اوضاع سياسي «بُست» از ورود اسلام تا پايان امويان

نويسنده: سيد محمدرضا عالمي*




چکيده

شهر بُست، واقع در شرق سيستان که در اوايل خلافت عثمان فتح شد، تا مدت ها پس از آن محل درگيري خلافت با حکومت هاي محلي غير مسلمان بود؛ در نتيجه خوارج، شورشيان و مخالفان حکومت اموي در آن قدرت يافتند. جستجوي چالش هاي فراروي خلافت اموي در منطقه، در کنار بررسي منابع و تحليل جريان هاي گوناگون و تأثيرگذار در اين نقطه از جهان اسلام، به لحاظ شرايطي نظير دور افتاده و مرزي بودن، سکونت اقوام و گروه هاي مختلف سياسي و مذهبي را ايجاب مي کند، اموري که باعث نابساماني اوضاع اجتماعي - سياسي آن شده و مانعي اساسي در استقرار يک قدرت تابع خلافت در منطقه بود. دامنه ي تأثيرگذاري اين نابساماني ها، گاه آن چنان گسترده مي شد که حتي موجوديت خلافت اموي را نيز به خطر مي انداخت.
واژگان کليدي: بُست، سيستان، فتوحات اسلامي، خوارج، کابلشاه، امويان.

مقدمه

فتوحات اوليه ي مسلمانان در شرق سرزمين هاي اسلامي در دوره ي خلافت خليفه ي دوم، گرچه به سيستان رسيد ولي تثبيت و گسترش نيافته، به شرق آن، شهر بست نرسيد و با مقاومت سرسختانه ي مردم و حکومت هاي محلي رو به رو شد، اما به دليل موقعيت سوق الجيشي مهمي که اين شهر داشت، چشم پوشي از آن غير ممکن بود.
شهر بست دست کم از دو جنبه بسيار مهم بود. يکي از نظر نظامي و فتوحات بود که اين شهر دروازه ي هند (سند)، زابلستان و غور به شمار مي آمد و دست يافتن به آن مناطق، مستلزم تسلط بر شهر بست بود. جنبه ي ديگر که مي توان آن را دليل اصلي به وجود آمدن اين شهر دانست، بُعد اقتصادي آن بود. ويژگي اخير بيشتر به سبب موقعيت تجاري آن و واقع شدن در کنار ملتقاي رود هاي بزرگ هيرمند و ارغنداب بود. گفتني است از دوران باستان از طريق اين شهر تجارت بين سرزمين هاي اطراف برقرار بوده و اين شاخصه را مي توان از يافته هاي کاوش هاي باستاني در منطقه ي بُست، مانند مهر هاي حکاکي شده که يکي از ابزار مهم تجارت بوده است، (1) به خوبي دريافت.
ويژگي هاي شهر بُست از ديد فاتحان اسلامي نيز به دور نمانده بود، از اين رو، آنان علاوه بر استفاده از موقعيت سوق الجيشي اين منطقه و گسترش فتوحات به دره ي سند و سرزمين هند و درگيري با رتبيل که در شرق بُست قدرت داشت، به اهميت بازرگاني و تجاري آن و نيز ارتباط تجاري سرزمين هاي اسلامي با هند از طريق اين شهر، توجه بسيار داشته اند. به همين دليل در همان اوايل فتح، همراهي بازرگانان را با سپاهيان مسلمان مشاهده مي کنيم. (2)
با تمام اين ويژگي ها، نوشتار مستقلي در مورد بُست و تاريخ آن نگاشته نشده و در کتاب هاي تاريخ عمومي و مدخل بست در دايرة المعارف ها، مطالب کلي و مختصري درباره ي جريان هاي سياسي - اجتماعي عمده وجود دارد که گاهي در حد يک اسم بيش نيست. براي آشنايي بيشتر با جايگاه و نقش شهر بست، در اين نوشتار با استفاده از منابع دست اول، چگونگي فتح اين منطقه و جريان هاي سياسي تأثيرگذار در آن با توجه به گروه هاي قومي - سياسي و مذهبي، از ابتداي ورود اسلام تا پايان خلافت اموي، بررسي شده است.

1- دوره ي فتح و خلفاي راشدين

1-1- بُست در آستانه ي فتح

در آستانه ي فتح سيستان و به تبع آن شهر بُست توسط مسلمانان و اعراب، حکومت ساساني دوران ضعف و انحطاط خود را مي گذرانيد و با به وجود آمدن اختلالاتي در تشکيلات اداري و نظامي آن، به ويژه در پي تحمل شکست هاي سنگين در نبرد هاي قادسيه، جلولا و نهاوند، حکومت هاي محلي فراواني که در شرق دولت ساساني وجود داشتند کم کم از تسلط قدرت مرکزي بر خود کاستند و تقريباً مستقل عمل مي کردند، به طوري که عملاً تنها قدرت نظامي اين امراي محلي از مرز ها، شهر ها و مناطق مسکوني محافظت مي کردند. (3) شايد فرار يزدگرد، آخرين پادشاه ساساني به سوي سيستان (4) به اين علت بود که او تصور مي کرد اميران حکومت هاي محلي در شرق دولت ساساني قادر به مقابله با اعراب هستند.
در ولايت سيستان هنگام اولين فتوحات اسلامي، مرزباني به نام ايران بن رستم بن بختيار (5) و از کرانه هاي هلمند تا کابل، حکمراني به نام رتبيل (کابلشاه) و در بلاد مجاور، فرمانروايان محلي متعددي حکومت مي کردند. (6) گزارش برخي منابع، هم چون الکامل في التاريخ حکايت از آن دارد که مردم سيستان با مردم قندهار و همچنين با ترک ها و اقوام و حکومت هاي محلي ديگر اطراف خود در جنگ بوده اند (7) و پيوسته مرز هاي آن ها جابه جا مي شده و حتي اين کشمکش ها در دوران اسلامي تا زمان اموي ادامه داشته است. بنابراين به طور قطع نمي توان گفت که
شهر بُست و توابع آن که در مناطق مرزي اين حکومت ها محلي قرار داشته است، در دست کدام يک از اين حکومت هاي محلي قرار داشته يا حتي حکومت محلي مستقل و مخصوص به خود داشته است.

