دوازده امام در منابع اهل سنّت (2)

نويسنده:غلام حسين زينلى




2 ـ جلال الدين سيوطى

شخصيت ديگرى كه در اين زمينه اظهار نظر نموده است، دانشمند بزرگ اهل سنت جلال الدين سيوطى است. وى در كتاب تاريخ الخلفاء مى گويد:
هشت تن از خلفاى دوازده گانه پيامبر عبارتند از : ابوبكر ، عمر ، عثمان ، على ، حسن بن على ، معاوية ، عبدالله بن زبير و عمر بن عبدالعزيز.
وى آنگاه احتمال داده است كه دو نفر ديگر از خلفاى دوازده گانه، المهتدى و الظاهر از سلاطين بنى عباسى باشند، چون اين دو نفر به عقيده سيوطى افراد عادلى بوده اند.
او مى افزايد: و اما دو نفر ديگر باقى مانده اند كه بايد به انتظار آنان بنشينيم: يكى از آن دو، «مهدى» است كه از اهل بيت محمّد است.
و از نفر دوم نام نمى برد. بنابراين، سيوطى با همه تلاشها تنها توانسته است به گمان خود يازده تن از خلفا را مشخص نمايد و در ميان سلاطين اموى و عباسى نتوانسته است فرد ديگرى پيدا كند كه به نظر او شايستگى هاى لازم را براى تصدّى خلافت اسلامى دارا باشد و از شرطى كه او براى خلافت ذكر مى كند، يعنى عدالت برخوردار باشد.
بگذريم از اينكه شمارى از اشكالاتى كه به عبدالله بن عمر وارد بود، بر سيوطى نيز وارد است و افزودن بر آنها اشكالات ديگرى نيز بر او وارد است، از جمله اينكه در مورد المهتدى و الظاهر مشخص نمى كند كه كدام يك خليفه نهم و كدام يك خليفه دهم است، و تازه اين دو تن را هم براساس احتمال برگزيده است، نه به طور قطع و يقين. نيز در مورد حضرت مهدى (علیه السّلام) روشن نمى سازد كه مهدى يازدهمين خليفه رسول خدا است يا دوازدهمين خليفه، اين امر نشانه آن است كه خود سيوطى نيز به اين اقدام خود اعتقاد ندارد، بلكه صرفاً مى خواهد احاديث وارد شده در مورد خلفاى دوازده گانه را توجيه كند وگرنه ترديد در چنين مسئله مهمى معنا ندارد.26

