نسخه اى نفيس در شرح دعاى عرفه (1)

نويسنده: سيد محمد باقر حجتى حسينى





نسخه اى خطى از كتابى نفيس در شرح دعاى «عرفه» ابا عبدالله الحسين ـ علیه السلام ـ نزد اين جانب محفوظ است كه به «مظهر العجائب و منبع الغرائب فى شرح دعاء سيدنا الحسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام» نامبردار مى باشد. از كتاب مزبور، كه شرحى عرفانى و حكمى بر دعاى «عرفه» است و از بهترين، مهمترين و پرارزشترين كتابها در شرح و گزارش دعاى حضرت سيدالشهداست، با همه علاقه مندى و جستجو، نسخه ديگرى نديده و نيافته ام و همچنان سخت مشتاقم كه نسخه اى ديگر از آن به دست آورم و به تصحيح و چاپ آن، توفيق يابم (ان شاء الله!). چه، نسخه اين جانب، آكنده از غلطها و لغزشهاى املايى است.
پدرم، مرحوم حجة الاسلام والمسلمين سيد محمد حجّتى حسينى (اعلى الله مقامه الشريف)، به اين كتاب، علاقه خاصى داشت و بارها به اهميت و ارزش محتواى آن اشارت مى فرمود. اين بنده نيز وقتى در جستجوىِ سِرّ دلبستگى پدر به اين كتاب، مقدارى از آن را مورد مطالعه قرار دادم، آن را سرشار از مطالب بسيار مفيد و سودمند در شرح دعاى «عرفه» حضرت سيدالشهدا ـ علیه السلام ـ يافتم و پس از تفحّص احوال مؤلّف، دريافتم كه وى، از بزرگان علم و از عرفاى برجسته به شمار است.
مرحوم خوانسارى[1] (رضوان الله عليه) در معرّفى مؤلف كتاب مى نويسد:
«السيد الأصيل والفاضل النّبيل، خلف بن السيد عبدالمطّلب بن السيد حيدر بن السيد محسن بن السيد محمد الملقّب بالمهدى بن فلاح الموسوى الحويزى المشعشعى...» و سپس اضافه مى كند كه وى، از معاصران شيخ بهايى و ميرزا محمد استرآبادى است و كتابهاى متعدّد و سودمندى در حديث و كلام و منطق و نحو و امثال آن دارد و در اين شمار، از كتابى با عنوان «مظهر العجائب» يا «مظهر الغرائب» در شرح دعاى «عرفه» ياد مى كند.
در كتاب «رياض العلماء»[2]، در شرح احوال وى آمده است:
«سيّد خلف، زاهدى مرتاض بود كه غذايش بس ساده و لباسش خشن، و از نظر عبادت نيز ضرب المثل بود. و تا وقتى كه بينايى خود را از دست نداده بود، در تمام ايام سال روزه دار بود و نمازهاى نافله اش ترك نمى شد و در ايام هفته تا هر شب جمعه قرآن را ختم مى كرد، و مع هذا از شجاعترين و پرمهابت ترين مردم عصر خود به شمار مى رفت و داراى عزمى قاطع و قلبى نيرومند بود».
سيد خلف در مقدمه اين كتاب، درباره سبب تصنيف آن مى نويسد:
اطلاع يافتم كه مولاى ما امام حسين (عليه السلام) را دعايى است كه در عرفات خوانده مى شود؛ لذا در صدد به دست آوردن آن برآمدم و سعى و كوشش خود را براى يافتن آن به كار گرفتم تا آنكه خداوند متعال مرا به حج موفق ساخت و چنان موقفى را درك كردم و در زير چادرى به سر مى بردم كه در مقابل چادر عالم ربانى علامه عصر... ميرزا محمد استرآبادى قرار داشت و با هم همين دعاى عرفه را زمزمه مى كرديم تا خواندن آن را به پايان رسانديم. آنگاه وى (استرآبادى) به من گفت: «بجاست اين دعا، شرح و گزارش شود؛ پس تو آن را شرح كن.» و چون امتثال امر او را فرض و واجب برمى شمردم، به شرح آن آغاز كردم، و سرانجام به اتمام آن موفق شدم.
اينك، ترجمه بخشى از آن كتاب نفيس عرفانى:

قسمتى از دعاى «عرفه» و ترجمه شرح آن

بسم الله الّرحمن الّرحيم
اِلهى تَرَدُّي فىِ الْآثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمزَارِ، فَاْجْمَعْنى عَلَيكَ بِخِدمَةٍ تُوصِلُنى اِلَيْكَ. كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِه مُفْتَقِرٌ اِلَيْكَ. أَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَكَ؟ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحتاجَ اِلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ؟ وَمَتى يَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الْآثارُ هِىَ الَّتي تُوصِلُ اِلَيْكَ؟ عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِكَ نَصيباً!
اِلهى اَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلَى الْاثارِ، فَاْرجِعْنى اليك بِكِسوَةِ الْاَنْوارِ وَهِدايَةِ الْاِسْتبْصارِ حَتّى اَرْجعَ اِلَيْكَ مِنْها، كَما دَخَلْتُ اِلَيْكَ مِنْها مَصُونَ السِّرِّعَنِ النَّظَرِ اِلَيْها وَمَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الْاِعْتِمادِ عَلَيْها، اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرُ.
اِلهى! هذا ذُلّى ظاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ، وَهذا لايَخْفى عَلَيْكَ؛ مِنكَ اَطْلُب الْوُصُولَ اِلَيْكَ، وَبِكَ اَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ، فَاهْدِنى بُنُورِكَ اِلَيْكَ، وَاَقِمْنى بِصِدْقِ الْعُبوُدِيَّة بَيْنَ يَدَيْكَ.

مرورى بر پاره اى از لغات:

مَزار، عبارت از مكانى است كه از آن ديدار به عمل مى آيد.
خدمة ، كارى است كه خادم در مقام طاعت از مولى و سرور خود انجام مى دهد.
صَفقه: [«الصفقة الخاسرة»، معامله اى است كه فرد از رهگذر چنين معامله اى از لحاظ خريد و فروش، زيان مى بيند.] هر معامله اى را ـ كه به عنوان خريد و فروش انجام مى گيرد ـ «صفقه: كف زدن و دست به هم كوبيدن» مى نامند؛ چون خريدار دست خود را به دست فروشنده مى زند و يا دستها را به يكديگر مى كوبند. و اصولاً هر چيزى كه نواخته مى شود و صدايى از آن به گوش مى رسد از آن به «صفْقَه» تعبير مى شود...
المصون، يعنى محفوظ از نقص و تغيّر.
اَسْرارى از احوال اهل سلوك
در مطاوى اين بند از دعاى «عَرَفه» نكات سودمندى ديده مى شود كه بيانگر اسرارى از احوال اهل سلوك و مردمى است كه طريق حق را در مى نوردند و راه وصول به مقام قرب را مى پويند. و نيز متضمن بارزترين نكاتى است كه هرگونه شك و ترديد و ابهام را از قلب و درون مى سترد؛ نكاتى كه بايد آنها را قانون و ضابطه ادب و نزاكت در پيشگاه الهى، و رهنمودى براى رسيدن به منتهاى هدفِ مطلوب برشمرد:

الف ـ بايد آثار و كثرات را براى رسيدن به مؤثر، پشت سر نهاد:

«الهى ترددى فى الآثار يوجب بعد المزار» ... خدايا اگر توجه خود را بر بررسى آثار قدرت و دست آوردهاى توانايى تو معطوف سازم و يك به يك آنها را تحت مطالعه قرار دهم تا تو را شناسايى كنم، همين امر موجب مى گردد كه راه وصال و ديدارِ تو دور و دراز گردد.
سيد الشهدا (عليه السلام) به خدا عرض مى كند: اى محبوب و مطلوب من، اگر خويشتن را ـ براى شناخت تو ـ در آثار و آفريده هاى متكثّر و آيات متنوّع تو سرگرم سازم، و در لابلاى شاخه هاى به هر سو سر كشيده آثارِ صنعِ تو، به اين سو و آن سو كشانده شوم، موجب مى گردد كه از مؤثر، يعنى از تويى كه اين همه آثار را پديد آورده اى، به گونه اى ناخوش آيند، دور و بيگانه شوم. و اين كار بِدان مى ماند كه واقعيت مشهود را رها سازم و براى يافتن آن به جستجوى نشان و اثرش برآيم، و يا چنان است كه از يقين روى گردانم و به دنبال خبر و گزارشِ از يقين تلاش كنم؛ و در نتيجه در پايگاهى از خيالِ محض به سربرم كه به هيچ وجه مرا به دليلى قاطع رهنمون نخواهد بود، و در ميان فضايى از گمانها و احتمالات قرار گيرم كه راه را فراسويم در رسيدن به محبوب مسدود سازد؛ زيرا اگر فرآورده اى جالب و شگفت انگيز، در دسترس احساس و تفكر كسى قرار گيرد، سزا نيست كه نردبان احساس و انديشه را هدف قرار دهد و بر آن بالا و پايين رود تا فقط درباره نظم و ترتيب و كيفيت تركيب اين فرآورده، نيروى فكر خود را به كار بگمارد، و در ماهيت اين فرآورده، انديشه خود را ايستا نگه دارد؛ بلكه بايد بپويد و از اين نردبان فكر و استدلال بگذرد تا آورنده و سازنده آن را شناسايى كند و دل به محبت
كسى ببندد كه آن را آفريده و لباس هستى را بر قامتش پوشانده است؛ و به گونه اى اين حقيقت را دريابد كه چهره حق را با گستره اى فراگير در تمام آفاق ـ على رغم همه كثرات و اختلاف صور و نگاره هاى آثار ـ كشف و شهود نمايد.

