چهارنكته درباره قرآن

نويسنده:حجه الاسلام هادي مروي




چكيده:

قرآن وجوه كماليه مختلفي دارد كه ازجمله آنها حروف مقطعه است. دراين حروف اسراري است كه كليد اين اسرار دراختيارائمه(ع) سپرده شده است و بر اساس آيه من عنده علم الكتاب علم به بطن هاي قرآن در شبهاي قدر در اختيار امام زمان(ع) قرارداده مي شود.اسم اعظم خدا را پيامبر(ص) و امام (ع) ازهمين حروف مقطعه استخراج مي كنند.
درقرآن معارف توحيدي بسياري وجود دارد كه ازجمله آنها بداء است.كنه بداء اختيار كامل غيرمتناهي درلايتناهيت خداست يعني معدوم را وجود دادن و موجود را معدوم كردن.قرآن كلام خداست و هركلامي در شناختن صاحب كلام؛قرآن، معلم پيامبر(ص) و امام (ع) است.درقرآن علم به عوالم ديگرمانند مكلوت،انوار،ارواح، اشباح، ذرّ و ... وجود دارد.علوم قرآن جمعي جملي است و تفصيل آن بر عهده اهل
بيت(ع) مي باشد و از آنجا كه ائمه (ع) فرصت و مجال امامت و رهبري و بيان تفصيلي اين علوم را پيدا نكردند بخش معظمي ازعلوم قرآن منتشرنشده است.
علوم قرآن با علوم بشري ازجمله علوم فلسفي تفاوتهاي بسياري دارد كه دراين مقاله به برخي موارد اشاراتي شده است.
كليد واژه:قرآن/ علوم قرآن/ ظاهر قرآن/ باطن قرآن/ معاد جسماني/ كلام خدا/ بداء/ دنيا و آخرت/ بعثت پيامبر(ص)/ حروف مقطعه.

مقدمه :

در سرآغاز مقاله ي «سيزده نکته درباره ي قرآن»(سفينه ،شماره 17)و «شش نکته درباره ي قرآن»(سفينه ،شماره 21)اشاره شد که اين نکات ،برگرفته از درس گفتارهاي حجة الاسلام شيخ محمود تولايي است که توسط حجة الاسلام هادي مروي،در سال 1342 هجري شمسي نوشته شده است.توضيحات تفصيلي در شماره ي 17 آمده است.دراين گفتار ،چهار نکته ازهمان سلسله دروس ،ارائه مي شود.

