موقعيت ژئودکترين جمهوري اسلامي ايران






گفت و گو با آقاي حسن عباسي محقق و پژوهشگرمسائل استراتژيک

اشاره:

همواره در رسانه ها و در اظهار نظر کارشناسان حوزه هاي مسائل امنيتي ، ديپلماتيک و حتي اقتصادي و فرهنگي، از مفاهيمي هم چون موقعيت ژئو پليتيک يا موقعيت ژئو استراتژيک ايران ياد مي شود. پرسش اين است : موقعيت واقعي ايران چيست؟ براي يافتن پاسخي به اين پرسش ، دريکي از روزهاي پاييزي به سراغ جناب آقاي حسن عباسي رئيس مرکز بررسي هاي دکترينال رفتيم، تا به تبيين موقعيت اين کشورکهن بنشينيم.
درعلوم استراتژيک،موقعيت هر کشور از ابعاد مختلفي بررسي مي شود، مانند: موقعيت تاريخي، موقعيت اقتصادي، موقعيت اجتماعي، موقعيت فرهنگي، يا موقعيت سياسي. يکي ازمهم ترين گونه هاي تبيين موقعيت هر کشور، موقعيت محيطي آن است که در آن ابتدا محيط جغرافيايي تبيين مي شود، سپس ساير مؤلفه هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي در نسبت با محيط جغرافيايي تعريف مي گردد. در بررسي «موضوع محور»، ابتدا محورهاي موضوعي مانند سياست، اقتصاد، فرهنگ يا موضوع نظامي تبيين و سپس ساير مؤلفه هاي قدرت موضوعي،ازجمله «محيط» در نسبت با آن بررسي مي شود. مثلا اگر موقعيت يک کشور، ازحيث سياسي بررسي شد، ساير مؤلفه ها در نسبت با آن تعريف مي شود، از جمله مؤلفه جغرافيايي. يا اگر اين بررسي از حيث اقتصادي انجام شد، ديگر مؤلفه ها، از جمله محيط جغرافيايي، در نسبت با موضوع اقتصاد تعريف مي شوند. اما در بررسي «محيط محور» ابتدا ابعاد محيطي و جغرافيايي تبيين مي گردد، سپس ساير مؤلفه ها در نسبت با آن سنجش و ارزش گذاري مي شود. موقعيت يا به تعبيرغربي ها «Situation» در سه مرحله سنجش و برآورد مي شود. مرحله تبيين قدرت محيطي، مرحله تبيين موقعيت کشور مورد مطالعه در سه مؤلفه قدرت محيطي، يعني زمين (Geo) ، دريا (Hydro) و هوا (Aero) است. در مؤلفه هاي زمين (Geo) ، سرزمين هر کشور از حيث کيفيت، ابعاد، مساحت و هم چنين منطقه اي، از کره زمين، که آن کشور در آن واقع شده، منبع متفاوتي از قدرت محيطي محسوب مي شود و هيچ دو کشوري موقعيت سرزميني يکساني ندارند. براي نمونه سرزمين کشور شيلي همچون يک مار دراز و باريک است،اما سرزمين روسيه، کانادا يا آمريکا، موقعيتي مستطيلي و پهناور دارند. در مؤلفه دريا (Hydro)، نيز وضعيت کشورهاي متفاوت است. اين تفاوت به دو بخش تقسيم مي شود: ابتدا اين که آيا کشور مورد مطالعه، دسترسي به دريا دارد يا ندارد. کشورهايي مانند افغانستان، تاجيکستان يا اتريش، دسترسي به دريا ندارند، لذا يکي از مؤلفه هاي سه گانه زميني، دريايي و هوايي، در قدرت ملي آن ها غايب است.ديگر اين که کيفيت موقعيت دريايي کشور مورد مطالعه چقدر است. اين کيفيت،با گزاره هايي چون طول سواحل، بازبودن يا بسته بودن دريايي که در جوار سرزمين آن کشور قرار دارد، کيفيت فلات قاره در آب هاي ساحلي و سرزميني آن کشور، و... سنجش مي شود. مؤلفه هوا (Aero) نيز متأثر از محل و منطقه اي است که آن کشور در کره زمين در آن واقع شده است.
