نقش امامت در رشد معنوي جامعه

نويسنده: صديقه رضايي




چکيده

معنا گرايي امري فطري است و روح جستجوگر انسان در هر برهه اي از زمان طالب آن بوده است. کارکرد شريعت هاي آسماني، غفلت زدايي از انسان مادي و هدايت و رستگاري آن ها از طريق انبيا و در قالب تنسيق احکام است، که ره آورد آن، ورود به عالم معناست. انسان براي شناخت وظايف خو نياز به علائم راهنما دارد و کلام نوراني انبيا و اوصيا بهترين راهنماي او است و از آن جا که اين بزرگان به سرچشمه هاي نور وصف هستند، انسان را به نور و عالم معنا هدايت مي نمايند.
ائمه ي اطهار عليهم السلام منابعي نوراني هستند که اگر انسان در پرتو اين نورانيت قرار گيرد بي شک به مقصد نهايي و عالم معنا راه پيدا مي کند. ايمان، عبادت و شهود آن ها، همه نشان از انقطاع از عالم ماده و وصل به عالم معناست.
آن ها از هيچ کوششي براي منتقل کردن اين معنويت به جامعه فروگذار نکرده اند. گاهي با تفسير آيات، سعي در نفي امتيازات پوشالي در جهت تحقق عدالت اجتماعي مي کوشند و گاه مبارزه با بدعت ها و کج روي ها سرلوحه ي کار آن ها مي شود و با بازخواني ارزش هاي معنوي و نفي رفاه طلبي، همچون پيامبر صلي الله عليه و آله، سعي در سوق دادن جامعه به سوي عالم معنا دارند. آن ها حتي در امر حکومت داري نيز عنصر اصلي حکومت خود را ارزش هاي معنوي و رضاي خدا قرار مي دهند و فقط در راستاي آن قدم بر مي دارند. بنابراين، تمام فعاليت هاي ائمه عليهم السلام، اعم از علمي، فرهنگي، عبادي و سياسي تحت احاطه ي اين عنصر بوده و حکومت را وسيله ي ارزش هاي الهي و معنوي مي دانند. واضح است که ورود به عالم معنا از طريق اين راهنمايان ميسر است.
واژگان کليدي: معناگرايي، معنويت، ائمه عليهم السلام، انتقال معناگرايي، شريعت، معنا.

لزوم اتصال بشر به معنويت (عالم معنا)

معنويت جدا شدن از عالم ماده و پيوستن به عالم معناست. نوعي انقطاع باطني از ماده و ماده گرايي است. مطالعات اقوام شناسان بر روي انسان هاي اوليه، به اتفاق از تمايلات معنوي و روحاني خبر مي دهد. در سراسر تاريخ و در نهانگاه هاي تاريک کهن ترين فرهنگ هاي نژاد بشري، دين، مشخصه ي اصلي و فراگير حيات بشري بوده است (اسمارت، 1967،ج 1، ص7). اين تمايلات و رفتار ها در راستاي فطرت انسان مي باشد. اقوام شناسان، انسان هاي نخستين را به لحاظ اعتقادات ديني تقسيم بندي نموده و نتيجه گرفته اند که مجموعه ي اين اعتقادات، بيان گر روح جستجو کننده ي انسان است. انسان هبوط کرده، منتهاي آمالش بازگشت به وطن مألوف است. در جهان امروز پيشرفت هاي شگفت آوري در علوم تجربي، به ويژه روانشناسي و روان کاوي، رقم خورده اند، اما نتوانسته اند مشکلات روحي و رواني انسان مانند اضطراب ها، فشار هاي رواني، روان پريشي و افسردگي ها و پوچ گرايي و بي معنا بودن زندگي را درمان بخشند.
انسان امروز، هويت واقعي خود را از دست داده و خويشتن خويش را گم کرده است. تمام اين مشکلات ناشي از آن است که در شناخت هويت و حقيقت انساني خود کوتاهي نموده و از عالم معنا جدا گشته است؛ غافل از آن که حيات و تکامل و تعامل در گروه ارتباط با خدا و عالم معنا مي باشد. گرايش به معنويت، امري فطري است، که در ذات انسان ريشه دارد. فَطَرَ النَّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللهِ (روم، 30)؛ اين فطرتي است که خداوند انسان ها را بر آن آفريده، دگرگوني در آفرينش الهي نيست. انسان، به عنوان اشرف مخلوقات بر روي زمين، موجودي است دو بعدي؛ ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ (سجده، 32)، بعد روحاني ادامه ي حيات مي دهد، زيرا مشخصه ي اصلي بعد جسماني فاني بودن آن مي باشد. پس براي رشد بعدي روحاني و معنوي، که امري ماورايي است، بايد بکوشد. نياز هاي انسان زير بناي يک سلسله ارزش هاي باطني انسان و خصلت هاي پسنديده ي بشري است. ارزش ها و فضائل به خودي خود معتبر و به طور فطري مطلوبند و نياز به توجيه اضافي ندارند. اين ارزش ها در کنه ي سرشت آدمي نهفته است و بشريت طالب آن، منتها در مسير راه آفت ها و موانعي از نظر معرفتي و غير معرفتي وجود دارند که بايد شناسايي شده و از رهزني آن ها جلوگيري نمود تا به عالم معنا رسيد و اين مهم ميسر نمي گردد مگر در سايه ي شريعت و الگو هاي علمي آن.