1-حروف مقطعه در قرآن

يكي از وجوه كماليه ي قرآن-كه ديگر صحف و كتب منسوب به انبياي پيشين، از آن محرومند-حروف مقطعه است.
دقت كنيد!حضرت خاتم الانبياء(ص) ادعاي تربيت تمام بشر تا روز محشر را دارد و قرآن را مهيمن برتمام كتابهاي آسماني (نگاه دارنده ي آنها) مي داند.اين ادعا بي حساب و بدون پشتوانه نيست.چرا كه قرآن ،سرشارازجواهر و لئالي پرقيمت است.
چرا «الف لام ميم»گفت و«الف باء جيم» نگفت؟چرا اول سوره ق،«لام و القرآن المجيد» نياورد؟ چرا نگفت: «جيم و القلم»؟ هريك ازاين پرسش ها،حرف ها و رمزها و كليدهايي دارد كه وقتي در دست كسي بود، مطالبي مي فهمد. امام باقر (ع) فرمود:
ان في حروف القرآن المقطعه لعلماً جماً.(9: ج52، ص160)
به تعبيرامام اميرالمومنين (ع):هركتابي، صفوه و جوهرو خلاصه اي دارد.صفوه يقرآن،حروف تهجي است.(9:ج88، ص9)
اسم اعظم خدا، ازهمين حروف تشكيل مي شود.البته علم آن دردست پيامبرو امام است.امام باقر(ع) فرمود:
الم و كل حرف في القرآن مقطعه من حروف اسم الله الاعظم الذي يولفه الرسول والامام،فيدعو به فيجاب.(9: ج24، ص351)
اسم اعظم ازهمين حروف استخراج مي شود، اما به دست چه كساني؟ به دست پيامبروامام كه ام الكتاب نزد آنهاست. مدعيان عرفان كه اهل حقيقت نيستند، ره افسانه زدند.خضر و الياس را كه وجود خارجي دارند جنبه ي بسط و قبض سالك مي دانند.حضرت مهدي را كه فرزند امام عسكري(ع) است،معناي نوعي ملكوتي مي دانند و ظهورحضرتش را به تجلي شيخ در دل سالك تاويل مي كنند.
اسم اعظم لفظي خدا،ازهمين حروف و شامل 73 حرف است و دربرخي از ادعيه به آن اشاراتي شده است،مثلاً در برخي دعاها آمده است:«يا حمعسق»،«يا كهيعص».(9:ج88،ص9)
دراينجا ميداني براي بافندگي بافندگان باز شده است.ولي بيش ازآنچه درروايات معتبرآمده،نمي توان سخن گفت.درحديثي ازامام صادق(ع)حروف مقطعه تفسيرشده است.براساس آن،«الم» درصدردو سوره-گرچه ظاهراً تكرار مي نمايد- معاني مختلف دارد. مي فرمايد:
اما«الم»في اول البقره:انا الله الملك.و اما «الم»في اول آل عمران،فمعناه:انا الله المجيد.(9: ج89، ص374)
روزي زنديقي ازبني اميه به حضور امام صادق (ع) رسيد و درمورد حروف مقطعه پرسيد.حضرتش ،براساس «المص» (اعراف(7)/1)، درسال 161 حكومت بني اميه سرنگون مي شود.(9:ج10، ص163) همچنين حديث مفصل امام حسن عسگري(ع) در مورد حروف مقطعه دارد.(9:ج10، ص14) دريك حديث،اميرالمومنين (ع) از روي «حمعسق» قضاياي حادثه تا دامنه يقيامت درامت اسلام را استخراج فرمود.(9:ج16، ص87)
درحديث ديگرآمده كه امام حسين(ع) در پاسخ به شخص سائل در مورد معني «كهيعص» فرمود:
لو فسرتها لمشيت علي الماء.(10: ج11، ص432)
در حديث ديگر،حضرت بقيه الله اواحناه فداه،«كهيعص» را به قضاياي عاشورا تاويل نمود.(9: ج44، ص223).
اين تاويل هاي مختلف نشان از اين دارد كه قرآن به بطون مختلفي است كه تنها برخي از آن به گوش ما رسيده است.
درمقام معراج در خلوتگاه «فاوحي الي عبده ما اوحي» (نجم(53)/10) هزاران هزار سربه پيامبرگفته شد كه اجازه ي بازگوي آن به ديگران را ندارد.كليدهايي براي برخي از اين اسرار دراختيار ائمه (ع) قرار دادند كه علم آن را درشب هاي قدربه امام زمان (ع) مي آموزند اين علوم دراختيار«من عنده علم الكتاب»(رعد(13)/43)است نه هركس و ناكسي.
اسراري كه درآيات قرآن است سبب مي شود كه انسان ازحرق، غرق، درندگان، دردهاي جسمي، شردزدان و مانند آن در امان بماند.اما اين علم فقط نزد اهل علم قرآن است كه گوشه هايي ازآن برايمان بازگفته اند.(8: ج2، ص624)
آنچه گفته شد، بخشي كوچك از اسرار فراوان اين كتاب بزرگ الهي است. انشاءالله با ظهور صاحب قرآن و محيي كتاب-عجل الله تعالي فرجه الشريف- بسياري ازاين اسراربرملا مي شود. در چنان روزي است كه پرده هايي از عظمت اين كتاب براي مردم روشن مي شود از سويي مسلمانان به درجات كتاب آسماني خود واقف مي شوند،و ازسوي ديگر ديگران دربرابر اين كتاب سترگ سر تسليم فرو‌آورند. ازخدا مي خواهيم كه ظهور حضرتش را نزديك سازد.آمين يا رب العالمين.