اما در مرحله دوم، که مرحله تبيين موضوعي است، بايد به تبيين آن کشور از حيث قدرت سياسي، قدرت اقتصادي، نظامي، قدرت فرهنگي و قدرت اجتماعي پرداخت.
درمرحله سوم، آن چه در تبيين قدرت موضوعي برآورد شد، با آن چه در تبيين قدرت محيطي سنجش شد، با يک ديگر تلفيق مي شوند. نتيجه اين انطباق و تلفيق را مي توان «موقعيت آن کشور» ناميد.
ازانطباق قدرت موضوعي سياست با جغرافيا، ژئوپليتيک (Geopolitic) شکل مي گيرد.هنگامي که ازژئوپليتيک يک کشور سخن به ميان مي آيد،منظورانطباق قدرت سياسي با قدرت جغرافيايي آن کشور است. از انطباق قدرت موضوعي اقتصاد، با جغرافيا، ژئوکونومي (Geoeconomy) پديد مي آيد.ازانطباق قدرت موضوعي نظامي با جغرافيا، ژئوميليتاري (Geomilitaryبه دست مي آيد.از انطباق قدرت موضوعي فرهنگي يا اجتماعي نيزبا جغرافيا ،ژئوکالچر(Geoculture) يا ژئوسوشال (Geosocial) به وجود مي آيد.
اما اگرانطباق قدرت هاي موضوعي سياست،اقتصاد، فرهنگ، نظامي و اجتماعي،با بعد دريايي قدرت محيطي صورت پذيرد نتيجه به ترتيب مي شود :هيدروپليتيک (Hydropolitic)، هيدرواکونومي (Hydroeconomy)، هيدرو کالچر (Hydroculture)،هيدرو ميليتاري (Hydromilitary) و هيدروسوشال (Hydrosocial). همواره موقعيت کشورها از حيث محيطي، با يکي ازاين حوزه هاي قدرت موضوعي محيطي معرفي مي شود.
موقعيت ژئواستراتژيک،ژئوتاکتيک يا ژئوتکنيک،تقسيم بندي موضوعي نيستند، بلکه درسطح بندي محيط مطرح هستند. يعني يک موقعيت محيطي،«استراتژيک» است،ديگري «تاکتيکي».به موقعيت محيطي استراتژيک،«ژئواستراتژيک» ، «هيدرواستراتژيک» و «آئرواستراتژيک» گفته مي شود و به موقعيت محيطي تاکتيکي، ژئوتاکتيک يا هيدروتاکتيک و آئروتاکتيک.
درواقع اين سطح بندي،بعد سوم مکعب مطالعات محيطي را درکنار دو بعد قدرت محيطي (زمين، دريا، هوا)، قدرت موضوعي (سياست، اقتصاد، فرهنگ، نظامي و اجتماعي) شکل مي دهد.
پرسش خوبي است. امروز ايران، حساس ترين و ويژه ترين موقعيت را در چند صد سال اخير داراست که هم مي توان آن را يک سرمايه عظيم به حساب آورد،و هم زمينه طمع دشمنان.من اين موقعيت را در چند محورمعرفي مي کنم.
1.درحال حاضرايران،ازنظر ژئودکترين، به «هارتلند» يا قلب حياتي سرزمين جهاني تبديل شده است.در سطح کره زمين، بخش محدودي به خشکي ها اختصاص دارد. در ميان خشکي هاي کره زمين، قطعه بزرگ و يکپارچه آسياـ اروپا، به عنوان جزيره اصلي کره زمين مطرح است که به جزيره جهاني معروف است.
حدود يک صد سال قبل، «هالفورد مکيندر» قلب جزيره جهاني را منظقه آسياي مرکزي کرد که شامل: قزاقستان، ترکمنستان، ازبکستان، قرقيزستان، تاجيکستان، بخش هايي از شمال افغانستان و شمال خراسان ايران، و بخش هايي از شکم روسيه در مرز کشور قزاقستان مي شود، يعني منطقه عمومي شرق درياي خزر. فرض مکيندر اين بود که هر کس بر اين هارتلند يا قلب حياتي سرزمين جهاني حکومت کند،بر جهان حکومت خواهد کرد. گمان بر اين است که هيتلر تحت وسوسه هاي ژئوپليتيسين خود «هاوس هافر»، در لشکرکشي به سوي شرق، در صدد دستيابي به سرزمين هاي ماوراء آرال و خزر بود که البته تا منطقه چچن بيشتر نتوانست پيش روي کند.
