نقد كتاب « شش سال در دربار پهلوي » (2)






خواننده « شش سال در دربار پهلوي» با اين گونه تناقض‌ها در فرازهاي مختلفي از كتاب مواجه مي‌شود. نويسنده در فرازي در مورد رضاخان مي‌گويد: «الحق مردي شرقي و فوق‌العاده بود و صرف نظر از جريانات ظاهراً نامطلوبي كه قضاوت و حكميت آن با بنده نيست، به نظر من خدمات برجسته‌اي در كليه شئون اين كشور در آن مدت با زحمات طاقت‌فرساي شخص شاه انجام شد.»(ص152) در فراز ديگري، نويسنده در مورد ديكتاتوري و تأثيرات نامطلوب آن بر جامعه و اين‌ كه نظام اداري مبتني بر اين ديكتاتوري كمترين ثمره‌اي براي ملت فقير ايران نداشت، به طور مبسوط سخن مي‌گويد: «ادارات دولتي هر يك به نوبه خود مشغول انجام دادن اموري سطحي و بيهوده بودند و فرسنگ‌ها با حقيقت وظيفه‌شناسي فاصله داشتند و فقط در تلاش براي استفاده‌هاي نامشروع مادي اوقات اداري خود را مي‌گذراندند. اين براي من آينه‌اي از تشكيلات مصنوعي دولت مركزي بود، زيرا خوب مي‌ديدم كه دستورهاي صادره از مركز عموماً حاكي از تملقات براي خشنودي موقتي ذات‌ ملوكانه است. ما هم كه در ايالات و ولايات مجري دستورهاي حكومت مركزي بوديم، بنا بر سيره جاريه پشت پا به اداي وظيفه واقعي اداري خود مي‌زديم و كوركورانه دنبال پيشوايان اداري خود روان بوديم. در نتيجه اين وضعيت نمي‌توان ادعا كرد كه كوچك‌ترين فايده عمومي و اساسي‌اي از تشكيلات وزارتخانه‌ها و ادارات دولتي عايد جامعه مي‌شد، بلكه تحميلات از هر جهت و به هر عنوان هميشه بر پيكر ناتوان ملت فقير و بيچاره ايران وارد مي‌شد.»(ص204)
اگر ادارات و وزارتخانه‌ها- كه علي‌القاعده هرگونه خدمتي به مردم از مسير آنها تحقق مي‌يابد- منشأ هيچ‌گونه خدماتي نبودند و «كوچكترين فايده عمومي» بر آنان مترتب نبوده چگونه مي‌توان ادعا كرد رضاخان در كليه شئون اين كشور خدمات برجسته‌اي صورت داده است؟ مگر جز اين مي‌توان تصور كرد كه هر اقدام در جهت بهبود وضع جامعه مي‌بايست از كانال همان سيستم اداري صورت گيرد؟
لذا بايد گفت در يك نظام ديكتاتوري، به ويژه با توجه به خصوصيات فردي چون رضاخان در رأس آن، اولاً شخصيت‌هاي مستقل لايق نه تنها جذب نمي‌شدند، بلكه حتي عناصر توانمند وابسته به دليل بي‌سوادي تنها تصميم‌گير، به سرعت دفع هم مي‌شدند. ثانياً همه امور اجرايي كشور با محوريت تأمين حرص و طمع ديكتاتور دنبال مي‌گرديد و افراد دون پايه و متملق نيز براي خوش خدمتي، مردم را به كلي فراموش كرده بودند و اين روند را تشديد مي‌كردند. ثالثاً وابستگي ديكتاتور به بيگانه موجب مي‌شد برخي فعاليت‌هاي عمراني مورد نياز سوق‌الجيشي آنان در اولويت قرار بگيرد و به عبارت ديگر تمامي توان مالي كشور اهداف منطقه‌اي آنان را برآورده سازد. با اين توضيحات مي‌توان هر دو روايت آقاي ارجمند را درست دانست؛ به عبارت ديگر هم اين مطلب واقعيت دارد كه در دوران رضاخان هيچ‌گونه خدمتي براي مردم صورت نگرفت و هم اينكه وي منشأ خدمات فراواني براي انگليسي‌ها و خودش بود. لازم است براي روشن شدن اين موضوع به وضعيت مردم و فعل و انفعالاتي كه در راستاي خدمت به حاميان ديكتاتور صورت گرفت اشاراتي هرچند گذرا داشته باشيم. براي نمونه، يكي از اقدامات پر مناقشه رضاخان كه برخي تلاش مي‌كنند آن را خدمت بزرگي به ملت ايران جلوه ‌دهند احداث راه‌آهن شمالي- جنوبي بود كه خليج‌فارس را به اتحاد جماهير شوروي متصل مي‌كرد؛ در حالي‌كه بسياري از صاحبنظران اين اقدام را خدمت بزرگي به برنامه‌هاي سوق‌الجيشي لندن و خيانتي فراموش‌ نشدني به ملت ايران - چرا كه زمينه اشغال كشور را فراهم آورد - مي‌دانند: «در خصوص راه‌آهن- مدت سه سال يعني از سال 1304 تا 1306 هر وقت راجع به اين راه در مجلس صحبتي مي‌شد و يا لايحه‌اي جزء دستور قرار مي‌گرفت من با آن مخالفت كرده‌ام. چون كه خط خرمشهر- بندرشاه خطي است كاملاً سوق‌الجيشي و در يكي از جلسات حتي خود را براي هر پيشامدي حاضر كرده گفتم هر كس به اين لايحه رأي بدهد خيانتي است كه بوطن خود نموده است كه اين بيان در وكلاي فرمايشي