راز عشق در انديشه عطار (1)

نويسنده: ولي شهسواري




چکيده

بشر براي درک واقعي از راز آفرينش و حقيقت ذات خود و براي تبيين آن، طرق و انديشه هاي مختلفي را به اميد وصال و يافتن حقيقت، انتخاب کرده که يکي از اين طرق که جماعت صوفيان بر آن معتقدند «کشف شهود و شوق و عشق» است. عشق در اصطلاح صوفيان آتشي است که در دل عاشق حق مي افتد و جز حق را مي سوزاند. شيخ فريدالدين عطار، عارف جان سوخته و پاکدل، يکي از اين معتقدان و سالکان طريق عشق بود که معتقد است براي رسيدن به اين مقام، بايد موهبت الهي و اراده شخصي باشد و آنگاه درد و رنج و عقبات واديهاي خطرناک طريق سير و سلوک و امواج سهمناک درياي آتشين عشق را بايد تحمل کرد و پيوسته در سوز و گداز بود تا عاشق واقعي و محو و فاني در آتش عشق بگردي و به آب حيات واقعي و جاوداني دست بيابي. «بقاي مطلق در فنا و نيستي است»
کلمات کليدي: عشق، فنا، وصال، مي الست، سالک، ...
آفرين جان آفرين پاک را
آن که جان بخشيد خاک را
1-اين حديث قدسي، زينت بخش سخنان اکثر طالبان و سالکان راه حقيقت است که مي فرمايد: «من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتله و من قتله فعلي ديته و من ديته فانا ديته» (احاديث مثنوي، بديع الزمان فروزانفر، ص34)
انسان همواره در پي گمشده خود و يافتن پاسخ کافي و منطقي بر راز آفرينش، ذهن جويا و کنجکاو خود را براي درک و تبيين اين مسئله به کار بسته، و چه بسا ايده ها و نظرات و پاسخ هاي مختلفي به ذهن محدود و در عين حال جستجوگر بشر رسيده و هر کس با پندار و گمان خود راه به جايي برده و با اين حال، نظرات و عقايد ارائه شده، غير قابل پسند براي همديگر واقع شده و موجب ايجاد فرق و مذاهب و مکاتب گوناگون گشته است. به هر حال هر کس و هر گروهي براي يافتن رمز و رموز اين اسرار-(ذات حقيقي بشر) در حدود و اندازه انديشه خود با استناد به دليل و حجتي به اميد راه وصال حقيقت، قدم در آن گذاشته است و تا آجا که گفته اند. «الطرق الي الله بعدد انفس الخلايق»
در همين راستا، جماعت صوفيه معتقد شدند که تنها راه درک مسئله راز آفرينش کشف و شهود و شوق و ذوق است مه حجت و برهان عقلي. اين گروه بزرگترين دليل خود را به «کشف و ديدار» به سخن علي بن ابيطالب(ع) استناد مي کردند که مي فرمايد:
2-(لا اعبد ربا لم اره) و ديدار را اصل عشق شمردند و معتقد شدند که چون حجاب از اسرار برخاست و جمال معشوق ديده شد، ديگر نيازي به دليل و برهان نيست. (بررسي انديشه عرفاني عطار، احمد محمدي، ص80)
افلاطون حکيم و فيلسوف يوناني عقيده دارد که: روح انسان در عالم مجردات قبل از ورود به دنيا حقيقت زيبايي و حسن مطلق يعني خير را بدون پرده و حجاب ديده، در اين دنيا چون حسن ظاهري و نسبي را مي بيند از آن زيبايي مطلق که سابقاً درک نموده ياد مي کند، غم هجران به او دست مي دهد و هواي عشق، او را بر مي دارد و مانند مرغي که در قفس است مي خواهد به سوي او پرواز کند، عواطف و عوالم محبت همه، همان شوق لقاي حق است... عشق حقيقي، روح و عقل را از عقيمي رهايي داده و باعث ادراک و دريافتن زندگي جاوداني يعني نيل به معرفت جمال حقيقي و خير مطلق و حيات روحاني است و انسان به کمال عليم وقتي مي رسد که به حق واصل و به مشاهده جمال او نايل شود و اتحاد عالم و معلوم حاصل گردد (فرهنگ فارسي معين، جلد 2،ص1591)
شيخ فريدالدين عطار نيشابوري، شاعر معروف و عارف جان سوخته و پيرا سرار، همگام با جماعت صوفيه، تنها وسيله معرفت را شوق و عشق دانسته و اين صوفي صافي دل و عاشق آينه دل و پاک نهاد با عشق و علاقه اي که به اين طايفه صوفيان داشته با شمع شريعت، قدم در راه طريقت و سالکان راه حقيقت نهاده و با رغبت شخصي و کشش غيبي، رو به سوي سير و سلوک و واديهاي سخت و سهمناک طريقت عاشقان گذاشته و اين عقبات هولناک را با صبر و تامل و شکيبايي، پشت سر نهاده و به قول مولانا:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم
شيخ فريدالدين عطار، درد و سوز دروني ناشي از موج درياي آتش و طوفان عشق خود را در قالب مثنويات و غزليات براي بيان مقاصد عالي عرفاني، سخنان آتشين خود را از صندوقچه اسرار سينه اش، چون دانه هاي گوهر و مراوريد گرانقدر، با نظم و ترتيبي خاص بر دلباختگان و رهروان طريقت عشق عرضه نموده و آتش دروني شيفتگان و طالبان اين طريقت را به اميد وصال، شعله ورتر به سوي فنا، رهنمون گردانيده است.
لذا در منطق الطير گويد:
کردي اي عطار ب عالم نثار
نافه ي اسرار هر دم صدهزار
از تو پرعطراست آفاق جهان
و از تو در شورند عشاق جهان
شعر تو عشاق را سرمايه داد
عاشقانرا دايم اين سرمايه داد (منطق الطير، ص247)

