بحر معنيهاست ربالعالمين
بحر معنيهاست ربالعالمين
بحر معنيهاست ربالعالمين
نويسنده: دکتر ناصر مهدوي
وقتي خداوند دروني ميشود و شور ايمان خداوند در دل مينشيند، آدمي درمييابد که هستي ناپايدار او و تمامي جلوههاي زيباي عالم يکسر از جانب خداوند است و مهربانترين موجودي که آدمي را بيش از هر موجود ديگري دوست ميدارد، خداوند است و به اين ترتيب هرگز احساس تنهايي و درماندگي و بيکسي نميکند و دچار حيرت و يأس نميگردد زيرا در همه حال خداوند پشتيبان اوست و از بندهاش حمايت ميکند...
در قرآنکريم خداوند فرموده:
«کان حقا علينا نصر المومنين.»
«اين به عهده ما است که از بندگان مومن خويش دفاع کنيم.»
اين وضعيت کاملا ويژهاي است بين انسان و خداوند که هراس و آشفتگي را خصوصا در موقعيتهاي بحراني از دل انسان به در ميبرد و اطمينان و ثبات و رضايتخاطر را به آدمي تقديم ميکند. بايد يادآور شد که زندگي به مثابه کتابي است، پر از کلمات متنوع با معاني مختلف که لذت خواندن اين کتاب هنگامي آشکار ميشود که خواننده به معاني لغات آن پي ببرد و از وراي کلمات و واژهها از قصدي که در کتاب نوشته شده آگاه گردد، درست برخلاف کسي که کتابي مهم در دست گيرد ولي از فهم معاني واژههاي آن عاجز و ناتوان گردد. براي چنين فردي خواندن کتاب، بيارزش و فاقد لذت و شيريني خواهد بود. البته چنين وضعي در متن زندگي آدميان نيز وجود دارد، يعني حوادث و رويدادهاي اطراف ما و آمدن شب و روز و گذر عمر در پي خود از معاني متعددي برخوردار است که در صورت درک آن، آدمي از زندگي لذت خواهد برد مثل کسي که درس ميخواند و ميداند براي چيست، ورزش ميکند، کار و مسووليتي به عهده ميگيرد، به کسي علاقهمند ميشود و يا هنگام بيماري براي معالجه خود تلاش ميکند و هزاران رفتار و رويداد ديگر.
هنگامي که آدمي در برابر اين سوال قرار گيرد که اين همه تلاش براي چيست؟ ميتواند به صورت موقت به برخي عواملي که در باطن اين حوادث قرار دارند، اشاره کند و آن را معني رفتار خود معرفي کند ولي وقتي از مجموعه زندگي و تلاشها سوال ميشود، آن گاه حضور خداوند به کلمات زندگي آدمي معني عميق ميبخشد زيرا در باطن همه رويدادها، در ظاهر همه حوادث و در عمق زندگي، خدا حضور دارد و تلاش آدمي را بيثمر جلوه نميدهد و آدمي با حضور خداوند و اين ناظر بيناي منصف جاودانه، هراسي از فنا و يا تهي بودن نميکند و باور ميکند که موجود وانهاده بيهدفي نيست و در پشت رويدادهاي زندگي کاروان وجود، پروانهوار به سوي خداوند در شتاباند و در پي ديدار يار بيقراري ميکنند. مولانا ميگويد:
«اي با من و پنهان چو دل از دل سلامت ميکنم
تو کعبهاي هر جا روم قصد مقامت ميکنم
هر جا که هستي حاضري از دور بر ما ناظري
شب خانه روشن ميشود چون ياد نامت ميکنم»
يعني وقتي بوي تو از راه ميرسد، خانه دلم گرم و روشن ميشود و زندگي باطن و مغز خود را برايم آشکار ميسازد.
«همه جمال تو بينم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
حرام دارم با ديگران سخن گفتن
و چون حديث تو آيد سخن دراز کنم»
چنين انساني که در همه سوي زندگي خويش محبوبش را تماشا ميکند و از حضورش گرمي و روشني پي در پي طلب ميکند، با کسي که در وراي زندگي جز گذران عمر و سپس مرگ و نيستي نميبيند مقايسه کنيد تا معلوم شود که تا چه اندازه ايمان به خداوند شور معني و هدف ارجمند ميبخشد و موجب خرمي و سرور دل ميگردد. در قرآن کريم خداوند فرموده: «هل ادلکم علي تجاره تنجيکم من عذاب اليم؟»: «آيا از ارتباط و داد و ستدي پرده بردارم که رنج و اندوه شما را ميکاهد و شما را از عذاب نجات ميدهد؟» آنگاه خداوند در پاسخ ميفرمايد: «تومنون بالله و رسوله»: «به خداوند و پيامبرش ايمان بياوريد.»
يعني حضور خداوند در جان، اندوه، حسرت، پوچي و سردرگمي را درمان ميکند و آدمي را از سختترين عذاب روحي نجات ميبخشد. حافظ ميگويد:
«بعد از اين نور به آفاق دهم از دل خويش
که به خورشيد رسيديم و غبار آخر شد»
خلاصه کنم که حضور خداوند به زندگي هدف و معني ميبخشد و آدمي را از پوچي و نابهساماني رهايي بخشيده و بر صفاي باطن و نشاط درون ميافزايد.