شريعت منشأ انتقال معنا (معنويت)

روح پرسش گر انسان، بي تاب از يافتن پاسخ پرسش هايي است که ذهنش را آشفته کرده و عالم طبيعت و علوم آن جواب گوي آن ها نيست. انسان با بهره گيري از عقل، بر طبيعت و پديده هاي آن چيره گشته و توانسته است براي بعد جسماني خود زندگي راحت و متنوعي را ترسيم نمايد، ولي خلقت دو بعدي، نياز هايي براي او ايجاد نموده است که ظاهراً با يکديگر در تقابل هستند. نياز هاي عالي، غير قابل تجربه و دسترسي و غالباً در هاله اي از ابهام و ترديدند.
کارکرد شريعت هاي آسماني، برداشتن اين تقابل ها و زمينه سازي براي پيوند جسم و روح است؛ زيرا تکامل و رشد انسان در سايه ي چنين پيوندي حاصل مي شود. مهم ترين و حياتي ترين حقايق جهان هستي را تنها با استفاده از کلام الهي مي توان ادراک کرد و عقل انسان به تنهايي از شناخت اين حقايق قاصر است، و ناگزير بايد از منبعي فراتر از عقل کمک بگيرد. وجود متعالي انسان تابعي از وجود واجب الوجود مي باشد؛ از او حيات گرفته و به سوي او ره مي سپارد. ارزش گوهر وجودي او به واسطه ي ارتباطي است که با منبع فيض کامل عالم دارد. بدون اين ارتباط موجودي مادي، فاني و رو به نيستي است. ذات اقدس الهي براي هدايت و رستگاري بشر رسولاني را مبعوث نموده که حاملان پيام او هستند؛ لَقَد بَعَثنا في کُلِّ أُمَّهٍ رَسولاً أَنِ اعبُدُو اللهَ وَاجتَنِبُوا الطّاغُوتَ (نمل، 36). مجموعه ي تعاليم انبياي الهي عليهم السلام، که برگرفته از کتب آسماني است، در قالب دستورالعمل ها و احکام تنسيق شده تا انسان موحد با عمل به آن گوي سعادت را بربايد. حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «شريعت ستون هاي استواري است که خداوند پايه هاي آن را در دل حق برقرار و اساس و پايه ي آن را ثابت کرد و چشمه ساري است که آب آن در فوران، چراغي است که شعله هاي آن فروزان و نشانه ي هميشه استواري است که روندگان راه حق با آن هدايت مي شوند» (دشتي، 1379، خطبه ي 198).
اديان توحيدي از جهان هستي و نقش انسان در اين جهان بحث مي کنند؛ مدل و الگوي يک زندگي سالم و متعادل را به تصوير کشيده و راه را براي ايجاد ارتباط مستحکم ميان انسان و خداوند نشان مي دهند. اين هدف از طريق انجام اعمال و عبادات خاصي که به شکلي نمادين و رمز آلود در آمده است، محقق مي شود و معنويت محصول مشترک تمام شريعت هاي توحيدي است که به زندگي انسان ها جهت داده و الم و اضطراب را از متن زندگي زايل کرده و رضايت مندي انسان را ميسر ساخته است.
پروردگار عالميان، به اقتضاي زمان و همراه با تغيير تمدن، اصول بنياديني را که در طول زمان از ياد رفته يا دچار تحريف شده ، دوباره ياد آور مي شود و علاوه بر اين، قواعد تکميلي تازه اي را به انسان مي آموزد که لازمه ي سير کمال و متناسب با ضروريات عصر اوست. به اين طريق غذاي اصلي روح را، که پياده کردن اصول الهي است، در اختيار انسان مي گذارد و پياده کردن اصول الهي سبب مي شود که قواي لازم براي درک علت وجود هر چيز و دريافت و جذب درست و متعادل خواص مخلوقات عالم هستي در روح انسان پرورش يابد و به اين ترتيب روح به تدريج به رشد کامل خود برسد. بايد توجه داشت که روح نيز مانند جسم از تغذيه ي نامناسب زيان مي بيند و دچار آلودگي و مسموميت مي شود. تکيه بر يک اصل باطل يا تحريف شد