3 ـ ابن حجر

شيخ الاسلام ابن حجر عسقلانى نيز در شرح صحيح بخارى 27 در بحث از حديث جابر بن سمره كه نبى اكرم(صلی الله علیه واله) براساس آن جانشينان خود را دوازده نفر اعلام نموده اند، 28 در صدد چاره جويى بر آمده تا راه حلى براى اين مشكل ارائه دهد، وى كه علاقه فراوانى به خاندان اموى دارد، كوشيده است تا شمار خلفاى دوازده گانه پيامبر را از ميان سلاطين اين خاندان انتخاب وتكميل كند. وى برخلاف عبدالله بن عمر و جلال الدين سيوطى، هيچ سهمى از خلافت پيامبر را به دودمان بنى عباس اخصاص نداده و تمام آن را ملك مطلق بنى اميه مى داند.
وى نخست نظر قاضى عياض را نقل نموده كه خلفاى دوازده گانه را اين گونه معرفى مى كند:
1ـ ابوبكر
2 ـ عمر
3 ـ عثمان
4 ـ على (علیه السّلام)
5 ـ معاويه
6 ـ يزيد
7 ـ عبدالملك بن مروان
8 ـ وليد بن عبدالملك
9 ـ سليمان بن عبدالملك
10 ـ يزيد بن عبدالملك
11ـ هشام بن عبدالملك
12 ـ وليد بن يزيد بن عبدالملك.
ابن حجر سپس، سخن قاضى عياض را تحسين نموده و آن را برساير احتمالات ترجيح مى دهد چنانكه پيش از اين گفتيم سيوطى عدالت را براى خليفه اسلامى و جانشين پيامبر (صلی الله علیه واله) شرط مى دانست و به همين دليل اكثر قريب به اتفاق سلاطين اموى و عباسى را كه به نظر او فاقد اين شرط بودند از شمار جانشينان پيامبر حذف نمود، و اين در حالى بود كه وى براى كامل نمودن عدد خلفاى رسول خدا با كمبود مواجه بود. او حاضر شد عدد خلفاى دوازده گانه را ناتمام باقى گذارد، ولى از سلاطين ستمگر اموى كسى را انتخاب نكند.
ولى قضيه در مورد « ابن حجر » كاملاً بر عكس است و گويى او نه تنها عدالت را شرط نمى داند، بلكه به دنبال كسانى مى گردد كه از شرط عدالت برخوردار نباشند! چنان كه ديديم ابن حجر نخست در صدد آن است تا شمار خلفاى دوازده گانه را از ميان پادشاهان اموى انتخاب كند، و ثانياً اصرار دارد تا خلفا را از ميان انسانهاى ستمگر برگزيند و به همين دليل با توجه به اينكه بسيارى از دانشمندان اهل سنت عمر بن عبدالعزيز را عادل دانسته، و حتى او را جزء خلفاى راشدين به حساب آورده اند، ولى ابن حجر به دليل اعتقاد و روحيه خاصى كه دارد او را نيز از خلافت محروم كرده است. به نظر مى رسد اين اقدام ابن حجر، هيچ دليلى نمى تواند داشته باشد جز اينكه عمر بن عبدالعزيز به عقيده دانشمندان اهل سنت فرد عادلى بوده است !!!.
با اينكه حكومت عمر بن عبدالعزيز در فاصله خلافت دو تن از فرزندان عبدالملك بن مروان ، يعنى سليمان و يزيد قرار گرفته ، ابن حجر سليمان و يزيد را جزء جانشينان پيامبر مى داند ، ولى عمر بن عبدالعزيز را كه در ميان اين دو نفر به حكومت رسيده و حكومت او به گواهى تمامى دانشمندان اهل سنت از آن دو بهتر بوده به عنوان خليفه پيامبر نمى پذيرد.

4 ـ سفيان ثورى

او نيز كه از دانشمندان برجسته اهل سنت است، واژه «خلافت» را تنها بر پنج نفر قابل اطلاق مى داند و از سلاطين اموى و عباسى، به جز عمر بن عبدالعزيز، كس ديگرى را شايسته چنين مقامى نمى داند. او مى گويد:
خلفا پنج نفرند: ابوبكر ، عمر ، عثمان ، على (علیه السّلام) ، و عمر بن عبدالعزیز .29
سفيان ثورى گرچه كوشيده است تا نيروهاى ناشايست را از صحنه خلافت اسلامى كنار زند ولى راه حلى كه ارائه مى دهد مشكل خلفاى دوازده گانه را حل نمى كند؛ چرا كه او درباره هفت نفر باقى مانده حرفى براى گفتن ندارد.

