گونه هاي مقابله با فرقه هاي کج انديش در سيره امام رضا(ع) (2)






4- پيدايش فرقه ها

وظيفه تبليغي انبيا و اوصيا آن است که تکليف شرعي مردم عصر خود را براي آنان بيان کنند و از آنجا که مسلمانان حاضر در عصر پيامبر(ص) نيازمند آن بودند که امام پس از پيامبر خود را بشناسند، پيامبر(ص) بارها در موقعيت هاي مختلف، علي(ع) را وصي خود قرار داد؛ همچنين ايشان در تعيين اوصياي خود و اولوالأمر مردم، پس از علي بن ابيطالب(ع) تا روز قيامت به حسب اهميت، نام هاي دوازده امام را به طرق مختلف معرفي مي نمود (صدوق، [بي تا]، ج 4، ص 179/صدوق، 1338،ص 90-91/عسکري، 1374، ص 49)؛ بر اين اساس، آغاز فرقه گرايي و چه بسا رشد اساسي فرقه گرايي در اسلام را بايد از آن روزي دانست که مسلمانان در يک صف بندي کاملاً متمايز، به مناقشه بر سر موضوع امامت و رهبري جامعه پرداختند. آنان نه تنها اختلاف خويش را درباره ي مصاديق امام و جانشين پيامبر(ص) ظهور و بروز دادند، بلکه در شأن و ويژگي هاي آن نيز به مشاجره مي پرداختند و هرکدام به سيره و سخنان پيامبر(ص) تکيه مي کردند (نوبختي، 1355ق، ص 1-5). پس از پيامبر(ص) هر يک از امامان نيز براي آن دسته از شيعيان که امامت ايشان را پذيرفته و نيازمند شناخت امام بعدي بودند، امام بعد از خود را معرفي نموده، نيز بشارت به ظهور مهدي موعود (عج) مي دادند و براي برخي از اصحاب خود، از ساير ائمه نيز سخن مي گفتند؛ حال با وجود اين همه نصوص فراوان از اهل بيت پيامبر(ص) که دلالت بر امامت ائمه اثني عشر دارد، راز پيدايش فرق مختلف شيعه که در کتب مختلف آمده سوال برانگيز است. دلايل زير پاسخ به اين سوال را روشن مي کند:
الف) وجود مدعياني که پس از وفات هر امام، ادعاي امامت مي کردند، تا مشخص شدن امام حقيقي عده اي را به دنبال خود کشيده، سرگردان مي نمود (همان، ص 2).
ب) در پيش گرفتن روش تقيه از جانب ائمه عليهم السلام به جهت اعمال کشتار و شکنجه نسبت به ايشان و پيروانشان - مگر در دوران کوتاهي که در اواخر عمر حضرت باقر(ع) و اول عصر حضرت صادق(ع) فراهم آمد- موجب گرديد نتوانند سنت پيامبر(ص) را که نزد ايشان به وديعت نهاده بودند به طور کامل نشر دهند(عسکري، 1374، ص 51).
ج) وجود تمايلات مادي و انگيزه هاي دنيوي در برخي از اصحاب ائمه عليهم السلام موجب شد امامت ايشان را انکار کنند. اين مسئله را مي توان به خصوص در مورد سران «واقفيه» مشاهده کرد. از احمدبن حماد روايت است که گفت: «يکي از کارگزاران امام کاظم(ع)، عثمان بن عيسي است، که در مصر بود و اموال بسياري از جمله شش کنيز در نزد او بود. ابوالحسن الرضا(ع) درباره اموال و کنيزان به او پيغام فرستاد. در پاسخ نوشت: پدرت نمرده است . امام(ع) او را پاسخ داد که مرده و ميراث او را تقسيم کرده ايم. عثمان بن عيسي در جواب نوشت: اگر پدر تو نمرده، تو را در اين اموال حقي نيست، و اگر چنان که مي گويي، مرده است، او به من دستوري نداده که چيزي از اين اموال به تو بدهم و من کنيزکان را آزاده کرده، به شوي دادم» (صدوق،1372، ج 1، ص 113).
