اثبات رجعت (1)
اثبات رجعت (1)
منبع : راسخون
مقدمه
در اين نوشتار، ميكوشيم با بهره مندي از زلال معارف پيشوايان معصوم: و بزرگان دين، براي روشنتر ساختن باور رجعت گامي، هر چند کوتاه به جلو برداريم.
پيشدرآمد
اما در اصطلاح مهدويّـت، «رجعت» عبارت است (2) از: بازگشت دو گروه از مردگان ـ مؤمنان محض و كافران محض ـ به صورتهاي پيشين خود،(3)پس از ظهور حضرت مهدي(عج)(4)، تا مؤمنان از برپايي حكومت جهاني عدل، دلشاد و كافران، از فرومايگي و پستي ستمگران، دلگير شوند. (5)
از آيات، روايات و بيان دانشوران شيعه به دست ميآيد زندگي در رجعت، اگر چه در دنياست، زندگي خاصّي است، با ويژگيهاي خود كه نه ـ به طور دقيق ـ همچون زندگي دنيا و نه همانند (6) زندگي آخرت است و در عين حال، چون زندگي در برزخ نيز نيست.
رجعت در آیات
قبل از ورود به بحث دو مطلب را مورد بررسی قرار می دهیم
1. امکان رجعت؛
2. وقوع آن در گذشته
امکان رجعت
امكان ذاتي رجعت: شکي نيست که رجعت، به خودي خود، داراي امکان ذاتي است؛ چرا که زنده کردن مردگان ـ چه در دنيا و چه در آخرت ـ در توان خداوند است و هيچ خردمندي در آن شک ندارد. خداوند، در آيات فراواني با ردّ مخالفان، معجزة زنده شدن مردگانرا به دست پيامبران خود، دليلي بر معاد، قيامت و زنده شدن مردگان، ارائه كرده است.
امکان وقوعي رجعت: بهترين دليل بر امکان يک چيز، وقوع آن است. وقوع رجعت، با استفاده از بيانات نوراني قرآن و شواهد تاريخي، به روشني تمام قابل اثبات است.
وقوع رجعت در گذشته و آينده
1. آیاتی که گزارش از وقوع رجعت در امتهاي پيشين می دهند .
1ـ1. زنده شدن هفتاد نفر از ياران حضرت موسي عليه السلام
« وَ إِذْ قُلْتُمْ يَامُوسَي لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُونَ٭ ثُمَّ بَعَثْنَكُم مِن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ »(7) «و چون گفتيد: «اي موسي! تا خدا را آشكارا نبينيم، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد» پس ـ در حالي كه مينگريستيد ـ صاعقه شما را فرا گرفت. سپس شما را پس از مرگتان برانگيختيم؛ باشد كه شكرگزاري كنيد.»
امام رضا عليه السلام به دنبال اين آية شريف فرمود:
«...چون خداوند با موسي سخن گفت، موسي به سوي قوم خود رفته، واقعه را خبر داد. گفتند: «ما هرگز ايمان نياوريم، تا سخن خدا را بشنويم». حضرت موسي، از آن جمعيت هفتصد هزار نفري، هفتاد هزار نفر و از آنها هفت هزار، و از آنان هفتصد و از آنان هفتاد نفر برگزيده، با خود به كوه طور برد. آنان چون كلام خدا را شنيدند، گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نياوريم، تا خدا را آشكار را ببينيم». خداوند آذرخشي فرستاد. در اثر ستمشان از آذرخش مردند. موسي عرضكرد: «خداوندا! اگر قوم، مرا متهم كنند كه تو به دروغ، ادعاي پيامبري ميكردي! اينان را بردي و كشتي، در جواب آنان را چه بگويم؟» خداوند، دوباره ايشان را زنده كرد و همراه او فرستاد... »(8)
تمام مفسران شيعه بدون اختلافي، اين آيه را به زنده شدن مردگان (رجعت) در امت حضرت موسي عليه السلام، تفسير كردهاند:
شيخ طوسي در تبيان، اگر چه استدلال به آيه را بر حتمي بودن رجعت در آخرالزمان نپذيرفته و اثبات آن را نيازمند دليلهاي ديگر دانسته است، در دلالت آيه بر زنده شدن ياران حضرت موسي عليه السلام (9) پس از مردن، ترديدي نكرده است.
