توفيق






ميگن پدري مي خواست پسرش رو تنبيه كنه بچه از دست بابا فرار مي كنه. در مسجد باز بوده و پسر از ترس پدر به مسجد پناه مي بره. باباش مياد جلوي در مسجد واميسته و ميگه ذليل مرده بعد از چهل سال پاي منو به مسجد باز نكن!!!
حالا حكايت ما هم همينه: اين بچه هاي مجله فكه ميخوان هر جوري كه هست پاي منو به مسجد (!) باز كنن.
يادش بخير تو اين جور مواقع حاج داود (حاج آقا كميجاني كه 7-8 سال از ماها بزرگتر بودند و البته از روحانيون بودن، بسيجي و خط شكن...) مي گفت: «بابا بيايد ايمان بياوريد، اسلام دين خوبيه، تا كي مي خوايد گمراه بمونيد؟ بيايد ايمان بياريد بهشت ميدن، حوري ميدن...»
ماهم مي گفتيم حاجي خودت رو خسته نكن ما ايمان بيار نيستيم، بذار راحتت كنيم ما قسم خورديم كه آدم نشيم...
خدا رحمتش كنه حاج آقا درزي يه روز مي گفت: بچه ها قدر اين روزهايي كه كنار همديگه ايم رو بدونيد كه اگه بگذره ديگه بدست نمياد، خدا لطف كرده و يه سفره اي پهن شده كه استفاده كنيد، هر كس هم چه بخواد چه نخواد، بهره خودش رو مي بره ولي زرنگ اونه كه بهترين رو انتخاب كنه... سر اين سفره كه هستيد با نون خالي خودتون رو سير نكنيد خوب نگاه كنيد عميق فكر كنيد، از اين لحظات به بهترين شكل استفاده كنيد...
بهش گفتم: حاجي ما كه توفيقشو نداريم.
مي گفت: پسر جون اينجا توفيق ريخته، كسي نيست جمش كنه... توفيق چي مي خواي؟
گفتم: مثلا نماز شب.
گفت: نمي خواد نماز شب بخوني، تو سعي كن لغويات كمتر بگي به اندازه همون تو اعمال و رفتارت تاثير داره! شما فقط اراده كنيد و از خواب پاشيد، هيچ كار ديگه اي هم نكنيد همون تو جاتون بشينيد و يه تسبيح بچرخونيد. اصلا ذكر هم نگو... فقط بگو «من خرم، من خرم!!!»
اگه تاثير نماز شب را نداشت بيا يقيه منو بگير...
ما هم مي گفتيم: همه اينا رو گفتيد درست، خيلي هم استفاده كرديم ولي ما هدايت نمي شيم، بت هاي ما خيلي بهتر از خداي شماست!!! شما خودت رو خسته نكن.
-تو رو خدا از اين الفاظ استفاده نكنيد. اين حرفا مثل غبار رو دلتون مي شينه و بي تاثير نيستن ها.
مي گفتيم. حاجي اصلا يه هفته ما به دين شما درميايم شما هم يه هفته به دين ما دربياييد! خوبه؟
مي گفت: حقيقتا كه شماها قسم خوريد كه آدم نشيد...
البته بهتون بگم كه حاجي درزي خيلي ماه بود و ما هم براي اذيت كردن و حرص خوردنش اين حرفا را مي زديم. اونم مي دونست كه داريم اذيتش مي كنيم ولي جداً مي خواست بچه ها استفاده بيشتري از اون فضا بكنن و خودشون رو به مراتب بالاتر برسونن...
مي گفت: بچه ها خدا دنبال بهونست كه ما رو ببره بهشت و ثواب برامون بنويسه. دنبال بهونست كه ماها رو ببخشه...
شما يه آيه قرآن ياد بگيريد و بهش عمل كنيد، بهشت بهتون واجب مي شه!
گفتيم: حاجي ديگه داري خاليبندي شو زياد مي كني ها...
گفت: بيچاره ها براتون سند ميارم، مگر نه اين كه دانشمندان و عالمان با شهدا برابرند؟
پيامبر با عده اي از اصحابشون تو مسجد نشسته بودن كه يه عرب بياباني از در وارد شد و سراغ پيامبر رو گرفت.
به پيامبر گفت: شنيدم كه آيه اي نازل شده كه ميگه هر كس ذره اي خير انجام بده پاداش اون را مي بينه و هر كس كه ذره اي بدي كنه بايد به سزاي آن برسه؟ (سوره زلزال) پيامبر فرموده: درست است.
عرب گفت: اينطور كه حساب ما پا كه و سر رشته گناهانمون گمه!!! گناهان ما از شن هاي بيابان هم بيشتره!
پيامبر گفت: رسيدگي مي شود. به همه اش رسيدگي مي شود.
اطرافيان پيامبر هم متوجه عمق مطلب شدند و به فكر فرو رفتند.
عرب گفت: آيا به اين اعمال خود خداوند رسيدگي مي كند؟
پيامبر گفت: بله.
دوباره پرسيد كه مطمئن هستيد؟ آيا به اين اعمال، خود خداوند رسيدگي مي كند؟
پيامبر گفت: بله.
براي سومين بار پرسيد كه خود خداوند به اعمال ما رسيدگي مي كند؟
پيامبر گفت: بله.
عرب گفت: پس مشكلي نيست چون خدايي كه شما توصيفش رو مي كنيد خيلي خداي خوبيه و خداي ارحم الراحمين بر بندگانش سخت نمي گيره و با رحمتش با ما رفتار مي كنه... و رفت.
پيامبر فرمود: او جاهل آمد و فقيه برگشت!!! و فقط با فهم و درك يك آيه به اين درجه رسيد...
حاجي درزي گفت: حالا چي مي گي؟
من هم كه از اذيت كردنش لذت مي بردم، گفتم: اصلا به خدات بگو خودش رو به ما نشون بده...
من خدايي رو كه نبينم نمي پرستم...
اونم گفت: در جهل مركب ابدالدهر بماني...
منبع: نشريه فكه شماره80