1-2- اولين اقدامات براي فتح بُست

در دوران خلافت عمر به سال 23 ق يکي از سرداران اسلام به نام عاصم بن عمرو همراه عبدالله بن عُمير به سوي سيستان حرکت کرد و با مردم آن سرزمين جنگيد و سپس آن ها را در زرنج، مرکز سيستان به محاصره گرفت. آن ها ناگزير تسليم شده و درخواست صلح کردند به شرط آنکه شهر و اراضي آن از مسلمانان و فاتحان باشد و مراتع و شکارگاه ها از تجاوز آن ها مصون و براي مردم محفوظ بماند. بدين ترتيب و در پي ايجاد صلح، مردم سيستان ملزم به پرداخت خراج شدند. (8)
به نظر مي رسد که عاصم بن عمرو از شهر زرنج و اطراف آن فراتر نرفته و به شهر بُست نرسيده باشد، زيرا در هيچ يک از منابع از پيشروي عاصم به ديگر نواحي سيستان، از جمله بُست، ياد نشده است.
پس از بازگشت عاصم از سيستان، مردم آن ديار پيمان شکستند (9) و در سال 30 ق عبدالله بن عامر بن کريز که به مقصد خراسان حرکت کرده بود، مجاشع بن مسعود سلمي را به سيستان فرستاد، اما او با دادن کشته هاي بسيار بازگشت (10) و قادر به فتح دوباره ي سيستان نشده، در نتيجه به بُست نيز نرسيد.
چون خبر شکست مجاشع به عثمان، خليفه ي وقت رسيد، وي ربيع بن زياد بن انس بن ديّان حارثي را با سپاهي نزد عبدالله بن عامر فرستاد و پيغام داد که وي را روانه ي ديار سيستان کند. (11) عبدالله بن عامر که با سپاهش در مسير خراسان به سيرجان کرمان رسيده و در آنجا اردو زده بود، ربيع بن زياد را روانه ي سيستان نمود. (12)

1-3- فتح بُست

ربيع بن زياد پس از حرکت از نزد عبدالله بن عامر که در سيرجان اردو زده بود، در فهرج فرود آمد، سپس از صحراي آن گذشته (13) و دژ زالق را در روز مهرگان به تصرف درآورد؛ آن گاه به سوي کرکويه که در پنج ميلي زالق قرار داشت، رفت و با مردم آنجا صلح کرد. ربيع بن زياد در ادامه ي فتوحات خود به سوي روستاي هيسون رفت و پس از تصرف بدون جنگ آن، به زالق بازگشت و از آنجا چند راهنما براي فتح زرنج گرفت. (14) وي پس از آن از هيرمند گذشته و به زِرِشت، نزديک زرنج رسيد و با مردم آن به سختي جنگيد، آنگاه ده ناشروذ (15) و سپس شرواذ (16) را گشود و پس از جنگ با اهل زرنج، آن شهر را محاصره کرد. (17) در پي محاصره ي شهر زرنج مرزبان يا شاه سيستان به نام ايران بن رستم بن آزاد بن بختيار با مشورت موبدِ موبدان و ديگر بزرگان، نزد فرمانده ي سپاهيان مسلمان پيک فرستاد و خواستار صلح شد. (18) ربيع در حالي که بر روي کشته ها نشسته و تکيه داده بود، مرزبان به ملاقات او آمد و در ازاي هزار برده ي جام زرين به دست، صلح نمود (19) و قرار بر اين شد که سيستان هر سال يک ميليون درهم خراج بپردازد. (20)
پس از اتمام کار شهر زرنج، ربيع بن زياد به سوي دره ي سناروذ (21) (ا از انشعابات هيرمند) و بعد خواش رفت و سپس قصد بُست را نمود. مردم بُست از ربيع فرمانبرداري نکرده و با او جنگيدند و بسياري از آن ها کشته شده و تعداد زيادي از آن ها اسير شدند و اسراي آن ها نزد خليفه ي وقت، عثمان فرستاده شد. از جمله عبدالرحمن - که بعدها دبير حجاج شد و سليمان بن عبدالملک او را عامل خراج عراقين نمود - حصين بوالحرث، بسام و سالم بن ذکوان و پسر مولي بن مازن که از بندگي آزاد شده، خود بندگان بسياري يافتند. اين فتح، اولين فتح اسلامي شهر بُست محسوب مي شود. (22)
ربيع پس از فتح بُست به سوي قريتين که تيمارگاه اسب رستم بود رفت. (23) به گزارش تاريخ سيستان وي پس از آن به بُست بازگشت. (24) البته بلاذري بازگشت ربيع را از قريتين به زرنج مي داند و مي گويد که وي دو سال در آنجا اقامت کرده، سپس نزد عبدالله بن عامر بازگشت و در ادامه، مدت حکومت وي را بر سيستان دو سال و نيم ذکر مي کند، (25) اين در حالي است که ابن اثير مدت امارت ربيع را يک سال و نيم دانسته است. (26)
کاتب و منشي ربيع در مدت امارت وي، دانشمند مشهور حسن بصري بود. (27) ربيع بن زياد قبل از بازگشت نزد ابن عامر، شخصي به نام حارث بن کعب را جانشين خود کرد، لکن اهل زرنج وي را بيرون کردند و دروازه هاي شهر را بستند. (28) به نظر مي رسد که مردم شهر بُست نيز به واسطه ي اين خلأ قدرت، اعراب را از شهر خود بيرون رانده باشند.

1-4- فتح دوباره ي شهر بُست

پس از رفتن ربيع بن زياد و اخراج جانشين وي توسط مردم، عبدالله بن عامر بن کُريز بن ربيعة بن حبيب بن عبدشمس حاکم خراسان، پسر عمّ خويش (29) عبدالرحمن بن سمرة بن حبيب بن عبدالشمس بن عبد مناف را با سپاهي آراسته به سوي سيستان فرستاد. وي ابتدا وارد زرنج شد و در يکي از روزهاي اعياد پارسيان، قصر مرزبان را محاصره کرد و مرزبان عذر خواسته، در ازاي دو هزار غلام و دو ميليون درهم صلح نمود. سپس عبدالرحمن سرزمين هاي ميان زرنج و کش تا ناحيه ي هندوستان را تصرف کرد و از ناحيه ي رخج تا ديار داور را به دست آورد و مردم آنجا را در کوه زور يا زوز به محاصره گرفت و در نهايت با آن ها صلح کرد و به بت کده ي زور داخل شد، دستان بت زرين آن را قطع نمود و دو ياقوت را که در چشمان بت بود به مرزبان داد و گفت: «بدان از اين بت سود و زياني برنخيزد». (30)
به گفته ي بلاذري در فتوح البلدان، عبدالرحمن پس از جريان کوه زور با مردم بُست پيمان صلح بست. (31) البته در منابع ديگر، به تصرف بست يا صلح با مردم آن اشاره اي نشده است، به طور مثال، ابن اثير پس از گزارش تصرف زرنج، مرکز سيستان فقط به تصرف نواحي آن تا کش و از ناحيه ي رخج تا داون که به احتمال قوي همان داور باشد، اشاره دارد. (32)
با توجه به اينکه همانند همين متصرفات را بلاذري نقل کرده و از سويي شهر بُست نيز در سرزمين داور و در ملتقاي هيرمند و ارغنداب قرار دارد بنابراين تصرف دوباره ي شهر بُست - البته بدون جنگ - بسيار محتمل به نظر مي رسد و متصرفات عبدالرحمن از ناحيه ي زرنج تا آن سوي شهر بُست، يعني زابلستان و رخج ادامه داشته است، حتي ابن اثيرو همچنين ابن سعد در الطبقات الکبري، دامنه ي متصرفات وي را تا کابل کشانده اند. (33)
حکومت عبدالرحمن بر سيستان و نواحي آن تا پايان کار عثمان ادامه داشت و چون خبر کشته شدن عثمان به عبدالرحمن رسيد، وئي اُمَير بن أحمر يَشکري را به جاي خويش گذاشت و خود به خراسان نزد عبدالله بن عامر رفت و آن گاه به بصره عزيمت کرد. در اين مدت، دوباره مردم سيستان سر به شورش برداشتند و امراي عرب را بيرون راندند. (34)