5 ـ ابن كثير

وى در البداية والنهايه پس از نقل حديث جابر بن سمره (لايزال هذا الامر عزيزاً حتى يكون اثنا عشر خليفة كلهم من قريش)، مى گويد:
چهار نفر از اين دوازده نفر عبارتند از: ابوبكر، عمر، عثمان، على، و عمر بن عبدالعزيز نيز از آن جمله است. برخى از بنى عباس نيز از آنها هستند.
وى اضافه مى كند:
مقصود اين نيست كه اين دوازده تن بر نظم و ترتيب خاص، (و از قوم و تيره مخصوص) باشند، بلكه مقصود اين است كه دوازده امام و خليفه وجود پيدا كنند؛ مقصود ائمه دوازده گانه شيعيان كه اوّلشان على و آخرشان [مهدى] منتظر است ـ نيز نيستند؛ چون در ميان اينان جز على (علیه السّلام) و فرزندش حسن، كسى بر امت حكومت نداشته است.30
درباره سخن ابن كثير نكاتى به نظر مى رسد كه خلاصه آن چنين است:
الف ـ نخست اينكه او از برشمردن نام خلفا درمانده و تنها به ذكر نام پنج تن از آنان اكتفا كرده است. وقتى كه دانشمندى چون ابن كثير قادر به بر شمردن نام خلفا نيست، وظيفه مردم عادى چيست و آنان چگونه خلفاى رسول خدا (صلی الله علیه واله) را بشناسند؟
ب ـ وى علاقه فراوانى به دودمان اموى دارد، اما به نظر مى رسد اطلاعات گسترده تاريخىِ او از عملكرد نادرست اعضاى خانواده اموى، موجب گشته است تا جز عمر بن عبدالعزيز از كس ديگرى از حاكمان اموى به عنوان جانشين رسول خدا (صلی الله علیه واله) ياد نكند.
ج ـ او حسن بن على (علیهما السّلام) را به عنوان يكى از جانشينان رسول خدا (صلی الله علیه واله) معرفى نكرده است. حسن بن على (علیهما السّلام) هم از صحابه است و هم از اهل بيت. تمامى دانشمندان اهل سنت صحابه رسول خدا (صلی الله علیه واله) را عادل مى دانند، و نيز مى دانيم كه اهل بيت رسول به گواهى قرآن كريم از هرگونه رجس و پليدى پاك و منزه اند. از اين گذشته، احاديث فراوانى از رسول خدا در فضيلت حسن بن على (علیهما السّلام) رسيده كه جز درباره اهل بيت درباره احدى چنان فضايلى نقل نشده است.
پس معلوم نيست چرا ابن كثير از حسن بن على (علیهما السّلام) نام نمى برد ولى از عمر بن عبدالعزيز نام مى برد. اگر ملاكِ خلافت از نظر ابن كثير، دست يافتن به حكومت ظاهرى باشد، چنين امرى در مورد حسن بن على (علیهما السّلام) تحقق يافته است، و اگر ملاك، فضيلت باشد، باز او واجد همه فضايل است.
د ـ وى مى گويد: «لازم نيست خلفاى دوازده گانه رسول خدا از نسق وخانواده واحدى باشند» ولى براى اين سخن خود دليلى ذكر نمى كند. وقتى رجال يك خانواده هر يك در عصر خود با فضيلت ترين باشد، آيا مى توان به بهانه اينكه خلفاى دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) نبايد بر نَسَق واحدى باشند، خلافت را از او دريغ نمود؟ و فرد نالايقى را بجاى او برگزيد؟!
هـ ـ وى مى گويد: «خلفاى دوازده گانه اى كه شيعه بدانها معتقد است نيز مقصود نيست» ، چون به عقيده او از امامان شيعه جز دو تن، يعنى على(علیه السّلام) و فرزندش حسن(علیه السّلام) كسى به حكومت دست نيافته است.
