سازو كارخداوند درمعرفت بخشي
سازو كارخداوند درمعرفت بخشي
سازو كارخداوند درمعرفت بخشي
نويسنده:محمد رضا ارشادي نيا *
چكيده:
درسري مقاله هاي آقاي بياباني اسكويي،معرفت،فعل خداو موهبت الهي شمرده شده و به استناد آيات و روايات، اكتسابي بودن معرفت رد شده و برخي سخنان بزرگان از دانشمندان و فلاسفه نقد و درمواردي نفي شده است. دراين مقاله بر مبناي مفروض آگاهي كامل نويسنده مقالات معرفت خدا به منابع كلامي و فلسفي و آراي مختلف دانشمندان خدشه وارد شده و تعرض به ساحت دانشمنداني چون سيد مرتضي، شيخ انصاري، شيخ مفيد، ملامحسن و ديگران را امري غير عقلي و غير عالمانه دانسته است .توجه نكردن به حديث لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين مكتب تفكيك را به تنگناهاي تناقض آميز گرفتار ساخته است.پيش از پرداختن به بحث معرفت و هدايت مي بايست مباني نظريه در موضوع توحيد افعالي و جبر واختيار را مستحكم و مستدل ارائه مي كرد؛اگر معرفت صنع الهي است و به حسب ظاهر برخي متون در
انحصارخداوند است چرا پذيرش آن فعل بنده و وظيفه او معرفي شده است،نقش انبيا در ايجاد اين معرفت و دريافت معرفت توسط عقل چگونه خواهد بود؟
درمواردي كه خداوند براي برخي ازمعرفتها ابزار و واسبابي قرار داده اگر واسطه ها واسطه هستند پس مستقيم بودن صنع خدا چگونه است؟ و اگر بي تاثيرند پس چه نيازي به واسطه؟نفي كنندگان اصل عليت براي تامين قدرت مطلقه الهي به نفي تاثيرعلل واسطه پرداخته اند غافل از اينكه سببيت اسباب را خود خداوند جعل فرموده و خود را مسبب موسوم كرده است.معرفت به نحو خاص يعني چه؟ و تفاوت فعل خدا در دو موضع بر چه اساس است؟
شكر بر معرفت آيا از وسايط فيض است يا نه؟ منافي با صنع مستقيم خداوند هست يا نيست؟
وجود لزوم بر فعل خداوند در معرفت ثانوي چگونه قابل توجيه است؟ در برداشت از متون دين ضروري است جانب احتياط به شدت رعايت شود و با نظري همه جانبه و پاي بندي به اصول مستحكم عقلاني به برداشت پرداخته شود چرا كه فرموده اند حديث ما صعب مستصعب است و تحمل آن بر فرشتگان مقرب و پيامبران مرسل شايد راست آيد.
كليدواژه:بياباني اسكويي-نقدو بررسي/ معرفت- نقد و بررسي/ مقاله هاي معرفت- نقد وبررسي/ مكتب تفكيك- نقد و بررسي/ عليت-نقد وبررسي/ الزام در فعل خدا/ معرفت ثانوي/ جبر و اختيار.
چكيده مقاله به عنوان «معرفت و هدايت فعل خداست:آيات و روايات» (ش11،
ص9) كه آينه هرنگاشته اي به شمار مي آيد، وسيماي فكري واستدلالي نگارنده درآن هويدا مي شود و مي توان خط سيركلي و گرايش نظر را دركل نوشتار مشاهده كرد، نگارنده چنين به ارايه سويه ي نگاشته هاي خود پرداخته و مشخص نموده كه با اين طرزنگارش،معيارو محوربراي نوشتار به كدام سو راه مي سپارد:
«دربارمنشأ معرفت خدا،اكتساب بندگان است و براساس ديدگاه دوم،معرفت خدا، فعل الله و موهبت الهي است ،كه به فضل خود بدون الزام، به بندگان مرحمت مي كند. دربرابراين عطاي الهي ،وظيفه ي بندگان قبول و تصديق وتسليم است».(ش11،ص9)
آنچه دراين ادعا مشكل سازاست ،و نمايان مي سازد كه بنيان سخن استوارنبوده، و نيازمند تفحص وتتبع بالغ براي دست يابي به تمام سويه هاي نظريه پردازي است ،ادعاي حصر وقصر سويه هاي مساله در دو سويه است.