ب ـ حال جمع و توحيد:

چون سيد الشهدا (عليه السلام) مى دانست كه تفكرِ ايستا در آثار صنع الهى موجب بُعْد مسافت در وصول، و راهزنى سالك در پيمودن طريق به سوى مطلوب و مأمول مى گردد، از خدا درخواست مى كند كه قواى حسى و عقلى او را همبستگى بخشيده و در توجه و اهتمامش تمركزى بيافريند تا پريشان خاطر نماند و از تفرق و تشتت انديشه برهد؛ لذا از پايگاهى بعيد براى تحقق قربِ جوار، بانگ برمى آورد كه:
«فَاجْمَعْنى عَلَيْكَ بِخَدْمَةٍ تُوصِلُنى اِلَيْكَ»... مرا در حضور خويش به خدمتى فرمان ده؛ خدمتى كه راه وصول به تو را بر من هموار و نزديك سازد.
يعنى خدايا، توجه و التفات مرا آنچنان به سوى خويش معطوف ساز كه از آن پس به غير تو ننگرم، و جز رضاى تو، رضاى هيچ كسى، حتى رضاى خود را هم نپويم.
مقامِ «جمع» و همبستگى با خداوند (تبارك و تعالى) از شريفترين حالات است و خود اين حالات از شكوهمندترين مقامات در سير و سلوك بوده و در طريقه وصول، از نهايات به شمار است كه نمى توان حالى برتر از آن يافت. لذا آن حضرت ، حال و مقام «جمع» را از خداوند متعال درخواست كرده است.

مراحل وصول به حال « جمع »

«جمع» ، مقامى است محمود و اولين مرحله آن ـ كه بايد آن را مبدأ و مرحله آغازين استقرارِ حالِ «جمع» دانست ـ «جمع العلم» مى باشد كه همزمان با وصول انسان به چنين مرحله اى همه علوم و آگاهيهايى كه بر اساس حس به هم رسيده اند و يقين را به ثمر رسانده اند ، ذوب مى گردند، و علم لدنّى ، طومار همه اين معلومات و معارف را درهم مى پيچيد. در چنين پايگاهى از آگاهى است كه انسان مى تواند عنوان «عارف» نه «عالم» را براى خويشتن احراز كند؛ زيرا در طريق علم موانعى پديد مى آيد، و عالم و دانشمند به گاه
اقامه دليل، دستخوش تزلزل و ترديد مى گردد؛ اما اگر رشحه اى از علم لدنّى بر قلب سالك ببارد، به مرحله «جمع الوجود» ، تعالى مى يابد و ديواره هاى مرزِ پايانىِ اتصالِ به حقايق ـ كه اين مرز، ميان سالك و معبود و مطلوب او جدايى مى افكند ـ فرو مى ريزد؛ بدان گونه كه از رهگذر شهود ، فناى در حق را به معاينه مى بيند، و آمادگى براى رسيدن به مرحله «جمع العين» براى او فراهم مى آيد، كه هرگونه اشاره و ارائه اى اعم از اشاره محسوس و اشاره معقول از ميان برمى خيزد؛ زيرا در چنين مرحله اى، حكم و داورى اشاره باطل مى شود و ارزش خود را از دست مى نهد... «وليس وراء عبادان مزار». چنين حالى را بايد همان مقصد و مقصود والا، و فناى در آن را مطلوبِ برين برشمرد كه حضرت سيّد الشهدا (عليه السلام) با تعبير «فاجمعى عليك» آن را از حضرت بارى تعالى درخواست كرد.
و اينكه آن حضرت چنين حالى را با بيانِ «بالخدمة التى توصل اليك» براى خود تقاضا كرد ـ با اينكه «خدمت» از حالات اكتسابى است؛ لكن حالِ «جمع» حالى است وَهْبى و خدادادى ـ براى آن است كه حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) مى خواست انكسار و تواضع خويش را به خدا عرضه و از خدا توفيق چنين خدمتى را ـ كه او را تا مقام وصول پيش مى برد ـ استدعا نمايد؛ به اين معنى كه خودِ اين خدمت و كوشش را به عنوان توفيقى از سوى خدا معرفى نمايد و اعلام كند كه محرك او در اين سعى و خدمت، همان عنايت الهى است؛ زيرا خود براى خويشتن و در جهت دلخواه، آهنگ سعى و خدمت ننمود؛ چون چنين كوشش و تحركى را صرفاً براى وصول و رسيدن به وى از او مطالبه مى كرد.