در پاسخ مى گوييم: اوّلاً: مگر هر كسى با هر شرايطى كه به حكومت دست يافت، جانشين رسول خدا(صلی الله علیه واله) است؟ و اگر چنين است، پس چرا ابن كثير، معاويه و يزيد و ساير حكام اموى و عباسى را به عنوان جانشين رسول خدا معرفى نكرده است؟ چون همه اينان به حكومت ظاهرى دست يافتند. ثانياً: حسن بن على(علیه السّلام) هم از امامان شيعه بود و هم از اهل بيت رسول(صلی الله علیه واله) و هم به خلافت و حكومت دست يافته بود، پس چرا ابن كثير ايشان را در شمار خلفاى پيامبر(صلی الله علیه واله) نام نبرده است؟ مگر در عمر بن عبدالعزيز چه امتيازى وجود داشته كه ابن كثير از او به عنوان خليفه رسول خدا(صلی الله علیه واله) نام مى برد، ولى از فرزند رسول خدا(صلی الله علیه واله) نام نمى برد؟
ابن كثير، براى مشروعيت خلافت همين پنج نفر نيز هيچ دليلى از صاحب شريعت ذكر نكرده است، و به عبارت ديگر، جز بر خلافت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) ، بر خلافت ساير افراد ياد شده دليلى وجود نداشته تا ابن كثير از آن ياد كند.
و ـ سفينه حديث صحيحى از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند كه فرمود: دوران خلافت در امت من سى سال است و پس از آن پادشاهى است.31
چنانكه مى دانيم حكومت عمر بن عبدالعزيز پس از مدت ياد شده و در سال 99 هجرى تحقق يافته است. 32 بنابراين عمر بن عبدالعزيز را نيز نمى توان جزء خلفا دانست، بلكه او نيز در زمره پادشاهان اموى قرار دارد.
سعيد بن جمهان كه روايت فوق را از سفينه نقل كرده است مى گويد:
سفينه به من گفت: دوران خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را حساب كن و دوران خلافت على(علیه السّلام) را بر آن بيفزا؛ آن را سى سال خواهى يافت. سعيد مى گويد: به سفينه گفتم: بنى اميه گمان مى كنند كه خلافت در ميان آنها است. سفينه گفت: دروغ مى گويند پسران زنِ چشم كبود، بلكه آنان از پادشاهانند، آن هم از بدترينِ پادشاهان.
مى بينيم كه آراى تعدادى از صحابه و تنى چند از دانشمندان اهل سنت درباره خلفاى دوازده گانه پيامبر، چقدر با هم متفاوت است، تا آنجا كه عبدالله بن عمر، معاويه و يزيد را انسانهايى صالح و جانشين رسول خدا مى دانند، امّا «سفينه» كه او نيز از صحابه است، معاويه و يزيد و ديگر حكام اموى را جزء بدترينِ پادشاهان به حساب مى آورد.
اكنون مى گوييم وظيفه توده هاى مردم اهل سنت و آنان كه مى خواهند از اين دانشمندان پيروى كنند چيست؟ از رأى كدام يك از اين دانشمندان پيروى كنند؛ كسانى كه نظراتشان با يكديگر متفاوت و در مواردى متناقض است؟
و همچنين از كجا اطمينان پيدا كنند كه آنچه پيروى كرده اند درست بوده و وظيفه خود را به انجام رسانده اند؟
چنان كه ديديم در تمامىِ رواياتى كه در اين باب وارد شده، لفظ قريش ديده مى شود. به نظر مى رسد آنچه موجب سر در گمىِ دانشمندان اهل سنت شده، برداشت نادرستى است كه از واژه قريش دادند، و در اين برداشت كوشيده اند تا لفظ «قريش» را كه در احاديث آمده است، به بنى اميه اختصاص دهند.
شواهد موجود نشان مى دهد كه دانشمندان اهل سنت براساس چنين تفكر و برداشتى اقدام به تعيين جانشينان پيامبر نموده و در اين اقدام، تنها به خاندان ضد اسلامىِ اموى و سپس عباسى، چشم دوخته اند، به گونه اى كه گويى بنى هاشم اصلاً از قريش نيست، در حالى كه اصل قريشى بودن بنى هاشم بر كسى پوشيده نيست.