و يا بد فهميده شده مي تواند منشأ مسموميت روح گردد و به رشد آن لطمه زند و عوارضي زيان بارتر از مسموميت جسم را به بار آورد. به منظور جلوگيري از اين آفت ها در راه رسيدن به سعادت و کمال، بايد خطوط و راهنما و علائم بين راه را شناخت و با بهره گيري از آن ها آسيب شناسي کرد و مصون ماند. براي انجام اين مهم، بايد به فرستادگان الهي متوسل شد. انبيا عليهم السلام نقش معلمان واقعي را ايفا مي کنند که به طور مستقيم يا غير مستقيم اسنان را تحت تعليم قرار داده و ناظر بر اعمال او هستند. هر کس وظيفه دارد به قصد برخورداري از هدايت الهي به سوي آن ها رو کند؛ وَ ما آتاکُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ و ما نهاکُم عَنهُ فانتهوا (حشر، 7).
رهسپاري انسان به سرچشمه هاي نور و عظمت و اتصال به مبدأ فقط به از طريق تمسک به الگو هاي عملي ميسر مي باشد. قران که راهنماي بشريت است ظهورات و محکمات و متشابهاتي دارد که فقط انسان هاي کامل تمام بطون و تأويلات آن را شاهدند؛ چنان چه حضرت رسول صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «قُل کَفي بِاللهِ شَهيداً بَينِي وَ بَينَکُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتابِ» (رعد، 43)؛ يکي از مصاديق بارز آن برادرم علي بن ابي طالب عليه السلام است (حويزي، 1415، ج 2، ص523). معارف قران به طور تمام و کمال نزد ائمه عليهم السلام مي باشد و علم آن ها از سنخ علم حضوري و شهودي و برگرفته از عالم معناست.

تعاليم ائمه عليهم السلام در انتقال معنويت

يکي از اصولي بنيادين معنويت فطري، توجه به خدا و تقرب به اوست. حضرت علي عليه السلام در انتقال اين معنا به جامعه مي فرمايد: «ان الله جعل الذکر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة، و تبصر به بعد العشوة، و تنقاد به بعد المعاندة، و مابرح الله في البرهة بعد البرهة، و في ازمان الفترات عباد ناجا هم في فکرة» (دشتي ، 1379، خطبه 222، ص 454)؛ همانا خداي سبحان ياد خود را روشني بخش دل ها قرار داد تا گوش پس از ناشنوايي بشنود و چشم پس از کم نوري بنگرد و انسان بعد از دشمني رام گردد. خداوند، که نعمت هاي او گران قدر است، در دوران مختلف روزگار و دوران جدايي از رسالت بندگاني داشته که با آنان در گوش جانشان زمزمه کرده و در درون عقلشان با آنان سخن مي گفته است.
حضرت علي عليه السلام همان طور که در خلقت با پيامبر صلي الله عليه و آله يکسان است (صدوق، 1403هـ، حديث 108)؛ در تبليغ معارف دين و وحي الهي نيز بسان پيامبر صلي الله عليه و آله عمل مي کند و اسرار عالم معنا را مشاهده مي نمايد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله مي فرمايند: «يا علي ما عرف الله الا انا و انت و ما عرفني الا الله و انت ما عرفت الله و انان» (ابن شهر آشوب، 1405 هـ ، ج 3، ص 267).
اين حديث همساني علي عليه السلام و پيامبر صلي الله عليه و آله را در شهود عرفاني و معنوي مي رساند در نظر به عالم ملکوت و کشف حقايق آن مي فرمايد: «لقد نظرت في الملکوت باذن ربي فما غاب عني ما کان قبلي و لا ما يأتي بعدي» (طوسي، 1413 هـ ، ص 205، ح 351)؛ چيزي از گذشته و آينده از من غايب و مستور نمانده است. اين انسان کامل و خليفه ي تام و معصوم خدا، ميزان عقيده و اخلاق و اعمال ديگران است.