آمريکا و ناتو نيز با همين انگيزه و البته به بهانه مقابله با القاعده و طالبان، افغانستان را اشغال کرد تا از آن طريق بتواند آسياي ميانه با همان هارتلند را کنترل کند. اما مسائلي پديد آمد که براي قدرت هاي استکباري مشخص شد که هارتلند جهان، پس از فروپاشي شوروي، به دلايل گوناگون از آسياي ميانه، به ايران منتقل شده است. اکنون ايران به عنوان قلب سرزمين حياتي (جزيره جهاني) در جهان ژئودکترين مطرح است و برآورد مي شود که از سال 2005 ميلادي به مدت بيش از پنجاه سال جمهوري اسلامي ايران مي تواند اين موقعيت را حفظ کند.
2.همچنين در حال حاضر، ايران از نظر هيدرودکترين به «هارت سي» يا قلب حياتي درياي جهاني تبديل شده است. هارت سي جهان ازبدو جنگ دوم جهاني در منطقه عمومي غرب اقيانوس اطلس شمالي شکل گرفت.دليل آن هم تردد گسترده ناوگان تجاري آمريکا و اروپا در اين منطقه، ميان اروپاي غربي و سواحل شرقي آمريکا و کانادا بود. اروپاي سال 1945 که شاهد تسليم آلمان هيتلري بود، با ويراني عظيم حاصل ازجنگ جهاني دوم و مشکلات آن درگيرشد، لذا به مدت ربع قرن نيازمند کمک هاي آمريکا از طريق اقيانوس اطلس بود. در يک منطقه مثلثي در غرب اقيانوس اطلس شمالي،يعني از درياي ساراگاسو تا جزيره برمودا،و در نهايت درياي کارائيب، منطقه اي تحت عنوان هارت سي جهان شکل گرفت.فرض بر اين بود که هر کس کنترل اين منطقه را عهده دار شود، کنترل درياي اصلي جهان را در اختيار دارد. اقتصاد ماوراء اقيانوسي (ترانس اوشنيک)
آمريکا عميقاً به اين اقيانوس وابسته بود. به اين دليل و براي منحرف کردن اذهان از اين موضوع، آمريکا اقدام به افسانه پردازي پيرامون جزيره انگليسي برمودا نمود، که در آن مسئله غرق کشتي ها و سقوط هواپيماها در اين منطقه مطرح مي شد و به مرموزبودن آن دامن مي زد. پس از پايان جنگ سرد در 1990 از اهميت و حساسيت درياي ساراگاسو به عنوان «هارت سي» جهان کاسته شد و به مرور نقش خليج فارس، تنگه ي هرمز، درياي مکران (که عمان خوانده مي شود)، درياي کوروش (که نيز به غلط درياي عربي خوانده شده)، و درياي قزوين (که خزر خوانده مي شود)، در جهان برجسته شد. از آن جا که اين آب ها، درجوار ايران و بخش هاي عمده آن، متعلق به ايران هستند و تحت نفوذ جمهوري اسلامي مي باشند، لذا «هارت سي» از اقيانوس اطلس شمالي به سواحل جنوبي و شمالي ايران منتقل شد. پنجاه سال قبل فاصله ميان قلب حياتي سرزمين جهاني با قلب حياتي درياي جهاني بيش از 10000 کيلومتر بود، اما اکنون اين دو در يک نقطه بر هم منطبق شده اند، در ايران. يعني امروزجمهوري اسلامي ايران هم زمان هم قلب حياتي سرزمين جهاني است، و هم قلب حياتي درياي جهاني، و حداقل پنجاه سال آينده اين موقعيت براي ايران محفوظ است. 3.فضاي ايران نيز آئرواستراتژيک است و پس از منطقه فضايي تحت کنترل نوراد (فرماندهي عالي دفاع هوافضايي آمريکاي شمالي)،دومين منطقه فضايي حساس جهان است.
