سيد عبدالحميد وَفسي (اولين شهيد انقلاب مشروطيت)
سيد عبدالحميد وَفسي (اولين شهيد انقلاب مشروطيت)
چكيده
مبارزه توده مردم و طبقات مختلف جامعه با مدافعان نظام استبداد ي، شرايط جديدي را در كشور پديد آورد. مردمي كه طي ساليان دراز، از نظام حكومتي خويش و فرمانروايشان چيزي جز اختناق، تعدي و بي قانوني نديده بودند، فرصت يافتند تا اعتراض و نارضايتي خود را از وضع موجود در قالب انقلابي اجتماعي ابراز كنند.
آنچه پيش رو داريد تلاشي است در جهت بازشناسي شخصيت و نقش اولين شهيد انقلاب مشروطه كه در منابع گوناگون از او به نام طلبه جوان، سيد عبدالحميد تعبير شده است.
کليد واژه ها: انقلاب مشروطه، سيد عبدالحميد، شهادت، وَفس.
مقدمه
نام كامل اولين شهيد راه آزادي و مشروطيت ايران، سيد عبدالحميد سجادي وفسي است. محل تولد او روستاي وفس(1) از توابع شهرستان اراك در استان مركزي مي باشد.
سيد عبدالحميد منتسب به خانواده بزرگ سادات در منطقه بودند، مي باشد. نام پدر او سيد نظام الدين بود. سيد نظام الدين چهار پسر داشت كه سيد عبدالحميد كوچكترين آنها بود.(2)
شهيد سيد عبدالحميد بنابر شيوه موجود در خانواده سادات سجادي بعد از گذراندن تحصيلات مقدماتي در مكتب خانه هاي وفس و فراگيري آموزش هاي اوليه ديني در محضر عالمان و فضلاي عصر با تحصيل علم اقناع نمايد.
سيد عبدالحميد نخست در اراك، سپس در قم و در پايان مقيم تهران شده و تحصيلات حوزوي خود را ادامه مي دهد و از محضر علما و بزرگان آن زمان همچون شيخ فضل الله نوري و شيخ مرتضي آشتياني بهره مي برد.
سيد عبدالحميد در سال 1322 ق از تهران به وفس مراجعت كرده با دختر عموي خود كه خيلي جوان بود ازدواج نمود و پس از چندي دوباره به قصد ادامه تحصيلات به تهران بازگشت. مقارن حوادث مشروطيت، سيد عبدالحميد كه تازه صاحب فرزند شده بود در مدرسه علميه حاج ابوالحسن معمارباشي، مشغول تحصيل بود(3) و به شرحي كه در ادامه خواهد آمد در جريان انقلاب به شهادت رسيد. تنها فرزند سيد عبدالحميد، دختري به نام بانو هاجر بود كه بعدها با سيد محمود نبوي، وكيل دادگستري اراك ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج چند فرزند بود كه آخرين آنها 1387 ش به ديار باقي شتافت.
مرور واقعه ي شهادت سيد عبدالحميد و حوادث بعد از آن تا پيروزي مشروطه
پس از بازگشت علما و مردم به شهر، عين الدوله كه هرگز حاضر نبود تن به اجراي درخواست هاي مردم بدهد، اين كار را به امروز و فردا انداخت و سعي كرد تا ضمن ايجاد اختلاف در ميان صفوف رهبران و مردم، بعضي از روحانيون و ديگر شخصيت ها را زنداني يا تبعيد كند و به اين ترتيب، غائله را بخواباند. يكي از روحانيوني كه عين الدوله در صدد دست گيري و تبعيد او بود، حاجي شيخ محمد سلطان الواعظين، خطيب و واعظ سرشناس تهران بود. دليل خصومت عين الدوله با شيخ محمد واعظ آن بود كه او در حادثه بانك، مردم را به سبب ايجاد بانك استقراضي روس و بي حرمتي به اجساد مسلمانان شورانده و موجب تخريب آن شده بود. به طور كلي شيخ محمد از سخنوران بزرگي بود كه در مساجد و مجالس عزا، بي پروا از استبداد بد مي گفت و به عين الدوله دشنام مي داد.
در جريان دست گيري شيخ محمد واعظ، سيد عبدالحميد به شهادت رسيد و با شهادت او، مبارزات وارد مرحله تازه اي شد و در نهايت در كمتر از يك ماه انقلاب مشروطه پيروز گرديد.