ايمان و عبادت شاهدانه

ايمان علي عليه السلام ايمان به شهادت است، نه به غيب؛ به همين دليل نماز را زيارت معبود مي داند، چنان که مي فرمايد: «حان وقت الزيارة» (صدوق، 1398هـ ، ص 124)؛ در مقام پرستش که قرار مي گيرند خدا را فقط براي او مي پرستند، عبادت عاجزانه يا تاجرانه ندارند.
«ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعاً في جنتک و لکن وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک» (مجلسي، 1403 هـ ، ج 67، ص 117)؛ دعا و نيايش او درخواست رؤيت کامل و شهود تام و زيارت مستمر خداست. در مناجات شعبانيه حضرت عليه السلام اين امر را مي توان مشاهده نمود، آن جا که در نجوايش مي فرمايد: «الهي هب لي کمال انقطاع اليک و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليک حتي غرق ابصار قلوب» (قمي ، 1342، 283). نشان از بريدن از ما به سوي الله و انقطاع از عالم ماده و پيوستن به عالم معنا را دارد. او بزرگ شده ي خانه ي وحي و تحت تعليم معنوي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و قلبي حساس و ديده اي نافذ و گوشي شنوا دارد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: علي عليه السلام پيش از رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله همراه آن حضرت نور نبوت را مي ديد و صداي فرشته را مي شنيد (ابن ابي الحديد، 1387 هـ ، ج 3، ص 208).
اعلام پشتيباني همه جانبه از آخرين سفير الهي در دعوت بستگان و فداکاري او در ليلة المبيت و دلاوري هاي بي نظيرش نقش اول را بعد پيامبر صلي الله عليه و آله براي او ترسيم مي نمايد و از آن جا که او متعلق به عالم معناست، پس از حوادث سقيفه، که نقطه ي واگرايي تاريخ قلمداد مي شود، با انفعال و ترک اقدام مسلحانه براي حفظ کيان اسلام و مصلحت نظام از حق مسلم خويش گذشته، و کنار مي نشيند. اما در عالم معنا وظيفه ي امامت در جهت استمرار اهداف رسالت را بر دوش مي کشد. بنابراين تلاش مي کند جامعه را از انحراف به وجود آمده و جدايي از مسير معناگرايي آگاه کند. ناگزير در قدم اول با اعتراض به وضع موجود و بيان دلائل و شواهد بر اين امر و بازخواني خاطرات همراهي با پيامبر صلي الله عليه و آله، تلاش در جلب حمايت مردمي دارد، اما اين حمايت نه در راستاي هواي خود بلکه جديتي است براي حرکت به سوي کمال جامعه و با نااميدي از مردم، دست از حرکت بر نمي دارد و در حفظ معارف ديني به شيوه ي ممکن مي پردازد.

