تركش بيسواد
تركش بيسواد
تركش بيسواد
دكتر رو به مجروح كرد و براي اين كه درد او را تسكين بدهد گفت: «پشت لباست نوشتهاي ورود هر گونه تير و تركش ممنوع. اما با اين حال، مجروح شدهاي.» گفت: «دكتر تركش بيسواد بوده تقصير من چيه!»
او در حالي كه ميخنديد گفت: از قورباغهها! اگر موسيقي آنها در دستگاه، شور باشد يعني «قور قور» بكنند منطقه خودي است و اگر در دستگاه ابوعطا بخوانند و «القور القور» بكنند، منطقه در تصرف عراقيهاست. پس از اين شوخي، خنده روي لبهاي رزمندگان نشست و با روحيه عالي شروع به جستوجو جهت يافتن نيروهاي خودي كردند.
اول من نشستم پيش آرپيجيزن كه ترش كرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بيرون ميپريد. يك كلاهخود دادم دست تيربارچي و گفتم: «بگذار سرت خيس نشوي. هوا سرده ميچايي!» تيربارچي كلاهخود را سرش گذاشت و حرفش را ادامه داد. رو كردم به آرپيجيزن و خيلي جدي گفتم: «خوبه. خوب داري پيش ميروي. اما مواظب باش نخندي. باركالله.» كمكم بچههاي ديگر مثل دو تيم دور و بر آن دو نشستند و شروع كردن به تيكهبار كردن!
آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمريكا! نه اينطوري دستت را تكان نده. نكنه ميخواهي انگشتر عقيقات را به رخ ما بكشي؟!
آره. بگو تو موري ما سليمان خاطر. بزن تو برجكش.
آن دو هي دستپاچه ميشدند و گاهي وقتها به ما تشر ميزدند. كمك آرپيجيزن جلو پريد و موشكانداز را داد دست آرپيجيزن و گفت: «سرش را گرم كن، گراش را بگير تا موشك را آماده كنم!» و مشغول بستن لوله خروج به ته موشك شد. كمك تيربارچي هم بهش برخورد و پريد تيربار را آورد و داد دست تيربارچي و گفت: الان برات نوار آماده ميكنم. قلقگيري اسلحه را بكن كه آمدم!» و شروع كرد به فشنگ فرو كردن تو نوار فلزي. آن قدر كولي بازي در آورديم كه يك هو آن دو دعوايشان يادشان رفت و زدند زير خنده. ما اول كمي قيافه گرفتيم و بعد گفتيم: «به. ما را باش كه فكر ميكرديم الانه شاهد يك دعواي مشتي ميشويم. برويد بابا! از شماها دعوا كن در نميآد!
منبع: نشريه شاهد جوان - ش 55
موسيقي قورباغه
او در حالي كه ميخنديد گفت: از قورباغهها! اگر موسيقي آنها در دستگاه، شور باشد يعني «قور قور» بكنند منطقه خودي است و اگر در دستگاه ابوعطا بخوانند و «القور القور» بكنند، منطقه در تصرف عراقيهاست. پس از اين شوخي، خنده روي لبهاي رزمندگان نشست و با روحيه عالي شروع به جستوجو جهت يافتن نيروهاي خودي كردند.
دعوا
اول من نشستم پيش آرپيجيزن كه ترش كرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بيرون ميپريد. يك كلاهخود دادم دست تيربارچي و گفتم: «بگذار سرت خيس نشوي. هوا سرده ميچايي!» تيربارچي كلاهخود را سرش گذاشت و حرفش را ادامه داد. رو كردم به آرپيجيزن و خيلي جدي گفتم: «خوبه. خوب داري پيش ميروي. اما مواظب باش نخندي. باركالله.» كمكم بچههاي ديگر مثل دو تيم دور و بر آن دو نشستند و شروع كردن به تيكهبار كردن!
آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمريكا! نه اينطوري دستت را تكان نده. نكنه ميخواهي انگشتر عقيقات را به رخ ما بكشي؟!
آره. بگو تو موري ما سليمان خاطر. بزن تو برجكش.
آن دو هي دستپاچه ميشدند و گاهي وقتها به ما تشر ميزدند. كمك آرپيجيزن جلو پريد و موشكانداز را داد دست آرپيجيزن و گفت: «سرش را گرم كن، گراش را بگير تا موشك را آماده كنم!» و مشغول بستن لوله خروج به ته موشك شد. كمك تيربارچي هم بهش برخورد و پريد تيربار را آورد و داد دست تيربارچي و گفت: الان برات نوار آماده ميكنم. قلقگيري اسلحه را بكن كه آمدم!» و شروع كرد به فشنگ فرو كردن تو نوار فلزي. آن قدر كولي بازي در آورديم كه يك هو آن دو دعوايشان يادشان رفت و زدند زير خنده. ما اول كمي قيافه گرفتيم و بعد گفتيم: «به. ما را باش كه فكر ميكرديم الانه شاهد يك دعواي مشتي ميشويم. برويد بابا! از شماها دعوا كن در نميآد!
موتوسواري
منبع: نشريه شاهد جوان - ش 55
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}