روز شهادت
مردم در اطراف سربازخانه جمع شدند. دقيقه به دقيقه بر تعداد آنان افزوده مي شد. در اين ميان خبر دستگيري واعظ به آيت الله بهبهاني رسيد. او پسر خود را با عده اي از طلاب و سادات براي رهايي شيخ محمد فرستاد اما كارساز نبود و احمد خان به اقدام خود اصرار مي ورزيد. با انبوه شدن جمعيت و حضور پسر بهبهاني بر مقاومت و پايداري مردم افزوده شد تا اينكه با تحريك اديب الذاكرين خورد، اما با اين حال، وي شيخ محمد را از آن ميان نجات داد و خود نيز خارج شد.
در اين زمان بود كه سيد عبدالحميد وارد صحنه مبارزات مي شود و بلافاصله بعد از چند دقيقه به شهادت مي رسد. اگر چه حضور او در جريان مبارزات آزادي خواهانه بسيار كوتاه بود، اما واقعه شهادت او نقش مهمي در تهييج مردم و تسريع روند انقلاب داشت. ناظم الاسلام چگونگي شهادت سيد را به زيبايي هر چه تمام تر بيان كرده است:
از قضاياي اتفاقيه؛ كامل مجيد، فاضل رشيد، سيد سعيد، مرحوم سيد عبدالحميد كه از طلاب و اهل علم بود با زبان روزه از درس آقا ميرزا تقي مجتهد گرگاني مراجعت كرده و كتابهاي درس خود را در زير بغل داشت، به آن محل رسيد و آن هنگامه و شليك سرباز را ديد. خطاب به احمد خان كرد و گفت: مگر تو مسلمان نيستي؟ چرا امر به شليك كردي؟ مگر اينها مسلمان نيستند؟ مگر اديب، نوكر سيدالشهدا نيست كه در خون خود مي غلطد؟ اگر دولت از تو مؤاخذه مي كرد، مي گفتي كه ملت هجوم آورد و حبسي را برد. احمد خان از غيظ و تغير، تفنگي از يكي از سربازها گرفت و به طرف سيد غريب بي كس خالي نمود. بعضي گويند در شليك اول، تير احمد خان به سيد گرفت ... بالجمله؛ سيد عبدالحميد به همان رسيدن تيرافتاد. مردم سيد عبدالحميد را آوردند به مدرسه معمارباشي و در آنجا خوابانيدند. حاج شيخ محمد خود را انداخت روي نعش سيد و گفت: آقاي من چه مي خواهي؟ سيد جواب داد: قدري آب كه عطش، مرا اذيت مي كند. تا آب حاضر شد سيد از اين دار فاني به دار باقي رحلت فرمود.(4)
حاج شيخ محمد واعظ كه مظلوميت سيد را مشاهده كرد خون او را به صورت و محاسن خود ماليد. صداي گريه و ضجه از مردم بلند شد. سادات و طلاب صداهاي خود را بلند كرده، زنها شروع به شيون و گريه كردند. در اين هنگام سيف الدين ميرزا، مدير توپخانه با يك دسته قزاق رسد. اينها براي ياري احمد خان آمده بودند، ولي دير رسيدند و چون از اوضاع و احوال آگاه شدند، كشته سيد عبدالحميد را براي آنكه دردست مردم نباشد، برداشته و حركت كردند. در اين زمان ميرزا سيد جعفر صدرالعلماء با عده زيادي از سادات و طلاب به آنجا رسيد. وقتي مردم او را ديدند مصم تر گشته و با همراهي يكي از جوانان غيور آن محله قزاقان را تعقيب نموده و با زور و كشاكش جنازه سيد را از ايشان گرفته باز آوردند.
صدر العلماء دستور داد كشته سيد را به مسجد جامع ببرند، مردم با آن جمعيت انبوه جنازه را برداشته با شيون و ناله به طرف مسجد جامع حركت كردند.
با كشته شدن سيد، جنب و جوش عظيمي در شهر پديد آمد و همه به سوي مسجد جامع حركت كردند. كسروي ماجرا را اين طور شرح مي دهد:
كم كم به شهر آوازه افتاده و كوشندگان از هر سوي شهر مي شتافتند. بازار و كاروانسراها و تيمچه ها بسته مي شد. از علما نخست بهبهاني و سپس شيخ محمد رضا قمي و سپس هر يكي با دسته بزرگي به آنجا آمدند. بدين سان در پايتخت ايران شورش بزرگي برخاسته و مردم در برابر دولت ايستادند يك دسته از پي علما رفته هر كه را مي يافتند به مسجد مي آوردند.