شيوه هاي انتقال معنويت به جامعه از منظر امامان شيعه عليهم السلام

دعا

دعا پيوندي معنوي ميان انسان و پروردگار است که اثر تربيتي و سازندگي مهمي در روح انسان دارد. از اين رو دعا از ديدگاه اسلام از جايگاه خاصي برخوردار است. در عصر ائمه عليهم السلام، که از اختناق و خفقان سرتاسر جامعه ي اسلامي را فرا گرفته بود، آنان با آگاهي به تمام روش هاي بياني و کلامي بهترين وسيله و دستاويز را براي نيل به اهداف عاليه ي خود و نجات انسان ها از فرو رفتن در منجلاب جهل و گمراهي، به کار گرفته و هنر خود را در قالب دعا و مناجات متجلي مي کنند که بي شک از جهاد با شمشير مؤثرتر مي افتد و به اين شيوه سعي در رساندن انسان ها به مقامات قرب معنوي دارند. دعاهاي ائمه عليهم السلام از ابعاد فکري بسيار گسترده اي برخوردار است و اين به اين دليل نصوص سرنوشت ساز اين دعا ها راجع به مسائل عقيدتي اسلام است و آن ها با پيش گرفتن روش دعا و مناجات بهترين ابزار براي انتشار حقايق و جاودانه ساختن آن، امن ترين و دورترين راه از تحريک حکومت هاي بيدادگر، و نيرومندترين وسيله ي ارتباط پنهان، آرام و مورد اعتماد را برگزيدند.
ادعيه بازتاب نيرومندي در عرصه هاي ادبيات داشته است و ائمه عليهم السلام از تأثير ادبيات بر مردم بهره مي گرفتند و بدان اهميت مي دادند و ادبيات و شعر عرب را از منجلاب پستي و بي بند و باري، به ادبيات هدف دار هدايت کرده و موجب بالا رفتن سطح معنوي اخلاق، انديشه و فرهنگ مردم شدند. امام زين العابدين عليه السلام، به وسيله ي انبوهي از نصوص معتبر، در قالب دعا، توانسته است زيباترين نمونه هاي ادبيات عرب را در نثر به وجود آورد. از مجموعه ي دعا هاي وي صحيفه ي سجاديه است که از برجستگي هاي خاصي برخوردار است. سخن گفتن وي در قالب دعا، وسيله اي براي بيان باور ها، رساندن پيام ها و رشد دادن احساس مسؤوليت ها در سخت ترين شرايط و گسترش روح مبارزه و مقاومت بود. دعا در مکتب ائمه عليهم السلام بعد زيبايي به خود مي گيرد و اين بعد زيبا همان تأثير ويژه ي اجتماعي آن است و با بهره گيري از اين شيوه، انسان مؤمن، برنامه ي کاملي را براي انديشيدن و عمل کردن طبق روش امامت، که آموزه ها را از منابع وحي دريافت کرده است، مي آموزد و وصل به عالم معنا مي گردد.

فرهنگ زهد

زهدي که ائمه عليهم السلام براي احياي آن اقدام کردند، دقيقاً با آنچه اسلام مقرر کرده مطابقت دارد و تمامي اشکال انحرافي آن را دور مي افکند و نوعي ايجاد تعديل در سلوک و رفتار امت بوده است. به همين دليل به امت هشدار مي داده اند که مبادا فريب زاهد نمايان را بخورند، يعني آنان که دوست دارند بر مردم رياست کنند و آنان که دوست دارند پيرامونشان گرد آيند و از خودستايي و فخرفروشي لذت مي برند. از امام سجاد عليه السلام درباره ي زاهد به دنيا پرسيدند در پاسخ فرمود: «به کم تر از قوتش بسنده مي کند و براي روز مرگش آماده مي شود و در زندگي اش فرسوده مي گردد».
مردي به او گفت زاهد کيست؟ فرمود: زهد دو جزء دارد. بالاترين درجه ي زهد پايين ترين درجه ي ورع پايين درجه ي يقين است و بالاترين درجه ي يقين پايين ترين درجه ي رضاست و به راستي زهد در يکي از آيات الهي اين گونه بيان شده است «لِکَيلا تَأسَوا عَلي ما فاتَکُم» بر آنچه از دست شما اندوهگين مشويد به سبب آنچه به شما داده اند شادماني نکنيد (حديد، 23)، (حراني، 1404 هـ ، ص 278- 279).
حضرت علي عليه السلام نيز با منش عارفانه و دنيا گريزي خود در امور مملکت داري توانست جمع بين زندگي زاهدانه و حکومت داري را به مردم نشان دهد و به عنوان رهبر جامعه با شرکت عملي در غم مستمندان و محرومان هم درد باشد و به گفته ي خويش مرهمي بر زخم بينوايان گردد. آنجا که مي فرمايد: خداوند مرا پيشواي خلق قرار داده و به همين سبب بر من واجب کرده است که زندگي خود را در خوراک و پوشاک، در حد ضعيف ترين اقشار جامعه قرار دهم، تا از اين طريق مايه ي تسکين دردمندان و مستمندان و از طرف ديگر، سبب جلوگيري از سرکشي ثروتمندان گردد (مجلسي، 1403 هـ ، ج 40، ص 336).