«هم نظري، هم خبري، هم قمران را قمري
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکري»
منبع:www.forum.p30world.com
/خ
در قرآنکريم خداوند فرموده:
«کان حقا علينا نصر المومنين.»
«اين به عهده ما است که از بندگان مومن خويش دفاع کنيم.»
اين وضعيت کاملا ويژهاي است بين انسان و خداوند که هراس و آشفتگي را خصوصا در موقعيتهاي بحراني از دل انسان به در ميبرد و اطمينان و ثبات و رضايتخاطر را به آدمي تقديم ميکند. بايد يادآور شد که زندگي به مثابه کتابي است، پر از کلمات متنوع با معاني مختلف که لذت خواندن اين کتاب هنگامي آشکار ميشود که خواننده به معاني لغات آن پي ببرد و از وراي کلمات و واژهها از قصدي که در کتاب نوشته شده آگاه گردد، درست برخلاف کسي که کتابي مهم در دست گيرد ولي از فهم معاني واژههاي آن عاجز و ناتوان گردد. براي چنين فردي خواندن کتاب، بيارزش و فاقد لذت و شيريني خواهد بود. البته چنين وضعي در متن زندگي آدميان نيز وجود دارد، يعني حوادث و رويدادهاي اطراف ما و آمدن شب و روز و گذر عمر در پي خود از معاني متعددي برخوردار است که در صورت درک آن، آدمي از زندگي لذت خواهد برد مثل کسي که درس ميخواند و ميداند براي چيست، ورزش ميکند، کار و مسووليتي به عهده ميگيرد، به کسي علاقهمند ميشود و يا هنگام بيماري براي معالجه خود تلاش ميکند و هزاران رفتار و رويداد ديگر.
هنگامي که آدمي در برابر اين سوال قرار گيرد که اين همه تلاش براي چيست؟ ميتواند به صورت موقت به برخي عواملي که در باطن اين حوادث قرار دارند، اشاره کند و آن را معني رفتار خود معرفي کند ولي وقتي از مجموعه زندگي و تلاشها سوال ميشود، آن گاه حضور خداوند به کلمات زندگي آدمي معني عميق ميبخشد زيرا در باطن همه رويدادها، در ظاهر همه حوادث و در عمق زندگي، خدا حضور دارد و تلاش آدمي را بيثمر جلوه نميدهد و آدمي با حضور خداوند و اين ناظر بيناي منصف جاودانه، هراسي از فنا و يا تهي بودن نميکند و باور ميکند که موجود وانهاده بيهدفي نيست و در پشت رويدادهاي زندگي کاروان وجود، پروانهوار به سوي خداوند در شتاباند و در پي ديدار يار بيقراري ميکنند. مولانا ميگويد:
«اي با من و پنهان چو دل از دل سلامت ميکنم
تو کعبهاي هر جا روم قصد مقامت ميکنم
هر جا که هستي حاضري از دور بر ما ناظري
شب خانه روشن ميشود چون ياد نامت ميکنم»
يعني وقتي بوي تو از راه ميرسد، خانه دلم گرم و روشن ميشود و زندگي باطن و مغز خود را برايم آشکار ميسازد.
«همه جمال تو بينم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
حرام دارم با ديگران سخن گفتن
و چون حديث تو آيد سخن دراز کنم»
چنين انساني که در همه سوي زندگي خويش محبوبش را تماشا ميکند و از حضورش گرمي و روشني پي در پي طلب ميکند، با کسي که در وراي زندگي جز گذران عمر و سپس مرگ و نيستي نميبيند مقايسه کنيد تا معلوم شود که تا چه اندازه ايمان به خداوند شور معني و هدف ارجمند ميبخشد و موجب خرمي و سرور دل ميگردد. در قرآن کريم خداوند فرموده: «هل ادلکم علي تجاره تنجيکم من عذاب اليم؟»: «آيا از ارتباط و داد و ستدي پرده بردارم که رنج و اندوه شما را ميکاهد و شما را از عذاب نجات ميدهد؟» آنگاه خداوند در پاسخ ميفرمايد: «تومنون بالله و رسوله»: «به خداوند و پيامبرش ايمان بياوريد.»
يعني حضور خداوند در جان، اندوه، حسرت، پوچي و سردرگمي را درمان ميکند و آدمي را از سختترين عذاب روحي نجات ميبخشد. حافظ ميگويد:
«بعد از اين نور به آفاق دهم از دل خويش
که به خورشيد رسيديم و غبار آخر شد»
خلاصه کنم که حضور خداوند به زندگي هدف و معني ميبخشد و آدمي را از پوچي و نابهساماني رهايي بخشيده و بر صفاي باطن و نشاط درون ميافزايد.
«هم نظري، هم خبري، هم قمران را قمري
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکري»
منبع:www.forum.p30world.com
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}