د) ناآگاهي و کاستي معرفت نسبت به وصي امام موجب مي شد وفات امام بعدي را باور نکنند؛ از اين رو در امامت همان امام توقف مي نمودند تا امر بر ايشان روشن شود. در اين باره شواهد متعددي وجود دارد از جمله حسن بن حسن مي گويد: «به امام موسي بن جعفر(ع) عرض کردم: از شما سوال کنم؟ فرمود: از امامت بپرس. عرض کردم مقصودتان چيست؟ من امامي جز شما نمي شناسم. حضرت فرمود: فرزندم علي که کنيه خود را به او بخشيده ام» (طوسي، 1411، ق ،ص 41 /مجلسي، 1375 ق،ج 49،ص 25). راوي ادامه مي دهد: «به امام عرض کردم: سرورم مرا از آتش برهان؛ زيرا امام صادق(ع) فرمود: شما قائم به اين امر هستيد. امام فرمود: آيا من قائم به اين امر نبوده ام؟ سپس فرمود: اي حسن! هر امامي که در ميان امت قائم و زنده است، قائم آن امت است و چون درگذشت، جانشين او قائم و حجت است تا اينکه از آنها غائب شود. همه ما قائم هستيم پس همه ي آنچه را که به من رجوع مي کني به فرزندم مراجعه کن. به خدا قسم، به خدا قسم من با او چنين نکردم، بلکه خدا به سبب دوستي با او چنين کرده است (برگزيده است ) (همان).
وجود مدعيان امامت و تمايلات مادي برخي از اصحاب امام موسي کاظم(ع) به خوبي در دوران امام رضا(ع) نمايان است، که موجب به وجود آمدن فرقه هايي درون مذهب شد. در ادامه به مهمترين اين فرقه ها اشاره مي شود.

1-4. واقفيه

واقفيه، اسم عام براي هر گروهي است که در يکي از مسائل امامت برخلاف رأي اکثريت توقف مي کردند (مشکور،1375ق،ص 454)؛ به گونه اي که شهرستاني «باقريه» و «جعفريه» را واقفه مي خواند و واقفيه را کساني مي داند که برامامت اين دو امام(ع) توقف کردند (شهرستاني، 1410ق، ج1،ص193)؛ و به صورت خاص، واقفيه نام فرقه هايي از شيعه است که در مقابل قطعيه، (1) منکر رحلت امام کاظم(ع) شدند و امامت را به آن حضرت(ع) قطع نمودند (همان) و اظهار کردند او زنده است و «قائم آل محمد(ص)» اوست و غيبت او مانند موسي بن عمران از بني اسرائيل است (امين، 1378 ق ،ج 1، ص 300)؛ و يا اينکه رجعتي شبيه به حضرت عيسي(ع) دارد؛ به گونه اي که خداوند او را بالا برده و به هنگام قيامش باز خواهد گرداند (نوبختي، 1355ق). لازمه ي اين سخن در امامت حضرت علي بن موسي الرضا(ع) است. «موسويه» (2)، «مفضليه» (3) و «ممطوره» (4) نام هاي ديگر اين فرقه است (شهرستاني، 1410 ق، ج 1، ص 197). اين فتنه در آغاز امامت علي بن موسي(ع) پس از شهادت امام کاظم(ع) در سال 183 هجري رخ نمود و اين با وجود ادله ي روايي گسترده و همچنين مقبوليت علمي و اخلاقي علي بن موسي(ع) نزد شيعيان - که ملاک اثبات امامت آن حضرت بود- کشي در مورد «واقفيه» مي گويد: «ايده ي واقفيه گري از زماني شروع شد که سي هزار دينار از زکات و اموال مردم جمع شد. اين اموال را نزد دو نفر از وکلاي امام موسي بن جعفر(ع) در کوفه بردند که يکي از آن دو حيان سراج بود؛ اين امر در حالي رخ داده بود که امام(ع) در زندان هارون محبوس بود. اين دو نفر با آن پول خانه هايي خريدند، فرقه اي که پيمان هايي بستند و غلات خريداري کردند؛ وقتي امام(ع) از دنيا رفت، اين دو نفر مرگ ايشان را انکار کرده و در ميان شيعيان شايعه پراکندند که وي نمرده و او همان «قائم» است. گروهي از شيعيان اينان را باور کردند و به نشر و گسترش اين سخن پرداختند تا اينکه آن دو نفر در زمان مرگ خود وصيت کردند که اين اموال به وارثين حضرت موسي بن جعفر(ع) برسد. اينجا بود که مردم فهميدند شايعه ي زنده بودن امام موسي بن جعفر(ع) به دليل حرص شديد اينان به حفظ اين اموال بوده است (طوسي، 1348، ص 454، رقم 871).
برخي ديگر، علت ظهور اين فرقه را چنين تبيين مي کنند: «اين فتنه از آنجا ناشي گرديد که جمعي از اصحاب امام کاظم(ع) با برداشت غير صحيح از رواياتي که به آن حضرت نسبت قائميت مي داد، معتقد به مهدويت آن جناب و توقف در حضرتش گرديدند و آنها به دليل اعتقاد به حضرت مهدي(ع) و نشناختن مصداق واقعي آن، دچار اين کجروي و انحراف گرديدند (طوسي، 1411 ق، ص 41).