ستيز با دنيا

همان طور که قرآن انسان را از دنيا بر حذر داشته و مي فرمايد: زندگي دنيا همانند آبي است که از آسمان فرود آريم و يا گياه زمين که انسان و چهارپايان مي خورند، در آميزند تا چون زمين، زيور خود برگيرد و آراسته گردد و اهل زمين پندارند که بر آن قدرت دارند، شبانگاه يا هنگام روز فرمان ماه در رسد و چنان دورشان کنيم که گويي ديروز هيچ نبوده است، اين چنين است آيات براي آنان که بينديشند (يونس ، 24). ائمه عليهم السلام نيز يکي از شيوه هاي انتقال معنويت را نفي عالم ماده و دنيا زدگي مي دانستند و به عناوين مختلف ستيز با دنيا در کلام آنان نمودار بوده است. امام حسين عليه السلام در وصف جامعه چنين مي فرمايد: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحو طونه ما درت به معائيشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون» (خوارزمي، 1418هـ ، ج 1، ص 337)؛ مردم بنده ي دنيايند، دين را تا آنجا مي خواهند که زندگاني خود را بدان سر و سامان دهند و چون آزمايش به ميان آيد، دين داران اندک خواهند بود.
حضرت علي عليه السلام نيز در خطبه هاي گران قدرشان به صراحت از دنيا طلبي سرزنش نموده و مي فرمايند: ياد مرگ از دل هاي شما رفته است و آرزوي فريبنده، جاي آن را گرفته، دنيا بيش از آخرت مالکتان گرديده و اين جهان، آن جهان را از يادتان برده است (دشتي، 1379، خطبه 113). جهت فراخواني به ارزش ها حضرت عليه السلام سيماي متقين را توصيف نموده و به نوعي انسان کامل مرتبط با عالم معنا را معرفي مي نمايد، که چه شب و روزي دارد و داراي چه اوصافي و علاماتي است؛ «فمن علاقة احدهم انک تري له قوة في دين و خدماً في لين و ايماناً في تبيين و حرصاً في علم و علماً في حلم و قصداً في غني و خشوعاً في عبادة و تجملاً في فاقة و صبراً في شدة» (دشتي، 1379، خطبه 193، ص 405).
بنابراين حضرت علي عليه السلام در نفي دنيا زدگي برنامه ي متيقن و روش زندگي آن ها را ترسيم کرده و به اين ترتيب امام مي خواهد روح دنيا طلبي را از جامعه بگيرد و در عوض ارزش هاي متعالي الهي را جايگزين کند.
همچنان که در خطبه ي ديگري مي فرمايد: «و احذر کم الدنيا منزل قلة و ليست بدار نجعه قد تزينت بغرورها و غرت بزينتها دارها هانت علي ربها فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشرها»؛ شما را از دنيا پرستي مي ترسانم، زيرا منزلگاهي است براي کوچ کردن، نه منزلي براي هميشه ماندن، دنيا خود را با غرور، زينت داده و با زينت و زيبايي مي فريبد، خانه اي که نزد خداوند، بي مقدار است زيرا که حلال آن با حرام و خوبي آن با بدي و زندگي در آن با مرگ و شيريني آن با تلخي ها در آميخته است (دشتي، 1379، خطبه 113، ص 27). ائمه عليهم السلام به عناوين مختلف و در موقعيت هاي خاص از تعليم عملي نفي دنيا طلبي هم فروگذار نبودند، چنان که امام رضا عليه السلام، که الگوي شايسته ي زهد و پارسايي است، زماني که به ناچار مجبور به پذيرش اقامه ي نماز عيد شد، به يک باره تمام غرور حکومت وقت را به هم ريخت و با پاي برهنه، تکبيرگويان در حالي که گوشه ي عمامه اش را آويزان نموده بود، از منزل خارج و به طرف مصلي به راه افتاد و اين عمل امام رضا عليه السلام ديگران را متوجه انحراف حکومت وقت از جامعه ي آرماني پيامبر صلي الله عليه و آله نمود، تا جايي که فضل بن مأمون گفت «ان بلغ الرضا مصلي علي هذا سبيل افتتن به الناس» (کليني، 1388 هـ، ج 1، ص 49).
ائمه عليهم السلام از هر فرصتي براي رديابي به عالم معنا استفاده مي کردند، تا جايي که زهد و منش عارفانه و دنياگريزي حضرت علي عليه السلام توانست معناي گرايي را در امر حکومت نيز نمايان کند. در منطق علي عليه السلام حکومت نيز مانند فرصت هاي ديگر وسيله ي تحقق ارزش هاست و نحوه ي دست يابي به ارزش ها را تبيين مي کند و حلقه ي واسط وصل به عالم معناست. او معيار حکمراني را عدل مي داند و بهترين نوع حکومت را سياست مبتني بر عدالت (آمدي، 1373، 3، ص 420). نگرش او به حکومت، نگرش عارفانه و الهي و از سر بي نيازي است. او انساني الهي و آشناي با وظايف خدايي و دنبال آرمان هاي عالي نبوي است. حکومت او ابزار گسترش دين و رفع موانع هدايت و بسط معارف معنوي است تا بتواند تغييرات بنيادين در جامعه ايجاد کند.

