابد و مي کشد. به روايتي ديگر، همسر کينه توز تريستان مانع مي شود که ايزوت جان او را نجات دهد.
35 ـ نظامي، همانجا، ص 397 تا 417
36ـ بلعمي، همانجا، ص 220 تا 256
37 ـ فردوسي، جلد 9 شاهنامه، ص 2891 تا 2958
38ـ نظامي، همانجا، ص 417 تا 424
39ـ بلعمي، همانجا، ص 243 تا 256
40ـ مجمل التواريخ ....، همانجا، ص 81/2
41ـ فردوسي، جلد 9 شاهنامه، ص 2936 تا 2942
42ـ جامي، هفت اورنگ، تهران 1959، ص 312 تا 365. اين داستان به طور کلي به نام سلامان و ابسال شناخته مي شود.
43ـ همانجا
44ـ همانجا، ص 339
45 تا 47ـ همانجا، ص 340
48 و 49 ـ همانجا، ص 355
50 ـ همانجا، ص 364
51 ـ مثلا ليلي و مجنون، ورقه و گلشاه يا وامق و عذرا همه داستانهاي عاشقانه است و موضوع منظومه هاي داستاني تغزلي مي شود.
52 ـ رونالد نيکلسن، تصوف اسلامي، ترجمه ي کوجير و ناکامورا (به ژاپني)، نشر توکيو شيميون شوپانگيو کو، 1980، ص 121
53 ـ A.Miquel,P.Kemp,Majnun et Layle Paris , 1984 , p.123
54 ـ جامي، همانجا، ص 364
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}