1-1-4. شيوه هاي مبارزاتي واقفيه و تدابير امام رضا(ع): واقفيه براي رسيدن به اهداف شوم خود، با ايجاد شبهات فراوان در امامت حضرت رضا(ع) ترديد وارد کردند که مهم ترين آنها عبارتند از: فرزند نداشتن امام(ع)، عدم شرکت امام(ع) در تجهيز تدفين پدرش، اختلاف در شيوه زندگي امام رضا(ع) با ائمه قبل.
از مسائلي که واقفيه آن را دستاويزي براي انکار امامت امام رضا(ع) قرارداده بودند، اين بود که حضرت رضا(ع) در اوايل امامت فرزندي نداشت و واقفيه مي گفتند: چون حضرت رضا(ع) عقيم است و فرزندي ندارد، بنابراين نمي تواند امام باشد. امام(ع) در پاسخ حسين بن قياما فرمود:«من خد را شاهد مي گيرم که زمان زيادي نخواهد گذشت که خداوند به من پسري عطا خواهد کرد» (عطاردي،1406 ق، ج1، ص 167). اين مسئله باعث شده بود عده زيادي از امامت امام(ع) منحرف شوند، زيرا امام صادق(ع) فرموده بود يک امام نبايد عقيم باشد؛ اما با دنيا آمدن امام جواد(ع) اين شبهه واشکال آنها مرتفع شد (کليني، 1401 ق ، ج1، ص 320 /طوسي، 1348، ص 553).
شبهه ديگري که واقفيه وارد ساختند. مربوط به عدم شرکت امام رضا(ع) در تجهيز پدرش بود. به اعتقاد شيعه هرگاه امامي از دنيا برود، امور مربوط به غسل، کفن و نماز او را بايد امام بعدي انجام دهد. در جوامع حديثي شيعي، بابي است به عنوان «ان الامام لايغسله الا امام من الائمه عليهم الاسلام» (کليني، 1401 ق، ج 1، ص 385). چيزي که شبهه را تقويت مي کرد، اين بود که امام رضا(ع) در مدينه بود و امام کاظم(ع) در بغداد شهيد شد و براي غسل پدر بزرگوارش به بغداد نرفت، بنابراين امام نيست.
امام رضا(ع) با اين طرز تفکر واقفيه به مقابل پرداخت و در پاسخ به آنها فرمود: خودش امام کاظم(ع) را غسل نموده است. امام رضا(ع) به علي بن ابي حمزه در اين زمينه فرمود: «اگر علي بن حسين(ع) با اينکه زنداني بود و تحت نظر، مي تواند از کوفه خارج و به کربلا برود و پدرش را تجهيز کند و برگردد، بدون اينکه کسي بفهمد، من که زنداني و تحت نظر نبودم ،آسان تر مي توانستم به بغداد بروم و تجهيز پدرم را انجام بدهم بدون اينکه کسي مطلع شود» (عطاردي، 1406 ق، ج1، ص167).
و در نهايت شبهه ي ديگر در شيوه زندگي اجتماعي امام(ع) وارد آمد؛ به اين صورت که حضرت رضا(ع) آشکارا امامت خود را اعلام فرمود؛ در حالي که ائمه قبل(ع) در اين زمينه تقيه مي نمودند. واقفيه اين مسئله را دستاويزي براي انکار امامت حضرت(ع) قرار دادند و امامت ايشان را منکر شدند. علي بن ابي حمزه بطائني از جمله کساني بود که در امر اظهار امامت انتقاداتي وارد ساخت؛ اما امام(ع) در پاسخ وي فرمود: «اولين نشانه ي امامت من، اين باشد که از جانب هارون به من آسيبي نرسد وگرنه من دروغگو باشم» (صدوق، 1372، ج1،ص 516)؛ و همان گونه که امام(ع) پيش بيني کرده بود، هارون به ايشان آسيبي نرساند و امام(ع) در زمان هارون الرشيد با کمال صحت به تبليغ دين پرداخت.
2-1-4. روش مواجهه: آن حضرت(ع) با بيانات صريح و مکرر خود، به اينکه امام پس از او، فرزندش علي(ع) است، بر انديشه وقف مهر باطل زد؛ افزون بر اين، گروهي از اصحاب و خاندان خود را بر اين انتخاب، گواه گرفت (5) و امامت پس از خويش را به سران واقفيه گوشزد نمود؛ چنان که از زيادبن مروان قندي که خود از واقفيه بود نقل شده است: «خدمت ابوابرهيم رسيدم. پسرش ابوالحسن رضا(ع) نزد او بود. فرمود: اين پسرم فلاني (علي عليه السلام). است نامه ي او، نامه ي من، سخن او، سخن من، فرستاده ي او، فرستاده ي من، است و هر چه گويد، سخن او درست است» (کليني،1363، ج1،ص 319).