1-5- بُست در زمان خلافت اميرالمؤمنين (ع)

پس از شورش مردم سيستان در پايان کار عثمان، منطقه ي سيستان و به تبع آن، شهر بُست به دست امراي محلي اداره مي شد تا اينکه گروهي از راهزنان و شورشيان عرب به سرکردگي حسکة بن عتاب حبطي و عمران بن فضيل برجمي که خلأ قدرت را در منطقه احساس کرده بودند، با توجه به تغييرات در مرکز خلافت و دوري منطقه از آن، شرايط حضور خود را در آنجا مهيا ديده بودند، به سوي سيستان حرکت کرده و مرکز آن را به تصرف خويش درآوردند. (35) آن چنان که از منابع به دست مي آيد، اين شورشيان عرب از شهر زرنج و مناطق اطراف آن فراتر نرفته، در نتيجه به شهر بُست نرسيده اند و اين شهر همچنان در دست امراي محلي اداره مي شده است.
پس از آنکه حضرت علي (ع) از جنگ جمل فارغ شد، شخصي به نام عبدالرحمن بن جَزء طائي را به سيستان فرستاد، (36) لکن وي در جنگ با حسکه به شهادت رسيد، لذا حضرت شخص ديگري به نام عون بن جعد بن هبيره مخزومي را روانه ي سيستان نمود، اما وي نيز در نيمه ي راه، به دست راهزنان و شورشيان کشته شد. (37) حضرت که کار را چنان ديد، به عبدالله بن عباس، امير بصره نامه نوشت و فرمان داد که مردي با چهار هزار سپاهي به سوي ولايت سيستان بفرستد. او هم ربعي بن کاس عنبري را به همراهي حصين بن ابي الحر و ثابت بن ذي الحره حميري به سوي حسکه فرستاد و حسکه در جنگ با ايشان کشته شد و ربعي تمامي بلاد سيستان و متصرفات قبلي مسلمانان، از جمله شهر بُست را به تصرف خويش درآورد. البته در منابع از چگونگي فتح سخن به ميان نيامده است. (38)
ربعي بن کاس تا پايان خلافت حضرت علي و به خلافت رسيدن معاوية بن ابي سفيان و سلسله ي اموي در سيستان حضور داشت. (39)
تاريخ سيستان در مورد حوادث زمان حضرت علي (ع) گزارش ديگري دارد و نويسنده ي گمنام آن، حاکم منصوب شده از طرف حضرت را فقط عبدالرحمن بن جزء طائي دانسته است که وي تا آغاز جنگ صفين در سيستان حضور داشته و در اين زمان عبدالرحمن بن سمره از طرف معاويه به سيستان آمده و عبدالرحمن طائي نزد حضرت علي (ع) بازگشته است و بر خلاف بلاذري در فتوح البلدان و ابن اثير در الکامل، هيچ نامي از حاکم ديگر سيستان از جانب حضرت علي (ع) يعني ربعي بن کاس نبرده است. (40)

2- دوره ي امويان

2-1- فتح مجدد بُست به دست حکام اموي

چون معاويه در سال 41 ق به خلافت رسيد عبدالله بن عامر را بر بصره، خراسان و سيستان مسلط نمود، (41) و عبدالله بن عامر، عبدالرحمن بن سمره را که سابقه ي حکومت بر سيستان را در زمان خلفاي راشدين داشت، به حکومت سيستان فرستاد. وي علاوه بر فتح دوباره شهر هايي که شورش کرده بودند، براي اولين بار به فتح کابل دست زد. عبدالرحمن شهر کابل را چند ماه محاصره کرد و به منجنيق بست تا بالأخره توانست اين شهر را که در زمان خلفاي راشدين و مقابل فاتحان اسلامي مقاومت کرده بود، فتح کند. (42)
پس از تصرف کابل به سوي غرب بازگشته و به طرف شهر بُست رفت. عبدالرحمن که در زمان عثمان شهر بُست را با صلح به دست آورده بود، اين بار با جنگ اين شهر را گشود. (43) از آنجايي که شهر بُست پس از حکومتِ نماينده ي حضرت علي (ع) و به حکومت رسيدن امويان، دوباره به دست امراي محلي افتاده يا حاکمان قبلي از حاکم اموي اطاعت نمي کرده، از اين رو، عبدالرحمن مجبور به جنگ شده است.
عبداالرحمن پس از تصرف شهر بُست، به سوي شهر هاي رزان، خشک، زرنج و زابلستان لشکر کشيد و در پي شورش مردم کابل، دوباره به اين شهر حمله برد و آن را تصرف نمود. (44)
وي دو سال، هم زمان با حکومت پسر عمويش ابن عامر بر بصره، در سيستان حکومت کرد، اما با گماردن زياد ابن ابيه بر بصره از طرف معاويه، عبدالرحمن به بصره بازگشت و زياد در سال 46 ق ربيع بن زياد حارثي را که سابقه ي حکومت بر سيستان داشت و اولين فاتح شهر بُست بود، به سوي سيستان فرستاد (45) و عبدالرحمن در سال 50 ق در بصره درگذشت. (46)
به گزارش تاريخ سيستان، عبدالرحمن بن سمره در زمان حکومتش بر سيستان، به مهلب ابن ابي صفره سپه سالاري داده او را به هندوستان فرستاد. (47)