2-معارف توحيدي در قرآن با تاكيد بر بحث بداء

قرآن،خود را به عناويني معرفي مي كند، ازجمله:
-هدايت (بقره(2)/185؛آل عمران(3) /138)
-نور(مائده (5)/15؛نساء(4)/174)
-شفاي بيماري هاي معنوي (يونس(10)/57؛اسراء (17)/82؛ فصلت(41)/44)
-بصيرت (انعام (6)/104؛ اعراف(7)/203؛جاثيه(37)/20)
اما بايد دانست كه تمام اين كمالات با تمسك توامان به قرآن و عترت به دست مي آيد. قرآن به تنهايي گوياي جزئيات نيست چه در احكام و چه درعلوم الهيه.قرآن فقط امربه نمازمي كند ولي جزئيات آن را ازسنت نبوي و سنت ائمه معصومين(ع) بايد بگيريم.اين دو رشته هدايت توأماً براي ما مرجعيت دارند.خداوند تعويل بر منفصل كرده يعني قسمتي از سخنان خود را به زبان ديگران بيان كرده است و ما را به همانها ارجاع داده اند كه علم الكتاب نزدشان است يعني پيامبرو اميرالمومنين و يازده فرزند معصومش(ع).اين علم قرآن وجوهي دارد كه هروجهي كل الوجوه است.همانگونه كه علم خدا همان قدرت، ‌رحمت،شفقت، هيمنت، سلطنت، سبوحيت و قدوسيت اوست.كل الاسماء في اسم. لذا خداوند احدي الذات است اگرچه صفات درمقام لفظ و مفهوم متعدد به نظرآيند.اگر
چنين نباشد،تركيب و تعدد درذات باري لازم مي آيد. تجلي خدا درقرآن نيزهمين گونه است به بيان امام باقر(ع):«تفسير القرآن علي سبعه اوجه» (3: ج27، ص197) كه هروجهي ازآن تمام وجوه است.
دراينجا اشاره ي مختصري به معارف توحيدي قرآن مي شود. قرآن-به ظاهر و به باطنش-درباب توحيد فراوان سخن گفته است.دعاها و خطبه هاي توحيدي پيامبر و حضرت زهرا و ائمه معصومين(ع)، باطن قرآن است كه يك اقيانوس معارف الهيه ازمطلع الفجرحجازجوشيده و تلاطم مي زند. سخنان معصومين تفصيل توحيد است كه قرآن اجمال آن را گفته است دعاها را بايد خواند دعاهاي حجب پيامبر و ائمه(ع) و كتابهايي مانند صحيفه ي سجاديه، مهج الدعوات،اقبال الاعمال، كتاب الدعاء بحارالانوار،سرشار از معارف توحيدي است.
درروايت دارد كه نخستين دعوت پيامبر- پس ازآن كه ازكوه حرا پايين آمد-اين جمله بود كه فرمود:
يا معشرقريش!يا معشر العرب! ادعوكم الي عباده الله و خلع الانداد و الاصنام، وادعوكم الي شهاده ان لا اله الاالله.(9:ج18،ص185)
اين علوم دربطن قرآن يعني روايات نيز آمده است.
يكي ازابواب معارف توحيدي، باب بداء است قرآن مختصر مي گويد:
يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب.(رعد(13)/ 39)
لله الامرمن قبل و من بعد.(روم(30)/4)
روايات مفصل تربيان مي كند ازجمله كلام امام صادق(ع):
ما بعث الله نبياً قطّ حتي يقرله بالبداء.(8: ج8، ص165)
بداء به معناي حقيقي آن نه به معناي ابداء كه فلاسفه گفته اند اين معنا آن اندازه مهم نيست كه خداوند ازتك تك پيامبران برآن اقراربگيرد بداء يعني چه؟
در قرآن مي فرمايد:
انه هو يبدي و يعيد.(بروج(85)/13)
خداوند اشيا را آغاز مي كند با ماده سابقه و لو ماده ماهوي يا اعيان ثابته ي مستجنه درذات ربوبي.تمام مقدراتي را كه لازم است تا من كاري را انجام دهم-مثلاً بالاي منبربروم-خداوند يك مرتبه ابداع امرمي كند (ابداع با عين) يعني يك مطلب را بدء مي كند،بدون ماده ي سابقه و هروقت اراده اش تعلق گرفت ،تمام آنها را برهم مي زند و يك امرديگرپديد مي آورد. بداء خدا هر لحظه دريك شان است.كنه بداء،اختياريت كامل غيرمتناهي شديد در لايتناهيت خداست يعني معدوم را وجود دادن و موجود را معدوم كردن كه با اين تغيير در مخلوق (ايجاد اعدام) هيچ تغييري دراو پديد نمي آيد. خداوند متعال درعين اين كه مثبت و باسط و مبديء و محيي است،نافي و قابض و معيد و مميت نيزهست كه تمام اينها به حريت خداوند برمي گردد.عبوديت معصومان-كه كامل ترين عارفان بالله هستند-نسبت به خدا در بداء ظاهرمي شود چنان كه حضرت اميرالمومنين (ع) فرمود:
لو لاآيه في كتاب الله، لاخبرتکم بما كان و بما يكون و بما هو كائن الي يوم القيامه.وهو هذه الآيه:«يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب» (9:ج4، ص97)
به همين دليل است كه در روايت آمده است: «ما عبد الله عزوجل بمثل البداء» (9: ج4، ص107) امام رضا(ع) درمناظره خود با سليمان مروزي متكلم خراساني ،چندين آيه از قرآن را كه دلالت بربداء دارد بيان مي فرمايد.(5: ص441) امام باقر(ع) ارتباط ميان بداء با ليله القدررا به خوبي تبيين مي كند.(9: ج4، ص102) البته بداء به معناي علم جديد خدا-كه پيشترفاقد آن باشد- نيست.(6: ج1،ص69) بلكه به معناي محو راي ثابت شده است و اثبات رأيي كه تاكنون نبوده است.(8: ج1، ص146) قصه حضرت عيسي(ع) با نوعروس و حكايت حضرت داوود(ع) با جوان تازه داماد، نمونه هايي از بداء درامت هاي پيشين است.(9:ج4،ص94)
ازسوي ديگربايد دانست كه برخلاف كلام فلاسفه- كه قدر را بعد از قضا مي گويند- براساس روايات ،اول قدراست ،پس ازآن قضا، و آنگاه امضاي قضا.(8: ج4، ص159) همه چيز براساس قَدَر است ،يعني اندازه گيري. در قرآن مي فرمايد:
انا كل شيء خلقناه بقدر.(قمر(54)/49)
حتي وقتي قدربه قضا برسد، هنوز امكان بداء دارد. امام صادق فرمود:
الدعا يرد القضا بعد ما ابرم ابراماً.(8: ج2، ص470)
ولي وقتي به مرحله ي امضا رسيد-يعني اجرا شد-ديگربداء در‌آن راه ندارد.
امام كاظم (ع) فرمود:
فاذا وقع القضاء بالامضاء فلابداء.(8: ج148،1-149)
اين باب ازعلوم و معارف توحيدي، نه در تورات فعلي موجود است ،نه دركتب عرفاني بشري.