عشق چيست؟

عشق در لغت به حد افراط دوست داشتن، دوستي مفرط، محبت تام و شوق مفرط است و نيز در تصوف به عقيده صوفيان اساس و بنياد جهان هستي بر عشق نهاده شده و جنب و جوشي که سراسر وجود را فراگرفته و به همين مناسبت است، پس کمال واقعي را در عشق بايد جستجو کرد. (فرهنگ فارسي، معين، جلد 2،ص1591)
و همچنين در تعريف عشق به نظر صوفيان آمده است: «آتشي است که در دل عاشق حق مي افتد و جز حق را مي سوزاند». (فرهنگ نوربخش، جلد 1،ص195)
عطار در ديوان مي گويد:
عشق جمال جانان درياي آتشين است
گر عاشقي، بسوزي، زيرا که راهش اين است (ص202)
از عشق تو صد هزار آتش
در سينه همي زند زبانه (ص583)
عشق مهمترين رکن طريقت است و اين مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقي و تکامل را پيموده است درک مي کند، عاشق را در مرحله کمال عشق حالتي دست دهد که از خود بيگانه و ناآگاه مي شود و از زمان و مکان و از فراق محبوب مي سوزد و مي سازد. (فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات رعفاني، سيد جعفر سجادي، ص581)
در ديوان عطار آمده است:
عشق چيست؟ از خويش بيرون آمدن
غرقه در درياي پر خون آمدن
گر بدين دريا فروخواهي شدن
نيست هرگز روي بيرون آمدن (ص534)
سهروردي در رساله في حقيقه العشق گويد: «عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گياهيست که در باغ پديد آيد در بن درخت اول، بيخ در زميني سخت کند، پس سر بر آورد و خود را در درخت مي پيچد و همچنان مي رود تا جمله درخت را فراگيرد و چنانش شکنجه کند که نم در ميان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا به درخت مي رسد به تاراج مي رود تاآنگاه که درخت خشک شود.
همچنان در عالم انسانيت که خلاصه موجودات است، درختيست منتصف القامه که آن بحبه القلب پيوسته است و حبه القلب در زمين ملکوت رويد... و چون اين شجره طيبه باليدن آغاز کند و نزديک کمال رسد عشق از گوشه اي سر بردارد و خود را در او پيچد تا به جايي برسد که هيچ نم بشريت در او نگذارد و چندانکه پيچ عشق برتن شجره زيادتر مي شود آن شجره منتصف القامه زردتر و ضعيف تر مي شود تا به يکبار که علاقه منقطع گردد پس آن شجره روان مطلق گردد شايسته آن شود که در باغ الهي جاي گيرد».
(منطق الطير، شيخ فريدالدين عطار نيشابوري، به اهتمام سيد صادق گوهرين، ص335)
در کشف المحجوب هجويري آمده است که استاد ابوالقاسم قشيري -رحمه الله عليه گويد: «المحبه محموالمحب بصفاته و اثباتا لمحبوب بذاته»
محبت آن بود که محب کل اوصاف خود را اندر حق طلب محبوب خود نفي کند، مراثبات ذات حق را، يعني محبوب باقي بود، محب فاني بايد؛ که غيرت دوستي بقاي محب را نفي کند تا ولايت مطلق وي را گردد، و فناي صفت محب جز به اثبات ذات محبوب نباشد. (کشف المحجوب هجويري، ص455)
عطار مي گويد:
دلي کز عشق او ديوانه گردد
وجودش با عدم هم خانه گردد (ديوان ص250)
و نيز مي گويد:
راه عشق او که اکسير بلاست
محو در محو و فنا اندر فناست
فاني مطلق شود از خويشتن
هر دلي کو طالب اين کيمياست
گر بقا خواهي فنا شو کز فنا
کمترين چيزي که مي زايد بقاست (ديوان/ ص165)
و همچنين گويد:
در کشف سر عشقت گردن کشان دين را
سلطان غيرت تو در خاک خوابنيده (ديوان/ ص581)
دکتر احمد محمدي در کتاب «بررسي انديشه عرفاني عطار» به نقل از رساله فدروس آورده است: (افلاطون در رساله فدروس در تعريف عشق مي گويد که «قويترين اميال آدمي ميل به زيبايي و تملک آن است و چون اين ميل به حد افراط مي رسد عشق خوانده مي شود»
و تعريف عشق از نظر عارفان اسلامي نيز شباهتي به تعريف افلاطون در رساله فدروس دارد گاه گفته اند که «العشق تجاوز من الحد في المحبته» «العشق عباره عن افراط المحبته و شدتها» و يا «المحبته اذا اشتدت، قويت سميت عشقا» در اين تعاريف چنانکه مي بينيم شدت محبت را عشق ناميده اند). (بررسي انديشه عرفاني عطار، احمد محمدي، صص99-98)