شيخ صدوق مجموع رواياتي را که موضوع تعيين جانشيني امام رضا(ع) را اثبات مي کند، ذکر کرده است (صدوق، 1372، ج1، ،ص 117-127)؛ علاوه براين امام هشتم(ع) با سخنان خويش به پرده برداري از توطئه پليد برخي از سران واقفيه که براي اثبات ادعاي خود، جعل حديث و ايجاد شبهه نمودند، دست يازيد و هويت آنها را نمايان ساخت و با فريب خوردگان اين جريان، ارتباط برقرار ساخت و در جهت هدايت آنها با سعه ي صدر اهتمام ورزيد و در مقابل سران اين جريان، موضع قهرآميز و تندي در پيش گرفت و آنها را مورد لعن و تکفير قرار داد و اعتقاد آنها را به آميزه اي از کفر و الحاد تشبيه نمود و شيعيان را از پرداخت زکات به آنان منع کرد و از هرگونه رفت و آمد با آنان برحذر داشت. در حديثي، فضل بن شاذان از امام رضا(ع) نقل مي کند که حضرت(ع) در مورد اين جريان فرمود: «يعيشون حياري و يموتون زنادقه»؛ يعني آنان در حيرت زندگي کرده، به عنوان زنادقه از دنيا مي روند (معارف، 1377، ش، ص 312 به نقل از طوسي، 1348، رقم 861).
کشي در روايتي آورده است: «علي بن عبدالله زبيري با ارسال نامه به خدمت امام رضا(ع) نظر ايشان را در مورد واقفيه جويا شد و آن حضرت در پاسخ نوشت: واقفي کسي است که با حق عناد ورزيده و برگناه و بدي مقاومت دارد و اگر بر همين منوال بميرد مأواي او جهنم است که بد سرنوشتي است (طوسي، 1348، رقم864).

2-4. غلات

واژه «غلات» جمع «غالي» به معناي گزافه گويان و ياوه سرايان است. آنان فرقه هايي از شيعه مي باشند که در تشيع افراط نموده، درباره ائمه خود گزافه گويي کردند و ايشان را به خدايي رسانده و يا قائل به حلول جوهر نوراني الهي در ائمه و پيروان خود شدند (مشکور، 1368، ص 151) شايد بتوان گفت: اين پديده يکي از تأثيرگذارترين پديده ها در تاريخ تشيع است که در زمان حضور ائمه عليهم السلام و مشخصاً از عصر هويت بخشي به تشيع در دوره ي صادقين(ع) رشد خود را آغاز کرد و ضربه هاي محکمي بر جريان اصيل تشيع وارد ساخت. اين پديده توانست چهره ي وارونه و کريهي از شيعه در جامعه اسلامي آن روز به نمايش بگذارد و دستاويزي مناسب براي مخالفان تشيع فراهم آورد تا با معرفي اينان به عنوان شيعيان ائمه عليهم السلام، و مطرح کردن عقايد مسخره ي غاليان و جا زدن اين عقايد به نام کل جريان تشيع، جامعه ناآگاه آن روز را از شيعه منزجر سازند، و از همه مهم تر جامعه اسلامي را از درياي بي کران اهل بيت(ع) محروم کنند.
غلات شيعه را مي توان به سه دسته تقسيم کرد:
الف) آنان که درباره علي(ع) غلو مي کنند و او را خدا مي دانند که به «علي اللهي ها» مشهورند.
ب) آنان که درباره اهل بيت(ع) غلو مي کنند و درباره ي ايشان معتقد به صفات و خصوصياتي هستند که خود معصومين(ع) چنين اعتقادي ندارند.
ج) آنان که معتقدند شناخت امام، انسان را از همگي عبادات و واجبات بي نياز مي سازد؛ از اين رو طهارت، نماز، روزه، حج و زکات را به خاطر دوستي و ولايت اهل بيت(ع) ترک مي کنند (هاشمي، [بي تا]، ج 1، ص 231).