2-2- درگيري حاکمان اموي و رتبيل شاه

چند ماهي از حکومت ربيع بر سيستان نگذشته بود که کابلشاه (رتبيل) در کابل دست به اقداماتي زد و عرب ها را از شهر بيرون نمود و کم کم بر زابلستان و رخج در شرق بُست غالب آمد، سپس به سوي شهر بُست حرکت کرد. ربيع که در مرکز سيستان (زرنج) حضور داشت، وقتي از اين جريان آگاه شد با گروهي براي مقابله با وي و جلوگيري از پيشروي او به سمت غرب، راهي بُست شد. (48) دو لشکر در بُست به هم رسيدند و اين شهر را به محل جنگ تبديل نمودند که طي آن رتبيل شکست خورده و به رخج عقب نشست. ربيع به دنبال وي به رخج و ديار داور نيز رفت و رتبيل را به سوي سرزمين هندوان عقب راند و خود به سيستان بازگشت. (49)
در سال 51 ق زياد بن ابيه والي بصره، ربيع را عزل کرده، عبيدالله بن ابي بکره را به جاي وي منصوب نمود. وي نيز به بُست و ديگر شهر هاي سيستان لشکر کشيد و با رتبيل جنگيد. (50) هنگامي که به رزان در نزديکي کابل رسيد، کار را سخت ديد، از طرفي رتبيل نيز براي سرزمين خويش و کابل امان خواست و در مقابل، يک ميليون و دويست هزار درهم فرستاد. عبيدالله نيز صلح را پذيرفت و دويست هزار درهم آن را پس فرستاد. (51)
نويسنده ي تاريخ سيستان، مبلغ صلح نامه را دو ميليون درهم دانسته و گفته است که در پي اين امان، رتبيل با عبيدالله به زرنج آمد و چون زياد بن ابيه بسيار مشتاق بود تا با رتبيل ملاقاتي داشته باشد، عبيدالله وي را به بصره فرستاد و زياد پس از ملاقات، وي را با خلعت بسيار نزد عبيدالله بازگردانيد. (52)
پس از عبيدالله بن ابي بکره، عبادبن زياد تا پايان خلافت معاويه حاکم سيستان و به تبع آن بُست بود. وي در دوران حکومت خويش در نزديکي بُست با سپاه هندوان جنگيد و پيروز شد. (53)
در دوران خلافت معاويه، شهر بُست به محل جنگ بين منصوبان خلافت اموي (معاويه) و رتبيل (حاکم کابل) تبديل شده بود و مردم بُست روز خوش به خود نديدند. از سويي به نظر مي رسد مردم بُست در اين لشکرکشي ها شرکت داشته، ولي معلوم نيست از کدامين طرف حمايت کرده اند يا اينکه جانب احتياط را نگه داشته و محافظه کارانه عمل کرده باشند.
نکته ي ديگر در دوران خلافت معاويه اين است که حاکمان سيستان در تجهيز لشکر براي حمله به هند، از جمله اقدام عبدالرحمن بن سمره که مهلب بن ابي صفره را به سوي هند فرستاد (54) يا مقابله با حملات هندوان، چنان که عباد بن زياد در نزديکي بُست با هندوان جنگيد و پيروز شد، (55) نقش داشته اند، و با توجه به نزديکي و همسايگي شهر بُست با هندوستان و محل اين درگيري ها، حضور مردم بُست در اين حمله ها و جنگ ها محتمل به نظر مي رسد، اگرچه در منابع از اين حضور ياد نشده است.

2-3- شورش مردم بُست در اعتراض به واقعه ي عاشورا

پس از آنکه يزيد به خلافت رسيد و واقعه ي تلخ عاشورا به وقوع پيوست، مردم بُست و ديگر شهر هاي سيستان پس از آگاهي از اين ماجرا دست به شورش زدند. (56) عباد بن زياد، برادر عبيدالله بن زياد که در سيستان حاکم بود، اوضاع را آشفته ديد و حکومت را رها کرده، خود با بيست ميليون درهم از بيت المال به بصره گريخت. (57) پس از فرار عباد بن زياد، عبيدالله بن زياد برادر ديگرش، يزيد بن زياد را به سيستان فرستاد، اما وي کاري از پيش نبرد و در پي درگيري هاي به وجود آمده، کشته شد.
حاکم بعدي سيستان، طلحة بن عبدالله بن خلف خزاعي، معروف به صلحه الطلحات بود. (58) وي به شهر بُست رفت و سعي کرد به اوضاع آن سر و سامان دهد و اوضاع آشفته ي آن را آرام کند. (59)
شورش ها و نافرماني هاي مردم بُست و ديگر شهر هاي سيستان در پي واقعه ي عاشورا همچنان ادامه داشت و تلاش حاکمان اموي و شخص يزيد بن معاويه براي سامان دادن اوضاع به جايي نرسيد، به طوري که در مدت کوتاه خلافت يزيد پس از واقعه ي عاشورا، شش بار حاکمان اموي سيستان تغيير کردند، (60) اما کاري از پيش نبردند و هرج و مرج شديدي سراسر سيستان را فرا گرفته، هر کسي بر ناحيه اي حکم مي راند تا اينکه يزيد بن معاويه در حوران از بلاد شام مرد و پس از وي معاوية بن يزيد براي چهل روز به خلافت نشست و در همان سال 65 ق در شام با مروان بن حکم بيعت شد. (61)

2-4- بُست در تصرف عمّال ابن زبير

هم زمان با به خلافت رسيدن مروان بن حکم در شام، عبدالله بن زبير در مدينه از مردم براي خويش بيعت گرفت و اهل عراق نيز با وي بيعت کردند و حکومت بصره و به تبع آن خراسان و سيستان به دست عبدالله بن زبير افتاد. (62) اين در حالي بود که آخرين حاکم سيستان در زمان يزيد بن معاويه، در پي ناآرامي هاي پس از واقعه ي عاشورا که از مهار آن ها ناکام مانده بود، پس از مدتي در گذشت و پيش از مرگ او يزيد مردي از طايفه ي يشکُر را والي سيستان کرد که با مخالفت قوم ديگر ساکن به نام مُضَر واقع شد. در منابع علت خاصي براي اين مخالفت ذکر نشده است، اما به نظر مي رسد قوم مُضَر که از عرب هاي شمالي بودند، حکومت مردي از طايفه ي يشکر که جنوبي و يمني بود را برنتافته، در نتيجه وي را از مرکز سيستان بيرون کردند. از اين پس ميان اين اقوام آتش تعصب درگرفت و هر قوم در شهري که مقرشان بود غالب گرديدند. (63)
هنگامي که عبدالعزيز بن عبدالله بن عامر از طرف عبدالله بن زبير به حکومت سيستان منصوب و وارد زرنج شد، خبر آمد که مردم بُست شورش کرده اند. (64) عبدالعزيز ناچار به سوي بُست لشکر کشيد و پس از سرکوب شورش به زرنج بازگشت (65) و تا سال 73 ق از طرف عبدالله بن زبير بر سيستان حکم راند. (66) در اين سال عبدالله بن زبير در جنگ با حجاج بن يوسف ثقفي کشته شد و خليقه ي وقت اموي، عبدالملک بن مروان حکومت عراق و خراسان و سيستان را به حجاج سپرد. (67) حجاج نيز امية بن خالد را به حکومت سيستان منصوب کرد و او فرزندش عبدالله راجانشين خود در سيستان نمود. (68) عبدالله نيز پس از مدتي به بُست رفت و با رتبيل که در زابلستان، در شرق شهر بُست حضور داشت و مشکلات فراواني را براي حکومت امويان ايجاد مي کرد، جنگيد. چون کار بر وي سخت شد، يک خروار زر هديه نزد عبدالله فرستاد و ضمانت نمود که ديگر قيام نکرده، جنگ نکند و در ازاي دو ميليون درهم صلح نمود. (69) بعضي منابع، مبلغ صلح نامه را به يک ميليون درهم نوشته و آورده اند:
چون عبدالله به شهر بُست رسيد، رتبيل نماينده ي جديد فرستاد و درخواست صلح نمود و هزار هزار درهم بذل کرد. عبدالله نپذيرفت و گفت: اگر اين رواق (رواق بُست) را براي من پر از زر کند، ممکن است، برگردم و گرنه هرگز بر نمي گردم. او جوان بود و مغرور. رتبيل هم بلاد را براي او تهي کرد و خود عقب نشست و عبدالله داخل شد که ناگاه در ها و معابر کوهستان را بر او بستند. عبدالله درخواست کرد که راهش را باز کنند تا برگردد، ولي رتبيل قبول نکرد و گفت: سي صد هزار درهم مي گيرد و صلح مي کند، به شرط آنکه عبدالله عهدنامه بنويسد که هرگز بلاد ما را قصد نکند و تا زماني که ما امير هستيم آن را آتش نزند و خراب نکند. عبدالله ناگزير پذيرفت و چون خبر آن به عبدالملک بن مروان رسيد او را از حکومت معزول نمود. (70)
به اين ترتيب، شهر بُست مرز بين حکومت رتبيل و حکومت اموي شد و بيشتر جنگ ها و درگيري هاي بين اين دو در اطراف اين شهر اتفاق مي افتاد.