3-قرآن و عوالم مختلف

يك وجه ديگر از علوم نوراني حجازي علم به عوالم سابقه است، مانند عوالم ملكوت، انوار،ارواح، اشباح، ذر، ميثاق وحجب نورانيه.علاوه براين ،عوالم ملائك هم وجود دارد كه خودش چند قسم است. در ظاهرقرآن دارد:«جاعل الملائكه رسلا».(فاطر(35)/1) باطن قرآن در روايات كتاب التوحيد بحارالانوار و نيز كتاب اسماء و العالم آن آمده است.طبيعياتي كه قرآن بيان كرده، همان حقايقي است كه تحت الشعاع طبيعيات يونان بود و بعدها دانشمندان فرنگي مانند كپلر و مانند او اساس علم هيئت قديم را به هم ريختند. پيش از‌آن برخي از مفسران-برمبناي طبيعيات يوناني-مي گفتند:ادله ي نقليه با عقليه سازگارنيست لذا قرآن را تاويل مي كردند. مثلاًوقتي قرآن مي فرمود:
«فلا اقسم برب المشارق و المغارب».(معارج(70)/40)
اينان با مبناي خود مي گفتند:شمس،يكي است درحالي كه روايات ،ازآفتابها و ماه ها سخن مي گويد كه ماوراي دنياي ماست (تفسيربرهان،ذيل عبارت «رب العالمين» درآيه ي دوم سوره حمد).اما مبناي يوناني با اين بطون قرآن بيگانه بود.
اخبارقرآن اززوجيت درتمام مخلوقات از عجايب قرآن است كه به ظاهر و باطن خود از آن خبرداده است ،در زماني كه ازاين حقايق كاملاً بي خبربودند. قرآن مي فرمايد:
وارسلنا الرياح لواقح .(حجر(15)/22)
ومن كل شيء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون.(ذاريات(51)/49)
به باطن قرآن كه بنگريم ،كلام امام صادق(ع) را مي بينيم كه اززاد و ولد ريگ هاي بيابان سخن مي گويد:
و ما من يوم وليله الا و الحصي تلد ايلاداً كما يلد هذا الخلق.(9: ج26،ص27)
شايد امروزاين كلام را كسي نفهمد و آيندگان فهمند به هرحال قرآن ازاين سلسله علوم زياد دارد.
درباب علوم غريبه مانند علم حروف، سخن زياد است. من درحدود 21 صفحه از جفر جامع قمري اميرالمومنين (ع) را نوشتم و به بركت آن كربلايي شدم .نورانيت عجيبي مي آورد. البته برخي ازمدعيان اين علم، اهل آن نيستند.مواظب باشيد ولي دركافي، براساس بحث اشتقاق اسماء الله،سخناني ارزشمند ازائمه اطهار(ع) روايت شده كه براي اهل آن بسيارمغتنم است. كليد آن علم نيز درآيات و روايات هست.
علوم مبدئي قرآن-به ظاهرو باطن آن- همان است كه فيلسوف بزرگي مانند ملاصدرا ،اول فيلسوف شرق درچهارقرن اخير را دربرابركلمات اميرالمومنين(ع) خاضع و خاضع ساخته و به زانو زدن واداشته است.
نكته ي مهم اين است كه ما پيش ازاين دنيا، درعوالمي بوده ايم كه براي مدت زماني كوتاه ما را درقفس اين دنيا آورده اند.
من ازاين خاك ني ام،زآب و هواي دگرم جامه ي عاريت است اين كه تو بيني به برم
اين بدن، لباس عاريتي ماست كه در زمان مرگ آن را از تن ما در مي آورند. آن زمان حقايق عوالم پيشين را به خوبي مي فهميم به هرحال براساس روايات، مبداء حيوان ونباتات ازاين كره نيست لذا اين عالم پوست است و بايد به مغز آن رسيد كه ملكوت عالم است بدن ما روح دارد كه ملكوت آن است. ديگراجزاي جهان را نيز كه مي بينيم روح و ملكوت دارند. برخي از اين نكات در روايات آمده است.
مثلاً درقرآن آمده است:
ان من شيء يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم. (اسرا(17)/44)
