اشاره

دکتر حسین خنیفر، دانشیار گروه روانشناسی دانشگاه تهران (پردیس قم) است. از آثار ایشان به «مهارت های زندگی»، «مدیریت زمان از دانش تا روش»، «نظام پیشنهادها»، «روانشناسی کار»، «باز کاوی مفهوم اعتماد سازی در سازمان» و «استانداردسازی در آموزش» می توان اشاره کرد. این نوشتار متن گفت وگو با ایشان درباره مادری و نظام آموزش.
 
اگر بخواهم پرسشم را با توجه به حیطه تخصص شما در حوزه مدیریت - که قطعا یک بخش آن هم مدیریت آموزشی است - بیان کنم، باید بپرسم آیا به نظر شما، برنامه ریزی ها و متن برنامه های آموزش رسمی ما به مسئله باز تولید ص حیح نقش های جنسیتی، از جمله مادری کردن زنان کمک می کند؟
 
چندی پیش، پیشنهادی در جلسه شورای عالی آموزش و پرورش درباره متون و محتوای کتاب های درسی با حضور آقایان نوید، معاون وزیر، عبدالحسین نفیسی، دکتر مهر محمدی و... مطرح شد که کتاب های درسی ما از پنجم ابتدایی به بعد، به ویژه در حوزه بحث های اجتماعی و تربیتی باید جنسیتی شود. اتفاقا این رویکرد، پذیرفته شد، ولی اجرا نشد؛ چون مقاومت در برابر تغییر زیاد است. من به آموزش متناسب با جنسیت اعتقاد دارم. هم اکنون بسیاری از دختران ما تا مقطع دیپلم، هیچ مهارت زندگی را یاد نمی گیرند. جالب است که کتاب های درسی ما از اول ابتدایی تا دیپلم، در مجموع، 3 تا 6 درصد مهارت آموزی دارد و بقیه آن، مباحث نظری است. اما در ژاپن، 40 تا 60 درصد دوره آموزشی به مهارت آموزی مربوط است. یک دیپلمه ژاپنی برابر با دانش آموخته کارشناسی ارشد ما دانش و مهارت دارد. این تحلیل کتاب های درسی بر اساس مدل های کیفی انجام شده مانند مدل فراتحلیل است. یکی از مدل های تحلیل محتوا این است که مؤلفه ها، ابعاد و شاخصه های کتاب های درسی را استخراج و آنها را به مدل تبدیل کنیم. یکی از اشکالات کتاب های درسی ما این است که جنسیتی نیست. البته برای یک دوره سنی خاص مثلا تا چهارم و پنجم ابتدایی ممکن است محتوا مشترک باشد، ولی بعد از آن باید جنسیتی بشود. نکته دیگر این است که کتاب ها باید کتاب های عملی باشند، نه نظری. دانش آموز تا ششم ابتدایی یا در راهنمایی، اصطلاحاتی را حفظ می کند و نمره قابل قبولی نیز می گیرد، اما کار کرد و کاربرد عملی آنها را نمی داند. می بینیم که کتاب های حرفه و فن محتوای مشترکی دارد و مباحث غیر لازم به دختران نیز آموخته می شود. بخشی از کتاب علوم باید مربوط به علوم جنسیتی زن باشد. حتی اعتقاد دارم بخشی از کتاب های دینی ما در حد ۳۰ صفحه باید مخصوص دختران باشد. در روانشناسی می گویند یک دختر ۱۱ ساله به اندازه یک پسر ۱۸ ساله گنجینه لغات و قدرت تکلم دارد. تربیت و هوش اجتماعی این نکته را می گوید. اینها را به صورت تفکیک شده در دسترس نداریم و کتاب ها بر اساس تفکیکها تألیف نمی شوند. غربی ها به مباحث تربیتی ما ایراد می گیرند که ایران اساسا کشور عجیبی است. در همه دنیا، حتی در کشورهای عربی، دختران و پسران از مهد کودک تا دانشگاه غالبا با هم هستند. در ایران در دو دوره بی عقلی و در دوره عقل کامل با هم هستند؛ یعنی کودکستان و دانشگاه. در مهد کودک که درکی از امور ندارند؛ در دانشگاه نیز که کاملا وضع متحول می شود. من به اختلاط معتقد نیستم و اتفاق قائل به تفکیک جنسیتی هدفمند هستم. نکته اینجاست که اگر قرار است تفکیک جنسیتی شود، نیازمند مطالعه دقیق دینی و کارشناسی مذهبی هستیم تا به نتیجه ای برسیم. چه بسا به این نتیجه برسیم که تفکیک را از مهد کودک شروع کنیم. واقعا این یک ایراد جدی است که کتاب مربوط به دختر سوم راهنمایی با پسران در همین مقطع یکی است. در دنیا چنین نیست و محتوا را تفکیک می کنند. حالا ما به دنبال تفکیک جنسیتی هستیم، اما تفکیک علمی با تفکیک یادگیری را انجام نمی دهیم. بیشتر کتاب های درسی را مردان می نویسند یا زنانی که در هیئت تحریریه همکاری می کنند. این خطای بزرگی است.
 