2-5- حرکت ابن اشعث

در سال 78 ق حجاج، عبيدالله بن ابي بکره را به حکومت سيستان منصوب نمود. (71) وي يک سال را با رتبيل در صلح گذراند و رتبيل نيز خراج مي پرداخت، هرچند گاهي در آن تعلل مي ورزيد تا اينکه حجاج دستور حمله به رتبيل و تصرف بلادش را براي او صادر کرد. (72) عبيدالله پسرش به نام مغيره را به جاي خويش در زرنج گذاشت و به سوي شهر بُست حرکت کرد، ولي در جنگ چندان پيروز نبود و در ازاي هفت صد هزار درهم، (73) مجبور به صلح شد. عبيدالله در بُست در گذشت و در همان جا مدفون شد و به گزارش تاريخ سيستان مدفن او هم اکنون در شهر بُست است. (74)
خليفة بن خياط که در تاريخ خويش نتيجه ي اين جنگ را شکست عبيدالله دانسته و آن را فاجعه ي دردناکي براي خليفه شمرده، گفته است که خليفه به استاندار عراق، حجاج دستور داد تا سپاهي براي تأديب رتبيل اعزام کند. (75) حجاج سپاه بزرگي ترتيب داد، به نام «جيش الطواويس» و فرماندهي آن را به عبدالرحمن بن محمد اشعث سپرد و در سال 82 ق به سوي سيستان فرستاد. (76) ابن اشعث هنگامي که به سيستان رسيد به بُست رفت و در آنجا اقامت گزيد، سپس به قصد نبرد با رتبيل، به سمت کابل حرکت کرد، ولي چون در سرزمين و بلاد وي پيش رفت، از مکر و تدبير جنگي رتبيل به هراس افتاد و به شهر بُست بازگشت و به حجاج نوشت که بازگشته و جنگ با رتبيل را به سال آينده موکول کرده است. وي در پاسخ ابن اشعث نامه اي تهديد آميز به وي نوشت و مجدداً دستور حمله به رتبيل را صادر کرد. ابن اشعث که از قبل نيز رابطه ي خوبي با حجاج نداشت، (77) اين تهديد حجاج را اهانت سنگيني نسبت به خود قلمداد نمود، و مردم بُست و ديگر مناطق سيستان و همچنين سپاه خويش را بر ضد حجاج تحريک نمود و براي خود از آنان بيعت گرفت. ابن اشعث براي برانگيختن احساسات مردم و سپاهيانش عليه حجاج، او را متهم به بي ديني نمود و سپس به قصد خلع حجاج به سوي عراق حرکت کرد. (78)
ابن اشعث قبل از حرکت با رتبيل صلح نامه اي نوشت مبني بر اينکه رتبيل در مناطق خويش آزادي عمل بيشتري داشته باشد و اگر ابن اشعث بر حجاج پيروز شد، رتبيل را از دادن خراج معاف کند و اگر شکست خورد، رتبيل از او حمايت کرده، او را امان دهد. (79)
ابن اشعث ابتدا در شوشتر در نزديکي اهواز با لشکريان حجاج رو به رو شد و آنان را شکست داد و در پي آن به بصره وارد شد، (80) اما حجاج چندي بعد وي را در زاويه، نزديک بصره شکست داد. ابن اشعث ناچار بصره را ترک کرد و به سوي کوفه رفت، حجاج نيز در پي وي به سوي کوفه لشکر کشيد و در دير جماجم با وي درگير شد. (81)
در روز هاي ابتدايي جنگ، پيروزي با ابن اشعث بود، ولي با درخواست کمک حجاج از عبدالملک بن مروان و فرستادن سپاهي از سوي وي، ابن اشعث به سختي شکست خورد و به سوي سيستان گريخت و خواست وارد شهر زرنج شود که عامل وي در آنجا حکومت مي کرد. وي عبدالله بن عامر از بني مجاشع و از قبيله ي بني تميم بود که در شهر را بست و ابن اشعث را راه نداد. (82) ابن اشعث نيز ناچار عازم شهر بُست شد که شخصي به نام عياض بن عمرو (83) يا عياض بن هميان بن هشام سدوسي (84) و يا به نقل طبري، عياض بن هميان ابوهشام بن عياض سدوسي در آنجا حکومت مي کرد که از قبيله ي بکر بن وائل بود. (85) وي از ابن اشعث استقبال کرد و او را وارد شهر نمود، اما در واقع مي خواست وي را به حجاج تسليم کند يا بکشد تا به اين وسيله خود را به حجاج نزديک کند. (86) هنگام ورود ابن اشعث به بُست، رتبيل براي استقبال وي به شهر بُست داخل شد و حاکم بُست را از اقدامش منحرف نمود و گفت: اگر به اين اشعث آزاري برساند و حتي تار مويي از وي کم شود عرصه را بر وي تنگ مي گيرد و او را همراه کسان و فرزندانش خواهد کشت و اموالشان را به غارت برده، بين لشکريان تقسيم خواهد کرد. (87) حاکم بُست، از اين تهديد رتبيل هراسيد و ابن اشعث را آزاد گذاشت. ابن اشعث مدتي به عنوان نماينده ي رتبيل در شهر بُست حکومت کرد و عامل وي در اين شهر بود، سپس به سرزمين رتبيل رفته، نزد او ماند. (88)
ياران ابن اشعث بعد از اين قضايا به هرات و زرنج لشکر کشيده و جنگيدند، (89) اما سرانجام بر اثر تهديد حجاج و تدبير شخصي به نام عبيد بن ابي سبيع که نزد رتبيل نفوذ داشت، با همراهي حاکم سيستان و بُست (عمارة بن تميم) که در اين هنگام در بُست مقيم بود، ابن اشعث و برادرش قاسم را در بند کردند و خواستند که وي را نزد حجاج بفرستند که در ناحيه ي رخج خود را از بام انداخت و کشت. به اين ترتيب، حرکت ابن اشعث در سال 85 ق پايان يافت. (90)