قرينه هاى بحث

افزون بر آنچه تاكنون گفته شد، قراين و شواهد فراوانى وجود دارد كه نشان مى دهد جانشينان دوازده گانه رسول خدا (صلی الله علیه واله) كسانى نيستند كه دانشمندان اهل سنت معرفى كرده اند، بلكه خلفاى پيامبر (صلی الله علیه واله) همان امامان اهل بيت اند (علیهم السّلام) كه تشيع با هوشمندى و زكاوت، آنان را دريافته و افتخار پيروى از آن رهبران بزرگ الهى را به خود اختصاص داده است. به نمونه هايى از اين قراين اشاره مى كنيم.

قرينه اوّل :

خلافت جانشينان دوازده گانه رسول خدا (صلی الله علیه واله) به زمان معينى اختصاص ندارد.
گفتيم كه شواهد فراوانى وجود دارد كه نشان مى دهد، جانشينان رسول خدا (صلی الله علیه واله) از نظر زمانى به دوره خاصى مثلاً بعد از درگذشت پيامبر گرامى تا سال 132 هجرى، (چنانكه جمع كثيرى از دانشمندان اهل سنت چنين پنداشته اند)، اختصاص ندارد، بلكه همواره در ميان امّت محمد (صلی الله علیه واله) يكى از اينان وجود داشته و دارد تا دنيا به پايان رسد، و در تمامى اعصار و قرون هرگز زمين خالى از حجّت نبوده و امت محمد (صلی الله علیه واله) بدون هادى و راهبر نخواهد بود. پس اختصاص دوران خلافتِ خلفاى رسول اكرم (صلی الله علیه واله) به دوره اى خاص، از مطالب نادرستى است كه هم احاديث وارد شده در اين باب و هم دلايل عقلى آن را مردود مى شمارد، زيرا همان طور كه گفتيم، اينان رهبران امت اسلامى اند، و امت اسلامى اختصاص به مردم مسلمان سده هاى اوّل و دوم هجرى ندارد، در حالى كه لازمه آراى دانشمندان اهل سنت در مورد جانشينان دوازده گانه رسول خدا اين است كه امت محمد (صلی الله علیه واله) از حدود سال 132 هجرى به بعد بدون رهبر و سرپرست باقى بمانند. اين حقيقتى است كه آن را در روايات متعدى مى توان مشاهده نمود.
در ادامه همين بحث نمونه هايى از اين گونه احاديث خواهد آمد.

قرينه دوم :

عزّت و سربلندىِ اسلام وامدار وجود خلفاى دوازده گانه است.
در بررسى رواياتى كه خلفاى رسول خدا(صلی الله علیه واله) را دوازده تن معرفى مى كند، به مفاهيم مهمى بر مى خوريم كه با توجيهات دانشمندان اهل سنت به هيچ وجه سازگارى ندارد. اين سلسله از روايات تنها بر ديدگاه تشيع در مورد جانشينان رسول خدا(صلی الله علیه واله) قابل تطبيق است. از جمله، در پاره اى از روايات، عزت و ارجمندى اسلام، وامدار وجود خلفاى دوازده گانه قرار داده شده است:
لايزال الاسلام عزيزاً الى اثنى عشر خليفة.33
در پاره اى ديگر از روايات، استوارىِ دين وامدار وجود خلفاى دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) دانسته شده است: لايزال الدين قائماً حتى يكون اثنا عشر خليفة.34
در شمارى از روايات اين باب، امر خلافت اسلامى در طى دوران خلافت خلفاى دوازده گانه، صالح و قائم به قسط و عدل معرفى شده و چنانكه مى دانيم ـ و پس از اين نيز خواهد آمد ـ اكثر كسانى كه اهل سنت آنان را به عنوان خلفاى رسول خدا معرفى كرده اند، افراد فاسد و ستمگرى بوده اند:
لايزال امر امتى صالحاً حتى يمضى اثنا عشر خليفة. 35
در تعدادى از روايات نيز از عزت خلافت سخن به ميان آمده است ، وچنانكه مى دانيم حكومت حاكمان اموى و عباسى با ستم و حق كشى آميخته است و چنين حكومتى به طور طبيعى عزيز نخواهد بود!
لايزال هذا الامر عزيزاً حتى يكون اثنا عشرخليفة كلهم من قريش.36
حال اگر چنانكه دانشمندان اهل سنت گفته اند، بپذيريم كه خلفاى دوازده گانه تا حدود سال 132 هجرى يا اندكى پس از آن، خلافت كرده و دوران خلافت هر دوازده نفرشان پايان يافته است ـ چنانكه از عبدالله بن عمر، و قاضى عياض و ابن حجر و… نقل شده ـ در اين صورت لازمه چنين اعتقادى براساس مفاد احاديث فوق، اين سخن فاسد خواهد بود كه پس از اتمام دوران خلافت دوازد نفر معرفى شده، دين محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ،دوام و قوام و عزت خويش را از دست داده است؛ سپس بايد بپذيريم كه دوران خلافت خلفاى دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) هنوز پايان نيافته است و استمرار دارد. قبول اين نظر با توجيهات عبدالله بن عمر و دانشمندان اهل سنت كه مى گفتند دوران خلافت خلفاى دوازده گانه رسول اكرم(صلی الله علیه واله) در اوايل سده دوم هجرى پايان يافته، ناسازگار است.