آيا واقعاً فرا روي مساله اي به اين اهميت فقط دو سويه قراردارد و صاحب نظران در دو سويه متقابل جاي دارند؟
يا سويه ديگري هم هست كه مقاله با حصرگرايي به دو سويه ي پيش گفته،ازآن محروم مانده است؟
نگارنده ي محترم،برمبناي مفروض آگاهي كامل به منابع كلامي و فلسفي و آراي مختلف چند قرن پيش از خود، به ارايه ي نظرگاه خود پرداخته و مدعي نظر و تحقيق جديد است!و خود را وارث منحصربه فرد فهم آيات و روايات دانسته و جابه جا تعرضاتي هم به ساحت دانشمندان بزرگ اسلامي چون سيدمرتضي و شيخ انصاري و مفيد و فيض و...نموده!و پس ازنقل سخن آنان،حسب ادعا،ازمنظرخويش به نقد آنان پرداخته و آسيب شناسي هم نموده كه آنان فريفته ي تفكرمعتزلي و اين و آن بوده و به فهم آيات و روايات راه نيافته يا بي توجه بوده اند؟!(ش12،ص32)
مفروض كه كسي را باورآيد كه امروز عياري به عرصه ي دانش عرضه شده كه سابقين ولاحقين و اولين و آخرين را بر آن آگاهي نبوده و سلف و خلف، وام دار ابداع شخص نگارنده و يا مربيان فكري نامرئي وي هستند!اما مشكل بزرگي دراين نگاشته ها رخ مي نمايد،و آن عدم توجه به معيارهايي است كه امامان عرشي منصب، مكرربه عمق باوران گوشزد نموده،و آنها را از فروغلتيدن درظاهر گرايي و روايت بدون درايت هشدار داده اند،به ويژه در مباحث عميق و رفيع توحيد،و در اوج مباحث توحيد،توحيد افعالي و نسبت فعل عبد و رب،و رب و عبد!
نگارنده بايد دراين نسبت توجه مي نمود كه هر دو نظريه اي را كه ايشان، در دو قطب مخالف قرار داده؛يكي را باطل انگاشته، و يكي را مبنا پنداشته،و كلام معجز نظام اهل البيت عصمت،را حمل بر آن نموده است، از سوي خود آن پاكان تابناك، مردود اعلام شده، اگرچه ظاهر برخي روايات موهم است كه آنان گاهي آن را و گاهي اين را در كلام خويش راه داده اند! حاشا و كلا!
همه ي سخن اين است كه رجوع بدون معيار به ظواهر وحياني،وقوع در مهلكه ي مفاسدي ازاين قبيل را به دنبال دارد.
بر هرنگارنده بس لازم است قبل از ابراز نظرخود،به ويژه با آن جزميت و قاطعيت، و با آن شدت و حدت، و به خصوص نگارنده اي كه گمان مي كند او فقط داراي قوه ي دراكه ي عجيب براي فهم آيات و روايات است،نه انديش وران نامي پيشين و پسين!اين معيار را كه بر مبناي عقل گرايي محض از سوي ائمه ي عصمت و طهارت به خردمنداني ارزاني شده،و چون در ثمين،برپيشاني تمدن عقل گرايي مي درخشد،محور قراردهد و سپس به ارايه ي نظر مرضي خويش (تفكيك گرايان و اقرانشان)و جرح نظرسايران بپردازد.
اين حديث معروف و مشهوررا محققي بسان نويسنده ي پرتلاش مزبور،نمي تواند از امامان طيب و طاهر،نشنيده باشد يا نشنيده بگيرد،وانگهي به تفسير
سخن آنان،و يا تفسيرمراد وحي همت بگمارد!و نظريه هاي مخالف خويش را در سويه ي باطل قرار دهد:
«لاجبرو لاتفويض بل امر بين الامرين»
اكنون سوال از نگارنده ي مزبور اين است كه نظر مبارك ايشان و تبارفكري وي، كه معظم شماره هاي نشريه ي وزين «سفينه» را، آراسته است،به كدام يك از سه سويه ي آن حديث گهربارقدسي تبار، نشانه مي رود؟!
