اصحاب اجماع (6)
اصحاب اجماع (6)
يونس بن عبد الرّحمان اسدى
از خاصان امامان كاظم و رضا (علیه السلام) و پردانش ترين اصحاب آن دو امام بوده كه در زمان خلافت نهمين خليفه اموى، هشام بن عبدالملك(125ـ105ق)، پا به عرصه گيتى نهاد و از آن روزى كه خود را شناخت، با اشتياق كامل به آموختن معارف عاليه الهى همت گماشت و از زلال دانش ائمه هدى (علیه السلام) برخوردار گشت و به مرتبه اى از دانش و بينش رسيد كه فقيه، محدّث و متكلّم سرشناس، فضل بن شادان، كسى را فقيه تر از او نمى دانست و مى فرمود:
يونس، همانند سلمان فارسى رشد يافته و پس از او داناترين محدّثان اسلام است.151
وى به حدى مورد اعتماد بود كه امام رضا (علیه السلام) توجه شيعيان را در بهره گيرى از دانش دينى و استفتا در مسائل شرعى به يونس معطوف مى داشت.152
قاطبه ارباب تراجم و رجال، او را توثيق و به جلالت و عظمت ياد كرده اند؛ راوى شناس شهير، نجاشى، درباره اش مى نويسد:
كان وجها فى أصحابنا ، متقدّما ، عظيم المنزلة؛153
او آبروى اماميه و پيشوا و جليل القدر است.
شيخ طوسى در رجالش او را ثقه معرفى كرده است.154
علامه حلّى مى فرمايد: ابو محمد يكى از چهره هاى درخشان عالم تشيع است.155
ابن نديم (كتابشناس معروف) در فهرست خود، او را علامه زمان خويش دانسته است.156
شهيد والامقام، قاضى نوراللّه شوشترى،درباره او مى نويسد:
صاحب آل يقطين و مصاحب زبده ماء و طين، و غلام با اخلاص انزع بطين بود. حضرت امام رضا(علیه السلام) را وكيل، و در بيان علماى احمدى از قبيل انبياى بنى اسرائيل است.157
نام شريف اين راوى، 263 بار در اسناد روايات واقع شده است و بيش از سى راوى از او روايت مى كنند.158
در تراجم آمده كه:
آنگاه كه حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) به ديدار حق شتافت، اموال كلانى نزد وكلاى آن حضرت وجود داشت. برخى از سودجويان آنها چشم طمع از آن اموال برنداشته، با نيت هاى مادى و انگيزه هاى واهى، فوت حضرت را نپذيرفته، منكر امامت امام هشتم شدند و نقشه كشيدند كه نور خدا را خاموش كنند. نزد زياد قندى، هفتاد هزار اشرفى بود و در نزد على بن ابى حمزه، سى هزار؛ اما يونس، نظر واقفى ها را مردود معرفى مى كرد و مردم را به امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) راهنمايى مى نمود. آنان به فكر فريفتن يونس افتاده، پيام فرستادند كه حاضريم تو را از مال بى نياز كنيم، به شرطى كه با ما به مخالفت برنخيزى. همچنين زياد قندى و على بن ابى حمزه ضمانت كردند كه مبلغ ده هزار اشرفى به عنوان حق السكوت در اختيار او بگذارند. يونس گفت: «صادقين(علیه السلام) روايت كرده اند كه هرگاه بدعت در بين مردم ظاهر شد، بر پيشواى امت است كه علم خود را ظاهر كند؛ در غير اين صورت، نور ايمان از او ربوده خواهد شد؛ و من جهاد در دين خدا و امر خدا را در هيچ حالى ترك نخواهم كرد». آن دو نفر، دشمن او شدند و بر او تهمت ها بستند.159
در عبادت و تقواى او همين بس كه درباره او نوشته اند كه بيش از پنجاه و يك نوبت حج به جاى آورد و بيست سال روزه دار بود و يك سال از عمر شريف خود را در حال دعا و تضرّع به درگاه حضرت احديت گذراند.160
در فضل و كمال او همين بس كه عبدالعزيز بن مهتدى ـ از اخيار قم و از خواص و وكلاى حضرت رضا(علیه السلام) ـ از حضرت مى پرسد:گاهى توفيق پيدا نمى كنم تا خدمت شما برسم. از چه فردى مسائل و احكام دينم را بپرسم؟ حضرت فرمود: «از يونس بن عبدالرحمان بپرس».161
يونس، روايتگر حدود 263 حديث با واسطه و بدون واسطه از ائمه هدى (علیهم السلام) بوده است.