عصر روز چهارشنبه خيل عظيم مردم در مسجد جامع جمع شدند و به شيون و زاري و عزاداري پرداختند. در مسجد، غوغايي بود و با غوغايي كه در پي چوب خوردن حاج شيخ هاشم قندي روي داد، تفاوت داشت. از هر سري صدايي بلند بود. يكي ديگر از نويسندگان در اين باره مي نويسد:
صداي شليك تفنگ و شيون زنها و فرياد مرده او ناله مجروحين اهالي شهر را مضطرب و پريشان خاطر ساخت و دسته دسته از طرف شهر براي كمك به شورشيان به طرف معركه و مسجد جامع شتافتند. كليه بازارها و دكاكين حتي نانوايي ها بسته شد و شهر به صورت ايام سوگواري درآمد و چنان هياهو و غوغايي در تهران به پا شد كه مردم تا آن زمان چنين روزي نديده بودند. علما همگي با بستگان خود فوج فوج به طرف مسجد جامع روانه شدند. تجار و بازرگانان كه تا آن زمان خود را مخفي مي كردند و از شركت علني در وقايع سابق خودداري مي كردند و يك نوع بي طرفي پيش گرفته بودند و اگر هم كمك به نهضت مي كردند از تظاهر دوري مي جستند از خانه ها بيرون آمده به جماعتي كه در مسجد جامع بودند ملحق شدند. زنهاي تهران هم در اين قيام شركت كردند و مردها را به ياري شورشيان و مظلومين تشويق مي كردند و در كوچه و بازار با فرياد دلخراش به دولتي ها فحش مي دادند و نفرين مي كردند.(6)
به دليل بالا رفتن هيجان عمومي حاج شيخ فضل الله كه تا آن روز كمتر به اين اجتماعات مي پيوست «با كوكبه و جلال همراه عده اي از مردم سنگلج وارد مسجد جامع شد».(7)
بزازان، چادر بزرگي را در حياط مسجد جامع افراشتند. بعضي نيز ابزار و وسايل مورد نياز براي اقامت در مسجد را تهيه نمودند.
آيت الله طباطبايي بعد از حضور در مسجد جامع، طي سخنراني ضمن دعوت مردم به اتحاد و همدلي چنين گفت:
بغض و كينه و اغراض شخصيه را كنار گذارده در زير لواي اتحاد و توحيد در اين دوره سلطنت كه وزراي خائن و پادشاه رئوف و مهربان و مايل به معدلت و مساوات است... قانون معدلت را دائر كنيم.(8)
آقايان ديگر اصرار به بركناري عين الدوله داشتند كه آقاي طباطبايي گفت: «اگر عدالتخانه را برپا كنيم، عين الدوله داخل آدمي نيست».(9)
مردم جنازه سيد عبدالحميد را نزديك ظهر در همان مسجد جامع شستند و در ميان مسجد گذاردند. انبوه جمعيت حاضر در مسجد پيرامون جنازه جمع شده به نوحه خواني، سينه زني و عزاداري پرداختند.
درباره سيد عبدالحميد و حماسه شهادت او، مرثيه هاي بسياري خوانده و شعرهاي فراواني گفته شد. به عنوان نمونه يك بند از 25 بند اشعار فصيح الزمان سيد رضوان كه به پيروي از دوازده بند مرحوم محتشم كاشاني سروده، چنين است:
بي حربه، چون كه جيش خداوند ذوالمنن
برحربيان شدند دليرانه صف شكن
سلطان فوج، ياور عبدالمجيد(10) داد
فرمان قتل جملگي از خبث خويشتن
شليك يا تفنگ نمودند حربيان
مجروح ساختند به يك حمله چند تن
در آن ميانه سيد و سالار سروران
عبدالحميد فخر زمان، مفخر زمن
غافل ز ره رسيد و زهنگامه بي خبر
انگشت حيرتش بشد آن گاه در دهن
چشمش به سوي معركه افتاد محو و مات
از كارهاي چرخ ز غوغاي مرد و زن
ناگاه بي ملاحظه سلطان فوج درون
تيري زد آتشين به تن شمع انجمن
مابين سينه و گلويش تير جاگرفت
وز پشت او بدر شد و جانش شد از بدن
هم بي گناه بود و هم ازخلق منزوي
هم بد غريب و بيكس و هم دور از وطن
تيرش به سينه خورد به مظلومي حسين
قلبش بگشت پاره به مجروحي حسن
تا جان برفت از تن جان جهان برون
زد صيحه جبرئيل كه اي حي ذوالمنن
از نو حسين كشته ز جور يزيد شد
عبدالحميد كشته عبدالمجيد شد
روز ختم سيد عبدالحميد
عين الدوله كه در اصل كل دولت بود پيامي براي علماي متحصن در مسجد فرستاد مبني بر اينكه: «شما آقايان به منازل خود برگرديد تا ما امور را اصلاح نماييم» علماي متحصن بعد از مشورت براي اولين بار به صراحت بر كناري عين الدوله را خواستند:
مقصود ما تاسيس عدالتخانه است كه بعد از اين به كسي ظلم و تعهدي و اجحاف نشود و چون عين الدوله مانع عدالتخانه است و دست خط شاه را اجرا نمي كند و قول شاه را به فعليت نمي رساند پس خائن دولت و ملت است و بايد از مسند وزارت برخيزد.(11)
مردم هم كه كشته شدن يك طلبه سيد آن هم به صورت تشنه برايشان بسيار سنگين و غير قابل هضم بود، بر خلاف دستورات و تمهيدات دولتيان رفتار كردند بازارها و دكانها كماكان بسته بود و مردم دسته دسته به مسجد نزد علما رفتند.