2-6- قدرت گيري خوارج

در سراسر دوره ي حکومت امويان، مناطق جنوب شرقي ايران، از جمله سيستان و شهر بُست و توابع آن، پذيراي گروه هاي خوارج بود. اين مناطق به دليل فاصله ي زياد از مرکز حکومت، اوضاع خاص جغرافيايي، عدم تسلط کافي حکومت مرکزي بر اين مناطق و بافت عمدتاً غير شهري آن از سويي، و درهم پاشيدگي اوضاع سياسي - اجتماعي که در قرن اول هجري در نتيجه ي سقوط نظام پيشين و ورود اعراب به داخل اين مناطق بود از سويي ديگر، زمينه ي مساعد براي ظهور و قدرت گيري گروه هايي در اين منطقه، از جمله خوارج را فراهم آورد.
رفتار متعصبانه اعراب اموي با غير عرب و اعمال تبعيض در دوران اموي و روحيه ي مساوات طلبي مردم منطقه، نياز متقابلي بين مردم بومي و خوارج به وجود آورده و موجبات همکاري خوارج و مردمان منطقه را در پي داشت. اولين حرکت هاي قابل ملاحظه ي خوارج در منطقه در زمان حجاج و خلافت عبدالملک بن مروان بود که ظلم و تعدي به حد اعلاي خود رسيده بود. حجاج پس از مرگ ابن اشعث و سرکوب شورش وي، عمارة بن تميم را از حکومت سيستان عزل، و شخصي به نام مسمع بن مالک را به حکومت سيستان فرستاد. (91) در زمان حکومت مسمع، شخصي از خوارج به نام ابوخلده ي خارجي بر ضد وي قيام نمود، اما در مقابله و جنگ با مسمع شکست خورد و قيامش سرکوب شد. (92) هر چند ابوخلده کاري از پيش نبرد، اما اين حرکت از جانب خوارج، نشانه ي نفوذ و قدرت گيري آن ها در منطقه بود و آن ها را براي اولين بار به صحنه ي سياسي - نظامي منطقه وارد کرد.
پس از حکومت عبدالملک بن مروان و در زمان خلفاي بعدي اموي، خوارج روز به روز بر قدرت خويش در مناطق اطراف بُست و زرنج افزودند تا اينکه در زمان خلافت هشام بن عبدالملک قدرت را در شهر زرنج به دست گرفتند (93) و قضاوت را به معمر به عبدالله که محدثي سيستاني بود، سپردند. (94) اگرچه در منابع، گزارشي در مورد شهر بست و اينکه در اين زمان تحت سيطره ي خوارج بوده است، وجود ندارد، اما مي توان گفت که عموماً مناطق سيستان در اين زمان تحت سيطره و قدرت خوارج بوده است.
چون خبر قدرت گيري خوارج در سيستان به هشام خليفه ي اموي رسيد، وي شخصي به نام اصفح بن عبدالله شيباني را در سال 108 ق به سيستان فرستاد. (95) وي در جنگي که پس از 23 سال صلح و متارکه (96) با رتبيل داشت زخمي شد و پس از مدتي درگذشت و در نتيجه نتوانست از قدرت خوارج بکاهد و به گزارش تاريخ سيستان در اين زمان خوارج بسيار قدرت يافتند (97) و قدرت عمال حکومت اموي محدود به شهر هاي بزرگ، هم چون زرنج و بُست مي شد و در بقيه ي مناطق، خوارج قدرت را در دست داشتند. اين وضع تقريباً تا پايان خلافت اموي و حتي زمان خلافت عباسي ادامه داشت.

2-7- اختلافات قومي اعراب ساکن در شهر بُست و زرنج

پس از آنکه وليد بن يزيد بن عبدالملک در سال 125 ق به خلافت ررسيد، (98) عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز را به حکومت عراق، خراسان و سيستان گمارد و او نيز حرب بن قطر [قطن] هلالي را به سيستان فرستاد. در همان سال عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب، معروف به ذي الجناحين بر عبدالله بن عمر شورش نمود و عبدالله بن عمر به جنگ با او برخاست. ذوالجناحين به سوي سيستان رفت و حرب، حاکم سيستان چون نمي خواست با او بجنگد، سيستان را به سواد بن اشعث سپرد و خود از سيستان خارج شد. چون خبر به عبدالله بن عمر رسيد محمد بن مروان را در سال 126 ق به سيستان فرستاد. (99)
پس از مدتي وليد بن يزيد مرد و يزيد بن وليد بن عبدالملک در سال 126 ق جايش نشست و حکومت عبدالله بن عمر را تأييد نمود. وي نيز حرب بن قطن را دوباره به دليل آنکه مردم سيستان وي را خوش داشتند، به سيستان فرستاد. پس از مدتي يزيد مرد و ابراهيم بن وليد خليفه شد. در اين دوره نيز حرب بن قطن همچنان حاکم سيستان بود و دوام حکومت وي بر سيستان به دليل خوش رفتاري و رضايت مردم سيستان از وي بود تا اينکه فتنه ي بزرگي از جانب اعراب ساکن در سيستان بروز نمود و ميان دو قبيله ي مهم اعراب، يعني بني تميم و بني بکر بن وائل جنگ و درگيري شروع شد و تمام سيستان به طرف داران اين دو گروه تبديل شدند. (100) حرب حاکم سيستان در پي اين قضيه بر جان خويش بيمناک شد و بار ديگر سوار بن اشعر را جانشين خويش نمود و خود فرار را بر قرار ترجيح داد. عبدالله بن عمر چون ازاين امر آگاه شد، سعيد بن عمرو را که از آل سعيد بن عاص بود، به سيستان فرستاد. وي در زرنج، مرکز سيستان که بيشتر بني تميمي ها در آن ساکن بودند، وارد و ساکن شد. (101)
در سويي ديگر در شهر بُست که بني بکر بن وائل حضور چشم گيري داشتند، شخصي به نام بحتري بن سهلب که از جانب خليفه ي اموي آمده بود، اقامت داشت. پس از مدتي بين اين دو قبيله به رهبري سعيد بن عمرو و بحتري بن سهلب، جنگ شديدي درگرفت. مردم سيستان که از اين وضع درمانده بودند، هر دو را از سيستان بيرون کردند و سوار بن اشعر را به امارت نشاندند. (102) در پي اين درگيري ها، سوار در همان ماه اول حکومت خود، کشته شد و اين غوغا همچنان ادامه داشت تا اينکه ابراهيم، خويش را از خلافت عزل نموده و مردم با مروان بن محمد که آخرين خليفه ي اموي است، بيعت کردند. (103)