علامه طبرسي در مجمع البيان، ذيل اين آيه شريفه، پس از بيان اين كه گروهي از دانشوران شيعه با اين آيه، بر جواز رجعت استدلال كردهاند، ميگويد: عدهاي قائلند رجعت، جز در زمان پيامبر جايز نيست؛ چرا كه بدين وسيله معجزه او آشكار ميگردد. وي اين سخن را باطل دانسته، ميگويد: (10)
نزد ما ـ بلكه نزد بيشتر امت ـ اظهار معجزه به دست امامان: و اولياي خدا نيز امكانپذير است.
بحراني در تفسير برهان، ذيل اين آيه شريف روايتي از حضرت علي عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت،(11) آيه را صريح در مردن و زنده شدن دانسته است. در تفسير صافي نيز ذيل اين آيه مينويسد:
به سبب اين كه در اين آيه، زنده شدن، به پس از مرگ مقيد شده است، اين آيه نيز دلالت واضح بر امكان و وقوع رجعت دارد كه اصحاب ما، بنابر تصريح امامان: به آن معتقدند (12) و بالاخره، در تفسير نمونه، ذيل اين آيه شريف ميخوانيم:
اين آيه از آياتي است كه بر امكان «رجعت» و بازگشت به زندگي در اين دنيا دلالت دارد؛ چرا كه وقوع آن در يك مورد، دليل بر امكان آن در ساير موارد است.(13) مفسران اهل سنّت ـ به جز اندكي (14) در تفسير اين آيه، ديدگاهي چون مفسران شيعه ارائه كردهاند.
عبداللّه نسفي در مدارك التنزيل،(15) طنطاوي در الوسيط،(16) عبدالرحمن بن علي جوزي در زاد المسير،(17) آيه را صريح در مردن و زنده شدن دانسته، نظر كساني را كه مردن را به بيهوشي تفسير كردهاند، ردّ نمودهاند.
برخي اين آيه و مانند آن را دليلي بر رجعت در آخرالزمان دانستهاند؛ ولي به نظر ميرسد آنچه از اين آيه و تفاسير ذيل آن به دست ميآيد، بدون ضميمه کردن روايات، فقط حکايت وقوع رجعت در امتهاي گذشته است. ما نيز فقط به اين دليل اين آيات را نقل کردهايم.(18)
1ـ2. زنده شدن كشته بنياسرائيل
« وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّرَءْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ * فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَي وَيُرِيكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ »(19)
و چون شخصي را كشتيد و دربارة او با يكديگر به ستيزه برخاستيد؛ حال آن كه خدا، آنچه را كتمان ميكرديد، آشكار كرد * پس گفتيم: پارهاي از آن ]گاو سربريده[ را [به آن] مقتول [بزنيد]، تا زنده شود. خدا اين گونه مردگان را زنده ميكند و آيات خود را به شما مينماياند؛ باشد كه بينديشيد.
علامه طباطبايي با ردّ سخن كساني كه به توجيه آيه پرداختهاند، نوشته است:
بعضي گفتهاند مراد از اين قصه، بيان حكم است و ميخواهد مانند تورات حكمي از احكام مربوط به كشف جنايت را بيان كند و بفرمايد به هر وسيله شده بايد قاتل را به دست آورد، تا خوني هدر نرود؛ مانند آيه وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌ؛ «و براي شما در قصاص زندگي است»،(20) نه اينكه موسي عليه السلام با دُم آن گاو به مرده زده و به معجزه نبوت، مرده را زنده كرده باشد.
آنگاه در پاسخ مينويسد:
خوانندة عزيز توجه دارد كه اصل سياق كلام، به ويژه اين قسمت از كلام كه ميفرمايد: «پس گفتيم او را به بعضي قسمتهاي گاو بزنيد كه خدا اين طور مردگان را زنده ميكند»، هيچ سازگاري ندارد.(21)
قرطبي ميگويد: «مراد از آيه، زنده كردن پس از مردن است».(22) طبري نيز ذيل اين آيه شريف، پس از بيان مفصل داستان و اقوال درباره قسمتي از بدن گاو كه براي زنده شدن به مقتول زدند ـ مردن و زنده شدن را حتمي ذكر كرده است. (23)
از ديگر تفاسيري که به صراحت به زنده شدن مرده اشاره كردهاند، ميتوان به تفسير القرآن العظيم ،(24) كشف الاسرار ،(25) مدارك التنزيل (26) و... اشاره نمود.