4.ازنظر قدرت اقتصادي، موقعيت ژئواکونوميک و هيدرواکونوميک ايران، بسيارحساس است. شريان هاي انرژي فسيلي جهان همچون رگ هاي اين قلب تپنده،ازجوار ايران، به اعضا و جوارح جهان پمپ مي شود. بازار منطقه، بازار هدف کالاهاي شرق و غرب است. هم چنين منابع زيرزميني منطقه، منابع اقتصاد استراتژيک کشورهاي مختلف است.
5.ازنظر قدرت سياسي، در محيط استبدادي و استعمارزده منطقه، موقعيت ژئوپليتيک ايران، به دليل وجود حکومت مستقر و مستقل، بسيار حائز اهميت است. غرب تلاش مي کند در تبليغات خود دولت ترکيه و دولت غاصب و جعلي اسراييل را تنها دموکراسي هاي منطقه بخواند و زير بار فشار رواني اتهام حمايت از دولت هاي مرتجع و استبدادي کشورهاي عربي، رژيم اسراييل را نماد دموکراسي واقعي بخواند. حال آن که جمهوري اسلامي به عنوان يگانه حکومت مردم سالاري ديني در جهان، از حيث استقلال سياسي مي درخشد و اين موضوع که حکايت از عدم تعهد واقعي به قدرت هاي بيگانه دارد، موقعيت ايران در منطقه و جهان حائز اهميت روز افزون نموده است. اکنون ايران بازي گري مهم در پهنه منطقه است که در معادلات جهاني نمي توان آن را ناديده گرفت.
6.ازنظر فرهنگي، موقعيت ژئوکالچر ايران بسيارممتاز است. ايران امروز با يک دامنه فرهنگي فارسي زبانان از کردستان عراق تا افغانستان و قلب آسياي ميانه، نفوذ فرهنگي دارد.هم چنين با يک دامنه فرهنگي شيعي، از افغانستان و پاکستان در شرق، تا عراق و لبنان درغرب و آذربايجان در شمال و بحرين درجنوب، نفوذ مذهبي چشمگيري دارد. تأثيراين نفوذ را مي توان در معادلات فرهنگي،سياسي و نظامي منطقه جنوب غرب آسيا ديد.
7.ازنظر اجتماعي، موقعيت ژئوسوشال ايران،با توجه به تنوع اقوام و طوايف گوناگون،جمعيت مناسب و نيروي جوان، موقعيتي ممتازاست.
8.ازنظر نظامي نيز، موقعيت ژئوميليتاري و همچنين هيدروميليتاري ايران،از حيث قدرت بازدارندگي زميني، دريايي، موشکي، و عمليات ويژه، يکي از استثنايي ترين موقعيت هاي اقتدار نظامي منطقه اي را براي کشور در 300سال اخير پديد آورده است.
اگر نظام جهاني يک پيکر واحد در نظر گرفته شود، جمهوري اسلامي ايران، قلب اين پيکره جهاني محسوب مي شود. در مقابل،آمريکا طي نيم قرن تلاش نموده است تا به مغز جهان تبديل شود. اکنون ايالات متحده،با وجود سازمان گسترده اي هم چون «NSA» توانسته است به ايجاد اينترنت در جهان مبادرت نموده و حافظه جهان را در 9 هکتارمساحتي که سوپر کامپيوترهاي آژانس امنيت ملي آمريکا (NSA) در زير زمين اشغال کرده اند، پديد آورد. اين حافظه جهاني،روزانه سه ميليارد پيام را دسته بندي و ذخيره مي کند. موقعيت ايران به عنوان قلب درکنار موقعيت آمريکا به عنوان مغز اين پيکره، شرايطي را پديد آورده که در بدن يک انسان مي توان ديد: قلب انسان بدون مغز،زنده مي ماند، مانند بيماراني که مرگ مغزي مي شوند، اما مغز انسان، بدون قلب او زنده نمي ماند. موقعيت استراتژيک جمهوري اسلامي ايران متضمن سه نکته است:
الف-درميان 200 کشور جهان، جمهوري اسلامي قلب جهان «Global heart» محسوب مي شود.
ب- آمريکا مغز جهان «Global brain» محسوب مي شود.