نتيجه

با وجودي که شهر بُست حدود سال 30 ق توسط مسلمانان فتح شد، اما تا زمان معاويه هم چنان نافرماني بوده و چندين بار مجدداً فتح شد. بعد از دوران معاويه نيز اغلب محل تجمع مخالفان نظام اموي بود.
يکي از مشکلات اعراب در منطقه، درگيري با خاندان رتبيل (حکام محلي زابلستان) بود. سرکشي و عصيان خاندان رتبيل اين امکان را براي مردم بومي بُست فراهم مي آورد که سر از اطاعت بردارند و حتي عمال خليفه را از آن ديار برانند. (104) به اين ترتيب، رتبيل چنان در منطقه تأثيرگذار بود که در زمان حکومت حجاج بن يوسف ثقفي، حجاج عامل سيستان را با ضايت او انتخاب کرد.
اين در حالي بود که اختلافات قبايلي بين اعراب مستقر در بُست و سيستان، يعني قبايل بکر بن وائل و بنوتميم که اختلافات عميقي با هم داشتند، بر دامنه ي تشنج اوضاع مي افزودند. اين امر مانع استقرار قدرتي متمرکز و تابع خلافت مي شد، زيرا اغلب حکامي که مستقيم يا غير مستقيم از سوي خلافت به اين منطقه مي آمدند با مخالفت يکي از دو قبيله ي مذکور رو به رو مي شدند. بديهي است اين تشنجات به انضمام شرايط جغرافيايي، دوري از مرکز خلافت، صعب العبور بودن جاده هاي ارتباطي و اوضاع نابسامان سياسي - اجتماعي منطقه، زمينه هايي بودند که امکان پناه بردن مخالفان حکومت وقت به اين مناطق و احتمالاً پي ريزي قيام و شورش عليه نظام اموري را فراهم مي ساخت.
از جمله ي اين مخالفان خوارج بودند که در مرحله ي سوم از فعاليت هاي خويش در ايران به نقاط دوردستي مانند بُست عقب نشستند و به اشاعه ي ايدئولوژي خود در اين منطقه پرداختند. اين گروه، منشأ عربي - اسلامي داشت و برخي از مردم منطقه به سوي آن ها روي آوردند و در جو ظلم و خفقاني که حاکمان اموي براي مردم منطقه پديد آورده بودند، آن ها را نجات بخش خويش تلقي مي کردند، به ويژه که بنابر بعضي اطلاعات موجود، خوارج نه تنها مانع دريافت خراج و ماليات مي شدند، بلکه خود نيز از مردم چيزي مطالبه نمي کردند. اغلب هواداران خوارج در بُست از ميان روستاييان و اقشار فرودست جامعه ي شهري بودند و افراد متمکن و برجسته ي اجتماع کمتر مي توانستند با خوارج همراهي مؤثري داشته باشند و به همين علت بود که قدرت خوارج بيشتر در روستا ها و حومه ي شهر ها نمود و بروز داشتند و آنان کمتر توانستند بر شهر ها تسلط يابند و اگر هم يافتند بسيار زودگذر بود.
عامل ديگري که بر دامنه ي تشنج اوضاع در سيستان و به خصوص شهر بُست مي افزود، دسته هاي موسوم به مطوعه يا غازيان بودند که براي بسط اسلام در سرزمين هاي مشرکان، از جمله غور، زابلستان و سند و نيز براي مقابله با خوارج، به طور داوطلبانه و از روي علاقه لباس رزم مي پوشيدند و حتي بدون دستور مستقيم از خلافت، دست به جهاد مي زدند. (105) اين گروه شبه نظامي گاه خود موجب ناامني و هرج و مرج شده و به تدريج قدرتي مستقل به موازات حاکميت هاي مختلف موجود در منطقه و شهر بُست شدند و به رغم اينکه حامي و مؤيد نظام خلافت بودند بعضي اوقات اسباب نگراني حکام و واليان را فراهم مي کردند. با توجه به اين مشکلات خلافت اموي هيچ گاه نتوانست قدرت خويش را در منطقه تثبيت کند و به ثبات قابل قبول دست يابد.