از اين آية شريف، اين واقعيت به روشني به دست ميآيد که خداوند، کشتة بني اسرائيل را در همين جهان و پيش از رستاخيز زنده كرد. اين، نمونهاي از رجعت يا بازگشت به دنيا است.
1ـ3. زنده شدن هزاران نفر
أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَرِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ؛»(27)«آيا از [حال] كساني كه از بيم مرگ از خانههاي خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نيافتي؟ خداوند به آنان گفت: «بميريد». آن گاه آنان را زنده كرد. آري، خداوند، به مردم، صاحب بخشش است؛ ولي بيشتر مردم سپاسگزاري نميكنند».
قرطبي در تفسير الجامع لأحكام القرآن مينويسد:
آنها بيش از ده هزار نفر بودند اين گروه، به سبب ترس از مرگ از ديار خود فرار كردند و گمان كردند زنده خواهند ماند؛ پس خداوند، آنها را در محلي كه خيال ميكردند در آن، از مردن در امان خواهند بود، ميراند... .
وي به کلام ابن عربي اشاره ميكند که ميگويد:
خداوند، آنها را از روي عقوبت ميراند؛ آن گاه آنها را زنده كرد. مردني كه به سبب عقوبت باشد، پس از آن، زندگي است؛ در حالي كه پس از مردن از روي اجل، زندگي نخواهد بود. (28)
آنگاه ديدگاه خود را، زنده شدن آنها پس از مرگ معرفي و آن را غير قابل ترديد ذکر کرده است . ميان مفسران شيعي، شيخ طوسي در تفسير التبيان ذيل اين آيه شريف نوشته است:
در اين آيه، دليلي است بر ضد منكران عذاب قبر و رجعت؛ چرا كه زنده كردن در قبر و زنده كردن در رجعت،(29) همانند زنده ساختن اينها ـ براي عبرت ـ است . طبرسي نيز اين آيه را دليلي بر ضد منكران عذاب قبر و رجعت را انكار ميداند. (30)
در تفسير نمونه نيز، افزون بر اين كه اين مورد را مصداق كامل رجعت دانسته، آن را دليلي براي امكان تكرار آن ذكر كرده است. (31)
1ـ4. زنده شدن عزير، پس از صد سال
«يا مانند آن كس كه به شهري كه بامهايش، يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد [و با خود مي] گفت: «چگونه خداوند، [اهل] اين [ويرانكده] را پس از مرگشان زنده ميكند؟» پس خداوند، او را صد سال ميراند. آن گاه او را برانگيخت و [به او] گفت: «چقدر درنگ كردي؟» گفت: «يك روز، يا پارهاي از روز را درنگ كردم». گفت: «[نه]، بلكه صد سال درنگ كردي؛ به خوراك و نوشيدني خود بنگر كه [طعم و رنگ آن] تغيير نكرده است و به درازگوش خود نگاه كن [كه چگونه متلاشي شده است[. اين ماجرا براي آن است كه ]هم به تو پاسخ گوييم و هم[ تو را نشانهاي براي مردم قرار دهيم و به استخوانها بنگر كه چگونه آنها را برداشته و به هم پيوند ميدهيم، سپس گوشت بر آن ميپوشانيم». پس هنگامى كه [چگونگي زنده كردن مردگان] براي او آشكار شد، گفت: «[اكنون] ميدانم كه خداوند بر هر چيزي تواناست».