البته ممکن است در مقاطعی همراه با مطالب مشترک به آموزش های اختصاصی نیز توجه شود که این کار مؤثر است، ولی در صورتی که این کار به صورت همسان باشد. نظرم این است و با خیلی از آقایان هم بحث کرده ام؛ پرسش من این است که چه وقت می خواهید تحول ایجاد کنید؟ این اقدام در بعضی از کتاب ها مثل دینی، حتی زیست شناسی، علوم اجتماعی و فلسفه باید صورت پذیرد. متأسفانه این کارها نشده است و همین طور معیوب وار پیش می رود. البته بسیاری از نکاتی که درباره تفکیک های جنسیتی می گویم، در کتاب «جوان در آیینه جهان» آورده ام. در این کتاب سعی کرده ام نقش ها را جدا کنم. کتاب به صورت تکه تکه نوشته شده است و مثلا اگر صفحه ۱۲۰ را باز کنید، بحث دیگری به شما تحویل می دهد، حتی اگر اول مقاله را نخوانده باشید.

 

دخترها را برای مادر بودن آماده کنیم

اینکه در تربیت، دخترها را برای مادر بودن آماده کنیم، باید از مدرسه شروع شود. حتی اگر یک کتاب درباره «رموز مهارت های زندگی و مادر شدن»، از همان سوم ابتدایی همراه کتاب درسی دختران باشد، بسیار عالی و مؤثر است. باید روی مهارت های زندگی و مادر شدن و پدر شدن حساس بود و برنامه ریزی کرد.
 
پیشنهاد دیگرم این است که مرکزی در قم تأسیس شود و با حضور کارشناسان، در جلسات ماهانه ای که تشکیل می شود، موضوعاتی ارائه بدهیم و ایده هایی بگیریم. آموزش ایده نویسی، چهارده روش دارد، مثل سناریونویسی، بدیهه پردازی، آموزش روند، تحلیل روند، آموزش های بارش مغزی و.... اینها باعث پیشرفت می شود. کلی گویی راه به جایی نمی برد، بلکه نوعی درجا زدن در تربیت است. باید کارها عملیاتی باشد. دغدغه من درباره تربیت زن و مادر شدن همین است؛ یعنی به صورت عملیاتی برای اینها خوراک فکری داشته باشیم و بروشورهای کوچک منتشر کنیم. همین برنامه «دکتر سلام» در رسانه برنامه خوبی است. فرض کنید برنامه ای با عنوان «مادر آینده سلام»، «رموز مادر شدن» در رسانه پخش شود و افراد کارشناسی حضور یابند که بتوانند به صورت مختصر و مفید، مطالبی را منتقل کنند. دنیا هم می داند که ایران در بحث نقش زن و تربیت زن، موفق ترین کشوری است که حرفی برای گفتن دارد، ولی مدل نداریم. میراث ما غنی است. از زمینه های مدل سازی دینی می توان به طراحی تراز مادر شدن، تراز پدر شدن. تر از خانواده سالم، تراز انسان توسعه یافته و تراز جامعه مطلوب قرآنی اشاره کرد.
 