براين اساس، مي توان پس از بررسي غلو و غاليان، آنها را به دو بخش غلات و غلات درون گروهي تقسيم نمود. غلات ملحد گروهي بودند که ائمه عليهم السلام را در عرض خدا و در درجه ي او مي دانستند و از آنها در کتب شيعي با عناويني همچون غلات طياره، فاسد المذهب، فاسد الاعتقاد و اهل تخليط ياد مي شود. غلات درون گروهي نيز که از آنها با عناويني همچون مفوضه و اهل الارتفاع ياد مي شود، کساني بودند که با نسبت دادن علم و قدرت نامحدود و معجزات و نظاير آن، ائمه را موجوداتي فوق بشري و غيرطبيعي معرفي مي کردند (مدرسي، 1374، ص 23-36).
در ادامه به مهم ترين فرقه هاي غلات و شيوه هاي مقابله امام رضا(ع) با آنان مي پردازيم:
1-2-4. مشبهه: تشبيه در لغت به معناي همانند کردن چيزي به چيز ديگر است و در اصطلاح علم کلام، عبارت است از: مانند کردن خداوند به موجودات محسوس. اين گروه معتقد است: خداوند همانند انساني زيبا و دلرباست که هرکس او را ببيند، همه ي عمر حيران و سرگردان او مي شود: «ان الله صوره بهيمه له الطيره والحاجبان والعينان کصوره الانسان» (العلوي، 1342، ص 465).
شهرستاني نيز چنين ياد کرده که عده اي از مجسمه، ملامسه و مصافحه با پروردگار را جايز شمرده، گفته اند: مسلمان خالص و واقعي چنانچه در اثر رياضت به مراتب اخلاص و اتحاد محض نايل شود مي تواند در دنيا و آخرت با او معانقه نمايد (شهرستاني، 1410 ق، ج 1، ص 129). طرفداران اين ديدگاه توصيف واجب تعالي را جايز مي دانند و به استناد پاره اي از آيات و روايات متشابه، صفات و افعال موجودات مادي (مانند غم، شادي،آمدن، رفتن و ...) را نيز به او نسبت مي دهند و به همين دليل به مجسمه (قائلين به صفات جسماني براي واجب تعالي) و مشبهه (تشبيه واجب تعالي به مخلوقات) معروف شده اند: براي نمونه، اين گروه براي اثبات مدعاي خود به آياتي مانند «وجاء ربک و الملک صفاً صفاً» (فجر:22) و «وجوه يومئذ ناضره الي ربها ناظره» (قيامت 22-23) استناد کرده اند.
امام رضا(ع) نيز با تفسير و تبيين صحيح آيات مورد استناد اهل تشبيه برداشت اشتباه و نادرست آنها از اين آيات را بيان مي فرمود و به ردّ اين ديدگاه و نتيجه ي شرک آميز آن اشاره مي کرد. آن حضرت در پاسخ به سوال کسي که از ايشان در مورد آيه «وجاء ربک والملک صفاً صفاً پرسيده بود مي فرمايد: «ان الله تعالي لايوصف بالمجيء والذهاب، تعالي عن انتقال، انما يعني بذلک وجاء امر ربک و الملک صفاً صفاً»؛ همانا خداي تعالي به آمدن و رفتن توصيف نمي شود و از انتقال (از مکاني به مکان ديگر) متعالي و مبراست بنابراين منظور از آن (آمدن پروردگار) اين است که در روز قيامت امر پروردگار تو مي آيد و فرشتگان هم در حالي که در صفوف مرتب قرار دارند مي آيند؛ همچنين در تفسير آيه «وجوه يومئذ ناضره الي ربها ناظره» مي فرمايند: «يعني مشرقه ينظر ثواب ربها»: منظور اين است که [در روز قيامت، چهره و رخساره ي گروهي از مردم] نوراني است و منتظر ثواب پروردگارشان هستند (صدوق، 1372، ج 1، ص 426). حضرت آن گاه در سخني ديگر، با رد هرگونه مشابهت بين آفريدگار هستي و مخلوقاتش، مي فرمايند: «کل ما في الخلق من اثر غير موجود في خالقه و کل ما امکن فيه ممتنع من صانعه...»؛ هر اثر و صفتي که در مخلوقات است، در خالق آنها وجود ندارد و هرآنچه در مورد مخلوقات امکان پذير است، از صانع آنها ممتنع مي باشد(مفيد، [بي تا]، ص 257)؛ به همين دليل، در مورد کسي که خداوند را به مخلوقاتش تشبيه مي کند و صفات مخلوقات را به او نسبت مي دهد، مي فرمايد: «من شبه الله بخلقه فهو مشرک...» (صدوق، [بي تا]، «ب»، ص 69).
