از سپهبدي تا رياست اداره اصلاح نژاد اسب !






حسين مكي در كتاب خاطرات خود مي‌نويسد:
در دوره‌ي پانزدهم دو مرتبه سپهبد امير‌احمدي به سمت وزير جنگ در كابينه‌هاي عبدالحسين هژير و ساعد مراغه‌اي به مجلس معرفي شده بود. هنگام طرح برنامه دولت هژير نسبت به حكومت اختناق و ديكتاتوري، حايري‌زاده و من مطالب تندي گفته بوديم .
پس آنكه مخالف و موافق در چند جلسه صحبت كردند و دولت هژير رأي اعتماد گرفت و جلسه خاتمه يافت در سرسرا با سپهبد امير‌احمدي مواجه شدم و خواست كه چند دقيقه با من به طور خصوصي مذاكره كند.
در كناري روي مبل نشستيم. وي گفت: «شما خيال مي‌كنيد من با حكومت ديكتاتوري موافقم و از دوران گذشته دل خوشي دارم؟! من يكي از هم قسم‌هاي رضاشاه در ايجاد كودتاي 1299 بودم و در ادواري كه فرمانده لشكر غرب و لرستان بودم با فداكاري شب و روز خود را صرف امنيت آن خطه كردم. راه خوزستان را از طريق خرم آباد گشوده و امن و عشاير ياغي را سركوب كردم و همواره مورد تشويق رضاشاه بودم، تا آنكه براي پاره‌اي درخواستهاي اداري تقاضا كردم اجازه دهند يكي دو روز به تهران بيايم و شرفياب شوم. شاه تلگرافي اجازه داد. به محض ورود به تهران و زدودن گرد راه عازم دربار و فوراً به حضور پذيرفته شدم. تقاضاهايي كه درباره‌ي لرستان و ارتش داشتم بيان كردم. شاه باكمال مهرباني و عطوفت، هر چه مي‌خواستم موافقت مي‌كرد. پس از آن كه تمام مسائل به نظر ايشان رسيد. با اظهار رضايت كامل از خدمات من و وعده‌ي اعطاي نشان مرا مرخص كرد. هنگامي كه مي‌خواستم از اطاق دفتر شاه خارج شوم چون رفتار شاه را نسبت به خودم فوق‌العاده محبت‌آميز ديدم عرض كردم قربان اجازه مي‌فرمائيد يكي دو روزي در تهران بمانم و به كارهاي خانوادگي رسيدگي كنم؟
در بادي امر شاه گفت نه، وجود شما در لرستان ضروري‌تر است بعداً ممكن است مرخصي به شما داده شود. سپس تأملي كرد و لحظه‌اي ساكت ماند و بعد گفت: مانعي ندارد، دو روزي در تهران بمانيد سپس به لرستان برويد.
روز بعد به ملاقات چند نفر از شخصيتها و امراي ارتش منجمله داور وزير دارايي رفتم. روز دوم توقفم درتهران كه از بازديد بعضي دوستان، نزديك غروب به خانه مراجعت كردم كه فردا صبح زود به صوب لرستان حركت كنم اطلاع يافتم كه از دربار چند بار تلفن كرده‌اند كه در اولين فرصت شرفياب شوم، امر فوري است.
بلاتأمل راهي دربار شدم و سؤال كردم اعليحضرت همايوني با من امري داشتند؟ گفتند آري هم اكنون منتظر شماست. به اعليحضرت خبر دادند و به حضور رفتم.
وقتي وارد دفتر شاه شدم قيافه‌ي شاه به قدري غضبناك و حالت چشمش طوري خشمگين بودكه تا آن ساعت چنان خشم و غضبي نديده بودم.

شاه از پشت ميزش برخاست و هفت‌تير خود را كه روي ميز گذارده بود برداشت و به طرف من آمد و بلاتأمل شروع كرد به فحاشي مادر ... زن فلان... و دسته‌ي هفت تير را در دست گرفت و با لوله آن محكم به سينه من كوفت و مي‌گفت همين جا تو را به درك مي‌فرستم، حالا به فكر زمينه‌سازي براي خود افتاده‌اي! تو را همين حالا خواهم كشت.