یکی از مباحثی که در مورد نظام تربیت رسمی در کشور وجود دارد، بحث نسبت بین نظام تربیتی و خانواده است. برخی مدعی اند نظام تربیتی موجود، واقعیت خودش را پشت لعابی از شعارهای دینی پنهان کرده است. با این حال، واقعیت این است که این نظام برای این هدف طراحی نشده است که در خدمت ارزش های خانواده باشد، به عنوان نقش مکمل والدین عمل کند و دختران و پسران را برای پذیرش نقش های جنسیتی در حیات خانوادگی یا حتی در عرصه مشارکت های اجتماعی آماده سازد. به تعبیری، نظام آموزش و پرورش ما بازار محور است و چون می خواهد نیازهای بازار، مثلا بازارهای اقتصادی با مشاغل را تأمین کند، به مصالح دیگری که ممکن است وجود داشته باشد، چندان توجهی ندارد. این دیدگاه تا چه اندازه درست است؟
 
فضایی که ترسیم کردید، واقعیتی انکارناپذیر است. در مورد خود ساختار آموزش و پرورش یا نظام تعلیم و تربیت، سه منظر وجود دارد. نخست اینکه نظام ما نظام غربی شبه بومی است؛ یعنی ساختار، تدریس، نگاه و تحلیل ما غربی است. مثلا در دانشگاه، در حوزه جامعه شناسی، همان نظریه نظریه پردازان غرب به ذهن فرزندان ما القا می شود که مذهب عامل رشد نیست یا حتى اخیرا نظریه دین خویی را مطرح می کنند. می گویند جامعه های دین خو رشد نخواهند کرد. مبنای این نظریه، غربی و سکولاریستی است و اسلامی با بومی نیست. دوم، نظریه التقاطی است یعنی بعضی از مباحث نظام ما کاملا بومی و مذهبی و برخی دیگر کاملا غربی است. معنای دیگر نظریه التقاطی این است که در مقطعی از تحصیل مثلا مبانی اجتماعی کاملا بومی - اسلامی است، اما در مقطع بالاتر کاملا غربی می شود. گاهی جابه جایی محتوا در آموزش رخ می دهد. مثلا درس های دینی ما تاریخ است. درس های تاریخ ما علوم سیاسی است. بر اساس نظریه سوم نیز نظام ما نظام بومی خودرو، اما مقلد است. به دیگر سخن، رنگ و بوی بومی دارد و آموزش های رایج در غرب در آنها نیست؛ یعنی سعی شده است نگاه درون کشوری و معطوف به رشد در آن باشد. این نظام، خودرو است و پیرو هیچ مکتبی از مکاتب غربی و شرقی نیست؛ نه پیرو اسلام است نه پیرو مکتب شیکاگو، نه پیرو مکتب پراگماتیسم و.... بیشتر مقلد است و در تقلیدش هم یک دست نیست، بلکه در هر عرصه ای از چیزی تقلید می کند.
 
مسئله دیگر در مورد نظام تربیتی و خانواده است. دو عامل در کشور ما خانواده ستیزند؛ یکی، نظام آموزشی نحیف ما و دیگری، رسانه که ناخودآگاه، خانواده را از بین می برند.