تا قبل از ظهر مجلس ختم سيد عبدالحميد برگزار شد و وعاظ درباره دنده خويي ها و بديهاي عين الدوله سخنراني كردند. غروب روز پنج شنبه بزازها كار ديگري انجام دادند و آن اينكه پيراهن خونين سيد را بر سر چوبي بسته آن را به شكل بيرق در آوردند و با تشكيل دست هاي سينه زني و نوحه خواني پيرامون آن به عزاداري پرداختند. عزاداران فرياد مي زدند:
«محمد يا محمد يا محمد، برس فرياد امت يا محمد» دسته هاي عزاداري نخست چند بار در مسجد گرديدند، سپس خارج شده و در بازار اطراف مسجد جامع و مسجد شاه حركت نمودند و در نهايت بدون اينكه كسي از سربازان به آنها تعرضي كند به مسجد بازگشتند.
رخداد ديگري كه جاي اشاره دارد اين بود كه طي شب جمعه ملي گراهايي همچون فريدون آدميت بين نظاميان و فرماندهانشان مي رفتند و از آنها با نصيحت و گفت وگو تعهد مي گرفتند كه به سوي مردم شليك نكنند و در صورتي كه حكم دولتي شليك به سوي مردم بود دستور را اجرا نكنند. فريدون آدميت براي توجيه فوج شقاقي (فوجي كه در اطراف مسجد جامع مستقر شده بودند) شهادت سيد عبدالحميد را مثال مي زند او به فرماندهان اين فوج مي گويد:
... اگر يك نفر سيد به تير شما كشته شود، تا ابد فوج شقاقي مورد لعن و سال ها روضه خوان ها در بالاي منبر شما را همدوش بني اميه به زبان مي آورند. فوج قزوين كه شليك كردند و سيد عبدالحميد را كشتند امروز مورد لعن و نفرين و تنفر عمومي واقع شده اند.(12)
سوم سيد عبدالحميد و روز دفن او در مسجد جامع
در اين روز نيز همانند روز گذشته دسته هاي عزاداري پديد آمدند؛ بدين شكل كه از پيراهن و عمامه خونين سيد عبدالحميد دو بيرق ساختند و دو دسته تشكيل دادند. طلاب و سادات بيرق عمامه سيد را علم كرده به سر وسينه مي زدند، از طرف ديگر كسبه بازار هم بيرق پيراهن خونين سيد را در دست گرفته و عزاداري مي كردند. كم كم ازدحام مردم بيشتر شد و بر خلاف نظر آقايان طباطبايي و بهبهاني به سمت بيرون مسجد راه افتادند. سادات وطلاب، قرآن به دست از جلو و مردم نيز پشت سر آنها از مسجد خارج شدند. كمي دورتر از مسجد سربازان جلوي آنها را گرفته و مانع عبور شدند و آنها هر چه اصرار كردند كه با اين جمعيت زياد برگشتن امكان ندارد سربازان نپذيرفتند تا اينكه بالاخره ميرزا احمد خان آشتياني كه رئيس سربازان آن ناحيه بود دستور شليك داد و سربازان به سمت مردم تيراندازي كردند و تعداد زيادي از مردم را كشته و زخمي نمودند. مردم كه فكر نمي كردند سربازها به سمت سادات و طلاب تيراندازي كنند وحشت زده به مسجد بازگشتند مردم از علما مي خواستند كه براي دفع حملات سربازان فرمان جهاد صادر كنند كه آقايان با درايت خود چنين اجازه اي ندادند و مردم را به آرامش دعوت كردند.