2-2-4. مفوضه از غلات: گروه ديگري از غلات، مفوّضه هستند. آنها مي گويند: «خداوند محمد(ص) را آفريد و سپس آفرينش جهان و تدبير آن را به وي واگذار کرد و سپس محمد تدبير عالم را به علي بن ابيطالب(ع) تفويض کرد» (مشکور، [بي تا]، ص 59). برخي از آنان معتقدند: خداوند روح علي(ع) و فرزندان او را نيز آفريده و خلق و تدبير عالم را به آنها واگذار کرده است و آنها آسمان ها و زمين را آفريدند (همان، ص 59)؛ بنابراين تفويضي که غلات قائلند، به اين معناست که خداوند پس از خلقت پيامبر(ص) و ائمه عليهم السلام همه ي امور عالم از جمله خلق و تدبير و روزي دادن و... را به آنها سپرده است که اين عقيده خود غلو است.
موضوع «تفويض» با گستره خاص خود، مفاهيم و اموري را تحت پوشش قرار مي دهد؛ همچون: رزاقيت، امامت و تدبير کائنات، بيان علوم و احکام و معارف ديني، سياست و تأديب وتربيت اشخاص، اعطا و بخشش ثروت هاي زمين و نيز ممنوعيت از اعطاي آن (انفال)، چگونگي کيفيت پرداخت اموري چون خمس، زکات و صدقات و نذورات و نظاير آن، و نيز تفويض امور اخروي در نشئه آخرت و طرح مباحثي چون شفاعت و جداسازي نيکان از مجرمان (عاملي، [بي تا]، ص 112-115). براي تبيين اين گستره بايد با نگاهي همه جانبه و فراگير، به زواياي مختلف «تفويض» نگريست، زيرا دخل و تصرف اهل بيت(ع) در طبيعت و کائنات به اذان الهي مفهومي کاملاً صحيح از تفويض است و به عکس، تدبير امور بندگان بي دخالت خالق هستي، عقيده اي ناصواب و فاسد است و با سخنان ائمه عليهم السلام منافات دارد.
امام رضا(ع) در رد اين فرقه چنين مي فرمايند: «کسي که گمان کند خداوند عزوجل کار آفرينش و روزي را به حجت هاي خود (پيامبر(ص) وائمه عليهم السلام) واگذار کرده است، قائل به تفويض شده و مشرک شده است» (مجلسي، 1385 ق، ج25، ص 239)؛ همچنين امام(ع) در حديثي، ضمن رد اينکه مردم بندگان ائمه عليهم السلام باشند، مي فرمايند: «مراد ما اين است که مردم بندگان ما در لزوم اطاعت از ما هستند [نه اينکه آنان را خلق کرده باشيم] و دوستداران و ولايت پذيران ما، در امور ديني مي باشند. ...اين سخن را حاضران به غايبان برسانند (همان، ص 218، ح 10). ايشان در جاي ديگري مي فرمايند: «غلات کافر هستند و مفوضه مشرک، کسي که با آنها بنشيند يا با آنها اختلاط نمايد يا با آنها بخورد يا بياشامد يا با آنها وصلت کند، ...يا گفتارشان را تصديق کند، از تحت ولايت خداوند و ولايت پيامبرش و ولايت ما اهل بيت خارج شده است (همان، ح 19).
3-2-4. حلوليه: منظور از «حلول» آن است که خداوند سبحان، در انسان و اجزاي ديگر جهان هستي حلول کرده و هنگامي که آدمي از همگي آثار جهان مادي و مجرد، و از جميع صفات بشريت عاري گردد و جسمانيت او تقريباً متلاشي و منتفي شود، و جز آنچه در او حلول کرده، باقي نماند، در اين موقع داراي صفات خالق شده و خود او مي گردد و در اين مرحله است که خداوند عزوجل با او متحد شده، به گونه اي که دوگانگي از بين مي رود و آن دو (خدا و انسان) يکي مي شوند و هيچ فرقي ميان آنها وجود ندارد تا آنجا که دو واژه «الله» و «انسان» از يک معني حکايت مي کنند (معروف الحسني، 1369، ص 89). برخي نيز مصداق بارز اين حلول و اتحاد را حلول خداوند در پيامبر(ص) و ائمه عليهم السلام مي دانند (مشکور، 1375 ق، ص 165)؛ البته ريشه ي اين عقيده را مي توان در آيين تحريف شده ي مسيحيت يافت که قائل به حلول روح خدايي در حضرت عيسي(ع) شده اند.
