مثنوي عشق

نويسنده: بيژن خاتم




هاي همت ياران كجاست؟
راه ما اينك به سوي كربلاست
اي جوانان، همدل و همسو شويد
با هجوم خصم، رويا رو شويد
در بسيج عاشقي همت خوش است
گاه عشق و وادي حيرت خوش است
من اميدم نور ايمان شماست
يارتان دستان پر مهر خداست
دشمن دوني كه با جهل آمده ست
دزد نادانيست كوسنگي زده ست
گر هزاران لشكر آمد از عدو
نيست ترسي در دل ياران ازو
پس توكلت علي اللهي شويد
حق نگهدار شما، راهي شويد
از شمال و شرق و غرب و از جنوب
آمدند آن كوكبان بي غروب
آمدند تا چهره نوراني كنند
در عمل عزم مسلماني كنند
دشمنان در وحشت از اين راهيان
از خروش و همت افلاكيان
جمله لبيكي به لب نوري به دل
در حراست از شرف، از آب و گل
جنگ بين خير و شر آغاز شد
درب هاي جنت حق باز شد
رازهايي ديده شد در گيرودار
راز عشق و راز خون و ياد يار
جبهه شمع محفل پروانه شد
از برايش جان و دل ديوانه شد
جبهه بود اين يا كه دانشگاه بود
مدركش خون شهيد راه بود
شاخه هاي نور باريدن گرفت
دست هاي عاشقان چيدن گرفت
هر كسي كامي از اين محفل ببرد
جان پاكش را به ذات حق سپرد
گاه ايثار و خلوص پاك بود
راه عشق و سينه هاي چاك بود
در نبرد پاكي و خصم پليد
صد هزارانش حماسه آفريد
صد حكايت گويمت از جبهه ها
صد رشادت بشنو از دفع كربلا

منبع:نشريه فكه شماره 80