عدم توجه به اين ملاك،نگارنده ي محترم را، همچون ساير تفكيكيان به ويژه استاد بزرگ اين گرايش؛ جناب مرحوم آيه الله ميرزا مهدي اصفهاني و شاگردان وي،به تنگناهاي تناقض آميزگرفتار،و وي را واداربه حملات بي فايده و تند به بزرگاني كرده،كه نخواسته اند ازاين معيارغفلت نمايند.و به دامن اشاعره ي قائل به نظريه ي «كسب»يعني هم شيره ي جبربلكه عين جبر،فرو غلتند،و يا به بستر ناهموار اعتزال،ازانديشه ي ناب توحيد افعالي اعتزال برگزينند.
در همين سخن كوتاه از مقاله،كه نقل آن گذشت،به خوبي مي توان جبرگرايي را مشاهده كرد، نظريه اي كه جز برآمده از نابساماني در حوزه ي فكري نيست و جز تشويش آرا،چيزي به دنبال ندارد،اگرچه سعي برآن بوده كه نظام مند،به ارايه ي نظرپرداخته شود اما حاصل آن.
به نظر مي رسد در وهله ي اول و بيش و پيبش ازهرچيز،بايد نگارنده ي محترم نظريه ي خويش را تبارشناسي مي نمود،تا معلوم باشد،ريشه ي نظري را كه او به آن مي بالد از سرچشمه ي آلوده ي اشعري سقايت شده،اگرچه به ظاهر به برخي انديش وران فرقه ي ناجيه منسوب است، لكن گويش همان گويش است،و گوينده به چهره اي ديگر!
نگارنده ي محترم چنان به ترويج ديدگاه مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني پرداخته،كه ماحصل نگاشته اش جز ترجمه و پردازش عبارات وي چيزي بيش نيست!حالا با چه انگيزه اي ترجمه ي عبارات ايشان را به نام خويش به صورت مقاله درآورده است، به عهده ي خود ايشان؟!
درثاني:بسيارلازم است،مباني نظريه ي خويش را ازجمله موقف و مرضع خويش را در برابرتوحيد افعالي و نظريه ي موسوم به جبرو اختيار،و نكات بسيار ديگركه شايد از اهميت اين دو كمتر نباشد، مستحكم و مستدل ارايه مي نمود.و پس از آن نظرخود را معطوف به «معرفت و هدايت»،مي نمود،يعني براي كار خداوند در نسبت به آفريدگان مي پرداخت،تا معلوم گردد آيا چنانچه مقاله مدعي است،اين دو (هدايت و معرفت) فعل مستقيم خداست بدون هيچ تاثيري از سايران؛بشري و غير بشري!چنان چه در ساير افعال بشر نيز جبرگرايي چنين اقتضايي را دارد!
يا اكتساب محض و توليد صرف است؟ چنانچه اعتزال و تفويض بر آن تمركز دارد!
يا نه اين است و نه آن،و نظرناب ديگري هم هست كه پاك است هم ازاين و هم از آن،كه پيشوايان راستين هدايت و آموزگاران معرفت،ازعالم قدس به ارمغان آورده اند؟
عدم پايبندي،به موضع ثابت است كه در همين نقل كوتاه،نگارنده را دچار تناقض نموده،و نتوانسته از عهده برآيد و نظر خويش را بدون تهافت ارايه دهد،و فراموش ميكند موضع او در بحث توحيد افعالي چيست!
اگرشناخت و معرفت،فعلي است كه فقط و فقط اعطاي آن به دست الهي است،و به حسب ظاهربرخي ازمتون،درانحصار خداوند است،و هيچ كس را درآن صنع نيست نه مستقيم و نه غير مستقيم، چرا پذيرش اين فضل و موهبت فعل بنده و وظيفه ي او معرفي شده است؟ و بندگاني كه وظيفه ادا مي كنند،چرا اين فعل، فعل آنان است نه مانند معرفت،فعل مستقيم خداوند؟
مشهود است كه از همان ابتدا تنگناهاي معرفتي بر مسأله فشار مي آورد و نگاشته را دچارفقرعلمي مي نمايد و ازرسيدن به انسجام لازم براي ارايه ي نظري مستدل محروم مي نمايد.