از فرقه اي خاص به نام حلوليه در برخي از کتب ياد شده است و به آنها نسبت داده شده که گفته اند: قلب انسان، خانه ي خداست، پس هرگاه قلب انسان از غيرخدا و صفات رذيله خالي شد، خدواند در آن حلول مي کند (مشکور، [بي تا]، ص 25). پيروان اين فرقه تا جايي پيش رفتند که قائل به حلول جوهر نوراني در ائمه و پيامبر(ص) شدند که سرانجام منجر به در نظرگرفتن مقام ربوبي و الوهي براي ائمه عليهم السلام شد (مشکور، 1368، ص 151).
امام رضا(ع) که تأثير اين تفکر را در جامعه ي اسلامي درک مي کردند، موضع گيري قهرآميز خويش را در خصوص اين فرقه اعمال نمودند، چنان که يونس بن عبدالرحمن طي نامه اي از امام رضا(ع) مي پرسد: «آيا در حضرت آدم(ع) چيزي از جوهريت پروردگار بود؟ امام (ع) در جواب مي فرمايد: صاحب اين اعتقاد چيزي از سنت پيامبر اکرم(ص) ندارد و او زنديق است (مجلسي، 1385 ق، ج 25، ص 293 ح 13).

3-4. روش مواجهه امام(ع)

از قرائن تاريخي برمي آيد که پديده ي غلو از درون صادقين(ع) از وسعت قابل توجهي برخوردار شد؛ به طوري که ضربات سختي بر پيکره ي جريان تشيع وارد ساخت. غلات انديشه ديني را دستاويز اغراض سياسي کرده، در اين مسير از قرآن و حديث و حتي امامان نيز استفاده نامطلوب مي کردند.
جريان غلات براي تشيع خطرناک بود؛ زيرا نه تنها از درون سبب ايجاد آشفتگي در عقايد شيعه شده، آن را منزوي مي کرد، بلکه شيعه را در نظر ديگران انسان هاي بي قيد و بند و لاابالي نسبت به فروعات ديني نشان مي داد و بدبيني همگاني را نسبت به شيعيان به وجود مي آورد (براي آگاهي بيشتر ر. ک. به: شوشتري، 1401 ق، ص 216-217 / معروف الحسني، 1412 ق، ص 151).
با نگاهي به سيره ائمه عليهم السلام در مي يابيم ائمه عليهم السلام به شدت در برابر انحرافات غاليگران ايستادگي کردند و از طريق اقداماتي همچون: تکفير و تفسيق غلات، منع شيعيان از مجالست و شنيدن سخنان آنها، تکذيب عقايد و باورهاي آنان، فرمان کشتن و آسيب رساني به برخي از ايشان و ... با اين پديده برخورد نمودند. در مورد امام رضا(ع) نيز مي توان گفت: قيام علمي امام(ع) براي تهذيب شيعه و حرکت در جهت نفي غلو و دور کردن شيعيان از جريان غلو، از مهم ترين اقدامات آن حضرت به شمار مي رود.
امام علي بن موسي(ع) در راستاي مبارزه با اين انديشه ي انحرافي، روش هاي مختلفي اعمال مي کردند از جمله آنکه شيعيان را از هرگونه ارتباطي با آنها برحذر مي نمودند؛ چنان که درباره اين فرقه فرمودند: «غاليان کافرند، همنشيني و معاشرت با آنها، ازدواج با آنان، دختر دادن و دخترگرفتن از آنها، امان دادن به آنان، امين دانستن آنها، کمک و دستگيري به آنها، در واقع خروج از اطاعت خدا و پيامبر خداست» (صدوق، 1372، ج 2، ص 490).
همچنين آن حضرت(ع) خطر همنشيني و مصاحبت با آنها را به شيعيان گوشزد مي نمودند؛ چنان که فرمودند: «هر کس معقتد به تناسخ باشد، کافر است. ...خداوند غلات را از رحمتش دور گرداند، کاش يهودي بودند، اي کاش مجوس بودند، اي کاش نصراني بودند، اي کاش قدري مذهب بودند، کاش از مرجئه بودند، کاش حروري (6) بودند، با اينان (غلات) همنشيني نکنيد، رفاقت و دوستي ننماييد و از آنان بيزاري جوييد؛ خداوند از آنان بيزاري جسته است (همان، ص 486).
همچنين در حديثي امام رضا(ع) خطاب به حسين بن خالد مي فرمايد: «کسي که قائل به جبر و تشبيه باشد، کافر و مشرک است و ما از او در دنيا و آخرت بيزار هستيم. اي پسر خالد! اخباري که درباره جبر و تشبيه، به نام ما شايع شده است، ما نگفته ايم، بلکه غلات با کوچک کردن عظمت خدا، به ما نسبت داده اند» (مجلسي، 1385 ق، ج 25، ص 266، ح8).