 
نظام آموزشی چگونه ضد خانواده شده است؟
نظام آموزشی ما به business تبدیل شده است؛ یعنی بچه ها وقتی درس می خوانند، فقط دنبال اشتغالند، نه فهم و درک زندگی که این رویکرد به دختران ضربه زده است. هم اکنون 62 درصد دانشجویان ما دخترند. در آموزش و پرورش شایا۔ یک مساوات قابل قبولی وجود داشته باشد، اما همین دختران وقتی وارد تحصیل می شوند، دیگر زن زندگی نیستند؛ چون نظام آموزشی ما کاملا وقت گیر و نیز تکلیف گراست. دختر فرصتی برای آموزش مهارت های زندگی و سبک زندگی Life skills and life style ندارد. حجم مطالب درسی باعث می شود کودک و نوجوان، فرصت عبادت، مهارت آموزی و کسب تجربه متواتر نسل به نسل از پدر و مادر را کسب نکند. وی همیشه در اتاقی زندانی است و با کامپیوتر یا تکالیف یا کنکور یا تست زنی روبه روست. امروزه در نظام های آموزشی پیشرو، حجم دروس را کم کرده اند. 24 ساعت تکلیف را به ۱۸ ساعت تبدیل کرده اند. در ژاپن، یک روز وسط را روز آزاد گذاشته اند که بچه ها به خلاقیت بپردازند. بچه ها در این یک روز، کتاب ها را در مدرسه می گذارند و به خانه می روند که زندگی کنند. این ایده در مکتب پراگماتیسم ریشه دارد. بنا بر مکتب پراگماتیسم، کودک باید زندگی کند و درس بخواند، نه اینکه درس بخواند تا زندگی کند. این حرف جان دیوئی است و حرف شایسته ای است. در حالی که در کشور ما کاملا برعکس است؛ یعنی بچه ها درس می خوانند که بتوانند زندگی کنند. در بحث تربیت دختران هم همین اتفاق می افتد و مشکلات دو برابر می شود. طبق آمار، تا امروز، ۹ میلیون نفر دختر ازدواج نکرده ۲۰ تا 40 ساله وجود دارد. نکته دیگر، بالا رفتن آمار طلاق است. در سال ۷۹ از هر ۱۲ ازدواج، یک طلاق رخ می داد، اما اکنون از هر شش از دواج، یک طلاق صورت می گیرد. یکی از عوامل، استقلال مالی زنان است. من نمی گویم زن کار نکند. زنی که فرهنگ کار کردن و خانواده را با هم نیاموزد، وقتی استقلال مالی پیدا کند، از همسر اطاعت نمی کند؛ چون می داند تأمین است. پرسش این است که عامل این مشکل از کجاست. من دنبال ریشه ها هستم. این قصه در تربیت فراموش شده ریشه دارد. خانواده ها کانون تربیت نیستند. خانواده ها پانسیونند. میزان مکالمه زن و شوهر با هم 4.5 تا ۷ دقیقه در 24 ساعت است. در مقابل، تلویزیون، ماهواره، اینترنت، تبلت، کامپیوتر، MP3، موبایل و دیگر رسانه ها بین ۳ تا ۸ ساعت در خانه کار می کنند. به تعبیر دیگر، تربیت مکالمه ای و شفاهی تعطیل است. ایران نیز وارد عرصه خانواده شبه یتیم شده است. خانواده شبه یتیم، خانواده ای است که در آن، تعامل کلامی وجود ندارد. این وضعیت به آن دلیل رخ می دهد که رسانه و تعلیم و تربیت رسمی ما به سمت خانواده هجوم آورده اند، در حالی که ما حتی به دنبال ارائه راهکاری برای حل این مشکلات نیستیم. در چین، فرزندانی که از خانواده جدا شوند و در ماه، یک بار به پدر و مادر خود سر نزنند، جریمه می شوند و حقوقشان کم می شود. در ایران، فرزندان تا زمانی که استقلال مالی ندارند، خیلی به خانواده وابسته اند، ولی هنگامی که مستقل شوند، پدر و مادر را نمی شناسند. نگاه ما به تربیت، کاپیتالیستی شده است و ما به صورت نگران کننده و بسیار پیش از موعد، جهانی شده ایم.
 
این وضعیت را چطور تحلیل می کنید؟ جریان تکنولوژی و فرهنگ مدرن به خیلی از کشورها راه یافته است، اما تحولات خانوادگی در ایران خیلی سریع اتفاق می افتد. برای مثال، در مورد تحولات در فرزندآوری، در ۲۵ سال گذشته، آمار کاهش رشد جمعیت در ایران در دنیا اول است. چرا این تحولات در ایران به سرعت اتفاق می افتد؟
 
یکی از علل آن، بنیادهای غربی ایجادشده در ایران است. برای مثال، بنیاد سوروس که بنیادی یهودی است، برای کاهش جمعیت پول زیادی پرداخت کرد. بنابراین، کاهش جمعیت در ایران، طراحی شده است. با توجه به درآمدزا بودن بالقوه ایران و امکاناتی که داریم، ایران، کشوری است که ظرفیت ۲۵۰ میلیون نفر را هم دارد. بی کفایتی دولت ها در اداره جامعه و ترساندن مردم از قحطی و فقر، ما را به سمت کاهش جمعیت سوق داد. پس چرا پاکستان قحط زده نشد؟ پاکستان، جمعیتش را زیاد کرد تا در مقابل هند بایستد و بمب تم ساخت و کیان خودش را ضمانت کرد.
 
ما حتی در مراحل نقد نظام آموزشی با کارشناسان آموزش و پرورش متدین هم مشکل داریم. موقعی که می گوییم نظام تربیت موجود دلالت های ضد خانواده دارد یا جنسیت را خوب بازتاب نمی دهد، گمان می کنند می خواهیم نظریه ای ارتجاعی بدهیم که دخترها کنج خانه بمانند.
 