بعد از اين حادثه سربازان همه جا را گرفته دور تا دور مسجد را محاصره كردند و در بالاي پشت بام ها سنگر بندي كرده و در بالاي شمس العماره كه به راحتي مي توانستند مسجد را به گلوله ببندند مستقر شدند. از طرف رئيس پليس دستور داده شد براي متفرق كردن مردم و خارج شدن آنها از مسجد آب را بر روي مردم و علما در داخل مسجد ببندند.
بهبهاني و طباطبايي وقتي نتوانستند پيام خود را از طريق سفارت انگليس به شاه برسانند نامه جديدي خطاب به شاه نوشته و نزد عضدالسلطان پسر شده فرستادند او نيز عين نامه را براي پدرش فرستاد. حوالي غروب دست خط مظفرالدين شاه در جواب پسرش عضد السلطان به دست آقايان رسيد اما در نهايت از اين نامه نگاري نيز چيزي عايد علما و مردم متحصن در مسجد جامع نشد.
بدين سان آخرين تلاش هاي آقايان براي رسيدن به پيروزي به بن بست خورد و هر لحظه نيز فشار عين الدوله بر ايشان و مردم و نيز امكان كشته شدن مردم بيشتر شد. آقايان بعد از مشورت به اين نتيجه رسيدند كه مردم را متفرق و به خانه هايشان برگردانند از اين رو مرحوم طباطبايي و بهبهاني طي خطابه هايي از مردم و طلاب خواستند به منزل ها رفته و از فردا به سر كارهايشان بروند:
اي مردم! ما قول و عهد شما را به شما مسترد مي داريم خواهشمنديم كه ما را بگذاريد به حال خود و برويد اگر مي كشند و اگر مي گيرند ما را بگيرند از شما كاري ساخته نيست جز آنكه تفرقه حواس ما را باعث مي شويد برويد و دكان هاي خود را باز نماييد.
طلاب و مردم حاضر به رفتن به منزلهايشان نبودند. مرحوم بهبهاني و طباطبايي از بيم اينكه آشوب گسترده نشود و تعداد كشته ها افزون نگردد پافشاري مي كردند تا اينكه قرآن دست گرفتند و مردم را به رفتن و خروج از مسجد قسم دادند. مرحوم بهبهاني بعد از اينكه دست خط شاه را براي مردم خواند قرآن به دست گرفته و خطاب به مردم چنين گفت:
اي مردم! آنچه را كه در باب عدالت تقاضا و خواهش نموديد عاقبت جز گلوله جوابي نشنيديد كر به ناملايمات و سختي خواهد رسيد پس هر چه زودتر برويد.(13)
مردم نيز با شنيدن اين سخنان متفرق شدند وبه جز عده اي ازخواص همه مسجد را ترك كردند به هر حال روز جمعه جنازه سيد عبدالحميد را در صحن مسجد به خاك سپردند.
در گزارش ديگر چنين آمده است:
نامه اي از ميرزا محمد خان وكيل الدوله منشي مخصوص و وزير تحريرات مظفرالدين شاه منتشر نموده است كه درآن وكيل الدوله وقايع روز شهادت سيد عبدالحميد و روزهاي بعد از آن را خطاب به نريمان خان قوام السلطنه از ديد و منظر خود شرح داده است. منتخباتي از اين نامه به دليل بديع بودن در اينجا نقل مي گردد: «...يك نفر قزاق يك نفر سيد را با گلوله مقتول... مي نمايد، مردم هم آن قزاق را مي كشند... جنازه سيد را برداشته رو به خانه علما و تمام علما و پيش نماز، طلاب و آخوند و ملا بلا استثنا حتي جناب حاجي شيخ فضل الله مجتهد رو به مسجد جامع كه در آنجا اجتماع و ازدحام مي كنند... جنازه سيد را هم غسل داده و در زير زمين مسجد جامع امانت گذاشتند تا علما چه مقصود داشته باشند؟
... جناب حاجي آقا محسن مجتهد عراقي را نزد آقايان علما به مسجد فرستادند كه آنها را نصيحت و موعظه كند... و سلطان فوج كه قاتل آن يك نفر سيد بوده است او را هم همراه حاجي آقا محسن روانه مي كنند كه اين خوني و قاتل شما هر كاري داريد با اين قاتل بكنيد.