تربيت الگوي عملي به وسيله ائمه عليهم السلام

از برجسته ترين تلاش هاي ائمه عليهم السلام، در راستاي وظايف رهبري جامعه، گرد آوردن مؤمنان و تربيت معنوي آنان مي باشد. ائمه عليهم السلام با تربيت شاگردان از طريق جويبار هاي غني خويش آنان را از پاک ترين منابع مورد اعتماد انديشه ي اسلامي آگاه مي ساختند و هدف آن ها اين بود که انديشه و دل هاي مؤمنان را از انحراف محفوظ داشته و پايه هاي اعتقادي آن ها را محکم کنند و رابطه ي بين آن ها و عالم معنا باشند. ائمه عليهم السلام با اين تلاش توانستند نسلي مقاوم از انسان هاي مؤمن تربيت کنند، نسلي که به علم، ايمان، تقوا و اخلاص مسلح شدند و در نتيجه الگو و پيشواي شيعيان بودند. کساني همچون يحيي بن ام الطويل، فضيل عياض، ابان بن تغلب، ابوحمزه ثمالي که به حقيقت شايستگي الگو شدن را داشتند (کشي، 123 ش 194). يحيي از زمره آن گروه اندکي بود که پس از حادثه ي کربلا همچنان به ولايت وفادار باقي ماند و رابطه ي خود را با امام سجاد عليه السلام حفظ نمود. ابوحمزه ي ثمالي، از روات موثق و مفسران شيعه، روايات زيادي همچون دعاي سحر و رساله ي حقوق را نقل نموده و محضر امام باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام را نيز درک کرده است. محمد بن مسلم و فضيل از صاحبان سر و مصاحب امام صادق عليه السلام بودند. ائمه عليهم السلام با تربيت اين افراد آنان را تشويق مي کردند تا با اطاعت از دستورات الهي و معنويت گرايي خودسازي کرده و الگوي عملي براي مردم باشند.

نقش تعاليم امامان عليهم السلام در بقاي معنويت

ائمه عليهم السلام با معرفي امام ديگر و ارجاع مردم به او و توجه به اطاعت از او رشته ي معنويت را در بين مردم محکم مي نمودند. از جمله در کلام حضرت علي عليه السلام است که مي فرمايد: «انظرو اهل بيت نبيکم فالزموا سمتهم واتبعو اثرهم فلن يخرجوکم من هدي» (دشتي، 1379، خ 97)؛ مردم به اهل بيت بنگريد، از آن سو که گام بر مي دارند، قدم جاي قدمشان بگذاريد، آن ها شما را هرگز از راه هدايت بيرون نمي برند و به پستي و هلاک باز نمي گردانند.
اگر سکوت کردند سکوت کنيد و اگر قيام کردند قيام کنيد، از آن ها پيشي نگيريد که گمراه مي شويد و از آنان عقب نمانيد که نابود مي گرديد.