الم تران الله يسبح له من في السموات و الارض و الطيرصافات ،كل قد علم صلاته و تسبيعه.(نور(24).41)
به باطن قرآن كه رجوع كنيم در روايت امام حسين(ع) ذكرتسبيح برخي ازپرندگان و جانوران را مي بينيم.(9:ج61، ص27)
همچنين در روايت امام باقر(ع) ذكر تسبيح درخت را بيان مي دارد.(9: ج57، ص177)
قرآن در مورد نشئه ي آخرت نيز سخن گفته است. در مورد برزخ مي فرمايد:
و من وارئهم برزخ الي يوم-مبعثون.(مومنون (23)/100)
ثلث قرآن در مورد عالم آخرت است كه به متفاهم عرف سخن گفته است نه اين كه اُجحيه (لغز و معما) بياورد.امربه تدبرمي كند:
افلايتدبرون القرآن امعلي قلوب اقفالها؟ (محمد(ص) (47)/24)
لذا ظواهرآن قابل فهم است درعين اين كه بطون آن را نيزدر دل ظواهر جاي داده است.
معاد قرآن معاد جسماني است.به لسان مردم مي فرمايد:
و ضرب لنا مثلاً و نسي خلقه قال: من يحيي العظام و هي رميم قل: يحييها الذي انشاها اول مره و هو بكل خلق عليم.( يس(36)/ 78-79)
معاد قرآن، اين است نه تأويلات فلسفي وتوجيهات شيخ احمد احسائي. به تصريح قرآن،خداوند همين بدن را در روز قيامت بر مي گرداند:
منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخري.(طه(20)/55)
آنچه درروز قيامت بيرون مي آيد همين بدن كثيف عنصري است، با دو تفاوت: اول اين كه بدن ما اكنون فهم و شعورندارد بدن ما فقط احساسات پنج گانه دارد( بوييدن، چشيدن، ديدن، شنيدن، لمس كردن). «من» غيراز بدن است. بدن در خدمت«من» است وقتي«من» از دنيا رفتم اين پنج حس هم مي رود اما بدن آخرتي شعور دارد.
ان الدارالاخره لهي الحيوان لو كان يعلمون.(عنكبوت (29)/64)
در آخرت، زمين و آسمان و در و ديوار و...همه شعوردارند.به همين دليل ،دست و پاي انسان سخن مي گويند:
اليوم نختم افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون.(عنكبوت (29)/65)
در قيامت شكم شعوردارد. لذا سوزش آتش را مي يابد:
ان الذين ياكلون اموال اليتامي ظلماً انما ياكلون في بطونهم ناراً و سيصلون سعيرا.(نساء (3)/10)
بدن سوزندگي مال يتيم را در اينجا (دنيا) نمي فهمد، چون شعورندارد ولي درقيامت مي فهمد.
دوم-دردنيا،بدن متبوع و نفس ،تابع است و نفس فاني دربدن است ولي درآخرت ،بدن مستغرق در نفس است.
در دنيا، نفس خدمتگزار بدن است. بجز نفوس مجرده كه منقطع شده اند و خود را ازاين منجلاب بيرون كشيده اند ،عموم نفوس در چشم و گوش و ريه و حنجره كار مي كنند، بدن، ارباب است و نفس، نوكر. نفس درظل بدن است. درعالم آخرت، بدن همين بدن است، ولي درظل نفس حركت مي كند.ازهمين جا نكته اي مهم به دست مي آيد كه اگر در همين دنيا بتوانيد بدن را در ظل نفس در‌آوريد، به قدرت عجيبي مي رسيد.
اين دو تفاوت ميان دنيا و آخرت كه گفتم ،از روايات برگرفته شده است.هيچ يک از فلاسفه ،رائحه ي آن را استشمام نکرده اند.
پس درقيامت همين بدن است كه مورد سوال قرارمي گيرد و كيفريا پاداش مي بيند.قرآن،انواع منازل و موقف قيامت و درجات بهشت و دركات دوزخ را به گونه اي بيان كرده كه نه فقط خود آن علوم،بلكه احصاء فهرست ابواب آن، خارج از توان بشراست. به همين دليل مي فرمايد:
قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيرا.(اسراء(17)/88)
شاعربجا گفته است:

حق ،ازآن حبل خوانده قرآن را
تا بگيري به سان حبل،آن را

به درآيي ز چاه نفس و هوا
كني آهنگ عالم بالا

تو به او دست و پاي خود بستي
و اندراين تنگناي بنشستي

4-قرآن،كلام الله است:سه مقدمه و دو وجه اثباتي

قرآن،كلام خداست و اگرتمام بشر زمين به جاي حضرت خاتم النبيين(ص) بنشينند نمي توانند مانند اين قرآن بياورند.
براي توضيح اين مدعا سه مقدمه و دو وجه اثباتي بيان مي شود.

مقدمه اول

معارف الهي درعصر كنوني نسبت به عصربعثت گسترش فراوان يافته است در زمان بعثت حضرت الانبياء(ص) معارف الهي در روي زمين فقط درگوشه و كنار بود آن هم درسينه و مغز برخي از جانشينان حضرت اسماعيل يا اوصياي حضرت عيسي(ع) كه آن هم نسبت به آنچه الان گسترش يافته به يك هزارم نمي رسيد.
عموم مردم در زمان بعثت، چند گروه بودند:
اول-اعراب جاهلي كه ملائكه را دختران خدا مي دانستند درحاليكه دخترداشتن در نظرآنها ننگ و عاربود آنها اين ننگ را براي خدا مي خواستند نه براي خود. پيشرفت آنها درحقايق معادي اين بود كه اگرقاتلي مقتولي را بكشد روح مقتول به صورت كبوترتشنه اي روي قبر مقتول مي آيد وآنقدر فرياد مي زند تا قاتل را بكشند و كبوترازخون او بياشامد تا سيراب شود.
دوم-يهودي هاي بني قريظه و بني قينقاع.
سوم-نصاري نجران.
نمونه سخنان آنها همان است كه امروز در تورات و انجيل هست. معدودي ازآنها جزئي ازحقايق تحريف نشده را به توسط اوصيايي كه گوشه و كناربودند، دراختيار داشتند و به بركت همان حقايق مسلمان شدند (چون اسلام را هم سنخ حقايق پيشين يافتند)كه گزارش آنها دركتابهاي حديثي و تاريخي آمده است.

مقدمه ي دوم

وسائل تعليم و تعلم در زمان كنوني نسبت به عصربعثت،گسترش فوق العاده يافته است .سواد مكتوب درآن زمان بسيار كم بود، آن هم روي سنگ ها و استخوان ها و سعف خرماها مي نوشتند.آن مسائل كجا و اين همه مصرف كاغذ و دوات و چاپخانه ها و مدارس و كتابها-امروز مي بينيم- كجا؟
براي اين كه سطح سواد زمان بعثت را بفهميم خوب است كه به اين گزارش توجه كنيم كه مربوط به دوره قدرت و تمكن پيامبر درمدينه است. امام كاظم (ع) بيان
مي فرمايد كه روزي پيامبر درمسجد ،جمعيت انبوهي ديد كه دورشخصي حلقه زده اند و او برايشان سخن مي گويد. پيامبر پرسيد:چه خبراست؟ گفتند: او علامه است ،پيامبر پرسيد:«ما العلامه» يعني علامه چيست؟ (دقت كنيد كه نپرسيد:من العلامه؟ يعني علامه كيست؟ «مَن» در مورد ذوي العقول به كار مي رود و «ما» در مورد غيرذوي العقول).
گفتند:علم انساب و وقايع و رويدادهاي جاهليت و اشعارعربي را به خوبي مي داند.پيامبر،ابتدا ضابطه هاي درمورد معناي علم به دست داد و فرمود:«اين علمي است كه هركس بداند،نفعي برايش ندارد و هركس نداند،ضروري به او نمي رساند.»يعني اين كه هرگونه دانستني كه چنين ويژگي داشت،علم مفيد نيست.سپس پيامبرفرمود:علم ،سه قسم است:«آيه محكمه»(يعني حقايق الهي مبدئي و معادي و توحيد)،«فريضه عادله»(واجبات عقلي و شرعي،محرمات عقلي و شرعي،كه اخلاق دردل اينها جاي مي گيرد)،«سنه قائمه»(مستحبات و مكروهات).سپس فرمود:هرچه غيرازاينها باشد،«فضل» است يعني زيادي است. (8: ج1، ص32)