در جواب گفته اند: اولاً ما دعاگوي شاه و... اما در باب اين سلطان قاتل ما كاري به او نداريم و قبول هم نكردند و گفتند كه: قاتل ما همان شاهزاده (عين الدوله) است... .(14)
حوادث ديگر تا پيروزي انقلاب
آيت الله بهبهاني صبح روز دوشنبه (23 جمادي الاول) و قبل از خروج از تهران نامه ديگري به سفير انگليس نوشت و ضمن تشريح وقايع اتفاق افتاده از او خواست كه همراهي و همياري خود را دريغ نكند. آيت الله بهبهاني در اين نامه درباره شهادت سيد عبدالحميد به سفير نوشت:
... و چند روز پيش يعني چهارشنبه گذشته(11ژوئيه) سيد محترمي بي جهت به قتل رسيد و ما براي اجراي مراسم تشييع جنازه او در مسجد جمعه كه يكي از مراكز بزرگ و مقدس اسلامي است گرد آمديم... متمني است با در نظر گرفتن دوستي فيمابين از بذل مساعي خود براي پايان دادن به اين ستمگري ها و تعديات خودداري نفرمائيد.(15)
پس از خارج شدن علما از تهران عين الدوله انتقام گيري را آغاز كرد. از جمله كارهايي كه انجام داد اين بود كه منصب احمدخان سلطان قاتل سيد عبدالحميد را از درجه سلطاني به ياوري ارتقا داد و بر ميزان حقوق او افزود. سه روز پس از عزيمت علما به قم اولين دسته مردم در باغ سفارت انگليس تحصن كردند همه روزه بر شمار بست نشينان افزوده مي شد گرانت داف سفير انگليس اولين خواسته هاي بست نشينان را به شاه منتقل كرد. اين خواسته ها عبارت بود از بازگشت علما به تهران عزل الدوله تشكيل مجلس شوراي ملي قصاص قاتلان شهداي وطن (سيد عبدالحميد و حاجي سيد حسين) و بازگرداندن تبعيد شدگان به تهران.
با افزايش فشارها بر حكومت به واسطه تحصن كنندگان در سفارت و شهر قم و با پشتيباني محمد علي ميرزا و دخالت سفير انگليس روز 6 مرداد 1285، عين الدوله از كاربر كنارشد. با بركناري عين الدوله برخي از بست نشينان قصد ترك سفارت را داشتند كه با مخالفت رهبران رو به رو شدند و بست نشيني ادامه پيدا كرد. شاه خواست متحصنان را پذيرفت و در تاريخ 14 مرداد 1285/14 جمادي الثاني 1324 فرمان مشروطيت صادر شد.
بدين ترتيب دقيقاً 26 روز بعد از شهادت عبدالحميد انقلاب مشروطه به پيروزي رسيد و او اولين شهيد راه آزادي نام گرفت.
تاثير شهادت سيد عبدالحميد در روند انقلاب و پيروزي مشروطه
ابراهيم دهگان مي گويد:
سيد عبدالحميد از رجالي نيست كه شهرت علمي داشته باشد و يا با بياني شيوا كلامي موزون به يادگار گذاشته باشد؛ سيد نخستين كسي است كه در روز انقلاب مشروطيت بدون ترس و هراس جلو رفت و جان خود را فدا نمود و اسم خويشتن را در تاريخ انقلاب با خط درشت به صفحه اول نگاشت.(16)
فارغ از توجه به انديشه و شخصيت سيد عبدالحميد و علت رفتار او در آن صحنه با اطمينان مي توان گفت كه شهادت او تاثير بسياري در روند و نوع مبارزات مشروطه خواهي بر جا گذاشت و باعث سرعت گرفتن پيروزي مشروطه شد. جنبه ديگر اهميت شهادت سيد عبدالحميد عزاداري هايي بود كه به واسطه شهادت او به مدت 3-5 روز به طور مستمر در مسجد جامع و همچنين در مراحل ديگري ازمبارزات انجام شد. شعرا و خطبا درباره وي مرثيه سرايي مي كردند و قتل او را با شهادت امام حسين مقايسه مي نمودند.