قميين، برخوردهاى تندى با يونس بن عبدالرحمان داشته و روايات ذامّه اى درباره او نقل كرده اند كه قطعا صحيح نيست ؛ چرا اگر در اسطوره زهد و تقوى، اسوه كمالات و فضيلتها (يونس) ضعفى بود، حضرت رضا(علیه السلام) مردم را به سوى او حواله نمى داد. به او گفتند قميين از سر حسادت، سخنان نكوهيده اى درباره تو گفته اند و مى گويند. گفت: شما را گواه مى گيرم كه هر آن كس را از محبّت اميرمؤمنان(علیه السلام) نصيبى باشد، بهل است آنچه در حقّ من گويد.
شيخ طوسى در فهرست خود مى گويد كه يونس، بيش از سى كتاب داشته است؛ و نجاشى در رجالش بيش از سى مورد نام برده است.162
اين كتابها به وى نسبت داده شده است:اليوم والليلة، تفسيرالقرآن، الوصايا، الفرائض، البداء، علل الأحاديث، الصلاة، الصوم، الزكاة، جامع الآثار، السهو، الجامع الكبير فى الفقه، الأدب والدلالة على الخير، التجارات، الحدود، المثالب، علل النكاح وتحليل المتعة، الردّ على الغلاة، نوادر البيوع، ثواب الحج، الطلاق، الوضوء، المكاسب، اللؤلؤ فى الزهد، الامامة، فضل القرآن، اختلاف الحج، البيوع والمزارعات، مسائله عن أبى الحسن موسى بن جعفر(علیه السلام) .
داوود بن قاسم جعفرى مى گويد: كتاب «يوم وليله» يونس را به محضر شريف امام حسن عسكرى (علیه السلام) عرضه داشتم فرمود: تصنيف كيست؟ گفتم: يونس مولى آل يقطين. فرمود: أعطاه اللّه بكلّ حرف نورا يوم القيامة.163
ياسر خادم مى گويد: حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) فرمود:
ديشب غلام آزاد شده على بن يقطين [يونس بن عبدالرحمان] را در خواب ديدم كه بين دو چشمش نقطه سفيدى بود،و من آن را به عظمت دين او تعبير نمودم.164
يونس در سال 208ق، در شهر مدينه، چشم از جهان فانى فروبست.165
محمّد بن ابى عمير ازدى بغدادى
وى با اينكه مشايخى از اهل سنّت داشت، اما هيچ گاه روايات عامه را باز نمى گفت. شادان بن خليل نيشابورى، علت اين امر را از او جويا شد. او پاسخ داد:
من از عامّه روايت ها شنيده ام؛ ليكن چون مى بينم بسيارى از اصحاب ما روايات فريقين را با هم دريافت كرده اند و در بازشناسى آنها دچار اشتباه و تخليط شده اند، به گونه اى كه حديث اهل سنّت را با سند شيعى و حديث شيعه را با اسناد به اهل سنّت نقل كرده اند، نخواستم كه من نيز به اين مشكل گرفتار آيم؛ و لذا تصميم گرفتم جز آراى شيعه و ائمه(علیه السلام) ، چيزى را نقل نكنم.167
و طبق نقل آية اللّه خويى، ابن ابى عمير، حدود هشتاد تن شاگرد و راوى داشته است كه از وى روايت كرده اند؛ راويانى چون: على بن مهزيار [مازيار] اهوازى، فضل بن شادان، ابراهيم بن هاشم، حسين بن سعيد اهوازى؛ صفوان بن يحيى، احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، عبدالعظيم حسنى، ابو عبداللّه برقى، عبدالرحمان بن ابى نجران تميمى، عبداللّه بن صلت قمى، عبداللّه بن احمد بن نهيك نخعى، عبيداللّه بن احمد.168
كشّى از قول استاد خود (عياشى) مى نويسد:
من از على بن حسن بن فضّال شنيدم كه او مى گفت: محمّد بن ابى عمير، فقيه تر از يونس بن عبدالرحمان و نسبت به او برتر و شايسته تر است.169
وى در علم نجوم و كلام نيز دست داشته است.170
در عصر خلافت هارون الرشيد و نيز مأمون، تصدّى كرسى قضا در بغداد به او پيشنهاد شد و او از پذيرش اين منصب امتناع ورزيد؛ و لذا سختى ها ديد و به دستور مأمون، چهار سال زندانى شد و تمامى اموالش ضبط گرديد و هنگامى كه از زندان خلاصى يافت، در نهايت تنگدستى بود.171
شيخ صدوق نقل مى كند:
شغل ابن ابى عمير، بزازى بوده است. هزار درهم از شخصى طلب داشت. بر اثر گرفتارى هايى كه پيدا كرد، اموال، حجره و خانه اش مصادره شد و سرمايه اش از دست رفت و تنگدست شد. شخص مديون شنيده بود كه ابن ابى عمير در راه اعتقاد خود همه اموالش را از دست داده و اكنون سخت محتاج است؛ لذا خانه مسكونى خود را معادل همين مبلغ فروخت و پول آن را نزد ابن ابى عمير برد تا دين خود را بپردازد.