در ادامه،آن چنان قلم درنگارش دچار اضطراب است،كه ازسويي نقش فاعل هاي ديگررا انكار مي كند،تا خداوند را فاعل همه چيز بداند و تفسيري براي روايات «المعرفه صنع الله»بيابد.
و ازسويي ديگر،به نقش انسان و فاعل هاي ديگر،ميدان مي دهد،تا نقش انبيا را توضيح داده باشد.
«پس معرفت خداوند سبحان فقط فعل اوست.هيچ كس نمي تواند معرفتي از خداوند سبحان، براي بشرايجاد كند، نه پيامبران و هاديان الهي،نه عقل و خرد انساني. البته آنان در رسيدن بندگان به اين معرفت كه فعل پروردگاراست. نقش مهم دارند و وجود آنها با عدم آنها بر اساس سنت الهي درحصول اين امرمساوي نيست.انسان معرفت خداوند رابه عقل درمي يابد،يعني خداوند، عقل را به انسان مي بخشد، خود راه انسان عاقل مي شناساند،وآن گاه انسان عاقل با دريافت معرفت او، مؤمن يا كافرمي شود.»
در چند سطراين گونه ناسازگار سخن راندن!ازنفي صريح گرفته تا نقش مهم! و ازعدم مطلق توان قواي ادراكي،براي تحصيل معرفت گرفته تا نامساوي بودن وجودو عدم انبيا درايجاد آن!
وانگهي با انكارنقش عقل و قواي ادراكي براي حصول معرفت گرفته،تا مخاطب بودن انسان عاقل نه ديگران!
و ازانكارمطلق نقش انبيا گرفته،تا به كار گرفتن سنت الهي جهت منظور نمودن نقش براي تذكرات و تعاليم آنان،همه حكايت از نارسايي مبنايي درنظريه پردازي دارد.
افزون براين،توضيحي ارايه نشده كه دريافت معرفت توسط عقل،چگونه است؟ معجزه آسا و قهري؟يا به گونه ي ديگر؟
درقسمت ديگر براي نشان دادن تفاوت معرفت خداوند و نقش مستقيم او با ساير معرفت ها چنين اظهار شده است:
«روشن است كه خداوند متعال براي برخي از معرفت ها،طرق،اسباب و آلاتي قرار داده است كه انسان با استفاده از آنها و با قرارگرفتن درطريق آنها به آن معارف دست مي يابد،يعني خداوند سبحان معرفت آن امور را به انسان عطا مي كند،ممكن است دراين گونه اموربگوييم:نسبت فعل معرفت به خدا دراين اموربدان جهت است كه او اسباب و آلات آن فعل را براي ما فراهم كرده است،نه اين كه خود او آن فعل را درما پديد مي آورد،مثلاً خداوند سبحان براي معرفت امورحسي،حواسي در اختيارما گذاشته است كه من،اگر از آنها –بانورعلمي كه خداي تعالي به من داده است- استفاده كنم،نسبت بدان چه از طريق آن ها به من مي رسد، عالم مي شوم.»(ش11،ص21-20)
اگر نقش ابزار را مي توان پذيرفت و در عين حال فعل را صنع مستقيم خدا دانست، اين مطلب چه تفاوتي در مساله ايجاد كرد كه از ابتدا جزخداوند هيچ چيز را در پديد آوردن معرفت موثر نمي دانستيد؟ آيا واقعا واسطه، واسطه است پس مستقيم بودن كجاست؟ و اگر واسطه بي تاثير است پس چه نياز به آن است؟
«البته خداوند متعال مي تواند همين امر محسوس را بدون واسطه حس به من عطا كند، ولي به طور معمول كار خداي سبحان اين است كه انسان با نور علم كه از خدا بگيرد، بتواند از طريق حواس خود، نسبت به امور حسي معرفت يابد. (ش11، ص21)
چنان چه مشهود است، موضع نفي كنندگان اصل عليت، مبناي ادعا قرار گرفته براي تامين قدرت خداوند، به نفي تاثير علل واسطه، گرايش ابراز شده است!