تأثير ننمود، شاه فقيد را هم عصباني كرد و مجلس لايحه دولت را تصويب نمود... در جلسه 2 اسفند 1305 مجلس شوراي ملي گفتم براي ايجاد راه دو خط بيشتر نيست: آن‌كه ترانزيت بين‌المللي دارد ما را به بهشت مي‌برد و راهي كه بمنظور سوق‌الجيشي ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختي‌هاي ما هم در جنگ بين‌المللي دوم همين راهي بود كه اعليحضرت شاه فقيد ساخته بودند. ساختن راه‌آهن در اين خط هيچ دليل نداشت جز اينكه مي‌خواستند از آن استفاده سوق‌الجيشي كنند و دولت انگليس هم در هر سال مقدار زيادي آهن به ايران بفروشد و از اين راه پولي كه دولت از معادن نفت مي‌برد وارد انگليس كند... باز عرض مي‌كنم هر چه كرده‌اند خيانت است و خيانت.»(خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 65، صص52-349) در كنار خدماتي اين چنين كه بخش اعظم بودجه كشور را مي‌بلعيد رضاخان خدمات مستقيمي نيز به كساني كرد كه وي را بر مسند قدرت نشاندند. يكي از اين خدمات، تمديد قرارداد خفت‌بار دارسي است كه شهره عام و خاص بود و واگذاري آن به انگليس يكي از نقاط تاريك كارنامه قاجار به حساب مي‌آمد. البته انجام آن، كار آساني نبود، اما رضاخان به نوعي عمل كرد كه بتواند بيش از گذشته رضايت خاطر لندن را فراهم آورد. دكتر مصدق سير اين اقدام فريبكارانه را اين‌گونه توصيف مي‌كند: «متاسفانه در زمان اعليحضرت فقيد صحنه‌سازيهائي شد كه آن را تمديد كنند... (1)
اولين رُل آن بدست آقاي عباس مسعودي مدير اطلاعات صورت گرفت كه طبق دستور شركت اعتراض نمود و از آن انتقاد كرد و طبق دستور از اين جهت كه اطلاعات هيچ ‌وقت از هيچ استعماري انتقاد نكرده و براي حفظ وضعيت خود هميشه با هر سياست استعماري در اين مملكت ساخته است (2) رل دوم را خود شركت نفت بازي كرد كه بدولت اعلام نمود حق الامتياز سال 1310 كمتر از يك چهارم سال قبل خواهد بود... (3) رل سوم را خود شاه بازي فرمود كه امتيازنامه را انداخت در بخاري و سوخت. چنانچه اين كار نمي‌شد دولت انگليس براي يك كار عادي بجامعه ملل نمي‌رفت و شكايت نمي‌كرد. (4) چهارمين رل بدست دكتر بنش وزير خارجه چك‌اسلواكي صورت گرفت كه بجامعه ملل پيشنهاد نمود دولت ايران و شركت نفت با هم وارد مذاكره شوند و كار را تمام كنند كه چون مقصود طرفين همين بود جامعه ملل آن را تصويب نمود. (5) پنجمين رل را هم آقاي سيدحسن تقي‌زاده بازي كرد كه قبل از تقديم بمجلس قرارداد را منتشر ننمود و بمعرض افكار عمومي قرار نداد. چنانچه جامعه از مضار آن مطلع شده بود، مخالفت مي‌نمود و تصويب تمديد در همان مجلس دست نشانده هم‌كاري بس دشوار بود. پس لازم بود كه قرارداد را خود شركت تهيه كند و كسي از مفاد آن مطلع نشود تا مجلس بتواند آن را در يك جلسه تصويب نمايد.»(همان، صص9-198) اين خيانت تاريخي به ملت ايران در جهت تداوم چپاول بيشتر نفت اين مرز و بوم توسط لندن از طريق همكاري مثلث رضاخان، تقي‌زاده فراماسون انگلوفيل و شركت نفت انگليس ممكن شد و با اين خيمه شب‌بازي بر امتيازات بيگانه افزوده شد. آقاي ابوالحسن ابتهاج نيز در مورد تمديد قرارداد دارسي توسط رضاخان مي‌نويسد: «رضا شاه در سال 1312 ناگهان تصميم گرفت قرارداد امتياز نفت را ، كه در سال 1901 بين دولت ناصرالدين شاه قاجار و ويليام دارسي انگليسي بسته شده بود، فسخ كند ... سپس به دستور رضا شاه تقي زاده قرارداد جديدي با شركت نفت انگليس امضا كرد ‌و به موجب آن همان امتياز براي مدت 32 سال ديگر تجديد شد و اين قرارداد به تصويب مجلس هم رسيد، در صورتيكه قرارداد سابق به تصويب مجلس نرسيده بود. گذشته از اين طبق قرار داد سابق، در انقضاي مدت امتيازنامه، ‌تمام دستگاههاي حفر چاه بلاعوض به مالكيت ايران درمي‌آمد و حال آنكه در قرارداد جديد اين ماده حذف شد.»(خاطرات ابوالحسن، ابتهاج، انتشارات Paka Print، چاپ لندن، ص234) البته اين‌گونه اقدامات صرفاً نمونه‌هايي از خدمات رضاخان به دولت فخيميه انگليس بود كه البته به كمك هدايت شبكه فراماسونري وابسته به لندن، صورت مي‌گرفت.