من همچنان به حالت احترام دست بالا ايستاده و شهادت خود را گفتم. ناگهان به فكرم رسيد كه علت بي‌ مهري را بپرسم،‌ عرض كردم حال كه بايد تصدّق شوم بدانم تقصيرم چيست و چه گناهي از فدوي سر زده است. شاه گفت تقصيرت چيست؟! به فكر زمينه‌سازي افتاده و اين طرف آن طرف مي‌روي! گفتم از اين كه تصدّق شوم هيچ حرفي ندارم و خود را فدايي اعليحضرت همايوني و اعليحضرت را ولي و پدر و همه چيز خود مي‌دانم و هر طور اراده فرموده عمل بفرمائيد ولي فدوي كوچكترين تقصيري ندارم و درباره‌ي بازديدهايي كه كرده بودم شرحي بيان كردم. شاه خشمش فرونشست و هفت‌تير را روي ميزش گذاشت و گفت فردا هم ديگر لازم نيست به محل مأموريت خود برويد‌، در تهران بمانيد تا تكليفت را روشن كنم و مرا مرخص كرد.
در حالي كه بر اثر ضربات لوله‌ي هفت‌تير به شدت سينه‌ام درد مي‌كرد به خانه آمدم. چند روزي مطلقاً از خانه خارج نشدم و همواره مترصد بودم كه هم اكنون حكم زنداني شدنم صادر خواهد شد. تا يك هفته در نگراني بسر بردم تا آن كه حكمي از ستاد ارتش بدستم رسيد كه از اين تاريخ به سرپرستي رياست اصلاح‌نژاد اسب ارتش منصوب مي‌شويد. قبلاً اين پست بدست سرواني اداره مي‌شد به من داده شد و تا شهريور 1320 در اين سمت باقي بودم.»
سپهبد اميراحمدي سپس خطاب به من ادامه داد:
«پس بدانيد كه اگر حكومت ديكتاتوري براي تمام مردم بد است براي امثال من بدتر است زيرا در چنين حكومتي مي‌توان با گزارش يك نفر مغرض خانواده‌اي را نابود كرد من هيچ‌گاه موافق با ديكتاتوري نيستم و بيشتر از شما از ديكتاتوري وحشت دارم.»
براي مزيد اطلاع خوانندگان بايد يادآور شوم كه وقتي در مجلس دوره‌ي پنجم مدرس و اقليت نسبت به اعمال سردار سپه اعتراض كردند و وي به حالت قهر و اعتراض كنار گرفت، همين امير‌احمدي كه فرمانده لشكر غرب بود به مجلس تلگرافي مخابره و مجلس را تهديد كرد كه اگر سردار سپه از كار كنار برود تهران را اشغال خواهم كرد!
سپهبد امير‌احمدي در 1269 در تهران متولد شد، در قزاقخانه مراحل ترقي نظامي را طي كرد، در كودتاي 1299 متحد رضاخان بود و پس از كودتا به فرماندهي لشكر غرب منصوب شد. در شهريور 1304 رئيس ژاندارمري شد، در 1308 به سپهبدي رسيد. به دنبال خشم رضاشاه از تمامي مناصب نظاميش بركنار شد. علت واقعي بي‌مهري رضاشاه اين بودكه به وي خبر رسيده بودكه امير‌احمدي در مأموريت‌هاي جنگي لرستان خزائن بي‌شماري به دست آورده بود و برخلاف اميرلشكر عبدالله خان اميرطهماسبي كه تمام دارائي و زر و زيور و نقدينه‌ي اقبال‌السلطنه ماكوئي را در طبق اخلاص قرار داده تقديم سردار سپه نموده بود، او از تقديم پيشكشي آن همه جواهرات و اثاثيه‌ي گران‌قيمت به رضاشاه خودداري نموده و آنرا براي خويش اندوخته بود. امير‌احمدي تا زمان سقوط رضاشاه در شهريور 1320 در ارتش صاحب ‌شغل نظامي نبود. به هيچ وجه او را در مسائل نظامي مداخله نمي‌دادند. در شهريور 1320 رضاشاه او را دعوت به همكاري كرد و از گذشته اظهار ندامت نمود. وي را فرماندار نظامي تهران نمود و در آن روزهاي آشفته برقراري امنيت تهران را عهده‌دار گرديد. در آذرماه همان سال در ترميم كابينه‌ي ذكاءالملك فروغي عهده‌ار وزارت كشور شد. در آن ايام به علت اشغال ايران از طرف قواي بيگانه كشور از لحاظ خوارو بار در مضيقه‌ي شديد قرار داشت. تلاش امير‌احمدي براي بهبود وضع نان شهر به جائي نرسيد. با سقوط كابينه‌ي فروغي، امير‌احمدي كنار رفت. در دي ماه 1321 در ترميم كابينه‌ي قوام‌السلطنه وزير جنگ گرديد و در ماجراي 17 آذرماه همان سال كه منجر به آتش زدن خانه‌ي قوام‌السلطنه و غارت كردن دكاكين و مغازه‌ها شد، به حكومت نظامي تهران و فرماندهي پادگان مركز رسيد و از ادامه‌ي اغتشاش و هرج و مرج جلوگيري نمود. پس از سقوط قوام‌السلطنه رياست دولت به عهده‌ي سهيلي قرار گرفت. در تمام مدت نخست‌وزيري سهيلي وزير جنگ بود. در كابينه‌هاي زودگذر ساعد و بيات، صدر،حكيمي سمتي نداشت، اما در ارتش بازرسي نواحي را داشت. در 1324 براثر پافشاري و استقامت شاه وارد كابينه‌ي قوام‌السلطنه شد و در چهار كابينه‌ي او عضويت داشت، ولي به علت ناسازگاري با خواسته‌هاي قوام‌السلطنه كه تحريكات شاه عامل ناسازگاريش بود از كابينه اخراج شد و جاي خود را به محمود جم داد.