پي نوشت ها

* کارشناس ارشد تاريخ تمدن. دريافت 87/7/25-پذيرش 87/8/15.
1. مهدي ميري و حميد حسنعلي پور، پيشينه ي تجارت در شهر سوخته، 1382، ص 25.
2. نويسنده نامعلوم، تاريخ سيستان، 1366، ص 85.
3. پروين ترکمني آذر و صالح پرگاري، تاريخ تحولات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ايران در دوره ي صفاريان و علويان، 1380، ص 5-6.
4. شمس الدين محمدبن احمد بن عثمان ذهبي، العبر في خبر من غبر، 1418، ج 1، ص 28.
5. تاريخ سيستان، ص 80/ ابي الحسن بلاذري، فتوح البلدان، 1398، ص 386.
6. عبدالحي حبيبي، جغرافياي تاريخي افغانستان، 1378، ص 186.
7. عزالدين ابوالحسن علي بن ابي الکرم شيباني، الکامل في التاريخ، 1408، ج 2، ص 206/ تاريخ ابن خلدون، 1419، ج 2، ص 461/ اسماعيل بن کثير دمشقي، البدايه و النهايه، ج 7، ص 148.
8. تاريخ ابن خلدون، ص 461/ ابن اثير، همان، ج 2، ص 206.
9. ابن اثير، همان، ج 2، ص 261.
10. تاريخ سيستان، ص 80.
11. همان.
12. بلاذري، همان، ص 385.
13. همان.
14. همان / ابن اثير، همان، ج 2، ص 261.
15. ابن اثير، همان / بلاذري، همان، ص 385.
16. بلاذري، همان.
17. همان، ص 386/ ابن اثي، همان، ج 2، ص 261.
18. تاريخ سيستان، ص 181.
19. همان، ص 82/ ابن اثير، همان، ج 2، ص 261/ بلاذري، همان، 386.
20. تاريخ سيستان، ص 82.
21. بلاذري، همان، ص 386.
22. تاريخ سيستان، ص 82-83.
23. بلاذري، همان، ص 386.
24. تاريخ سيستان، ص 83.
25. بلاذري، همان، ص 386.
26. ابن اثير، همان، ج 2، ص 261.
27. همان / بلاذري، همان، 386.
28. بلاذري، همان.
29. ابن اعثم کوفي، الفتوح، ص 284.
30. ابن اثير، همان، ج 2، ص 262/ بلاذري، همان، ص 386.
31. بلاذري، همان.
32. ابن اثير، همان، ج 2، ص 262.
33. همان/ ابن سعد، الطبقات الکبري، ج 5، ص 47.
34. تاريخ سيستان، ص 84/ بلاذري، همان، ص 386.
35. ابن اثير، همان، ج 2، ص 351/ بلاذري، همان، ص 387.
36. تاريخ سيستان، ص 85/ ابن اثير، همان، ج 2، ص 351/ بلاذري، همان.
37. بلاذري، همان، ص 387.
38. همان/ ابن اثير، همان، ج 2، ص 352.
39. بلاذري، همان، ص 388.
40. تاريخ سيستان، ص 85.
41. همان، ص 90.
42. بلاذري، همان، ص 388.
43. ابن سعد، همان، ج 5، ص 47.
44. همان.
45. تاريخ سيستان، ص 91.
46. بلاذري، همان، ص 388.
47. تاريخ سيستان، ص 85.
48. بلاذري، همان، ص 389.
49. همان/ تاريخ سيستان، ص 91-92.
50. بلاذري، همان، ص 389/ تاريخ سيستان، ص 92-94.
51. بلاذري، همان، ص 389.
52. تاريخ سيستان، ص 94.
53. همان، ص 95-97.
54. همان، ص 85.
55. همان، ص 95.
56. همان، ص 100.
57. همان.
58. بلاذري، همان، ص 89.
59. تاريخ سيستان، ص 101.
60. همان، ص 98-103.
61. همان، ص 104.
62. همان، ص 105.
63. بلاذري، همان، ص 389.
64. تاريخ سيستان، ص 105.
65. همان، ص 106.
66. ابي جعفر محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوک، 1408، ج 3، ص 538/ ابي زيد احمد بن سهل بلخي، البدء والتاريخ، ج 2، ص 250.
67. ابي زيد بلخي، همان، ج 2، ص 250.
68. تاريخ سيستان، ص 107/ ابن اثير، همان، ج 3، ص 81.
69. تاريخ سيستان، ص 108.
70. ابن اثير، همان، ج 3، ص 81.
71. تاريخ سيستان، ص 110/ ابن اثير، همان، ج 3، ص 136/ ابي زيد بلخي، همان، ج 2، ص 255.
72. ابن اثير، همان، ج 3، ص 136.
73. همان/ تاريخ سيستان، ص 111.
74. تاريخ سيستان، ص 111-112.
75. خليفة بن خياط، تاريخ خليفة بن خياط، 1967، ج 1، ص 278.
76. تاريخ سيستان، ص 112/ ابي زيد بلخي، همان، ج 2، ص 255.
77. طبري، همان، ج 3، ص 617.
78. همان، ص 622-623.
79. همان، ص 623.
80. همان، ص 625.
81. ر.ک: همان، ص 629 به بعد.
82. همان، ص 641.
83. احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، 1412، ج 2، ص 199.
84. ابن اثير، همان، ج 3، ص 159.
85. طبري، همان، ج 3، ص 641.
86. همان / ابن اثير، همان، ج 3، ص 159/ يعقوبي، همان، ج 2، ص 199.
87. طبري، همان، ج 3، ص 641/ ابن اثير، همان، ص 159.
88. طبري، همان.
89. همان، ص 641-642/ ابن اثير، همان، ج 3، ص 159-160.
90. يعقوبي، همان، ج 2، ص 201/ طبري، همان، ج 3، ص 652-653/ ابن اثير، همان، ج 3، ص 169-170.
91. تاريخ سيستان، ص 118.
92. همان.
93. همان، ص 126.
94. همان/ ميرغلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ، 1375 ش، ج 1، ص 169.
95. تاريخ سيستان، ص 126.
96. ميرغلام محمد غبار، همان، ج 1، ص 169.
97. تاريخ سيستان، ص 126-127.
98. يعقوبي، همان، ج 2، ص 261.
99. تاريخ سيستان، ص 130.
100. همان، ص 131.
101. همان.
102. همان، ص 132.
103. همان، ص 134.
104. تاريخ سيستان، ص 84 و 100.
105. همان، ص 173.

- ابن اثير، عزالدين ابوالحسن علي بن ابي الکرم شيباني، الکامل في التاريخ، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، 1408 ق.
- ابن کثير، اسماعيل بن کثير، البداية و النهاية، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن سعد، الطبقات الکبري، بيروت، دار صادر.
- ابي زيد بلخي، احمدبن سهل، البدء و التاريخ، بيروت، دارالکتب العلميه، 1417 ق.
- ابن خياط، ابوعمرو بن ابي هبيره، خليفة بن خياط، تاريخ خليفة بن خياط، نجف، [بي نا]، 1967 م.
- ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمي مغربي، تاريخ ابن خلدون، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، 1419 ق.
- ذهبي، شمس الدين محمدبن احمد بن عثمان، العبر في خبر من غبر، بيروت، دارالفکر، 1418 ق.
- ابن اعثم کوفي، احمدبن علي، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374، چاپ دوم.
- بلاذري، ابي الحسن، فتوح البلدان، بيروت، دار الکتب العلميه، 1398 ق.
- ترکمني آذر، پروين و صالح پرگاري، تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي ايران در دوره ي صفاريان و علويان، تهران، سمت، 1380، چاپ دوم.
- حبيبي، عبدالحي، جغرافياي تاريخي افغانستان، پيشاور، مرکز نشراتي ميوند، 1378، چاپ دوم.
- طبري، ابي جعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوک (تاريخ طبري)، بيروت، دارالکتب العلميه، 1408 ق، چاپ دوم، ج 3 و 5.
- غبار، ميرغلام محمد، افغانستان در مسير تاريخ، قم، احساني، 1375.
- ميري، مهدي و حميد حسنعلي پور، پيشينه ي تجارت در شهر سوخته، دانشگاه زابل، 1382.
- نويسنده نامعلوم، تاريخ سيستان، تصحيح ملک الشعراي بهار، تهران، انتشارات پديده ي خاور، 1366، چاپ دوم.
- يعقوبي، احمدبن يعقوب، تاريخ يعقوبي، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1412 ق.
منبع: تاريخ در آيينه ي پژوهش، شماره ي 19