قرطبي در تفسير خود، به روشني تمام مينويسد: «او را زنده كرد».(33) ابنكثير نيز علاوه بر بيان مردن و زنده شدن او، سن او را هنگام وفاتش ذكر كرده است.(34) طنطاوي در الجواهر به زنده شدن، تصريح كرده است.(35) در روح البيان نيز با تاكيد فراوان گفته شده است: «در تمام اين مدت صد سال، او مرده بوده است». (36)
بنابراين، آنان زنده شدن پس از مرگ در دنيا را پذيرفتهاند؛ امّا از مفسران شيعه، علامه طباطبايي آيه را صريح در زنده شدن پس از مرگ دانسته، در ردّ پندار گروهي كه مراد از «موت» را در اين جا، بيهوشي ميدانند، نوشته است:
لكن ما نفهميديم چگونه ممكن است «مردن» در آيه شريف را بر بيهوشي حمل كرده، داستان اين شخص را با داستان اصحاب كهف مقايسه نمود؛ چون به فرض اين كه قبول كنيم داستان اصحاب كهف از قبيل بيهوشي بوده، صرف شباهتي كه بين اين دو داستان هست، مجوز آن نميشود كه آن دو را با هم مقايسه كنيم؛ زيرا در داستان اصحاب كهف، «ميراندن» نيامده است؛ (37) در حالي كه در آيه ياد شده به مرگ تصريح شده است: «خداوند او را صد سال ميراند».
ابوالفتوح رازي ذيل آيه شريف ميگويد:
در آيه، دلالت است بر صحت رجعت و نادرستي عقيدة كساني كه رجعت را منكر شده، آن را بعيد ميانگارند .(38)
1ـ5 زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسي عليه السلام
خداوند در يکي از آيات قرآن، اين گونه از اين معجزة حضرت عيسي عليه السلام پرده برداشته است:
وَ رَسُولاً إِلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُكُم بَِايَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيَْةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرَا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْىِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لأَيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛ (39) «و [او را] پيامبري به سوي بني اسرائيل [ميفرستد كه به آنان مىگويد: ] «در حقيقت، من از جانب پرودگارتان برايتان معجزهاي آوردهام. من از گل براي شما به شكل پرنده ميسازم، آن گاه در آن ميدمم؛ پس به اذن خدا پرندهاي ميشود و به اذن خدا نابيناي مادرزاد و پيس را بهبود ميبخشم و مردگان را زنده ميكنم...».
در حيلة الاولياء و طبقات الاصفياء آمده است:
روزي حضرت مسيح، به استخوان جمجمهاي سفيد برخورد. گفت: «پروردگارا! زندگي را به اين بازگردان». خداوند وحي فرمود: «روي خود را برگردان». پس از درنگي كوتاه، نگاه خود باز گرداند؛ ديد پيرمردي در حالي كه بر بستهاي از سبزيجات تكيه كرده، آنجا است. پيرمرد، رو به عيسي كرده، گفت: «اي بنده خدا! كمك كن اين سبزيها را به بازار برسانم».
عيسي عليه السلام فرمود: «چه كار ميكني؟» پيرمرد گفت: «هم اينك اين سبزيها را چيدهام و آنها را در اين نهر شستهام. چون صورتم را برگرداندم، تو را ديدم. حضرت عيسي از او دربارة قومش پرسيد؛ چون پاسخ داد، معلوم شد بين آن پيرمرد و حضرت عيسي، پانصد سال فاصله بوده است(40) ]يعني پيرمرد پانصد سال قبل از دنيا رفته بود[.
از ديگر کساني که زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسي را نقل کردهاند، ميتوان به سمرقندي در ذيل اين آيه شريف،(41) عبدالكريمبن هوازن،(42) ابن اثير در تاريخ خود،(43) كتاب كشاف عن غوامض التنزيل،(44) و الجامع لاحكام القرآن قرطبي (45) اشاره كرد.
مرحوم شيخ صدوق در كتاب امالي خود، ضمن داستاني عبرتانگيز، چگونگي زنده شدن مردگان توسط حضرت عيسي عليه السلام را اين گونه نقل كرده است:
امام صادق عليه السلام فرمود:
«عيسيبن مريم، همراه سه نفر از يارانش، براي كاري از مسيري عبور ميكردند. در راه، به سه شمش طلا برخوردند. حضرت عيسي عليه السلام رو به همراهان خود كرده، فرمود: «اين، مايه كشتار ميشود و مردم را به هلاكت ميرساند». آن گاه به راه افتادند. آن سه نفر كه به آن طلاها طمع كرده بودند، هر كدام به بهانهاي از حضرت عيسي جدا شده، نزد طلاها بازگشتند. پس آن دو نفر، به يكي گفتند: «برو غذايي بخر، تا بخوريم و آنگاه، طلاها را تقسيم كنيم».
