يونس جنگل هاي گيلان

نويسنده:حميده رضايي




پدرش «ميرزا بزرگ» بود و به خاطر همين يونس به «ميرزا کوچک »معروف شد صرف و نحو و علوم ديني را از استادان بزرگ «مدرسه حاجي حسن »صالح آباد رشت و «مدرسه جامع رشت»ياد گرفت بعد از گذراندن تحصيلات مقدماتي راهي تهران شد . کم کم با آشنايي با بعضي آزادي خواهان و مطالعه ي نظرات آنها و به ويژه تأثير افکار استاد خلخالي که همان سال هاي اول تحصيل را با او در رشت گذرانده بود. روح ظلم ستيز او بيدار تر شد تا آنجا که به جاي پيگيري و تکميل کار طلبگي مشغول به جهاد و مبارزه شد سرانجام تهران را به قصد گيلان ترک کرد تا پايه هاي نهضت جنگل را پي ريزي کند. اين ميرزا و نهضت جنگل اوست از زبان خودش :
مالکين و اعيان و ثروت مندان اين مملکت در برابر کوچک ترين مأمور خارجه و واکنش هاي بيگانه به خاک مي افتند فساد اخلاق پستي و سفالت به قدري زياد شده که هر کس چند جريب ملک دارد براي مکيدن خون زارع و بزرگ و مردم ضعيف و بيچاره ديگر بستگي به يکي از اتباع خارجه پيدا نموده و چوب و فلک راه انداخته و اصطبل خود را پناهگاه جنايتکاران قرارداده است. آيا اين نحو زندگي قابل تحمل در خور مردمي است که نام خود را آدم گذاشته اند؟
من راحتي و آسايش بشر و حفظ حقوق آدميت را طالبم و خيانتکار مي شمارم کساني را که به خلاف اين عقيده رفتار کنند و يا بنام پيش بردن آزادي مقاصد شخصي و منافع خصوصي را تعقيب نمايند ...ما ممکن نيست در مقابل تجاوزات دشمنان نوع بشر لاقيد بمانيم و مظلومين و رنجبران بيچاره را زير فشار پنجه ظالمان و متعديان نگريسته ساکت بنشينيم عقيده مان ثابت و غير قابل تزلزل است تمامي افراد ما با حرارت سرشار براي فداشدن در راه آزادي مهيا و بي پروا هستند من اگر چه در گوشه جنگل منزويم ليکن از اوضاع جهان بي اطلاع نيستم .
هيچ قومي از اقوام بشر به آسايش و سعادت نائل نمي گردد و به سير شاهراه ترقي و تعالي موفق نمي شود مگر به حقوق خود وافق گشته کاملا ادراک کند که خداي متعال همه آنها را آزاد آفريده بنده و ذليل همديگر نيستند و طوق بندگي را نبايد به گردن بياندازند و همچنين به ابناء جنس خود حق ندارند حاکم مطلق و فعال ما يريد باشند.
امروز دشمنان ما را دزد و غارتگر خطاب مي کنند و حال آن که هيچ قدمي جز در راه آسايش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشته ايم ما اين اتهامات را مي شنويم و حکميت را به خداوند قادر و حاکم علي الاطلاق واگذار مي کنيم.
ما خواهيم مرد و اگر شربت شهادت بنوشيم چه بهتر که زندگي ابدي و سعادت سرمدي را حائز شده ايم و اگر موفق شديم دشمن را شکست بدهيم زهي افتخار ...ما براي القاب و جاه و مال مسلح نشده ايم ما زوال ملت و اضمحلال مملکت را طالب نيستيم ما براي قطع اجانب و مزدوران آنها...جمع شده و اسلحه به دست گرفته ايم .
منبع: ماهنامه فرهنگي اجتماعي ديدار شماره 110