كسروي درباره نقش روضه خواني در تهييج مردم و بالا بردن روحيه آنان براي ايستادگي در مقابل استبداد مي گويد:
اين را مي بايد بگوييم كه آن روز يكي از كارهاي هميشگي ايرانيان روضه خواني بود و به هر كجا كه يك دسته اي فراهم آمدندي و هر انجمني يا بزمي كه بودي بايستي روضه خواني باشد و ياد كربلا و داستان آن به ميان آيد و بگريند... در اين نشست هاي كوشندگان هم چه به هنگامي كه در عبدالعظيم مي بودند و چه زماني كه به تهران بازگشتند و چه اين هنگام كه در مسجد آدينه مي نشستند هميشه روضه خواني مي شد به ويژه كه داستان كشته شدن سيدي به ميان آمده و اين خود انگيزه جدايي براي روضه خواني و سوگواري به كشتگان كربلا مي بود.(17)
به طور كلي در ايام انقلاب مشروطه محافل و مجالس پرشوري به ياد وقايع كربلا برپا مي شد و از منابع بر مي آيد كه اين مجالس عموميت داشته و بيشتر آحاد ملت در آن شركت مي كردند و از آنجا كه همه آنان حول محور قيام امام حسين مجتمع شده بودند و روحانيت را پيروان حقيقي امام حسين مي دانستند فرمان ها و توصيه هاي آنان را مي پذيرفتند آحاد ملت در واقع خود را در صحنه كربلا احساس مي كردند و با توجه به عبارت «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» اين انگيزه در آنان قوي شده بود كه اگر در روز عاشورا نبودند كه به ياري امام حسين برخيزند امروز عاشورا دوباره تكرار شده و مي توانند به رهبري روحانيت آرزوي ديرينه خود را كه همانا شهادت در اره دين بود جامه عمل بپوشند. از اين رو به محض اعلان علما به صحنه مي آمدند و با يك سخنراني شورانگيز آماده فداكاري مي شدند. از اين رو اگر كسي از آنان به شهادت مي رسيد آنها را در مبارزه استوارتر مي كرد. همچنين شهادت سيد عبدالحميد نقطه عطفي در انقلاب مشروطه شد و از آن زمان آحاد ملت به اين حقيقت رسيدند كه حكومت در مقابل مردم ايستاده با تمام قوا مي كوشد كه حركت عدالتخواهي آنان را سركوب كند. لذا تكليف خود را مبارزه با حكومت تشخيص دادند و در اين راه نهضت امام حسين (ع) را الگوي خويش ساختند.
بدين سان مجالس عزاداري نقش مهمي را در آگاهي مردم اجتماع آنان و ايجاد انگيزه قوي براي مقابله با استبداد و استعمار و پيروزي انقلاب مشروطه ايفا كرد.
شهادت سيد عبدالحميد به عنوان نماد و سمبل مشروطه
درست يك هفته بعد از شهادت سيد عين الدوله به قصد انتقام گيري از مشروطه طلبان به قاتل سيد عبدالحميد درجه نظامي بالاتري داد و او را بسيار تكريم كرد در مقابل مشروطه طلبان هنگام تحصن در سفارت انگليس قصاص قاتل سيد را از دولت و شاه در خواست كردند.
در سالگرد شهادت سيد عبدالحميد كه مشروطه طلبان قدرت را در دست داشتند مراسم سالگرد بسيار باشكوهي برسر مزار او برگزار نمودند اين مراسم هم به منظور تكريم و بزرگداشت سيد عبدالحميد و هم به نوعي در جهت تثبيت مشروطه بود در اين مراسم عده بي شماري از مردم، علما، اصناف، انجمن ها و نمايندگان مجلس برسر مزار سيد عبدالحميد در مسجد جامع حضور يافتند و با قرائت قرآن به روح آن مرحوم درود فرستادند. كسروي سالگرد سيد عبدالحميد را اينگونه توصيف مي كند:
چون هجدهم جمادي الاول روز كشته شدن سيد عبدالحميد و بيستم آن روز كشته شدن حاجي سيد حسين مي بود، انجمن اتحاد طلاب بر آن شد كه روز هجدهم (هشتم تيرماه) سر سال باشكوهي براي آنان گيرد و از چند روز پيش به بسيج كار پرداخت بدين سان كه بر روي گور سيد عبدالحميد در مسجد آدينه پارچه اي سياه پوشانيد و دسته هاي گل چيد نيز به ايوان پارچه هاي سياه كشيد افزار ختم و سوگواري آماده گردانيد.
چون آن روز رسيد از آغاز روز مردم دسته دسته آمده و به آيين مسلماني فاتحه خوانده و به شيوه اروپايي دسته گل روي گور گذارده از در ديگر بيرون مي رفتند يك دسته از قزاق و ژاندارم نيز براي گل گذاردن آمدند و رفتند.
چون هنگام پسين رسيد همگي وزيران با علما و نمايندگان مجلس و ديگران در آنجا گرد آمدند. انبوهي چندان شد كه پشت بام ها نيز پر گرديد نخست قرآن خواندند و سپس حاجي شيخ محمد واعظ به منبر رفته و داستان گلوله خوردن سيد عبدالحميد را بدان سان كه خود ديده بود با زبان روضه خواني بازگفت و مردم را بگرياند.