اما دربارة خدماتي كه به منظور ارضاي حرص و ولع رضاخان صورت مي¬گرفت، مورخان فراوان گفته و نوشته‌اند. آقاي ارجمند نيز كم و بيش اشاراتي به اين موضوع دارد، هرچند اطلاعات وي بايد به مراتب بيش از اين باشد كه در كتاب آمده است، اما در همين حد نيز گوياي بسياري از واقعيات خواهد بود. وي كه در شش سال اول سلطنت رضاخان در خدمت دربار بود در مقام بازگو كردن برنامه روزانه پهلوي اول روشن مي‌سازد كه يك سوم از برنامه روزانه شاه به حساب و كتاب اموالش اختصاص مي‌يافته است: «اما در عصر، ساعتي كه شاه از خوابگاه خارج مي‌شد و مجدداً به كار مي‌پرداخت، بلافاصله رئيس محاسبات مخصوص شرفياب مي‌شد و كارهاي شخصي شاه و حساب نقدي و املاك و وضعيت ساختمان‌ها و مخارج مستمر و غير مستمر دربار و شخص شاه را به عرض مي‌رساند.»(ص104)
رضاخان كه بر اساس روايت همه مورخان در دوران قزاقي هيچ نداشت و هرآنچه كسب مي‌كرد صرف قمار و شرب خمر و خوش‌گذراني‌هاي شبانه مي‌شد طي چند سال سپهسالاري و از طريق جنايات سرلشكرانش در سراسر كشور (كه شمه‌اي از آن در اين كتاب آمده) به چنان ثروتي دست يافت كه روزانه يك سوم از وقت خود را به حساب و كتاب آنها مي‌پرداخت. احسان نراقي - مشاور خانم فرح ديبا - در مورد بخشي از اموال رضاخان كه صرفاً به محمدرضا رسيد مي‌گويد: «اين بنياد (پهلوي در سال 1337 تأسيس شد و سپس املاك خصوصي شاه در اختيار آن قرار گرفت. اين املاك كه عبارت از 830 دهكده با مساحتي برابر با دو ميليون و نيم هكتار بودند به عنوان ارث پدر، از رضاشاه به محمدرضا شاه رسيده بود. رضاشاه، در طول سالهاي آخر حكومتش يعني تا 1320، به گونه‌اي مستبدانه، بهترين زمين‌هاي كشاورزي ايران را غصب كرد كه بخش اعظم اين زمين‌ها در مناطق حاصلخيز سواحل درياي خزر واقع شده بودند.»(از كاخ شاه تا زندان اوين، ترجمه سعيد آذري، انتشارات رسا، چاپ اول، صص 5-94) همچنين پيرنيا استاندار استان‌هاي فارس و خراسان در دهه 40 مي‌گويد: «جمع رقبه‌هايي كه به مالكيت رضاشاه درآمده بودند نزديك پنج هزار و ششصد فقره بالغ مي‌شد.» مسعود بهنود نيز در كتاب «اين سه زن» در اين زمينه مي‌گويد: «با گذر ايام و پيري، رضاخان سخت‌گيرتر مي‌شد. رئيسان املاك در شهرستان‌ها، هر روز چند سندي به دفتر مخصوص مي‌فرستادند و صاحبان آن املاك معمولاً نفي بلد مي‌شدند.»(اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، ص275) و در فراز ديگري در همين زمينه مي‌افزايد: «او اينك سلطنتي را رها مي‌كرد كه آن را به بهاي كشتن صدها تن و بي‌خانمان كردن هزاران نفر حفظ كرده بود... هيچ عاملي جز تهديد به حضور نظامي روسها و دستگيريش توسط آنها نمي‌توانست او را وادارد كه از آن اتاق سري و قفلدار پشت دفتر مخصوص چشم بپوشد، در آن اطاق چهل و چهار هزار سند منگوله‌دار وجود داشت كه تقريباً هيچ كدام از آن‌ها را صاحبان اصلي به ميل نفروخته يا نبخشيده بودند.»(همان، ص306) دكتر مصدق نيز در اين زمينه مي‌گويد: «مقارن ورود متفقين بايران اعليحضرت همايون شاهنشاه فقيد در حدود پنجهزار و ششصد رقبه در تصرف داشتند... چنانكه فرض كنيم در عصر شاهنشاه فقيد هر كدام از اين رقبات بعد از وضع مخارج در سال دويست تومان عايدي مي‌داد عوائد سالانه‌ي رقبات از يك ميليون تومان متجاوز بوده است 1120000=200*5600 و فرض مبلغي كمتر از اين معقول نيست و آن ملكي كه در يك سال كمتر از دويست تومان عايدي مي‌داد هرگز مورد توجه اعليحضرت همايون شاهنشاه فقيد قرار نمي‌گرفت.»(خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 65، صص3-282)