متكلمان اشعري كساني مي باشند كه پيشگام در حذف علل واسطه هستند تا قدرت مطلقه ي الهي را به زعم خويش تامين نمايند، همان ها هستند كه سنت لايتغير و لايتبدل الهي را به «عادت» تغير و تبدل پذيرفرو مي كاهند و در سخن فوق واژه «به طور معمول»، تعبيري از كاربرد «عادت» است به جاي «سببيت» اسباب طبيعي، چنان كه گويا سببيت اين اسباب منافي با قدرت الهي است!غافل ازاين كه از كمال قدرت الهي است كه سببيت اين اسباب را،او خود جعل فرموده، و خود با صفت «مسبب» موسوم فرموده است.
درادامه،تهافت ديگري به كرسي مي نشيند كه نورخدادي علم و عقل هست،و علم عين كشف است،اما معلوم نامعلوم؟!
«بالاترازهمه ي اين ها نورعلم و عقل است، كه ذاتشان عين كشف است...واجد شدن آن عين واجديت علم و معرفت و شناخت است و از آنجا كه نورعلم و عقل، عطاي پروردگار متعال است، معرفت هم عطاي پروردگارخواهد بود ولي بايد توجه داشت كه عطاي نورعلم و عقل به معناي عطاي علم و معرفت به شي خاص نيست و شناخت مضاف به شي خاص،از ناحيه ي خود انسان با استفاده از عطاي پروردگار صورت مي گيرد.»(ش11،ص21)
اين عين سخن اشاعره در پردازش نظريه ي كسب است كه عطاي كلي قوه از خداست، اما انتساب فعل به بنده از سوي خويش است بدون اين كه هيچ تاثيري از بنده در ايجاد فعل باشد!
عجيب اين ادعا است كه نور علم و عقل هست و كاشفيت آنها هم هست اما معلوم نامكشوف است!
مضاف بر اين حتي نورعلم خدادادي هم از شناخت خود خداوند عاجزاست!
«اما در مورد خداي سبحان و اوصاف و افعال او، قواي ادراكي بشر–حتي نور علم و عقل- از رسيدن به او عاجز و ناتوان اند، پس چاره اي نيست جزاين كه خداوند سبحان معرفت خويش را خود به بندگانش به نحو خاص عطا كند، پس،
اين نكته كه معرفت در مورد خداوند سبحان و اوصاف و افعالش فعل خداست،با آن نكته كه معرفت در امور ديگر فعل خداست، بايد متفاوت باشد.» (ش 11، ص13-12)
تفاوت فعل خدا در دو موضع بر چه اساس است؟ معناي تفاوت و وجه تمايز چيست؟ چرا اين معرفت استثنايي است؟ آيا از جانب خدا به عنوان فاعل،چنين مانعي وجود دارد يا از جانب انسان به عنوان پذيرنده؟آيا اين مانع تكويني است يا قراردادي و اعتباري؟ چگونه نور عين كشف است و معلوم درتاريكي و در پرده است؟ آيا اين، جمع دو نقيض نيست؟
معرفت به «نحو خاص» يعني چه؟ شايد مستقيم و گزاف؟ شايد معجزه آسا و بدون نياز به كسب استعداد و فراهم سازي زمينه؟ شايد به برابري مومن و كافر و مطيع و عاصي در برابر خداوند، براي القاي اين نور به آنها؟ شايد به مجاز نبودن بشر براي كسب دانش خداشناسي و فقط منتظر بودن و حتي راز و نياز و درخواست را منافي دانستن!چرا كه نيايش نيز نوعي سبب سازي توسط انسان يا نوعي واسطه تراشي براي اين «فعل خاص» خداوند است، ولو به نحو مهيا سازي زمينه؟!
در گردش سخن، مقاله غناي مطالب خويش را به اين ديده است،كه به تقسيمي بپردازد تا از پردازش سنگين مطلب بكاهد و آن تقسيم شناخت است به معرفت اولي و ثانوي؟!شايد بتوان تفسيري وجيه و منحصربه فرد از «صنع خداوند در معرفت» پيدا كرد،كه كسي تاكنون از حكماي عظام و دانشمندان كبار فرقه ي ناجيه، به استثناي نياي فكري نگارنده، به آن دست نيافته است!
با اين كه به مراد خويش از اين تقسيم اهتمام نشده و با اندك كلمات به بيان تفاوت آنها در لابلاي سخن بسنده شده.و چنين آمده كه معرفت اولي همان است كه خدا مي دهد و درباره ي معرفت ثانوي آن است كه خدا مي دهد اما پس از تسليم و قدرداني بندگان،يعني افزايشي است از جانب او بر درجات معرفت پيشين؟!
