کار و اشتغال در شعر شاعران
ابیاتی کوتاه و زیبا درباره موضوع «کار و اشتغال» از نگاه شاعران پارسی:
اشعار سعدی با موضوع کار و اشتغال
برو کار می کن ، مگو چیست کار | که سرمایه جاودانی است کار |
نابرده رنج ، گنج، میسّر نمی شود | مزد آن گرفت ـ جان برادر ـ که کار کرد |
آن کو عمل نکرد و عنایتْ امید داشت | دانه نکشت ابله و دخلْ انتظار کرد |
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کاراند | تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری |
اشعار حافظ با موضوع کار و اشتغال
مکن ز عرصه شکایت که در طریق ادب | به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید |
اشعار ملک الشعرا بهار با موضوع کار و اشتغال
ز کوشش ، به هر چیز خواهی رسید | به هر چیز خواهی کماهی رسید |
برو کارگر باش و امیدوار | که از یأس ، جز مرگ ناید به بار |
گرت پایداری است در کارها | شود سهلْ پیش تو دشوارها |
اشعار صائب تبریزی با موضوع کار و اشتغال
صرف بی کاری مگردان روزگار خویش را | پرده روی توکّل ساز ، کار خویش را |
زاد همراهان در این وادی نمی آید به کار | پر کن از لَخت جگر، جیب و کنار خویش را |
همت من پشت پا بر عالم باقی زده است | چیست دنیا تا به چشم اعتبار آید مرا |
ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را | که نقش راست نسازد سیاه روی نگین را |
به پیچ و تاب کمر نیست رحم کوه سرین را | چه غم ز لاغری رشته است در ثمین را؟ |
چه حاجت است به گلگشت باغ، گوشه نشین را؟ | که تنگنای رحم باغ دلگشاست جنین را |
ز خانه پدری کی شوند مانع فرزند؟ | ز ما دریغ ندارد خدا بهشت برین را |
ازان کنم دم مردن نگاه خیره به رویش | که نیست خجلتی از پی نگاه بازپسین را |
بغل به شاهسواری گشوده است امیدم | که کرده است تهی صد هزار خانه زین را |
رسید هر که درین خاکدان به گنج قناعت | چو مور، زیر زمین برد عیش روی زمین را |
خراش درد ز دل می توان به چاره زدودن | اگر به دست توان محو کرد نقش نگین را |
تلاش صدر برون کرد ز دل که گرد خجالت | چو آستانه دهد خاکمال، صدر نشین را |
غبار خط نگرفته است روی سیمبران را | چنان که فکر تو صائب گرفته روی زمین را |
از صدف کم نتوان بود به همت زینهار | چون دهی باز کنی، گوهر شهوار طلب |
اشعار ابو سعید ابو الخیر با موضوع کار و اشتغال
چیست از این خوب تر، در همه آفاق ، کار : | دوست به نزدیک دوست ، یار به نزدیک یار |
دوست بر دوست رفت ، یار به نزدیک یار | خوش تر از این در جهان ، هیچ نبوده است کار |
اشعار مسعود سعد سلمان با موضوع کار و اشتغال
یک روز ز بند عالم ، آزاد نیَم | یک دم زدن از وجود خود ، شاد نیَم |
شاگردی روزگار کردم بسیار | در کار جهان هنوز استاد نیمخیام |
اندیشه مکن به کارها در ، بسیار | کاندیشه بسیار ، بپیچانَد کار |
کاری که به رویت آید ، آسان بگذار | ور نتوانی به کاردانان بسپار! |
منبع
بخش شعر و ادب سایت راسخون
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}