مشکل این است که هدف را اشتباه گرفته اند. هدف درست این است که مهارت های دین محور زندگی را در عصر امپراتوری رسانه یاد بگیریم. یک دختر مهندس باید در وهله اول، خانم خانه خوبی باشد و این اشکالی است که در نظام تربیتی ما وجود دارد. زن، مدیر خانواده و مرد، رئیس خانواده است. الان گویی برعکس شده است. حتی ۹۹ درصد احکام دادگاه ها به ضرر مردهاست. گویی خوششان می آید زنان سرپرست خانوار را زیاد کنند.
 
 از مجموع ۲۱ میلیون خانوار ایرانی، 2.5  میلیون خانوار زن سرپرست داریم که حدود 12.5 درصد کل خانوارهای ایرانی است و بسیاری از آنان هم مشکلات فراوانی از جمله مشکل مادی دارند.
 
 دادگاه های ما چه کار می کنند؟ در سریال های ما، مرد، کثیف، متجاوز، معتاد، بددهان، بدخواه و دروغگو و زن، مظلوم است. چنین جا افتاده است که کثیف ترین موجود روی کره زمین، مرد خانواده است که باید رئیس خانواده باشد. در عمل، مرد را به حاشیه رانده ایم. در غرب چنین نیست. اتفاقا غربی ها زن را می کوبند. بیشترین تنبیه، تعرض و سوء استفاده از زن می شود، اما به ظاهر می بینیم زن آزاد است، اما هنوز مردسالاری در غرب حاکم است.

 
آقای دکتر آزاد ارمکی معتقد است نظام آموزشی ما پدرکشی راه انداخته است. شما دلایلی بر این موضوع دارید؟ کجای نظام آموزشی ما دلالت های ضد پدری دارد؟
 
ما به دلیل آموزشی نیاز نداریم. خود خلأ، دلیل است. آیا شما یک کتاب مهارتهای زندگی در مورد نقش اعضای خانواده می بینید؟ چند بار می خواستند مهارت های زندگی راه بیندازند، اما کاری صورت نگرفت. در آموزش و پرورش بیماری فسیل های آموزشی وجود دارد. فسیل های آموزشی فقط همان ده مهارت را فراگرفته اند. خود من مهارت های زندگی را نوشته و مهارت های زندگی اعم از اقتصادی، بهداشتی و روانی، تفریحی، اخلاقی و سیاسی را بیان کرده ام. اکنون مهارت های زندگی بچه ها در ده مهارت خلاصه شده است، مانند: تصمیم گیری تفکر منطقی و نه گفتن. اینها مهارت های مدیریت زمان است، نه مهارت های زندگی. اینها برشی از کیک است. وارداتی هستند و به هیچ دردی هم نمی خورند.
 
برخی معتقدند آموزش و پرورش گسست نسلی میان فرزند و پدر را تقویت می کند.
 صد در صد! چون آموزش و پرورش، نظام آموزش غربی را یاد می دهد و به نظام بومی نزدیک نشده است. ارباب دین هم احساس نیاز نکرده اند که نظام آموزشی را نقد کنند. گویا از تنش و درگیری کناره می گیرند. یک مجله مطالعات اسلامی تربیت نیز که در قم راه افتاد، تعطیل شد. یک شماره آن، «صبر جنسی» و شماره دیگرش، «صبر اجتماعی» بود. آنها احساس خطر کردند. در دوره های بعد، کشور با نظام مهندسی اداره شد. یکی از بزرگترین خطاها در نظام آموزشی این است که ارباب تعلیم و تربیت، کم و بیش، مهندسان هستند. کتاب دینی ما را مهندسان می نویسند. به چه دلیل؟ درس مهارت های زندگی باید به واحدهای آموزشی اضافه شود. ضمنا در هیچ جای کتاب های درسی ما بین پسرها و دخترها تفاوت قائل نشده است. کجای کتاب های دخترها و پسرها متمایز است؟ مهارت های خانه داری و مهارت های زندگی کجاست؟ در دبیرستان، بسیاری از درس های کمی دختران باید کاسته شود تا بتوانند مهارت های زندگی و اجتماعی را فرا بگیرند. اکنون مهارت های تربیت تعطیا است.
 