ج-قلب، بدون مغز زنده مي ماند، اما مغز بدون قلب زنده نمي ماند. به يک نکته بايد توجه داشت و آن هم اين که وقتي کشوري داراي موقعيت جهاني است، به عنوان ثقل جهاني يا منطقه اي عمل مي کند. مانند آمريکا،که چون موقعيت جهاني دارد، لذا خود را مرکز عالم مي پندارد و قاعده «مرکز-پيرامون» که آمريکا خود را مرکز عالم مي شناسد، در يک صد سال اخير، جزيره جهاني قاره هاي به هم پيوسته آسياـ اروپا را که در موقعيت شرق آمريکا قرار دارند،با نام کلي «خاور» مي شناسند، سپس آن را به سه قسمت:خاور نزديک، «خاور ميانه» و خاور دور تقسيم مي کند. در يک صد سال اخير که منطقه ما از سوي آمريکايي ها خاورميانه خوانده شده است، هر يک از مردم اين منطقه که واژه خاورميانه را بر تافته و بازگو کند، در واقع پذيرفته است که در حاشيه قطب! عالم امروز، يعني امريکا قرار دارد. حتي در 6 سال اخير، آمريکا تلاش نمود با طرح خاورميانه بزرگ،ابعاد آن چه را در يک صد سال گذشته توسط آدميرال آلفرد ماهان تعريف شده بود، گسترش دهد.
موقعيت جمهوري اسلامي به عنوان «هارت لند» جهان، در برابر موقعيت آمريکا به عنوان «برين لند» جهان، مفهوم خاورميانه را متزلزل ساخته است و اکنون اين پرسش مطرح است که «شرق ميانه چه کشوري؟!» مانع اصلي طرح خاورميانه بزرگ، جمهوري اسلامي بوده است، و لذا موقعيت فعلي ايران، به عنوان «قطب جهان خداگرا» و همچنين هارت لند جهان، نظام بين الملل را وارد صورت بندي جديدي نمود که در سوي ديگر آن، آمريکا به عنوان «قطب جهان بشرگرا» و برين لند جهان مطرح است. اکنون اگر کسي آمريکا را به تبع موقعيت آن مرکز عالم اومانيسم بداند، مفاهيمي هم چون خاور نزديک،خاور ميانه و خاور دور موضوعيت دارند، اما هنگامي که موقعيت ايران کنوني، آن را مرکز عالم خداگرا قرار داده،مي توان از باختر نزديک (کشورهاي اروپايي ارتدوکس و کاتوليک)، باختر ميانه (کشورهاي پروتستان مرکز شمال اروپا با محوريت آلمان) و باختر دور (کشورهاي آنگلوساکسن، شامل انگليس، آمريکا، کانادا، استراليا و نيوزيلند) نام برد.
عوامل متعددي به عنوان تهديد اين موقعيت ايران مطرح هستند. فهرست بلندي از تهديدهاي غربي ها عليه جمهوري اسلامي وجود دارد که همواره در تلاش اند تا اين موقعيت را متزلزل نابود و بي اثر سازند: سکتاريزاسيون (فرقه گرايي)، بالکانيزاسيون (تجزيه سرزميني)، گلوباليزاسيون (ذوب در نظام سياسي، اقتصادي و فرهنگي غرب به بهانه جهاني سازي)،و اتيکاتيزاسيون (تحديد نهاد ولايت فقيه)،اينديوآليزاسيون ترتيبي، امانيزاسيون اعتقادي،پرنوکراتيزاسيون سياسي، اليناسيزاسيون اجتماعي و هويت زدايي به ويژه در نسل جوان و موارد ديگري.
-راه هاي مقابله با اين تهديدها کدام اند؟ بخشي از از اين تهديدها بايد توسط نهادهاي حکومتي و دولتي خنثي شوند، و بخشي نيز توسط مردم. اما يک نکته ميان هر دو مشترک است و آن هم «نياز به بصيرت» است. اگر مردم و حکومت مداران ندانند که کشور چه جايگاه و موقعيت ممتازي دارد و از وجود چنين نعمتي غفلت کنند، يقيناً آن را از کف خواهند داد. از سوي ديگر اگر اين موقعيت را نشناختند، قطعاً متوجه تهديدها و آسيب هاي آن نيز نخواهند بود که اين غفلت موجب خسارت ها و فجايع جبران ناپذيري خواهد شد. لذا بصيرت حکومت و مردم، عامل اساسي خنثي سازي اين تهديدها و حفظ اين موقعيت ممتاز به عنوان ميراثي براي نسل هاي بعدي است.