عشق صوري (مجازي )-عشق الهي و عرفاني (حقيقي )

«عشق مجازي، ابتداء محبت و هوي و بعد علاقه و بعد وجد و عشق است که منشأ آن هوي و حب مجازي است و پس از مرتبه ي عشق، شغف است که سوزاننده ي قلب است.
عشق حقيقي، الفت رحماني و الهام شوقي است و ذات حق که واجد تمام کمالات است و عاقل و معقول بالذات است، عاشق و معشوق است. بالجمله عشق حقيقي، عشق به لقاء محبوب حقيقت است که ذات احديت باشد، و مابقي عشقها مجازي است» (فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، سيد جعفر سجادي، ص582)
عشق مجازي و ظاهري، موقت و زودگذر و نقصان پذير است و عاشق بند رنگ و رخسار است. و «به قول عطار در خون و خلط است و آنگاه که رنگ رخسار و طراوت سيماي معشوق روي به زردي و پژمردگي گذاشت و زشت گرديد، هوس ها و عشق ها نيز رو به کمي و کاستي مي گذارد. (مسافر سرگشته، پوران شجيعي، ص101)
عطار در مصيبت نامه در حکايت پسر جوان با هوش طالب علم که عاشق و دلباخته کنيزک زيباي استاد خود شده بود و شب و روز به ياد فکر او آرام و قراري نداشت که با آگاهي استادش و به تدبيرش، دستور فَصد کنيزک و موجب زردي و پژمردگي رنگ و قيافه کنيزک شده و عاشق بي قرار با ديدن قيافه بي رنگ و روي او، چشم از وي فرو بسته و آنگاه استادش گفت: اکنون چه چيز جز اين خون، آتش عشق تو را خاموش کرد؟
چون جدا گشت از کنيزک آن همه
سرد شد عشق تو اينک اين همه
تو بره در بي فراست آمدي
عاشق خون و نجاست آمدي (مصيبت نامه، ص231)
عشق در ميان صوفيان، جز آن عشق مجازي و صوري است، اگر چه عارفاني اين عشق مجازي را واسطه و ارتباطي براي رسيدن به عشق عرفاني مي دانند. (بررسي انديشه عرفاني عطار، احمد محمدي ص92) چنانکه مولوي در دفتر دوم مثنوي معنوي مي گويد:
اين رها کن عشق هاي صورتي
نيست بر صورت، نه بر روي ستي (ب702-ص205)
آنچه معشوق است، صورت نيست آن
خواه عشق اين جهان، خواه آن جهان (ب703-ص206)
عطار عشق مجازي را ناپايدار و مرتبط با نفس شيطاني مي داند و آن را مردود شناسد و طالبان و رهروان عشق را بسوي عشق حقيقي رهنمون مي سازد، چنانکه در منطق الطير گويد:
حق تو را پرورده در صد عز و ناز
تو ز ناداني به غيري مانده باز
پاي در عشق حقيقي نه تمام
نوش کن با اژدها مردانه جام (صص126-127)
عشق در نظر و انديشه عطار:
خواهي که از قرينه بداني که عشق چيست؟
ناخورده مي زعشق نداني قرينه اي
در دار ملک عشق، خليفه کسي بود
کورا بود ز در حقيقت قرينه اي (ديوان/ ص589)
منبع:پایگاه نور - شماره5