آیا واقعا خانواده ها، به ویژه مادران که موضوع بحث ما هستند، به این خودآگاهی رسیده اند که نسبت خودشان را با نظام آموزشی بشناسند و آیا مطالبه ای دارند و خانواده به مدیران آموزشی می گوید که چرا شما مطالبات ما را پی گیری نمی کنید؟
 
 به صورت نقطه ای و موردی است، نه همچون یک جریان؛ چرا که نگاه ما به آموزش و پرورش نگاهی همراه با واهمه و ترس است. کافی است یک نفر به نظام آموزش اعتراض کند، اولین کسی که قربانی می شود، بچه خودش است. نمره اش کم می شود و موردهایی مثل آن. نوعی رفتار نفاق آلود حاکم است. بنابر این، خانواده ها می دانند محتوا اشکال دارد، ولی نمی گویند. از حلقه های دینی و فکری و مؤسساتی که تأسیس شده اند، انتظار داریم که در مورد نظام آموزشی تحقیق کنند. همین پژوهشگاه تعلیم و تربیت! مگر این کار را می کند؟ من یک بار به آنها پیشنهاد دادم که کتاب های درسی آلمان، مالزی، عربستان سعودی، ایران و مراکش را بگیرید و با هم مقایسه کنید. ما که نمی گوییم تربیت همه آنها اسلامی است، ولی مالزی و اندونزی و مراکش که اسلامی تربیت می کنند. کارهای تطبیقی خیلی کند پیش می رود. ارتباطی بین بانه خانواده ها و نظام آموزشی وجود ندارد. خانواده ها می خواهند بچه هایشان درس بخوانند و مدرکی بگیرند و جایی مشغول کار شوند. بنابر این، پی گیری موضوعات مربوط به نظام آموزشی را بر عهده کارشناسان می دانند.
 
آیا واقعا جامعه کارشناسی ما نسبت به این موضوع حساسیت نشان داده است یا خیر؟
تحقیقاتی در پژوهشکده تعلیم و تربیت انجام شده است.
 
وقتی کتاب جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی را تدوین می کردیم، مطالعاتی را در همان پژوهشکده آموزش و پرورش انجام دادیم. نتیجه یکی از پژوهش های میدانی آنها در سال ۱۳۸۲ در بین ۱۰۰ نفر از کارشناسان برنامه درسی آموزش و پرورش این بود که 73.5 درصد آنها معتقدند هیچ تفاوتی بین دختر و پسر در شناخت نیست. 26.5 درصد به تفاوت معتقد بودند. ۱۰۰ درصد هم معتقد بودند اگر هم تمایزاتی باشد، نباید در نظام آموزشی دانست. همه کارشناسان برنامه آموزشی می گویند نظام آموزشی باید آندروژنی باشد. امروزه کارشناسان آموزش و پرورش به این سخن انتقاد می کنند که نظام آموزشی باید متناسب با ویژگی های جنسیتی و ارزش های خانوادگی اصلاح شود. چگونه می توان این مطالبات را پی گیری کرد؟
 
از طریق شورای عالی آموزش و پرورش می توان پی گیری کرد.
 
ایشان نیز به کارشناسان ارجاع می دهند. کارشناسان این نهاد هم در حال کار کردن بر پروژه ای بودند که نتایج ضد نظر ما را تقویت می کرد. اگر بخواهیم به صورت اثباتی بحث کنیم و نظام آموزشی ما در خدمت تقویت ارزش های مادرانه باشد، آیا آموزش مهارت های مادری کافی است یا بحث بالاتر از این است و به تعبیری، کل ساختار نظام آموزشی دارد به دختر می گوید تو مردی، اما ما با دادن مهارت هایی می خواهیم به او بگوییم تو مادری!
 