پس امرمعرفت در هردرجه و مرتبه اي كه باشد، فعل خداوند سبحان است، با اين تفاوت كه در مرتبه ي اول هيچ گونه لزومي به خداوند سبحان نمي باشد.ولي در مراتب بعد، اگربنده تسليم شد و شكر نعمت معرفت را به جا آورد، خداوند متعال لزوماً، درجه ي آن را ميافزايد.
«معرفت خدا فعل اوست و خدا خودش بايد خود را به بندگانش بشناساند...همين معرفت -كه فعل خداست-مراتب و درجاتي دارد... مرتبه ي اول آن همان معرفت ابتدايي اولي است كه خداوند سبحان به همه ي بندگانش عطا مي كند. آنگاه كه بنده اي از نعمت شناخت خدا و خالق خويش برخوردارشد، بايد به وظيفه ي خويش درقبال آن عمل كند .وبندگي خويش را نشان دهد.بنابراين هر بنده اي كه بعد از دريافت معرفت سر تسليم فرود آورد و...شكرنعمت بزرگ معرفت را به جا آورده است.ازسويي خداوند بر خود لازم كرده است كه هر بنده اي كه شكر نعمت خداي را به جا آورد برنعمت او بيفزايد.» (ش11، ص25-24)
ابهامات موجود دراين سخن كم نيست،به عنوان مثال؛آيا شكراز وسايط فيض است يا نه؟آيا منافي با فعل مستقيم و صنع خداوند هست يا نيست؟اگر نيست چه تفاوتي بين وساطت آن با وساطت ساير واسطه ها همانند تعليم و معلم ولول به نحو اقتضا،موجود مي باشد؟
وانگهي بين دو عدل تقسيم براي فرق نهادن هيچ توازني نيست:اگر در مرتبه ي اول هيچ لزومي برخداوند نيست، در مرتبه ي دوم چگونه است كه لزوم بر خداوند حاكم است؟
وجود لزوم بر فعل خداوند، يعني پذيرش تاثيراسباب و نفي صنع مستقيم خداوند در معرفت بخشي! و اين يعني كرّالي مافرّ! كه مقاله برخلاف آن تاكيد واهتمام داشت!
افزون براين،«لزوم» به چه معنا است؟ آيا به معناي فلسفي يعني لزوم علي و ضرورت و وجوب،مي باشد؟ يا معناي جديدي البته نهفته و ناگفته، منظوراست؟
آيا نفي لزوم و ضرورت درهرمرحله به چه انگيزه است؟ آيا براي تامين قدرت مطلقه؟آيا ضرورت ناشي از حكمت نيز منافي با قدرت است؟ سخني كه براي آري گفتن به آن،اشاعره حكمت را فداي قدرت كردند و از غايت مندي خداوند درافعال دست شستند!به تشابه موضع گيري دراين ادعا توجه شود:
«دادن معرفت و رساندن بندگان به معرفت، فضل و احساني است ازناحيه ي خداي سبحان كه اين كار،براي او نه لزوم و وجوبي دارد و نه استحقاقي براي بندگان.» (ش11،ص24)
اگرچه ظاهراين سخن بسيار زيبا و فريبا است! چرا كه رعايت حال خداوندگاري را در داشتن اراده ي مطلقه، مستمسك قرار مي دهد، اما مهم ترين صفت يعني حكمت او را نابود ساخته است.
اگر مطلب اين باشد،پس نفي ضرورت ناشي ازحكمت،ازافعال خداوند درهر مرتبه، گونهاي ديگراز تقارب انديشه ي نگارنده با اشاعره،درنفي ضرورت و وجوب بر نظام افعال الهي،را نشان مي دهد!
دراين بخش، نظري به قسمت ديگري از مقاله درشماره ي بعدي (سفينه، ش12) مي افكنيم كه با عنوان،«معرفت و هدايت فعل خداست: ديدگاه دانشمندان شيعه»به بحث پرداخته است.