4-4. تناسخيه

«نسخ» در لغت، يعني از بين بردن چيزي به وسيله چيزي که در پي آن چيز اول در مي آيد؛ مثل اينکه خورشيد فرا مي رسد و سايه را از بين مي برد (راغب اصفهاني، 1412 ق، ص 801) و در اصطلاح يعني انتقال روح از بدني به بدن ديگر در همين جهان (شهرستاني، 1410 ق، ج1، ص 203). صاحبان اين فرقه معتقدند چون آدمي عمرش به پايان مي رسد و جان از بدنش جدا مي شود، به صورتي مناسب حال او در بدن هاي ديگر وارد مي شود. و نزد مردم عزيز مي گردد. اگر گنهکار و بدکار باشد، روحش به تناسب حال خود وارد صورتي زشتي خواهد شد و مورد لعن و نفرين قرار خواهد گرفت (مشکور، [بي تا]، ص 30).
اعتقاد به تناسخ، ريشه در اديان و مذاهب کهن پيش از اسلام دارد. شکل ابتدايي تناسخ جزء اعتقادات برخي مردم بوده، براي اولين بار به شکل و صورت پيشرفته تر در هنديان ظاهر شد؛ بدين ترتيب که هرگاه روح در اين بدن تصفيه نشود و صاحب بدن از دنيا برود، روح ناقص به بدن هاي ديگر که در آينده مي آيند، منتقل مي شود تا بالاخره با تحمل رنج ها و سختي ها به مرحله ي تصفيه برسد و کامل گردد (شهرستان،1410 ق، ج1، ص 229-230).
از فرقه هايي که در اسلام به تناسخ اعتقاد دارند، «خابطيه و حماريه» مي باشند. خابطيه پيروان احمدبن خابط معتزلي بودند که شاگرد نظام از رهبران معتزله بود و حماريه از خابطيه جدا شدند و مي گفتند: وقتي فرد ظالمي بميرد، روح او به بدن چهارپا يا موش يا کرم منتقل مي شود و اگر فرد نيکوسيرتي بميرد، روح به کالبد مرد پرهيزگار و متقي داخل مي شود (همان، ص 76).
علاوه بر ادله ي عقلي و آيات قرآن مجيد در بطلان اعتقاد به تناسخ، احاديثي از معصومان(ع) نقل شده است که درآنها ائمه(ع) به شدت با اعتقاد به تناسخ مخالفت ورزيده، معتقدان به آن را تکفير کرده اند. نتيجه اي که از اعتقاد به تناسخ حاصل مي شود- همان طور که از سخنان معتقدان به آن برمي آيد- انکار روز رستاخيز و روز حسابرسي به اعمالي است که در آيات زيادي بر وقوع آن تأکيد شده است (جاثيه: 26-30) امام رضا(ع) نيز با آگاهي از آسيب نفوذ اين فرقه در جامعه اسلامي با آنها به صورت خصمانه برخورد نموده اند؛ چنان که فرمودند: «من قال بالتناسخ فهو کافر بالله العظيم، يکذب بالجنه والنار»؛ هرکس به تناسخ قائل شود، به خداوند بزرگ کفر ورزيده و بهشت و دوزخ را تکذيب نموده است (مجلسي، 1385 ق، ج4، ص 230 و ج 25، ص 273).

پي نوشتها:

1- فرقه اي که معتقد به شهادت امام کاظم(ع) مي باشد (شهرستاني، 1410ق، ج1، ص 198).
2- منسوب به امام موسي کاظم(ع) و کساني که در امامت وي توقف نمودند (شهرستاني، 1410ق، ج1، ص 197).
3- پيروان مفضل بن عمر را گويند که در امامت امام موسي کاظم(ع) توقف نمودند (شهرستاني، 1410 ق، ج1، ص 197).
4- نام ديگر فرقه واقفيه است. نوبختي در وجه تسميه آنها آورده است: اين لقبي از القاب واقفيه است که علي بن اسماعيل در مقام مذمت به آنها داده وگفته است: شما از سگ باران خورده که بويي شبيه به مردار دارد نيز بدبوتريد (نوبختي، 1355 ق،ص 81).
5- به گونه اي که يزيدبن سليط سي نفر و محمدبن يزيد چهل نفر از بني هاشم و عبدالرحمن بن حجاج شصت نفر را به عنوان شاهد بيان کرده اند (صدوق، 1372، ج 1، ص 50).
6- گروهي از خوارج نهروان و از دشمنان امام علي(ع) مي باشند.
ص 90.

منبع: شيعه شناسي- 23