مقدمه سوم

عواملي سبب شد كه بخش معظمي از علوم قرآن منتشر نشود. آنچه تاكنون منتشرشده يك صدم آن نيست. مهمترين عامل آن بود كه پس ازپيامبربه امامان معصوم:رجوع نكردند درحالي كه امام (ع) فقط خودش را به مردم معرفي مي كند.پس ازآن وظيفه مردم آغاز مي شود كه رجوع به اوست چنان كه امام باقر(ع) فرمود:مثل الامام مثل الكعبه اذ يوتي و ياتي.(9:ج35، 357)
بايد براي طواف به خدمت كعبه برويم،نه اين كه كعبه را درخانه خود بياوريم ،همچنان كه براي رسيدن به ميوه درخت ،بايد كناردرخت برويم و ميوه را بچينيم نه اين كه منتظرآمدن درخت به خانه مان بنشينيم.
اگراميرالمومنين (ع)را به مسند خلافت مي نشاندند و ازاو علوم پيامبر را
مي خواستند به حقايق روشن و فوق العاده دست مي يافتند.ولي متاسفانه انتشارعلوم صحيح نبوي را به ايشان ندادند.نمونه آن برخورد آنها با امام حسن مجتبي(ع) بود كه به امرپدربزرگوارميان مردم آمد و در مورد بعضي ازامور-مانند نماز تراويح- تذكرداد همه با فرياد مانع سخن گفتن امام مجتبي(ع) شدند.(7:ج3،ص70)
امامان ديگرنيزهمين گونه درمظلومين زندگي گذراندند.به تعبيرجناب دعبل خزاعي كه درمحضرحضرت رضا (ع) خواند:مشرّدون نفوا عن عقر دارهم كانهم قد جنوا ما ليس يغتفر (9:ج49، ص242)
گفت و گوي عمارياسر با يكي ازشخصيت هاي مشهورصدراسلام كه علي رغم ادعاهاي فراوان،حتي حكم تيمم را از پيامبر نياموخته بود،معروف است كه وقتي عمار، آيه «فتيمموا صعيداً طيبا»(نسا(3)/43) را برايش خواند او پاسخ داد:نمي دانستم چنين آيه اي درقرآن هست!(9: ج30، ص667)
نكته ي بسيارمهم اين است كه با وجود اين مشكل پيامبر(ص)-كه اين وضع را پيش بيني كرده بود-تمام علوم را به صورت جمعي جملي ياد داده بود لذا درحجه الوداع فرمود:
يا ايها الناس! والله مامن شيء يقربكم من الجنه و يباعدكم من النار،الا و قد امرتكم به و ما من شيء يقربكم من النار و يباعدكم من الجنه الا و قد نهيتكم عنه.(8:ج2، ص74)
پيامبرتمام حقايق را درحد تيتروار و مختصربيان داشت و تفصيل آن را به اهل بيت سپرد كه درزمان خود، هرجا كه صلاح ديدند و موقعيت را مناسب يافتند، توضيح دهند و تفصيل را بگويند.
نكته ي عجيب تراين است كه آنچه پيامبر در23 سال دوره ي نبوت خود بيان فرمود، خلاصه ي تمام آنها را در همان سال اول نبوت بيان داشت و با آموختن سوره حمد و سوره توحيد و عباراتي مانند لااله الا الله والله اكبر،تمام حقايق را به مردم آموخت، اما به شكل كاملاً فشرده.
اگر دشمنان اهل بيت اجازه مي دادند كه تفصيل اين علوم آشكارشود دنيا ازعلوم نوراني اهل بيت پرمي شد و عقل ها به كمال مي رسيد.اما اين كاردر زمان ظهور حضرت بقيه الله ارواحنا فداه انجام مي شود،كه بيست و پنج حرف باقي مانده ي علم را آشكار مي سازد.(9: ج52، ص336)
پس ازبيان اين مقدمات، مي گوييم:
با گسترش وسائل تعليم و تعلم ،و گسترش ظاهري قرآن در جهان،اگرتمام دانشمندان بشرگرد هم آيند تا برسه شعبه ازشعبه هاي فراوان علوم قرآن احاطه يابند،محال است به يك نمونه اشاره مي شود:
فلاسفه ي مسلمان،سال ها مقدمات و سپس علوم اصلي را فرا مي گيرند.آنگاه نظريات فلاسفه ي قبل ازخود را مي آموزند و حول محورآن نقد و بررسي ها مي كنند.براين اساس بزرگاني همانند فارابي ،بوعلي، ميرفندرسكي،ابن رشد،صدرالمتالهين وبسياري ديگردرطول 1200 سال سخن گفته اند.
اما هنوز دريك مساله مانده اند كه نفس چگونه است؟آيا جسمانيه الحدوث و روحانيه البقااست يا وضعي ديگردارد؟
اين بزرگ برهان ما است كه قرآن،برهان خدا است.خود فرمود:
يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نوراً مبيناً (نسا(3)/174)
اكنون دو وجه اثباتي مي شود.

وجه اول

گفتيم كه قرآن منحصربه ظاهرآن نيست ،بلكه باطن آن يعني علوم اهل بيت را نيزدر بردارد ،چنان كه خداوند به پيامبرش فرمود:
علمك ما لم تكن تعلم.(نسا(3)/113)
قرآن ،معلم پيامبرو اهل بيت است.نتيجه ي علم ظاهر و باطن قرآن ،دريك نگاه جامع، شامل صدها عنوان است،مانند:اخبار غيبي،قصص،حكمت الهي،حكمت طبيعي و رياضي و عملي،حقايق عوالم گذشته و حال وآينده،مبدا و منتهي و تحولات اصناف و انواع و جواهر و اعراض و ...
چنين كلامي با چنين جامعيتي صادر نمي شود مگرازكسي كه محيط به اين همه علوم باشد كه اين محيط منحصر به خدا است.احاطه ي گسترده ازازل تا ابد،قبل از خلقت ممكنات تا بعد ازفناي كلي موجودات، فقط درمورد خدايي مصداق مي يابد كه خود،اين همه را آفريده است.
دقت شود!كلام هركسي در حد رتبه يوجودي خود اوست.كلام مردم درحد رتبه ي محدود خودشان است.وجود امكاني در رتبه ي وجود و وجوبي نمي آيد.
نسبت ممكن به واجب و مخلوق به خالق ،نسبت عدم به وجود و صفربه رقم است. به همين گونه است نسبت كلام مخلوق به كلام خالق.
كلامي كه مفادش احاطه بر تمام عوالم و علوم لايتناهي باشد، كلام خدايي است كه خالق آن عوالم و محيط برآن علوم است. لذا بديهي است كه اگرتمام مخلوقات-انس و جن و ملائك-گرد هم آيند نمي توانند مانند قرآن بياورند.چون كلام اينها كلام ممكن است و هرگزبه رتبه كلام واجب نمي رسد.