در 1326 در كابينه‌ي حكيم‌الملك وزير كشور و در كابينه‌ي عبدالحسين هژير وزير جنگ و در كابينه‌ي ساعد همچنان وزير جنگ بود. در 1328 كه مجلس سنا تأسيس يافت، بازنشسته شد و مقام سناتور انتصابي گرفت و تا زمان مرگ قريب 16 سال اين مقام تشريفاتي را عهده‌دار بود.
در طول حيات خود هشت بار وزير جنگ، دو مرتبه وزير كشور ، پنج نوبت فرماندار نظامي تهران، دو بار فرمانده كل ژاندارمري و سال‌ها فرمانده لشكر لرستان و آذربايجان بوده است. بعد از شهريور 1320 و وزيدن نسيم آزادي و حلول دموكراسي نسبي، مورد انتقاد مطبوعات قرار گرفت؛ مخصوصاً روزنامه‌هاي چپ‌گرا حملات سختي به او نمودند و از قساوت‌ها و آدم‌كشي‌هايش در لرستان داستان‌ها به رشته تحرير درآوردند و از ثروت و املاك و مستغلات او در تهران افسانه‌ها ساختند. امير‌احمدي در مقام دفاع برآمد. چه در مجلس و چه در مطبوعات به پاسخ‌گوئي برآمد.
امير‌احمدي در 1344 در اثر ابتلاء به سرطان درگذشت. او يكي از متمولين درجه‌ي اول ايران بود و مستغلات زيادي درتهران داشت. در ورامين املاك مزروعي زيادي داشت. مردي بود كم سواد، متهور، جسور، بي‌رحم، قلدر، جدي،‌ وظيفه‌‌شناس و حريص به جمع‌آوري مال و مكنت. مي‌گفتند تعداد مستغلات او درتهران از هزار افزون مي‌باشد.غالب مستغلات اطراف چهارراه عزيزخان و حسن‌آبادكه منزلش در آن حوالي قرار داشت، متعلق به او بود. با مستأجرين خود به خشونت رفتار مي‌كرد. شخصاً در مقام تعزيز و تنبيه آنها برمي آمد و براي ازدياد مال‌ الاجاره متوسل به دستگاه‌هاي انتظامي مي‌شد.
دراواخر عمر يكي از نويسندگان را براي نوشتن خاطرات خود دعوت كرد. آن نويسنده مدعي است هزار صفحه از خاطرات وي تدوين نموده و يك نسخه از آن توسط امير‌احمدي در زمان حيات به عباس مسعودي مدير وقت روزنامه‌ي اطلاعات سپرده شده است. به موجب وصيت قرار بود اين يادداشت‌ها بعد از مرگ امير‌‌احمدي منتشر شود. پس از فوت امير‌احمدي، انتشار يادداشت‌ها در روزنامه‌ي اطلاعات آغاز شد. در اولين قسمت يادداشت‌ها امير‌احمدي صراحتاً مدعي شده بود كه فقط او بوده كه خوزستان را به ايران برگردانده است؛ حتي نادر شاه هم نتوانسته چنين كاري بكند. يادداشت‌هاي وي اين ادعا را بيان مي‌كرد كه اعاده‌ي امنيت در ايران فقط مديون خدمات اوست. پس از انتشار اين قسمت از خاطرات، سر و صداهايي بلند شد. مخصوصاً خانواده‌ي پهلوي مو جب شدند از انتشار بقيه خاطرات خودداري شود. امير‌احمدي در جواني با دختر سردار عظيم (سرلشكر محمد توفيقي) ازدواج كرد. حاصل و ثمره‌ي اين وصلت چهار پسر و چهار دختر بود كه هيچ‌كدام از لحاظ علمي و سياسي به جائي نرسيد.
منبع : خاطرات سياسي حسين مكي، انتشارات علمي، شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران، نشر علم، ج 1