او وقتي غذا خريد، سمي در آن ريخت، تا آن دو نفر را به قتل رسانده، تمام طلاها را از آن خود كند. آن دو نيز تصميم گرفتند وقتي برگشت، او را به قتل رسانند و طلاها را بين خود تقسيم كنند. چون برگشت، او را به قتل رسانده، پس از خوردن غذا، خود نيز از دنيا رفتند. حضرت مسيح بازگشت و آنها را مرده يافت. به اذن خداوند آنها را زنده كرده، فرمود: «آيا به شما نگفتم كه اين،(46) مايه خونريزي ميشود؟»
در مجمع البيان، دربارة آيه «و أحيي الموتي؛ و مردگان را زنده ميسازم» گفته است:
عيسي عليه السلام زنده ساختن مردگان را به طور مجاز، به خود نسبت داده است؛ زيرا در واقع، اين خداوند بود كه هنگام دعاي او، مردگان را زنده ميساخت و گفته شده است او چهار تن را زنده كرد. آنگاه به کساني که به دست آن حضرت زنده شدند، اشاره کرده است. (47) قابل ذكر اينكه افزون بر آيات بالا، موارد فراوان ديگري نيز وجود دارد كه از زنده شدن مردگان حكايت دارد.
جمع بندي
1. به تصريح آيات قرآن، رجعتهاي فراواني در گذشته رخ داده است.
2. علاوه بر علماي شيعه، بيشتر دانشمندان اهل سنّت نيز بر اينكه در گذشته، رجعتهايي صورت گرفته است، عقيدهمندند.
بنابراين شکي نخواهد ماند که در گذشته، به ارادة الهي انسانهاي فراواني، پس از مردن، دوباره زنده شده، به زندگي دنيايي بازگشتهاند.
شيعه معتقد است ذكر نمونههايي از رجعت در گذشته ميتواند خود دليلي بر وقوع آن در آينده باشد.
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در روايتي ارزشمند فرمود: «والذى نفسى بيده لتركبنّ سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة حتى لا تخطئون طريقهم و لايخطئون سنن بنىاسرائيل»؛(48)«به آن كسي كه جانم به دست او است سوگند! شما مسلمانان با هر سنّتي كه در امتهاي گذشته جريان داشته است، رو به رو خواهيد شد و آنچه در آن امتها جريان يافته است، مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت؛ به طوري كه نه شما از آن سنّتها منحرف ميشويد و نه آن سنّتها كه در بنياسرائيل بود شما را ناديده ميگيرد».
البته وجود اين مضمون با تعابير مختلف، در دهها كتاب از منابع اهل سنّت، گوياي اين مطلب است كه تكرار آنچه در امتهاي گذشته رخ داده است، در امت اسلامي نيز ضروري مينمايد.
اكنون به لحاظ اهميّت، فقط به برخي از اين موارد اشاره ميكنيم:
رسول اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «هر آينه هر چه بر بني اسرائيل گذشت، بر امت من نيز خواهد گذشت، بدون هيچ كم و كاستي؛ حتي اگر كسي بين بني اسرائيل، آشكارا با مادر خود ازدواج كرد،(49) در امت من نيز چنين خواهد شد».
در روايت ديگر، حذيفة بن يمان از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: «تمام سنّتهاي اهل كتاب درباره شما نيز تحقق خواهد يافت، بدون خطا. كسي پرسيد: (50)«اي رسول خدا! حتي گوسالهپرستي؟» حضرت فرمود: بلي ...».
البته اين نحوه استدلال در بيانات معصومان: نيز به چشم ميخورد که از باب تبرّک، به یکی از آنها اشاره می کنیم
امام رضا عليه السلام در پاسخ به پرسش مأمون دربارة رجعت، فرمود:
«إِنَّهَا الْحَقُّ وَ قَدْ كَانَتْ فِي الأُمَمِ السَالِفَةِ وَ نَطَقَ بِهَا الْقُرْآنُ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله يَكُونُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلُّ مَا كَانَ فِي الْأُمَمِ السَالِفَةِ حَذْوَ النَعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّة»؛ (51) «رجعت، حقّ است. همانا در امتهاي پيشين نيز بوده است. قرآن نيز بدان تصريح کرده است و پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: هر چه در امتهاي پيشين بوده است، مو به مو در امت من نيز خواهد بود».