سخن آخر

ائمه ي اطهار عليهم السلام در راستاي اهداف شريعت، که بنيان انتقال معنا به جامعه است، حرکت کرده و از هر طريق قصد توجه به خدا و جلب رضاي خداوند را دارند؛ چه در اجراي احکام، چه در قضاوت ها و شهادت ها و چه در سکوت و حکومت و جهاد، تنها رضاي او و توجه به عالم معناست که آن ها را به خود مشغول کرده است. اگر از دنيا مي برند و آن را مذمت مي کنند براي آن است که لازمه ي وصل به معنا انقطاع از عالم ماده است و اگر به توصيه ي دوستان در رعايت حال اشراف گوش فرا نمي دهند به دليل آن است که امتيازات پوشالي جهان مادي را قبول ندارند. پس در هر حال معصومين عليهم السلام حلقه ي ارتباطي بين زمين و عالم معنا هستند و مي کوشند با وصل و ارتباط اين دو با هم، رذيلت هاي دنيا را تبديل به آمادگي براي ورود به عالم معنا کنند و از اين پل طوري عبور کنند که با کم ترين زمان بيشترين توشه را منتقل نمايند و جلودار امت اسلامي باشند و انسان ها را به فطرت معنوي خود بازگردانند و زنگار از فطرت برگيرند. پس آن هايي که قابليت و ظرفيت دارند از اين خوان گسترده بهترين بهره را مي گيرند و با استفاده از سخنان گوهربار و نوراني آن ها از عالم ماده جدا و به عالم معنا وصل مي گردند.
1) قرآن مجيد.
2) آمدي، عبدالواحد بن محمد تميمي (1373)، شرح غررالحکم، تهران، چاپ دانشگاه.
3) ابن ابي الحديد (1387هـ )، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، دار الاحياء الکتب العربي.
4) ابن شهر آشوب، السروي مازندران (1405 هـ )، مناقب، بيروت، دار الاضواء.
5) اسکافي، محمد بن عبدالله (1402 هـ )، المعيار و الموازنة در برتري اميرالمؤمنين، بيروت، انتشارات محمودي.
6) اسمارت، نينيان (1967)، تجربه ي ديني بشر، نيويورک.
7) العروسي الحويزي، شيخ جمعه (1415 هـ)، نورالثقلين، قم، اسماعيليان.
8) الکاندهلوي (1968)، حياة الصحابه، بيروت، دارالقلم.
9) امام علي (1379)، نهج البلاغه، مترجم علي دشتي، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي (به نشر).
10) بلاذري (1398)، انساب الاشراف، تحقيق محمد باقي المحمودي، بيروت، بي نا.
11) حراني، ابن شعبه (1404 هـ)، تحت العقول، قم، مؤسسه ي نشر اسلامي جامعه ي مدرسين.
12) خوارزمي (1418 هـ)، مقتل الحسين، نجف اشرف.
13) صدوق (1403 هـ)، خصال، تصحيح علي اکبر غفاري، قم، جامعه ي مدرسين.
14) طوسي، محمد بن حسن (1348)، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد.
15) طوسي، محمد بن حسن (1413 هـ)، امالي، قم، دارالثقافه.
16) قمي، شيخ عباس (1342)، مفاتيح الجنان، ترجمه ي مهدي الهي قمشه اي، تهران، چاپخانه ي محمد علي علمي.
17) کشي، محمد بن عمر (1413 هـ )، اختيار معرفة رجال، بي جا.
18) کليني، محمد بن يعقوب (1388 هـ)، کافي، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
19) مجلسي، محمد باقر (1403 هـ)، بحارالانوار، بيروت ، دارالتراث العربي.
منبع: انديشه ي حوزه، شماره ي 74