ج ـ وصول:

«وصول»، همان حالى است كه مجراى عبور و گذر در جهت فراهم آمدن حال «جمع» و بلكه رأس و سرآغاز سلوك مى باشد كه در نهايت، به تحققِ حالِ «جمع» مى پيوندد. بنابراين نبايد «وصول» را ـ به خاطر آنكه در مضمون دعا، متأخر مى باشد ـ در مرتبتى پيشتر از حالِ «جمع» تلقى كرد؛ زيرا وصول، مقدمه به هم رسيدن حال جمع و توحيد است.
در بيان فرق ميان «جمع» و «وصول» بايد گفت: قبلاً يادآور شديم كه با «جمع الوجود» ـ يعنى همان مرحله ميانينِ مراحلِ «جمع» ـ مقاطع و موانعِ پايانى اتصال از ميان برمى خيزد و اتصال به هم مى رسد. و درباره مراحل وصول نيز مى توان گفت: وصول، داراى لوازمى است
كه بايد آنها را از احوال مهم و شكوهمند دانست، و همين احوال است كه فرد را به حال «معرفت» مى رساند؛ معرفتى كه سرانجام آن «جمع و توحيد» است.
لوازم حال وصول عبارت اند از: مكاشفه، مشاهده، معاينه، حيات، انفصال، و اتصال.و هر يك از اين احوال، داراى درجات و مراحلى است كه همگى آنها را در جاى خود گزارش كرديم.