پی نوشت ها :
1. ر.ک: رازي، احمدبن فارس، معجم مقاييس اللغة؛ فيروزآبادي، مجدالدين محمدبن يعقوب، القاموس المحيط؛ راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن.
2.البته به سبب شهرت معناي اصطلاحي رجعت، برخي در تعريف لغوي نيز به معناي اصطلاحي اشاره کردهاند. ر.ک: جوهري، صحاح اللغة، طريحي، مجمع البحرين.
3. شيخ مفيد، اوائل المقالات في المذاهب و المختارات، (سلسله مؤلفات شيخ مفيد، ج4)، ص 77.
4. سيد مرتضي، جوابات المسائل الرازيه (رسائل الشريف، ج1)، ص 125.
5. مرحوم مظفر، عقايد الاماميه، ترجمة عليرضا مسجد جامعي، ص 294.
6. ر.ک: علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج 2، ص 109.
7. بقره: 55 و 56.
8. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج1، ص 200.
9. ر.ك: شيخطوسي، التبيان، ج1، ص254.
10. طبرسي، مجمع البيان، ج 2ـ1، ص 252.
11. ر.ك: بحراني، البرهان، ج 1، ص 241.
12. ر.ك: تفسير صافي، ج1، ص 133.
13. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 1، ص 259.
14. محمد رشيد رضا، تفسير المنار، ج 1، ص 322.
15. نسفى، مدارك التنزيل، ج 1، ص 53 ـ 54.
16. طنطاوي، الوسيط، ج1، ص137.
17. ابن جوزي، زاد المسير، ج 1، ص 67.
18. ر.ک: شيخ طوسي، التبيان، ج1، ص254.
19. بقره: 72 و73.
20. بقره: 179.
21. تفسيرالميزان، ج 1، ص 204.
22. ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 462.
23. ر.ك: تفسير طبرى، ج 1، ص 286ـ268.
24. ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 303.
25. ميبدي، كشفالاسرار، ج1، ص 233.
26. مدارك التنزيل، ج 1، ص 60.
27. بقره: 243.
28. ر.ك: قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ذيل آيه؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 661؛ ميبدي، كشف الاسرار، ج 1، ص 649.
29. شيخ طوسي، التبيان، ج2، ص 283.
30. طبرسي، مجمع البيان، ج 2ـ1، ص 605.
31. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 2، ص 222.
32. بقره: 259.
33. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ذيل آية شريف.
34. ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 287.
35. طنطاوي، الجواهر، ج1، ص239.
36. ابوالفتوح رازي، روحالبيان، ج1، ص 412.
37. كهف: 11؛ تفسير الميزان، ج 2، ص 554.
38. روض الجنان و روح الجنان، ج2، ص 347.
39. آل عمران: 49.
40. ابونعيم اصفهاني ، حلية الاولياء، ج 6، ص 9.
41. ابوالليث سمرقندي ، تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 67.
42. قشيري، الرسالة القشيرية، ص 199.
43. ابناثير، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 315.
44. زمخشري،كشاف، ج 1، ص 367.
45. قرطبي، الجامع لاحكام القران، ج 4، ص 94.
46. شـخ صدوق، امالي، ص 152؛ نيـز ر.ك: علل الشرايع، ج2، ص 466؛ كافي، ج2، ص318، ح21
47. محمدرضا طبسي، شيعه و رجعت، ترجمه سيدمحمد ميرشاه ولد، ص 66 و 67.
48.ابناثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، و لسانالعرب، ج 12، ص 72، (ذيل ماده قذذ). همچنين ر.ك: محمد بن جرير طبري، المسترشد؟، سنن ترمذي، ج3، ص331؛ طبراني، المعجم الكبير، ج3، ص 244؛ ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج9، ص286؛ متقيهندي، كنز العمال، ج8، ص 94؛ قرطبى، تفسير قرطبي، ج7، ص 273؛ ابن كثير، تفسير ابن كثير، ج2، ص364؛ ابن حزم، الاحكام، ج6، ص 86 و...
49. نيشابوري، حاكم ، المتسدرك علي الصحيحين، ج 1، ص 218.
50. مسند الشاميين، ج 2، ص 100، ح 987؛ السنن الواردة في الفتن، ج 3، ص 534؛ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 286.
51. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا عليه السلام، ص200.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}