تقریبا همین گونه است؛ یعنی بیشترین فضایی که نظام آموزشی ایجاد می کند، نقش مردسالاری است. مشکل این است که نظام آموزشی ما نقش مردسالاری یا مردانگی را به زن منتقل می کند. چگونه؟ با همین کلمه که «مستقل» بشوید. زن تا وابسته به مرد نباشد، خانواده شکل نمی گیرد و حتی اگر شکل بگیرد، شکننده است. خانواده ها چهار دسته اند: خانواده متلاشی، خانواده متزلزل، خانواده متعادل و خانواده متعالی. ۵۰ درصد خانواده های ما در ایران خانواده متلاشی یا متزلزلند که به نام ملاحظات سنتی و آبرویی از هم نمی پاشند. شاید میزان خانواده متعادل به ۳۰ درصد نرسد. کمتر از 5 درصد خانواده متعالی وجود دارد. آموزش و رسانه، دو عامل مؤثر آن هستند. در تلویزیون، تفریحات سیاسی بیش از آموزش است. تفریحات داستانی شبه غربی که فقط لعابش ایرانی است و خانواده متدین و اسلامی را باز نمایی نمی کند و به اباحه گری تشریق می کند. زیاد است. شما می گویید چه مصداق هایی دارد؟ عدم وجود، خودش، مصداق است. خلا یک چیزی، مصداق عدم اتفاق است. وقتی تربیت دینی جایی ندارد و از اول تا آخر همان بحث علمی و سیاسی است، نتیجه همان است که بیان شد. بیشتر معلم های دبیرستان ما در لابه لای مباحثشان، مباحث روز را که نیازی نیست دانش آموز بداند، به آنها می گویند، در حالی که خود دانش آموز با تلویزیون، رادیو و ارتباطات سیاسی سرگرم است. کلاس درس، فرصتی طلایی است که معلم باید زندگی و تجربه های مثبت در مورد خانواده و زندگی و تعهد همسر به همسر، فرزند، تربیت فرزند، خاموش کردن رسانه و گفت و گو کردن را به او یاد بدهد. امروزه در خانواده ها دیالوگی وجود ندارد و تربیت، مونولوگ است. در واقع، ارتباط با رسانه یک طرفه است.

 
آیا اساسا نظام آموزشی وظیفه دارد که وارد عرصه مثلا جامعه پذیری جنسیتی یا جنسی شود یا باید سطح انتظارات خود را از آموزش و پرورش تعدیل کنیم و بگوییم آموزش و پرورش به حوزه های تخصصی که نیاز اجتماعی است، پاسخ دهد و خانواده را تقویت کنیم تا تربیت جنسیتی را عهده دار شود؟ به عبارت دیگر، آیا آموزش و پرورش باید وارد عرصه تربیت جنسیتی و جنسی شود یا این کار به پدر و مادر مربوط است؟
 
تربیت جنسی امروزه در دنیا رایج است. در کانادا از پنجم ابتدایی به دانش آموزان آموزش جنسی می دهند.
 
 اما اشکال دارد. منتقدان می گویند شما تربیت جنسی را باید با توجه به ویژگی فردی انجام دهید. در نهایت این است که آموزش و پرورش کمک کند پدر و مادر وظیفه خودشان را درست انجام دهند.
 
سه نسلی که الان در جامعه نفس می کشند، محصول این نظام آموزشی هستند. پسری که از دواج کرده، هنوز جرئت نکرده است در مورد مسائل جنسی با پدرش حرف بزند یا مادر و دختر هم چنین جرئتی ندارند. این نظام با این مسیر و اهداف، این کار را رسالت خودش ندانسته است.
 
پس به نظر شما برنامه ریزی ما باید به سمتی پیش برود که خانواده توانمند شود.
چرا نشود؟ مگر در طول سال، در مدارس به خانواده و والدین آموزش نمیدهیم؟ چرا همه کار ما نصیحت، منبر و قصه است؟ چرا بحث داغی راه نمی اندازیم؟ نظام آموزشی می تواند در همین جلسات ماهانه مدارس به والدین آموزش دهد.
 
در گذشته، فاصله بین سطح فرهیختگی معلم و والدین در نظام آموزشی خیلی زیاد بود و معمولا والدین، بی سواد بودند. در دوره های قبل تر که اصلا پدر و مادرها تحصیلات نداشتند با سیکل داشتند و دبیران، لیسانس داشتند و لیسانس هم دارای ارزش زیادی بود. الان معادله معکوس شده است؛ یعنی واقعا کسانی معلم می شوند که موقعیت های دیگر برایشان فراهم نیست و این فاصله پر می شود. من به عنوان پدر یا مادر موقعی تمایل دارم برای یادگیری کنار معلم بنشینم که احساس کنم باسوادتر و توانمندتر از من است.
 