البته دارايي‌هاي رضاخان كه قبل از طي مراحل به سلطنت نشاندنش هيچ نداشت محدود به املاك غصب شده از مردم نمي‌شد. وي كارخانه‌ها و تأسيسات فراواني را در تمام كشور به نام خود درآورد. براي نمونه ابوالحسن ابتهاج در خاطراتش در اين زمينه مي‌نويسد: «رضاشاه آن روز بياناتي كرد كه من فقط قسمتي از آن را به خاطر دارم. گفت: ...مي‌گويند من كارخانه (نساجي) شاهي را براي استفاده شخصي دائر كرده‌ام در صورتيكه اينطور نيست. من اينكار را انجام دادم چون هيچكس حاضر نبود دست به اين كار بزند وگرنه من كه نبايد كارخانه درست كنم.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات Paka Print، چاپ لندن، ص303) رضاخان علاوه بر چنين مركز توليدي كه به تملك درآورده بود عمده طرح‌هاي عمراني با بودجه عمومي را در اراضي خود داير مي‌ساخت تا موجب مرغوبيت بيشتر اين املاك شود، البته بي‌اعتنا به اين امر كه آيا صرف اين هزينه‌هاي سنگين در مناطق مورد نظر وي اصولاً منطقي است يا خير؟
ابوالحسن ابتهاج - رئيس سازمان برنامه و بودجه بعد از كودتاي 28 مرداد - در مورد اهداف منفعت‌طلبانه رضاخان مي‌گويد: «اصولاً رضاشاه به تمركز كارهاي عمراني اعتقادي نداشت. بعقيده او كليه كارهائي كه در راه اصلاحات صنعتي و اقتصادي ايران لازم بود بعمل آيد مي‌بايستي به ابتكار و دستور او باشد... سد كرخه به عنوان مجسمه‌اي از كارهاي ناصحيح در جاي خود باقي ماند. نمونه ديگر كارخانه قند چغندري بود كه در شاهي نصب شد و پس از احداث معلوم شد كه در آنجا محل مناسبي براي كشت چغندر وجود ندارد و كارخانه‌ را بعد از تحمل خرج زياد برچيدند.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ص304) از جمله طرح‌هاي ديگري كه رضاخان براي بالا بردن مرغوبيت املاك غصبي‌اش در كرج دنبال كرد پروژه ذوب‌آهن بود: «در زمان رضاشاه قراردادي با دماگ- كروپ آلمان براي احداث كارخانه ذوب‌آهن منعقد شده بود. امضاي قرارداد با اين شركت كه از بزرگترين شركت‌هاي صنعتي آلمان بود با عجله و بدون مطالعه كافي انجام شد و در نتيجه محل نامناسبي را در كرج براي اين كار انتخاب كرده بودند و پس از جنگ جهاني دوم احداث ذوب‌آهن كرج متوقف گرديد... وقتي با نماينده كنسرسيوم وارد مذاكره شدم او گفت كه تاسيس ذوب‌آهن در كرج به اين دليل عملي نبوده كه معادن شمال ايران به اندازه كافي سنگ آهن نداشته و فقط مصرف دو سال كارخانه را تامين مي‌كرده است. گذشته ازآن زغال سنگ اين ناحيه براي مصرف كوره‌هاي ذوب‌آهن مناسب نبود. پرسيدم چطور چنين محلي را براي ايجاد ذوب‌آهن انتخاب كرديد؟ جواب داد به ما گفتند شاه (رضاشاه) دستور داده است محل كارخانه بايد همين جا باشد و ما هم ناچار قبول كرديم».(همان، ص418) البته آقاي ارجمند به بيهوده بودن اين فعاليت‌ها از جنبه تامين منافع مردم اذعان دارد: «در واقع عصر پهلوي را در قسمت عمده امور مي‌توان عصر انجام دادن كارهاي بيهوده نام نهاد» اما از اين نكته غفلت مي‌ورزد كه اين‌گونه فعاليتها از لحاظ منافع رضاخان چندان هم بيهوده نبوده و اقدامي براي پاسخگويي به ولع سيري ناپذير يك قزاق دون پايه بوده است!