در اين شماره نگارنده نيزهمان آهنگ شماره ي پيشين را دنبال نموده است:
«آيا معرفت خداوند سبحان، نظري و اكتسابي است يا بديهي و ضروري؟ فعل خداوند است يا محصول درك عقلي انسان؟» (ش12، ص7)
و با طرح همين پرسش به دسته بندي دانشمندان شيعه پرداخته و از قرن سوم تا پانزدهم هجري،به نقل پاره اقوال چهارده تن ازبزرگان پرداخته،و همان را معيار نقد همه ي بزرگان قرار مي دهد و همه را چنين محك مي زند:
«همه ي اين ها مي رساند كه اگر بحث معرفت فقط براساس روايت رسيده از اهل بيت، بررسي مي شد و افكارو انديشه هاي متكلمان معتزلي و ديگران بر مبناي روايات معصومان مورد دقت و بررسي قرارمي گرفت، چنين اختلافي در ديدگاه ها رخ نمي داد و همه در يك امر اتفاق مي كردند!»(ش 12،ص32)
چگونه نگارنده،بزرگاني چون شيخ مفيد و فيض و شيخ انصاري را اين چنين به اتهام، ضيافت مي نمايد؟
اولاً معيارگزينش ايشان از «نظرهاي برخي از عالمان بزرگ شيعي را دراعصار مختلف» (ش2،ص8) چيست؟
اگر اكثر نام بردگان مزبور، در فقه اصغر صاحب نظر هستند و تضلع آنان در فقه اكبر نه بدان پايه است، و نگارنده از صاحب نظران ژرفا پيما در اعصار مختلف!روي برتابيده است، چرا؟
عنواني عام و كلي بسان «ديدگاه هاي دانشمندان شيعه» براي چنين نگارشي با محتواي مجمل،مبهم و جهت دار،آيا مي تواند حقيقت را صاف و ساده در اختيار تفكيك دوستان قراردهد؟يا برسطحي نگري مهر صحت مي زند؟
گيرم كه ايشان با همين اجمال گذرا،به كنه نظر آن بزرگواران دست يافته، و مقصود آنان همين باشد كه ايشان بيان نموده؟ آيا آن ادعا تعرض و اتهامي بس بزرگ،به ساحت منبع آن والامقام ها نيست؟ كه چرا آنان فريفته ي فكرمعتزلي و ديگران شده اند،و روايات را تفسيربه رأي نموده و يا آن ها را بر سويه ي اعتزال گرايي و جز آن، انطباق داده اند و خود در نهايت از مرام مصدر پاك روايات محروم مانده اند و امروز به لطف سرشار شدن از سخن تفكيك گرايان،معلوم شده همه در اشتباه مانده اند؟!
شگفتا چگونه مي شود آن ابرانديش مندان را،به ناديده گرفتن روايات متهم كرد؟ نه كه آنان،شيفته و دلباخته ي تام روايات نبوده اند؟نه كه روايات را مطالعه نمي كرده اند؟
نه كه برخي از آن بزرگان، بزرگترين و عميق ترين شرح و تفسيرها را به روايات ننوشته اند؟
نگارنده در داوري خود به زودي دچار تناقض شده و از سويي آنها را متهم به عدم توجه به روايات نموده و از سويي آنها را مصاب دانسته و منظور آنان را همان برداشت خودش از روايت معرفي نموده است.
«ازنظرروايات،معرفت دو اطلاق دارد. در يك اطلاق،معرفت فعل خداوند شمرده شده و دراطلاق ديگر، فعل خلق دانسته شده كه بندگان،مكلف به آن گرديده اند.
در كلمات عالمان شيعي تصريحي به اين دو نوع اطلاق ديده نمي شود بلكه به طور معمول،آنان علم و معرفت را به تصوري و تصديقي تقسيم مي كنند، ولي دراطلاق موجود در روايات ،با اين دو قسم از علم و معرفت هم خواني ندارد،پس نمي توان نتيجه گرفت که آن چه در روايات آمده،همين دو نوع علم و معرفت است.» (ش12،ص32)
نگارنده پس از اين،تلاش ترميمي خويش را با بيان محملي براي سخنان دانشمندان چنين ادامه مي دهد،كه منظور از معرفت تصديقي در سخن دانشوران، همان معرفت منجربه ايمان و تسليم و تصديق است!