قرينه سوم :

آخرين جانشين رسول خدا (صلی الله علیه واله) مهدى (عج) است.
سومين قرينه اين بحث، احاديثى است كه در برخى از آنها به اشاره و در برخى ديگر بصراحت از حضرت مهدى(علیه السّلام) به عنوان آخرين خليفه رسول خدا(صلی الله علیه واله) ياد شده است كه شمار زيادى از اين گونه احاديث را در منابع اهل سنت مى توان يافت. اين احاديث نيز گوياى اين حقيقت است كه دوران خلافت خلفاى رسول خدا(صلی الله علیه واله) هنوز پايان نپذيرفته است. به عنوان نمونه:
الف ـ ابى داود در سنن خود از على(علیه السّلام) از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند كه فرمود:
لو لم يبق من الدهر الاّ يوم لبعث اللّه رجلاً من اهل بيتى يملاها عدلاً كما ملئت جوراً.37
اين حديث دلالت دارد بر اينكه در آخر الزمان مردى از اهل بيت پيامبر بر انگيخته خواهد شد، و نيز دلالت مى كند بر اينكه او به حكومت و خلافت خواهد رسيد؛چرا كه خالى كردن جهان از ظلم و جور و پر كردن آن از قسط و عدل، تنها در سايه حكومت مقتدر و فراگير امكان پذير است.
ب ـ نيز ابو داود در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
لو لم يبق من الدنيا الاّ يوم لطولّ اللّه ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلاً من اهل بيتى، يواطئ اسمه اسمى، واسم ابيه اسم ابى، يملأ الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً.38
مفهوم حديث پيشين با صراحت بيشترى از اين حديث استفاده مى شود.
نيز، از جمله حتى يبعث فيه رجلاً …، كه در هر دو حديث پيشين آمده بود، استفاده مى شود كه بر انگيختن چنين فردى، از سوى خداوند صورت مى پذيرد، نه از سوى مردم. اين مطلب تأييدى است بر ديدگاه تشيع در مسئله تعيين امام و جانشين رسول خدا (صلی الله علیه واله) كه بايد از سوى خداوند انجام گيرد نه توسط مردم. همچنين جمله لو لم يبق من الدنيا در اين حديث بر حتميّت وقوع چنين اتفاقى دلالت دارد.
ج ـ ابن ماجه نيز در سنن خود در اين باره احاديث متعددى از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل كرده؛ از جمله اين حديث:
… فاذا رأيتموه فبايعوه ولو حبواً على الثلج. فانه خليفة الله المهدى.39
رسول گرامى در اين حديث دستور داده اند كه هرگاه مهدى(علیه السّلام) را ديديد با او بيعت كنيد، اگر چه اين بيعت با دشواريهايى همراه باشد، چرا كه مهدى خليفه خداست.
د ـ نيز ابن ماجه از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
يخرج ناس من المشرق فيوطّئون للمهدى، يعنى سلطانه؛40
مردمى از مشرق سر بر مى آورند و زمينه هاى حكومت مهدى(علیه السّلام) را فراهم مى سازند.
هـ ترمذى در سنن خود از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
لايذهب الدين حتى يملك العرب رجل من اهل بيتى يواطئ اسمه اسمى.41
دنيا به پايان نخواهد رسيد، مگر آنكه مردى از اهل بيت من برعرب حكومت كند كه نامش همانند نام من است.
در دو حديث فوق به مسئله حكومت آن حضرت در آخر الزمان تصريح شده است.
و ـ مسلم در صحيح خود از رسول خدا(صلی الله علیه واله) چنين نقل مى كند:
يكون فى آخر امتى خليفة يحثى المال حثياً لايعدّه عدداً؛42
در پايان امتم خليفه اى خواهد بود كه اموال رامى بخشد بدون آنكه آن را به حساب و شماره در آورد.
راوى مى گويد: از ابى نضره و ابى العلاء پرسيدم به نظر شما اين خليفه عمر بن عبدالعزيز نيست؟ گفتند: نه.
ز ـ مسلم در حديث ديگرى از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: من خلفائكم خليفة يحثوا المال حثياً لايعده عدداً.43
در اين حديث تصريح شده است كه خليفه آخر الزمان كه سخاوتمندانه، و در عين حال، عادلانه، به بذل و بخشش اموال مى پردازد، يكى از خلفاست. بنابراين، وى يكى از مصاديق خلفاى دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) است، و چنانكه اشاره شد دوران خلافت او نه در قرن اوّل و دوم هجرى، بلكه در آخر الزمان خواهد بود. از همين جا مى توان نتيجه گرفت كه مهدى(علیه السّلام) دوازدهمين جانشين رسول خداست. بى گمان افرادى مانند سيوطى44 كه حضرت مهدى(علیه السّلام) را خليفه منتظر و از جانشينان رسول خدا به شمار آورده اند، تحت تأثير احاديثى، از ايندست بوده اند.
ح ـ على(علیه السّلام) از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: المهدى منا يُختم الدين به كما فتح بنا.45
نتيجه آنكه دوران خلافت خلفاى رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنانكه دانشمندان اهل سنت پنداشته اند، در اوايل قرن دوم هجرى پايان نيافته، بلكه آن گونه كه در احاديث نبوى آمده، پايان آن باخلافت
حضرت مهدى(علیه السّلام) و در آخر الزمان خواهد بود. همچنين، اين حقيقت روشن مى شود كه توجيهات دانشمندان اهل سنت در مورد خلفا، در تباين آشكار با احاديث رسول اكرم(صلی الله علیه واله) است.

قرينه چهارم :

تعبير ديگرى از حديث جابر بن سمره
فراز پايانى حديث جابر بن سمره به دو صورت نقل شده است. جمع كثيرى از دانشمندان اهل سنت، فراز پايانى حديث را اين گونه نقل كرده اند كه رسول خدا فرمود: كلهم من قريش. گرچه مفهوم اين تعبير گسترده تر از معناى مورد نظر ما است، ولى مقصود ما حاصل است؛ چرا كه بنى هاشم در ميان قريش از هر جهت داراى ويژگيهاى منحصر به فرد است: برجسته ترين شخصيتهاى اسلام مانند رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه واله) و امام على بن ابى طالب(علیه السّلام) از بنى هاشم اند؛ نخستين حاميان اسلام و پيامبر و مروّجان توحيد از بنى هاشم اند؛ اسلام با ايثارو فداكارى و حمايت بى دريغ آنان توانست موانع را از سر راه خود بردارد و به پيروزى دست يابد.
بنابراين، خداوندى كه آنان را شايسته يافت تا پرچم پرافتخار نبوت را به دست با كفايت آنان بسپارد، نيز اين شايستگى را در آنان ديده است كه آنان را پرچم دار امامت و ولايت گرداند.
اما دانشمند اهل سنت، قندوزى حنفى در ينابيع المودة،46 تعبير رساتر و روشن ترى از حديث مذكور را از طريق عبدالملك بن عمير از جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل كرده است. در اين تعبير به جاى جمله كلهم من قريش جمله كلهم من بنى هاشم آمده است، كه برمعناى مورد نظر دلالت صريح دارد.