به رغم عدم تمايل نويسنده به روشن شدن ابعاد اين خدمات به خويش، وي اشاراتي به دست‌اندازي رضاخان حتي به اموال بقاء متبركه دارد: «در مشهد در اين هفت سال بيش از يكصد و پنجاه ميليون عوايد شهرداري و آستان قدس توسط عمال ادارات مزبور به مصرف غيرمربوط رسيد كه از اين مبلغ شايد بي‌اغراق ده ميليونش به مصرف لازمي كه بايد برسد نرسيد. اين عوايد بيشترش صرف ساختمانهاي شخصي و ملكي رضاشاه در فريمان مي‌شد.»(ص211) شرح مظالم رضاخان فقط در پروژه عظيم مالي وي در فريمان فرصت مبسوطي مي‌طلبد تا روشن‌تر شود تلاشهاي همه‌جانبه ديكتاتور وابسته به بيگانه در چه مسيري صورت مي‌گرفته است. شايد در اين زمينه نيز روايت آقاي ارجمند كه تلاش دارد پهلوي اول را در نهايت تبرئه كند كفايت نمايد: «البته شرح مظالمي كه براي برپا نمودن فريمان از طرف متصديان كارپردازي املاك اختصاصي هر روز و شب به املاك مجاور مي‌رسيد وقتي فرمانداران كشوري و فرماندهان لشكري دهقانان بيچاره را از چند فرسخي براي بيگاري و عملگي بدون دادن دستمزد كافي و به زور كوچ مي‌دادند به قدري مفصل و مبسوط است كه ذكر جزئيات آن را لازم نمي‌دانم زيرا هركس در عصر پهلوي از تشكيلات اداره املاك اختصاصي و كارپردازي‌هايي كه به اين عنوان در شهرها تشكيل شده بود اطلاع داشته باشد خوب مي‌داند كه برنامه اين ادارات چه بوده و چه بلايي به سر مردم بيچاره ايران آورده‌اند.»(ص212)
آقاي دكتر رضا قدس در كتاب (ايران اين توينتيست سنتري Iran in the20st centnry: A political history- July 1989- Lynne Rinner publication) در مورد اعزام پدر خويش به خارج كشور توسط رضاخان مي‌نويسد، پدرم و ساير دانشجويان همدوره‌ايش بعد از پايان تحصيلات و بازگشت به ايران قصد داشتند در بخشهاي عمراني كشور به فعاليت بپردازند اما پهلوي اول ضمن مخالفت شديد از ايشان مي‌خواهد كه صرفاً در اداره املاك اختصاصي به فعاليت مشغول شوند. به اين ترتيب مشخص مي‌گردد كه حتي هدف رضاخان از اعزام دانشجو به خارج كشور انتقاع شخصي بوده است.
دليل امتناع نويسنده از بازگويي جزئيات عملكرد «اداره املاك اختصاصي» كه تبديل به يك تشكيلات عريض و طويل و سراسري شده بود و عمدتاً فرماندهان عالي‌رتبه نظامي با حفظ سمت در رأس آن قرار داشتند، چندان بر خواننده پوشيده نيست. آقاي ارجمند به عنوان فردي كه در تبعيت از برنامه كلان انگليس براي منقرض كردن سلسله قاجار و به روي كار آوردن رضاخان فعاليت‌هايي داشته نمي‌خواهد بپذيرد كه در اين مظالم سهيم بوده است، مظالم و جناياتي كه در عهد قاجار با وجود همه پلشتي‌هايشان كمتر مي‌توان از آنها سراغ گرفت. رقم ثروت نجومي رضاخان كه از راه زورگويي به ملت ايران كسب كرد بعد از شهريور 20 مشخص شد. در حالي‌كه عمده دارايي‌هاي وي را املاك، ابنيه و كارخانه‌‌جات تشكيل مي‌داد، فقط به يك پسرش مبلغ 40 ميليون تومان، نقد رسيد: «اعليحضرت فقيد كه فوت كردند يك مبلغي به نظرم در حدود 40 ميليون (تومان) نقد در اختيار اعليحضرت(محمدرضا)قرار گرفت».(خاطرات جعفر شريف‌امامي، تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات سخن، سال 80، ص87) انباشت اين ثروت غيرقابل تصور توسط پهلوي اول در حالي بود كه ملت وضعيت اسفباري داشتند. در اثبات اين موضوع باز هم سررشته كلام را به كسي مي‌دهيم كه در خاطراتش تلاش فراواني براي تطهير رضاخان دارد. روايتهايي كه آقاي شريف‌امامي در مورد حال و روز مردم بعد از نزديك به يك دهه از كنار گذاشته شدن رضاخان از قدرت در خاطراتش ارائه مي‌دهد بسيار در اين زمينه مي‌تواند روشنگر باشد: «اعليحضرت آن جا توقف كردند و پذيرايي شدند و همان جا هم فرمودند كه يك مطالعه‌اي براي افزايش آب نائين بكنيد و 150 هزار تومان مرحمت فرمودند... نمي‌دانم بركه ديده‌ايد يا نه. بركه يك جايي بود مثل استخر بزرگ كه ساخته بودند و هر وقت باران مي‌آمد آب باران را هدايت مي‌كردند كه در آن منبع جمع شود و اين آب مي‌ماند براي چندين ماه و از آن آب مي‌آمدند برمي‌داشتند براي خوردن. قبلاً رفتم آن جا، ديدم آب اصلاً يك رنگ خاكستري زننده‌اي دارد و اصلاً قابل شرب نبود. ولي خوب اهالي مجبور بودند كه آن آب را بنوشند و اغلبشان مرض پيوك (Piuk) را داشتند. مرض پيوك از آب آشاميدني ناسالم به وجود مي‌آيد كه كرمي است زير جلد انسان نمو مي‌كند... در بندرعباس چند آب‌انبار بود كه به همان صورتي كه در مورد بهبهان گفتم مورد استفاده اهالي بود. منتهي آب انبار سرپوشيده بود كه آب باران را هدايت مي‌كردند. مي‌آمد به انبار پرمي‌شد. بعد مي‌آمدند با سطل مي‌بردند براي خوراك مردم. خيلي وضع بدي داشتند مردم بيچاره، بدبخت، تراخمي همه مريض...»(همان، صص90-88)
آقاي شريف‌امامي در سه سالي كه مسئوليت «بنگاه آبياري» را به عهده داشته است وضعيت سراسر كشور را اين‌گونه اسفبار توصيف مي‌نمايد. البته براي روشن شدن واقعيت‌هاي تلخ جامعه ايران در دوران پهلوي اول و دوم، مطالعه خاطرات دست‌اندركاران اين رژيم مي‌تواند مفيد واقع شود كه از آن جمله خاطرات عبدالمجيد مجيدي (رئيس سازمان برنامه و بودجه در دهه 50) و خاطرات پيرنيا (استاندار استانهاي فارس و خراسان) است.
