پنج نظم پايداري






حميد، روزي طلب در اين غزل با زباني روان و استوار از دوران نبرد ياد مي‌كند. اين شاعر شيرازي، غزل‌ها و به خصوص مثنوي‌هاي زيبايي در زمينه ادبيات پايداري خلق كرده است:

آن روزها، تلاطم اروند زنده بود
در چهره‌هاي سوخته لبخند زنده بود
شيرين‌ترين حماسه فرهاديان دشت
در لحظه‌هاي آتش و پيوند زنده بود
جان بود هديه در غزل حافظان عشق
با آنكه ياد ملك سمرقند زنده بود
مردي كه ذره ذره فراموش مي‌شود
روزي كنار خط پدافند زنده بود
بگذار تا نگويم اگر دل شكستني‌ست
زان سال‌ها كه روح خداوند زنده بود
وا حسرتا كه از عطش آباد سوختن
باز آمدم كه باز بگويند: زنده بود.

علي داوودي را پيش از كتاب «مردگان بسيارند» بيشتر با غزل‌هاي شورانگيزش مي‌شناختيم. اما گويا ناگفته‌هايي در غزل دارد كه بايد سپيد و بي‌تكلّف بيان كند. سروده‌هاي داوودي سرشار از مضمون‌هاي بديع‌اند و بيشتر در حوزه ادبيات پايداري مي‌گنجند. از قطعات سپيد او مي‌خوانيم:

تانكي چرخيد و چرخيد
خيابان‌ها و شهرها را
تا به موزه‌اي رسيد
آن‌گاه براي ابد فراموش شد!
سرداري جنگيد و جنگيد
تا به ميداني رسيد
از دختركي شاخه‌اي گل خريد
و مجسمه شد!

اسلحه‌هاي بزرگ را
در آغوش مي‌فشرند هرشب
و مي‌ميرند
سربازاني تنها
تنها، تنها
كه كودكان را به شرط‌بندي مي‌كشند
سربازاني كه در كودكي
لوله تفنگ‌ها را مكيده‌اند!

برادرم را ديدم
كه چون رخت خونيني
از شاخه‌هاي تو آويزان بود
قطرات خونش كه مي‌چكيد
تو را نقاشي مي‌كرد
وطن!

عبدالرحيم سعيدي‌ راد را مي‌توان از بزرگان بزرگ منش شعر پايداري دانست. او كه خود، خاك جبهه خورده و داغ همسنگر ديده سال‌هاست به سرودن از آن روزها دل بسته است. سعيدي راد، علاوه بر غزل، در قالب سپيد و نثر ادبي هم دست توانايي دارد. غزل زير را شاعر، به رزمنده جاويدالأثر، حاج محمدرضا زارع هديه كرده است:

آهسته مي‌آيد صدا: انگشترم آنجاست
اين هم كمي از چفيه‌ام... بال و پرم آنجاست
آنجا كه تركش ريخته زير درخت نخل
چشم دلت را بازكن خاكسترم آنجاست
يك تكه از روح صدايم را زمين خورده است
آن تكه ديگر، كنار سنگرم، آنجاست
يادش به خير آن پا كه بر مين‌ها قدم مي‌زد
آنجا، كنار بوته، پاي ديگرم آنجاست
آنجا ميان بوته‌ها دستم نمايان است
يك ساعت كهنه، كنار دفترم، آنجاست
يك قمقمه درد و عطش از من به جا مانده‌ست
يك چشمه، يك رود از دو چشمان ترم آنجاست
حالا ببند آن چشم‌هاي نازنينت را
تا ننگري كه جاي خالي سرم آنجاست

سيدمحمد غاضي، جواني‌ست پرشور و پردغدغه كه اين روزها، فضاي ادبيات پايداري را با رباعي‌هاي خود زينت داده است. از جانباز مي‌خوانيم و از زبان كسي كه پدر جانبازش به شهدا پيوسته است:

وقتي كه جنون عشق، معنا شده بود
در خاك، دري به نور پيدا شده بود
از چرخه روزگار اخراج شدند
پرونده زخم‌هايشان وا شده بود

بغضم، كه گرفته‌اند آواي مرا
بازي دادند دل‌خوشي‌هاي مرا
مي‌خواهم از اين ديار غربت بروم
بي‌زحمت، اگر لطف كني پاي مرا...

آيينه افتخار مردان نبرد
اكنون كه رسيده است پايان نبرد
دل بسته به پرواز اگر بگذارد
سوغاتي چرخ‌دار دوران نبرد

حميدرضا شكارسري، سپيدسرايي‌ست كه علاقه‌مندان شعر، حتماً با او و سروده‌هايش آشنايند. او مضمون‌پردازي‌ست كه مي‌كوشد با زباني ساده به بيان گم گوشه‌هاي عاطفي روزگار بپردازد و هنگامي‌كه به ادبيات پايداري مي‌پردازد، اين ويژگي سروده‌هايش را بهتر مي‌شود لمس كرد. اين سپيد كوتاه را براي شهداي تازه برگشته سروده است:

هربار كه مي‌آيد
آسمان آفتابي‌ست
چشم‌هايمان
ابري
راستي اين شاخه‌هاي اندوهناك
در اين باران بي‌دريغ
با كدام توان به پيشوازتان مي‌آيد؟
با كدام توان به مشايعت؟
سبكبارتر از شما
مسافري نيست
استخوان‌هاي سپيد و سبك داريد و بس
پلاك‌هايتان را به يادگار
به ما مي‌دهيد...
هربار
ماييم و شرمي سنگين‌تر
شما كم‌كم پيدا مي‌شويد
ما كم‌كم
گم...
منبع: نشريه امتداد - ش 44