اتصالِ اعتصام ، اتصال شهود ، اتصال وجود

اما حالِ «اتصال» و پيوستن به حق، معنايش چنان نيست كه ميان دو چيز آن چنان قرب و نزديكى به وجود آيد كه هيچ مسافت و فاصله اى در مرتبتِ بين آن دو باقى نماند؛ بلكه هدف اين است كه آن اتصالى كه براى مقربين فراهم مى آيد متحقق گردد؛ مانند حال اتصالى كه براى حضرت مصطفويه (عليه و آله اشرف التحية) به هم رسيد، آنجا كه خداوند متعال از چنين اتصالى بدين گونه بازگويه مى كند:
«ثمَّ دَنا فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْأدنى» [3]... آنگاه جبرائيل آنچنان اوج گرفت، و دورى و فاصله خود را با حضرت ختمى مرتبت (صلوات الله و سلامه عليه و آله) تقليل داد و آنچنان بر قرب خود افزود كه فاصله ميان آن دو به اندازه پهناى دو كمان و يا مسافتى كمتر از آن رسيد.
درباره «مسافتِ كمتر از پهناى دو كمان: اَواَدنى» عقل را ياراى سخن نيست كه آن را بيان و يا اندازه گيرى كند. بنابراين، «اتصالِ به حق و پيوستن به او» داراى درجات و مراحلى متساوى و يكسان نيست؛ بلكه داراى مراتب متفاوتى مى باشد كه پايين ترين آن، عبارت از «اتصالِ اعتصام» است كه به ميزان قصد و اراده، موانع را از ميان برمى دارد و راه را براى انتقالِ به «اتصالِ شهود» مى گشايد. و اتصال شهود، عبارت از اتصالى است كه اگر فردى بخواهد بدان برسد بايد از هرگونه علل و عوارض و بيماريهاى دل رهيده بوده و از هرگونه استدلال و مطالبه دليل در جهت اثبات مطلوب، بى نياز باشد. وقتى سالك به اين مرحله رسيد، اين اميد وجود دارد كه بر نردبان «اتصال وجود» بالا رود و به حال «جمع» واصل گردد. آفتاب آمد دليل آفتاب... يا من دلّ على ذاته بذاته!
امام حسين (عليه السلام) به دنبال درخواستِ حالِ «جمع» از پى حالِ وصول، به خداى متعال عرض مى كند: «كَيْفَ يُسْتدًلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَيْكَ»
چگونه مى توان به چيزى، [يعنى اثرى] كه در وجود خود به تو نيازمند است بر وجود تو استدلال كرد؟!
درباره اين سخنِ سيدالشهدا (عليه السلام) دو توجيه را مى توان اظهار كرد:
توجيه اول ـ وجود حضرت بارى (تعالى) پديدارترين وجود در عالم هستى است. و عبارتى كه آن حضرت به دنبال آن مى آورد، يعنى «اَيَكُون لِغَيْرِكَ مِنَ الظّهورِ ما لَيْسَ لَكَ...» همين توجيه را تأييد مى كند؛ چنانكه آن را بيان خواهيم كرد.
توجيه دوم ـ كُنْه و حقيقت حضرت احديّت، مخفى ترين چيزهاست؛ زيرا هر مقدمات علمى كه فرد در طريق وصول به حق از آن بهره مى گيرد، صرفاً به مدد هدايت الهى است و اين مقدمات به يارى نيرويى به نام عقل، كه حق (تعالى) آن را در انسان به وديعت نهاده است. براى وصول به نتيجه مرتب مى گردد و عقل، خود مخلوقى از آفريده هاى بارى (تعالى) است و در وجود خود به خدا نيازمند مى باشد، و عقلى كه از دستاوردهاى الهى است، او را نمى رسد كه مستقلاً در اثبات ذات حق و يا ادعاى احاطه به كُنْه و حقيقت صفات او اِعْمال قدرت كند.
ميان عقل و خيال و وهم ـ حتى با كمك دقيقترين استدلال ـ از يك سو، و سرادق ذات حضرت ذوالجلال از سوى ديگر، ديوارى از خفا و ابهام كشيده شده است كه فتح بابِ آن از محالات به شمار مى آيد؛ اما على رغم چنين بُعْد و دورى و خفا و ابهام، وجود او در نظر اهل عرفان از هر موجودى آشكارتر مى باشد و از نظر اهل يقين و ايمان، از آفتاب در بهترين و روشن ترين لحظات روز پديدارتر است.
دليل و قرينه توجيه اخير، عبارت از اين سخن حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) است كه عرض مى كند:
«اَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَكَ؟»
آيا غير تو (يعنى آثار تو) داراى آنچنان ظهورى است كه تو را نباشد تا بخواهد ظهور تو را وانمود سازد؟
بر اين جمله تابناك، بارقه اى از نور نبوت تابيده، و شبنمى از پرتو افشانى هاى مشكات
ولايت، آن را شاداب ساخته است. چه، به ما هشدار مى دهد كه تمام اشيا، آنچنان به او وابسته اند و وجود آنها و حيات آنها و قالبهاى آنها آنچنان از فيض عنايت حق مدد مى گيرد كه اگر لحظه اى از نظر رحمتِ او محروم و تهى گردند نابود شده و درهم فرو مى ريزند:

وگر نازى كند درهم فرو ريزند قالبها

پس آنكه خود، اساس وجود هر چيزى است، خود داراى برهانى آشكارتر، و دليلى استوارتر بوده و بالاتر از آن است كه معلول او وى را اثبات كند، و ساخته دست قدرت او هستى او را ارزيابى نمايد؛ زيرا وقتى ثابت شد كه اين مصنوع و فرآورده قدرت الهى در هر حال وشرايطى به صانع و آفريدگار خود از نظر وجود و دوام و بقا نيازمند است و در خود او چيزى فزون از هستىِ حق وجود ندارد كه او را از مؤثر و هستى آفرين بى نياز سازد، آيا اين امكان براى او وجود دارد كه واجب الوجود را ظاهر سازد و در مقام اثبات وجود او برآيد؟
آرى اگر طبع انسان، سليم بوده، و از كدورات و تيرگيهاى حس و خيال، زلال و پاكيزه باشد، در خور آن است كه در مقام اثبات وجود ممكنات و تصديق به نياز آنها و تغيّر و شدن و دگرگونى آنها، از طريق وجود صانع و آفريدگار آنها استدلال كند و از سوى حق در سوى خلق ره در نوردد؛ نه آنكه اثر و آفريده را پلى در سير به سوى حق قرار دهد.
ادامه دارد ....

پي نوشت :

1 - سيد محمدباقر خوانسارى موسوى (متوفاى 1313 هـ .)، مصنّف «روضات الجنّات فى احوال العلماء والسادات».
2 - «رياض العلماء و حياض الفضلاء»، تصنيفى است از عبدالله بن عيسى افندى تبريزى، از شاگردان نامدار علامه مجلسى ـ ره ـ .
3 - نجم /8

منبع: www.hadith.net