شايد اگر بيماري مال‌اندوزي پهلوي‌ها در كنار خساست و دنائت طبع آنان مورد مطالعه قرار گيرد تا حدودي پاسخ اين پرسش مشخص شود كه چرا اين جماعت در حق ملت تا اين حد ظلم روا مي‌داشتند. براي نمونه، آقاي ارجمند در خاطراتش بيانگر چشمداشت رضاخان به بودجه دربار است. در حالي‌كه ثروت پهلوي اول در همان سال‌هاي اوليه روي كار آمدنش غيرقابل محاسبه شده بود و روزانه مي‌بايست يك سوم وقت خويش را صرف رسيدگي به حساب و كتاب آن مي‌كرد، چشمداشت به مبالغ ناچيز از قبيل سختگيري به زيردستان و ندادن مزد كارگران به كار گرفته شده در فعاليت‌هاي اقتصادي آنان، عمق فاجعه را به نمايش مي‌گذارد: «سال سوم بالاخره با دوندگي و زحمت زياد، موفق شدم اعتبار نصب بخاري در اتاق تلگراف مخصوص را در بودجه حسابداري بگنجانم و بخاري نصب شد. ولي اعتبار حرارت آن نيز مانند ساير بخاري‌ها كه واقعاً به خواري مي‌سوختند يك من ذغال بيشتر نبود... ناچار همه روزه چهار ريال از جيب خودم به پيشخدمت مي‌دادم كه محرمانه چهار من چوب سفيد كه دود ندارد خريداري نمايد و در دولابچه اتاق بچيند و كم‌كم اين چوب‌هاي سفيد را الو مي‌كردم... هيچ وقت شنيده نشد كه دربار يا شخص اعليحضرت همايوني دست مساعدت به سر و گوش درباريان بكشند. حتي خود من كه نزديك شش سال با تماس مستقيم با شاه در آن محيط خدمت مي‌كردم و در شبانه روز تقريباً 14 ساعت حاضر به خدمت بودم و در اين مدت چندين مرتبه اخبار خوب و فتوحات قشون و دستگيري متجاسرين و غيره را به عرض رساندم، يك بار به دريافت انعام و پاداش موفق نشدم.»(صص113-112) بنابراين خاطره تلخ تحقير تاريخي ايرانيان كه انگليسي‌ها با مسلط كردن رضاخان بر سرنوشت ملتي بافرهنگ و داراي پيشينه كهن، روا داشتند هرگز از تاريخ اين سرزمين محو نخواهد شد و ارائه تحليل‌هاي جامعه‌شناسانه! مبني بر اين كه ملت ايران بدون ديكتاتور قابل اداره كردن نيست و بايد همواره چماق و فحش بر سرش هوار شود تا وظيفه اجتماعي‌اش را دنبال كند ظلم مضاعفي بر ملت بزرگ ايران است. متأسفانه اين ارزيابي توهين‌آميز به ايران و ايراني - آگاهانه يا ناآگاهانه- در خاطرات آقاي محمد ارجمند جاي گرفته است.