موقعيت ژئو کالچر ايران امروز، عميقاً متاثراز فرهنگ شيعي ايران است. اگر اين فرهنگ نبود، انقلاب اسلامي ايران نيز نبود و حداکثر در حدّ يک انقلاب ملي رقم مي خورد. انقلاب اسلامي ايران، جهان را از حالت دو قطبي درون پارادايم اومانيسم (بشرگرايي) که جهان را به دو قطب: ليبرال کاپيتاليسم غرب و سوسياليسم شرق تقسيم مي کرد،به درآورد، و به جهان دو قطبي جامع تري رساند: جهان دو قطبي اومانيسم (بشرگرايي) و تئوئيسم (خدا گرايي). پس موقعيت ژئو کالچر ايران در جهان امروز مقوم جهان ژئوپارادايم دو قطبي خدا گرا- بشر گرا است. و اگر فرهنگ ايراني شيعي نبود، نظام دو قطبي نوين در جهان شکل نمي گرفت. اهميت ژئواستراتژيک ايران در جهان از اين روست که نه تنها خود يک قطب اين نظام دو قطبي است، بلکه خود اين نظام را شکل داده است. اين يعني بازي گري در عرصه جهاني. البته مايل نيستم اين مطلب به نوعي خود بزرگ بيني فرهنگي يا اعتماد به نفس کاذب بدل شود، زيرا موقعيت و جايگاه برتر داشتن، نيازمند زحمت و تلاش گسترده تر براي حفظ آن است. لذا ازحيث توجه و تنبّه عرض مي کنم تا به نوعي بتوان حساسيت ها را نسبت به داشته ها و سرمايه هاي ملي و ديني برانگيخت.
با پديد آمدن نظام دو قطبي خداگرا-بشرگرا، موقعيت ژئوپارادايم ايران به عنوان مرکز جهان اسلام، به ويژه در حوزه الهام بخشي براي رهايي از سلطه بيگانگان بود که نمونه هاي آن در لبنان و فلسطين مشهود است. ظهور مهدي موعود(عج) متضّمن حضور دين در عرصه زندگي بشرو تقويت قطب خداگرا و بسط جامعه موحّدين و متفقين در عالم است. موقعيت ايران کنوني، متضمن اين حرکت بوده است و براي نهادينه سازي و تقويت آن بايد تلاش کرد. گام بعدي که بسياردشواراست، ديني سازي سبک زندگي بشراست. در واقع کار اساسي که رويکرد جدّي انقلاب اسلامي، پس ازتحقق نظام ژئوپارادايم اومانيسم و تئوئيسم است، مسئله تحقّق سبک زندگي مهدوي است. اگر سبک زندگي بشر مهدوي شود، زمينه سازي براي ظهور به نتيجه خواهد رسيد. موقعيت ويژه ايران امروز، دراين مسير بسيار مؤثر است.
هر پديده اجتماعي، در حرکت کلي خود از سه مرحله عبورمي کند: ايجاد، حفظ و بسط. موقعيت کنوني محيطي ايران در نظام اجتماعي جهان امروز نيز از اين قاعده مستثنا نيست. مرحله نخست که مرحله ايجاد اين موقعيت بوده، اکنون محقق شده است.بايد اين موقعيت را درک کرد. مرحله دوم،حفظ اين موقعيت است. وظيفه دولت و مردم دراين مقطع حساس، حفظ و پاسداشت اين موقعيت بسيار ارزشمند است. اماآن هم کافي نيست،بلکه بايد به سراغ مرحله سوم رفت و مسئله بسط اين موقعيت ممتاز را مدّ نظرداشت.اگر مرحله سوم، يعني بسط موقعيت جمهوري اسلامي محقق شود، گامي درجهت زمينه سازي براي ظهور مهدي موعود (عج) محقق شده است. هوشياري و بصيرت دولت و مردم از يک سو، و اهتمام به بسط اين موقعيت از سوي ديگر، وظايف کلي ما در نسبت با موقعيت ممتاز ژئودکترين نهضت انتظار محسوب مي شود.
منبع:نشريه موعود ،شماره106