وجه دوم

حال ببينيم كه آيا انس و جن و ملائك براين كاراجتماع كرده اند يا خير؟
اولاً بايد دانست كه اين اجتماع،اجتماع بدن ها نيست،بلكه اجتماع فكرها و انديشه ها است.ممكن است گروهي دريك جا جمع باشند ولي هريك درفكركارخود باشد. اين مطلب،اجتماع بدن ها است .مهم تراز آن ،اجتماع انديشه ها است كه دانشمندان درطول قرن ها داشته اند و همچنان دارند.
وقتي حاصل انديشه هاي انديشمندان هر دوره به دوره ي بعد رسيد،درنتيجه امروز- در سال 1383 قمري-اجتماع چهارده قرن انديشه را دركنارهم مي توان يافت.
نكته ي مهم اين است كه برخي از دانشمندان ،قرين هايي ازشياطين دارند كه به آنهادرس مي آموزند و القائاتي مي كنند ،قرآن ازدستگاه وحي شياطين خبرمي دهد:
ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادوكم.(انعام (6)/121)
در طول چهارده قرن گذشته،علاوه بر انديشه هاي انسانها، بايد اين القائات شياطين را نيزافزود.
ثانياً-ازتمام جمعيت جهان،دست كم نيمي ازآنها مادي اند كه بكلي منكرخداوند و عوالم غيبي هستند.آن همه ابواب علوم الهي درقرآن هست،شامل مبدأ،صفات جمال و جلال آن،قضا و قدر و مشيت و افعال او،مبدعات علم،مخترعات علم،علم به ملائكه و اجنه و برزخ و قيامت و عوالم بعد و...ماديون كه منكرآنها هستند،چگونه مي توانند مانند آنها را بياورند؟
فردي كه نجاري نمي داند،چگونه مي تواند منبري مانند اين منبربسازد؟
همين گونه آن كس كه ازتذهيب و قالي بافي بي خبراست، آيا مي تواند تابلو فرش نفيس هنري بسازد؟انسان مادي ،تا آخرعمردنيا نمي تواند چنين مجموعه اي الهي درچنين اوج و تعالي بياورد.
ازنيم ديگرجمعيت جهان ،هشتاد درصد ،افراد بي سواد و فاقد علم اند كه اساساً از اين دايره خارجند.از بيست درصد باقي مانده،قسمتي مسلمان اند كه خود ،از آوردن مثل قرآن، اقرار به عجز مي كنند.بخشي ديگر،دانشمندان يهود و نصارا و مجوس اند كه سطح الهيات آنها ازكتابهايشان پيدا است.آن مطالب چگونه مي تواند به حقايق شامخه اي مانند آيه الكرسي و ديگرالهيات شامخ قرآن پهلو بزند؟
پس بطور خلاصه مي گوييم:
با وجود گسترش علوم گسترش دامنه تعليم و تعلم،تلاش هاي وسيع مخالفان اسلام در جهت مبارزه با اين برهان استوارالهي ،و اجتماع آنها براين تلاش ها هنوز نتوانسته اند مانند قرآن بياورند،و گرنه خود را از زحمت آن همه جنگ ها مي رهانيدند. همچنين به برهان عقلي روشن شد كه تا آخرعمردنيا نيزنخواهند توانست چنين كنند.
اكنون كه خداوند،اين نعمت والاي خود را در اختيارما نهاده و توفيق ايمان آوردن به آن را نيزبه ما داده،بجاست كه از ژرفاي درون بگوييم:
الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لو لا ان هدانا الله.(اعراف(7)/43)
1. قرآن
2. ابن طاووس. مهج الدعوات.قم: دار الذخائر، 1411ق.
3. حرعاملي، محمد بن حسن. وسائل الشيعه.قم:آل بيت، 1409ق.
4. شريف رضي. نهج البلاغه. قم: دارالهجره.
5. صدوق، محمد بن علي. التوحيد. قم: جامعه مدرسين، 1398ق.
6. ـــــــــــــ .كمال الدين. تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1359ق.
7. طوسي. محمد بن حسن. تهذيب الاحكام . تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1365ش.
8. كليني، محمد بن يعقوب. تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1365ش.
9. مجلسي، محمد باقر. بحارالانوار. بيروت: الوفاء، 1404ق.
10. مرعشي، سيد شهاب الدين. ملحقات احقاق الحق. قم: مكتبه المرعشي.
منبع:نشريه سفينه،شماره 23