نكته ديگر در اين خاطرات كه با واقعيت‌ها چندان تطبيق ندارد، درباره علاقه‌مندي پهلوي‌ها به ايران است: «شاه مردي به تمام معني ايراني بود و مملكت ايران را خيلي دوست مي‌داشت و جداً مي‌خواست كه ايران از هر جهت چون ساير ممالك متمدن ترقي نمايد. نسبت به اجنبي احساساتش خوب نبود... ياد دارم روزي گزارشي به عرض رساندم كه عده‌اي از عساكر ترك در يكي از مرزهاي آذربايجان به خاك ايران تجاوز كرده و دنبال چند سارق ترك وارد ايران شده‌اند. شاه از اين خبر فوق‌العاده برآشفته شد و فوراً سرهنگ كلبعلي‌خان، فرمانده هنگ اردبيل، را پاي دستگاه تلگراف احضار كرد و دستور داد عدة خود را بردارد و به دهكده‌اي كه عساكر ترك اطراق كرده‌اند برود و دهكده را محاصره نمايد و تمام عساكر ترك را خلع سلاح و دستگير كند.»(ص120)
آيا اين واكنش رضاخان مي‌تواند شاخص حساسيت رضاخان به اجنبي و وطن‌دوستي وي باشد؟ البته با توجه احساسات ناسيوناليستي‌اي كه فراماسون‌ها سعي مي‌كردند در زمان آموزش خواندن و نوشتن به پادشاه منتخب بيگانه، در وي برانگيزند داشتن چنين مواضعي نسبت به ترك‌ها و اعراب همسايه چندان دور از ذهن نيست. رضاخان قبل از به قدرت رسيدن به اعتراف خود آقاي ارجمند :«...در طفوليت و جواني تحصيلاتي نكرده بود.»(ص117) و به گفته ساير مورخان و راويان دست اول هيچ‌گونه سوادي نداشت لذا هنگام تعليم خط و خواندن، فراماسون‌هايي چون فروغي فرصت يافتند او را متأثر از اين تفكر كنند؛ چرا كه انگليسي‌ها با ترويج ناسيوناليسم‌هاي مختلف (ترك، عرب، فارس و....) توانستند زمينه سلطه خود را در منطقه فراهم آورند. آنچه مي‌تواند شاخص ارزيابي حساسيت رضاخان به بيگانه باشد نحوه تعامل وي با انگليسي‌ها به عنوان قدرت سلطه‌طلب آن دوران است. زماني كه اراده انگليس به اين تعلق مي‌گيرد كه بخشي از خاك ايران به ترك‌ها يا اعراب واگذار شود رضاخان بدون هيچ‌گونه مقاومتي فرمانبرداري مي‌كند. اگر در دوران قاجار، بيگانگان با استفاده از بي‌لياقتي پادشاهان اين سلسله، با زور و لشكركشي بخش‌هايي از خاك ايران را تجزيه كردند، در دوران پهلوي به صورت بي‌سابقه‌اي بدون هيچ‌گونه جنگ و صف‌آرايي بخش‌هايي از خاك ايران به غير واگذار ‌شد: «حادثه ديگري كه مي‌توانست آرامش خاطر شاه را فراهم آورد، پيمان سعدآباد بود. وزيران خارجه تركيه، عراق و افغانستان در تهران گرد آمدند و در سعدآباد بر پيماني امضا گذاشتند و اينها هم معناي استقرار رژيم را داشت. براي رسيدن به اين پيمان، رضاشاه به اختلافات ارضي با تركيه و عراق پايان داد. از نفت خانقين گذشت و هم از ارتفاعات آرارات، اين مجموعه به اضافه باجي كه در قرارداد نفت به انگليسي‌ها داده بود، در آستانه جنگ جهاني حكومت او را به عنوان حلقه‌اي از كمربند دور شوروي در چشم لندن عزيز مي‌داشت.»(اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص277) در دوران رضاخان همچنين با اشاره انگليسي‌ها وي در امور بحرين به عنوان بخشي از خاك ايران هيچ‌گونه نظارتي نمي‌كرد و اداره آن را كاملاً به بيگانه واگذار كرده بود. اين بي‌توجهي به تماميت ارضي كشور موجب شد كه در زمان پادشاهي پهلوي دوم اين بخش از خاك ايران رسماً از كشور جدا شود؛ لذا چگونه مي‌توان ادعا كرد كه رضاخان ايران دوست بود، در صورتي‌كه صرفاً با يك اشاره، -تأكيد مي‌كنم فقط با يك اشاره- به خاطر منافع خود از بخشي از خاك كشور صرفنظر مي‌كرد. نكته قابل توجه در كنار ادعاي ايران دوست بودن و حساسيت رضاخان به بيگانه، اعتراف آقاي ارجمند به اين مسئله است كه پهلوي اول اجازه داده بود انگليسي‌ها در مسائل مختلف كشور - حتي انتخاب نمايندگان مجلس- دخالت كنند: «هرچه خواستم بفهمم كه علت اين تغيير چيست، بالاخره چيزي نفهميدم. فقط در بين گفتگو اين طور اظهار داشت كه گويا مقامات خارجي با انتخاب شدن من مخالف هستند و البته مقصودش انگليسيها بود.»(ص77) نويسنده در اين فراز به صراحت معترف است كه وزير دربار با اشاره انگليسي‌ها وي را از ليست كانديداهاي فرمايشي مجلس ششم خارج مي‌سازد. حال جاي اين پرسش وجود دارد كه آيا پادشاهي كه تا اين حد دست بيگانه را در سرنوشت ملتش باز مي‌گذارد مي‌توان حساس نسبت به بيگانه خواند؟ جواب كاملاً روشن است. البته ساير شخصيت‌هاي سياسي آن دوران نيز از اين وضعيت به تلخي ياد مي‌كنند. براي نمونه دكتر مصدق در خاطراتش دخالت مستقيم سفارت انگليس در تعيين كانديداهاي مجلس شوراي ملي را مورد تاكيد قرار مي‌دهد: «...كدام مجلس همان مجلس كه در زمان تسلط شاه فقيد هيچ وكيلي به مجلس نرفت مگر با تصويب سفارت انگليس و باز همان مجلس كه رئيس آن را يك اكثريت متكي به سياست بيگانه انتخاب نمود.»(خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 65، ص191) بنابراين چندان منطقي به نظر نمي‌رسد كه پهلوي اول را با وجود همه وابستگي‌هايش به بيگانه فردي ايران دوست و حساس به بيگانه بخوانيم؛ زيرا اصولاً افرادي كه راه وابستگي را برمي‌گزينند نمي‌توانند به ملت خود وفادار بمانند. تضاد منافع ملت ايران با سلطه‌گراني كه براي تاراج منابع و ذخاير اين سرزمين تلاش مي‌كردند روشن‌تر از آن است كه بتوان ادعا كرد فردي همزمان با وابستگي به بيگانه و در خدمت آنها بودن (در حدي كه در رضاخان سراغ داريم) ايران دوست نيز مي‌توانسته باشد. البته اقدامات تخريبي رضاخان در عرصه فرهنگي بسيار فاجعه‌بارتر از عرصه‌هاي سياسي و اقتصادي است. انگليسي‌ها كه در جريان نهضت مشروطه به قدرت فرهنگ ديني ملت ايران پي برده بودند بعد از به روي كار آوردن اين قزاق بي‌سواد با تمام قدرت درصدد تخريب بنيان‌هاي فرهنگي اين مرز و بوم برآمدند. بيگانگان براي تحقير ملت ايران كه مقدمه پذيرش سلطه بيگانه بود به سنت‌ها نيز رحم نكردند. فجايعي كه به منظور اثبات بي‌هويتي ايرانيان صورت گرفت صرفاً از قلدر و فرهنگ نشناسي چون رضاخان برمي‌آمد؛ به يكباره لباس سنتي اين ملت با سابقه فرهنگي، پست قلمداد گرديد و به صورت تحقيرآميزي در خيابانها قيچي شد تا مردم بپذيرند كه نه تنها همه تعلقاتشان پست است بلكه صرفاً با لباس اروپايي، انسان ارزيابي خواهند شد: «در خيابان چادر زنها را مي‌كشيدند و همزمان كلاه از سر مردان برداشته مي‌شد و تنها كلاه شاپو مجاز بود، سرداري‌ها را قيچي مي‌كردند، عبا و عمامه كه به كلي ممنوع شد...».(اين سه زن، ص277)
نه تنها لباس سنتي زنان و مردان ايراني به بدترين شكل ممكن مورد تحقير قرار ‌گرفت، بلكه باورهاي ديني نيز تحقير ‌شد. حسين مكي در كتاب تاريخ بيست‌ساله در اين زمينه مي‌نويسد: «حركت دسته‌هاي عزادار در ايام عاشورا را ممنوع گردانيد و اگر احياناً در بعضي خانه‌ها محرمانه مراسم عزاداري بعمل مي‌آمد صاحبان خانه تحت تعقيب قرار مي‌گرفتند و بزندان مي‌افتادند. بعداً بجاي عزاداري كاروان شادي (كارناوال) در ايام عاشورا براه انداختند و صنوف را مجبور مي‌كردند كه در برپائي كارناوال پيشقدم شده هر صنفي دسته خود را شركت دهد. خوب بخاطر دارم در اواخر سلطنت پهلوي حركت كارناوال (كاروان شادي) مصادف بود با شب عاشورا و در كاميون‌ها دستجات رقاصه‌ با ساز و آواز به پاي‌كوبي و رقص در شهر بگردش درآمده بودند».(تاريخ بيست‌ساله، ص20-18)
آيا رضاخان براي اين ميزان تحقير ملت ايران انگيزه شخصي داشت؟ به طور قطع خير؛ زيرا وي اصولاً از درك ميزان تأثير فرهنگ در ايستادگي مقابل بيگانه عاجز بود و مبدأ خصومت‌ورزي با فرهنگ اين مرز و بوم را صرفاً بايد در برنامه‌هاي كلان انگليسيها ديد كه با انتخاب فردي بي‌فرهنگ اجراي آن را ممكن ساختند.
در آخرين فراز از اين نوشتار مي‌بايست بر اين نكته تأكيد ورزيم كه خاطرات آقاي ارجمند داراي مطالب ارزشمندي به ويژه در مورد تشكيلاتي ميان تهي تحت عنوان «ارتش ملي» است كه قبل از رسيدن قواي شوروي به صورت بسيار تحقير‌آميز متلاشي شد و قزاقي كه خود مي‌بايست سرمشق ديگر نظاميان قرار مي‌گرفت، پيش از ديگران فراري گرديد. همچنين در مورد ترفندهاي به قدرت رساندن رضاخان، اين اثر مي‌تواند نكات مهمي در اختيار اهل تحقيق قرار دهد؛ هرچند متأسفانه به دليل مشاركت راوي خاطرات در اين جريان، وي هويت سياسي خود را به نوعي با رضاخان گره مي‌زند و از روي كار آوردن چنين فردي در كليت كتاب، دفاع مي‌نمايد.
منبع: www.dowran.ir