پدر و مادر الان نزد معلم نمی روند، بلکه پیش دکتر یا کارشناسی می روند که مدرسه دعوت می کند. مدرسه از استادان تعلیم و تربیت و روانشناسی مشاوره دعوت می کند تا به اینها آموزش دهند. آموزش هایی که وزارت خانه دیکته می کند، برای بسیاری از افراد قابل استفاده نیست؛ چون مجموعه ای از آموزش های تکراری و سطحی و بدون آسیب شناسی است. از افرادی که در زمینه تربیت جنسی کار کرده اند، دعوت نمی کنند و تخصصی کار نمی شود. فردی را برای سرگرمی دعوت می کنند و فقط به اداره گزارش می دهند. خود آسیب شناسی آموزش های مهارتی به والدین، یک پروژه است. همان طور که تحلیل کتاب های درسی از منظر جنسیتی و خانوادگی را باید به عنوان یک پروژه انجام دهیم، تحقیق در مورد معلمان زن و مرد و دختران و پسران در دبیرستان ها و راهنمایی را باید انجام داد تا بدانیم چه چیزی یاد می گیرند و چه می آموزند.
 
مادران در ایفای نقش مادری با چه مشکلاتی مواجه هستند؟
ناآگاهی بزرگ ترین مشکل است. مادران اطلاعات وسیع رسانه ای در مورد غذا دکوراسیون منزل و ... دارند، اما در مورد تعامل با فرزند، میزان مکالمه و گفت و گو در خانه، ایجاد حریم شخصی، راهکار ورود افراد به حریم شخصی راه مقابله با مشکلات فرزندان و مانند آن هیچ اطلاعاتی ندارند. در مدرسه به والدین آموزش تخصصی نمی دهند. این در حالی است که آموزش یک زن، آموزش یک خانواده، بلکه آموزش یک جامعه است.
 
هم اکنون مسئله اصلی مادر در عصر جدید چیست؟
ما یک الگوی مادر هزاره سومی نتوانسته ایم تعریف کنیم. این الگو کجاست؟ یعنی از یک مادر در هزاره سوم که در فضای ماهواره، اینترنت، تبلت، آزادی اطلاعاتی و جریان گسیختگی اطلاعات قرار دارد، انتظار داریم چه نقشی را در خانه ایفا کند؟ آیا نقشش فقط آشپز خانه ای است یا تربیت است؟
 
از قضا در فرآیند اصلاحات جدید در نظام آموزشی، نقش اینترنت را برجسته تر می کنند.
مدرسه اینترنتی همین است که مدرسه و کلاس به فضای مجازی تبدیل می شود.
 
در چنین فضای جدید، مبهم و به هم ریخته ای نقش معلم را پایین می آورند، در حالی که اتفاقا هر چه فضا ابهام آمیز تر می شود، نقش معلم باید بیشتر هدایت گر باشد.
نقشش سازنده نیست، بلکه تسهیل گر شده است. این قضیه همراه با غیبت تربیت و آموزش های بومی، دینی و اعتقادی بسیار خطرناک است.
 
اتفاقا در این فضا باید جایگاه معلم را بالا ببریم و به کسی تبدیل کنیم که نقش هادی دارد.
نقش سازندگی و مشاوره معلم بسیار کم شده است. نقش معلم مرجع، معلم مشاور و معلم سازنده به نقش معلم تسهیل گر تبدیل شده است. او جزئی از کلاس درس شده است، نه خدای کلاس درس! او جزئی از تکنولوژی است. حتی گاهی استادان با شیوه استفاده فنی از تکنولوژی آشنایی ندارند و دانشجو این کار را می کند.
 
در بحث رسانه دیده ایم که وقتی وارد بحث خانواده می شود، بحث را دچار مشکل می کند. برای نمونه، گران ترین سریال هایی که برچسب «خانواده» بر آنها خورده است، مثل ستایش، جراحت و پدرسالار، ضد خانواده ترین سریال ها هستند.
گویی در این سریال ها، پدرشوهر، آدمی بسیار ترسناک است و شوهر خیلی بی خاصیت و صرفا زن مقدس خواهد بود.
 
 منبع: مادری در نگاه دینی و عینیت اجتماعی، به کوشش: سمیه حاجی اسماعیلی، چاپ اول، ناشر: دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، قم 1393 ش، صص 296-285