سپس شاگردان دبستان ها با رخت و بيرق سياه سرود خوانان آمدند و هر دسته اي به نوبت در جلو گور خطابه اي خوانده و دسته گل فرو گذاردند و بيرون رفتند. در هنگام بيرون رفتن ايشان زنان از پشت بام گل به سرهاي آنان ريختند سپس انجمن هاي تهران باشندگان [حاضران] هر يكي به نوبت خود آمده و گل گذارده رفتند سيد جمال واعظ و ملك المتكلمين و ديگران گفتارها راندند تا نيم ساعت به شام، نشست بر پا بود و پس از آن تا سه ساعت از شب رفته نيز مردم آمد و شد مي كردند براي تهران يك روز خوشي گذشت.
كسروي در پايان شعري را كه انجمن تبريز در جلو مزار سيد عبدالحميد خواند، نقل مي كند:
زان روز كه از دار فنا رخت كشيدي
از جان بگذشتيم و ز خونت نگذشتيم
هر قطره خون كز بدنت ريخته شد ما
برداشته با خون دل خود بسرشتيم
در راه وطن آنچه نهفتند و نگفتند
ما در سر بازار بگفتيم و نوشتيم
المنه لله كه نمرديم و بديديم
شد سبز هر آن تخم كه پارينه بكشتيم
برياد هماندم كه سپرديم به خاكت
اين دسته گلي را به مزار تو بهشتيم
ايضاً ليله جمعه محمد خان ياور را كه قاتل سيد عبدالحميد همداني بود كه در ابتداي مشروطيت در ماه جمادي الاولي 1324، اين ظالم آن سيد مظلوم را تير زده بود و کشته بود و عين الدوله در ازاء اين خدمت، او را از منصب سلطاني به درجه ياوري رسانيده بود گرفتند. در شب جمعه گذشته محمد خان ياور را به مالك دوزخ سپردند.(18)
نتيجه
پي نوشتها:
1. روستاي وفس(Vafs) در شمال غربي استان مركزي و با فاصله 120 كيلومتري از سه شهر اراك، ساوه و همدان واقع شده است. وفس با جمعيتي حدود دو هزار نفر يكي از روستاهاي بزرگ استان به حساب مي آيد. مردم اين روستا در دوران انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي هفتاد شهيد تقديم انقلاب كردند. همچنين مرجع بزرگ شيعه حضرت آيت الله شيخ عبدالنبي عراقي منسوب به اين روستا مي باشد (غلامرضا ملايي، وفس در گذر زمان، ص10-11).
2. ابراهيم دهگان، گزارش نامه(فقه اللغه اسامي امكنه)، ص257.
3. همان، ص285.
4. محمد ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج3، ص239.
5. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص97.
6. مهدي ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص355.
7. محمد ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج3، ص241.
8. همان.
9. همان.
10. عبدالمجيد اسم عين الدوله است.
11. محمد ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج3، ص242.
12. همان، ج3، ص243.
13. همان، ج3، ص244.
14. ابراهيم صفايي، اسناد مشروطه، ص26-27.
15. حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ص86.
16.ابراهيم دهگان، تاريخ اراك، ص257.
17. احمد كسروي، تاريخ مشروطه، ص100.
18. محمد ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج5، ص457.
- دولت آبادي، يحيي، حيات يحيي، بي جا، نشرعطار، 1328.
- رضواني، محمد اسماعيل، انقلاب مشروطيت ايران، بي جا، چ دوم، 1352.
- صفايي، ابراهيم، اسناد مشروطه، تهران، بابك،1348.
- كسروي، احمد، تاريخ مشروطه ايران، تهران،اميركبير، چ يازدهم، 1354.
- مدني، سيد جلال الدين، تاريخ تحولات سياسي و روابط خارجي ايران، قم، انتشارات اسلامي، 1366.
- معاصر، حسن، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران (مستخرج از اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان)، انتشارات ابن سينا، 1347.
- ملايي، غلامرضا، و باباجاني، علي وسجادي، مصطفي، وفس در گذر زمان، تهران، نور حكمت، 1378.
- ملك زاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران، علمي، 1363.
- ناصرالملك، ابوالقاسم خان و ايرواني، محمد آقا، دو رساله درباره انقلاب مشروطيت ايران، به اهتمام عبدالحسين زرين كوب و روزبه زرين كوب، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملي ايران،1380.
منبع: فصلنامه علمي-تخصصي تاريخ در آينه پژوهش- ش 21
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}