«برخي از متكلمان معرفت را امري اكتسابي و تحصيل آن را واجب شمرده اند. سخن آنان مي رساند كه مراد آنان از معرفت مورد بحث،معرفت تصديقي است. كه درروايات، از آن به ايمان و تسليم و اقرار و تصديق تعبيرشده و فعل بندگان به شمارآمده است.» (ش12،ص32)
وي پس ازاين توجيه، خواننده را دعوت نموده تا حق را به جانب او احاله دهند؛ زيرا كه گفتار بزرگان تاب و تحمل چنين توجيه پسنديده در نظر وي را ندارد و صريح روايات نيز پشتيبان اوست! و واعجبا كه آن دانشمندان به صريح روايات بي اعتنا بوده،يا آن را طرد نموده، يا آنها را ازنظردورداشته و به آن نرسيده اند؟!
«اما آيا بيشتر كلمات متكلمان و عالمان شيعي كه به نظرياتشان اشاره گرديد،با معناي مذكورقابل جمع است و تاب چنين محملي را دارد يا نه؟ بهتراست كه خوانندگان گرامي بارديگر،سخنان يادشده را بخوانند و بررسي كنند، و به مقايسه ي آنها با صريح روايات باب معرفت خدا بپردازند.»(ش12، ص 34)
درفقه الحديث روايات گزارش شده،چنين اظهار نظر نموده:
«درروايات از دو نوع معرفت ياد شده است. گاهي معرفت به عنوان فعل خداوند اطلاق گرديده است و گاهي به عنوان فعل بندگان و درحقيقت مومنان... معرفت به معناي اول براي همه -اعم از كافر، مشرك و مومن-حاصل است و كفر و ايمان و شرك با وجود آن معنا پيدا مي كند. اما معرفت به معناي دوم –يعني تصديق و اذعان و اعتراف و اقرار-درحقيقت معناي ديگري از ايمان است كه تنها در مومنان وجود دارد،نه در كفار و مشركان.»(ش12، ص34-33)
اين كه ايمان از چه مقوله اي است؟ آيا از سنخ شناخت و معرفت است يا ازسنخ ديگري؟
بين انديشمندان و محققان،مباحث سودمند و ظريفي وجود دارد كه نمي توان با مباحث معرفتي خلط نمود و ازآن موضع براي اين موضع بهره جويي نمود بدون اين كه مبناي سخن مستدل گردد و جوانب آن بررسي شود.
افزون براين،اگرهم ادعاي نگارنده صحيح باشد،به يك سويه از آنها نظر دارد و نمي توان منظرو روايات را منحصر به مطلوب نگارنده دانست و آسوده خاطر به نقد خويش از بزرگان انديشه باليد!
درپايان ضرورت دارد كه دربرداشت از متون ديني جانب حزم و احتياط به شدت رعايت گردد و با نظري همه جانبه به متون و پاي بندي به اصول مستحكم عقلاني، به ويژه آنچه درخود همين متون به آن ارجاع شده، به برداشت پرداخته شود.خود اختلاف تعبيرات از متون، در نظر دانشمندان ورزيده،حاكي از مواج بودن درياي حقيقت و ژرفاي بس عميق، و لايه هاي باطني،و بطون پيچ درپيچ آن متون است،كه فرموده اند حديث ما بس صعب و مستصعب است و تحمل آن بر«فرشتگان مقرب و پيامبران مرسل» شايد راست آيد!
ازديگر سو، كلام الهي نيز چنان نيست كه با برداشته هاي سطحي نگر ويك جانبه، يك جا و كامل، به كاميابي يك شخص درآيد و ديگران در زاويه ي محروميت بمانند.پس رعايت حرمت ساحت علمي ديگر انديشمندان،بسان نام بردگان در مقاله، بس شايسته و بايسته است،و قطعاً آنها روايات و صراحت!آنها را ديده اند و به نظريه پردازي پرداخته اند و دامن پاك آنان از بي اعتنايي به متون منزه،و ازتفسير بي مبنا مبرا است.
«و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين(1)»
87/12/30
پي نوشت ها :
*(استاديار دانشگاه تربيت معلم، سبزوار)
1-اين مقاله عينا بدون هيچگونه تغيير و تصرف درج شده است.(سفينه).
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}