پی نوشت :

26 . رجوع شود به: تاريخ الخلفاء، ص 10 ـ 12
27 . فتح البارى، ج13، ص214
28 . صحيح البخارى، دارالجيل، ج9، ص101
29 . سنن ابى داوود، ج4، كتاب السنّة، باب 7
30 . البداية والنهاية، ج1، ص153
31 . سنن الترمذى، كتاب الفتن، باب 48؛ التاج الجامع للاصول، ج3، ص40؛ كنزالعمال، ج6، ص87؛ تاريخ الخلفاء، دارالقلم، ص17 با تصريح به صحت حديث.
32 . تاريخ الخلفاء، ص261
33 . صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب 1، شماره7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90، 100، 106؛ كنزل العمال، حديث 33851؛ فتح البارى، ج13، ص211؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج2، ص214
34 . معجم الكبير، چاپ عراق، ج2، ص218؛ صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب 1، شماره 10؛ كنز العمال، حديث 33855؛ مسند احمد بن حنبل، ج5،ص86؛ دلائل النبوة، ج6، ص324؛ البداية والنهاية، ج6، ص220؛ سنن ابى داوود، كتاب المهدى.
35. المستدرك على الصحيحين، ج3، ص618؛ مجمع الزوائد و منبع الفرائد، هيثمى، چاپ قدسى، ج5، ص190؛ كنز العمال، حديث 33849؛ فتح البارى، ج13، ص211؛ تاريخ الكبير، ج8،ص411؛ اتحاف السادة المتقين، زبيدى، دارالفكر، ج7، ص489؛ معجم الكبير، ج2، ص216 و 236
36 . البداية والنهاية، ج1، ص153؛ تاريخ الخلفاء، ص10
37 . سنن ابى داوود، ج4، كتاب المهدى؛ الحاوى للفتاوى، سيوطى، دارالكتاب العربى، ج2، ص215؛ كنزالعمال، حديث 3865
38 . سنن ابى داوود، ج4، كتاب المهدى، ص106؛ معجم الكبير، ج10، ص166؛ كنز العمال، حديث 38676؛ الحاوى للفتاوى، ج2، ص215؛مسند احمد بن حنبل، ج1، ص99؛ درّالمنثور، سيوطى، چاپ اسلاميه، ج6، ص58؛ سنن ابن ماجه، ج2، كتاب الفتن، باب 34
39 . سنن ابن ماجه، ج2، كتاب الفتن، باب 34
40 . همان.
41 . سنن الترمذى، كتاب الفتن، باب 52؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص377، 430؛ حلية الاولياء، ابونعيم، ج5، ص75؛ كنز العمال، حديث 38655
42 . صحيح مسلم، كتاب الفتن، حديث 68، 69؛ المستدرك على الصحيحين، ج4، ص454؛ كنز العمال، حديث 38659
43 . صحيح مسلم، كتاب الفتن، حديث 68
44 . تاريخ الخلفاء، ص12
45 . كشف الخلفاء و مزيل الالباس، عجلونى، مؤسسة الرسالة، ج2، ص380
46 . ينابيع المودة، ج2، ص533

منبع: www.hadith.net