به در خانه ابن عمير رفت و در زد. ابن ابى عمير بيرون آمد و شخص مديون را ديد كه ده هزار دهم را به او تسليم كرد و گفت: اين طلب شماست كه در ذمه من بود.
ابن ابى عمير از او پرسيد كه پول را چگونه تهيه كرده است؛ چون مى دانست كه بدهكار، فرد ثروتمندى نيست و فراهم كردن چنين پولى برايش آسان نيست. از اين رو به شوخى گفت: آيا به تو ارثى رسيده يا كسى مالى به تو بخشيده، يا از عايدى مستغلات است؟ مرد گفت: هيچ كدام نبوده است. من خانه ام را فروخته ام تا اداى دين كنم. محمد بن ابى عمير گفت: ذريح محاربى از امام صادق (علیه السلام) برايم حديثى نقل كرد كه: «لايخرج الرّجل عن مسقط رأسه بالدين؛ آدمى را به خاطر قرض، از وطن خود بيرون نمى كنند».
پس از آن به لفظ جلاله سوگند ياد كرد كه «با اين كه حتّى به يك درهم آن نيز محتاج هستم؛ امّا پول خانه مسكونى تو را نمى پذيرم».172
ابن بطّه درباره تأليفات وى مى گويد: «ابن ابى عمير، 94 كتاب تأليف كرده است»؛ ليكن متأسفانه اين آثار از بين رفت و تنها در بعضى از كتب، نامى از آنها برجاى مانده است كه برخى از آنها از اين قرارند: النوادر، الاستطاعة والأفعال، الردّ على أهل القدر والجبر، الامامة، البداء، المتعة، مسائل عن الرضا(علیه السلام)، الملاحم، يوم وليلة، الصلاة، مناسك الحج، الصيام، الرضاع، الطلاق، النكاح، التوحيد، المعارف، اختلاف الحديث.173
درباره اين كه چرا هيچ اثرى از آثار اين بزرگمرد به دوران ما نرسيده است، تاريخ نگاران نوشته اند: 1) چون نام بسيارى از شيعيان برجسته در سلسله اسناد حديث آمده بود و خطر افشا شدن نام آنان وجود داشت، لذا كتاب ها در منزل خواهرش نگاهدارى مى شد كه بر اثر باريدن باران و رطوبت، تمام آنها از بين رفت؛ 2) برخى گفته اند خواهر يا خواهر زاده اش، هنگامى كه او را به زندان افكندند، آنها را در زمين دفن كرده بود؛ بدين سبب از بين رفتند.174
رابطه نزديك ابن ابى عمير با امامان معصوم و مرجعيت علمى او سبب شده بود كه وى آمارى از پيروان آل على(علیه السلام) در اختيار داشته باشد. نزد هارون شكايت كردند كه وى اسامى شيعيان عراق را در اختيار دارد. خليفه از او خواست نام شيعيان را افشا كند. وى از افشاى نام آنها خوددارى كرد. اين مطلب بر هارون گران آمد؛ دستور داد او را دستگير كردند و در زندان افكندند و چندين سال زندانى بود.
پس از آن، او را به نزد هارون آوردند و از او خواستند تا نام شيعيان را بگويد. او مقاومت كرد. هارون دستور داد تا صد ضربه تازيانه به او بزنند. خود او گويد:
هنگامى كه مرا مى زدند، تعداد شلاقها كه به صد رسيد، توانم از دست رفت و نيروى ايمانم به سررسيد؛ نزديك بود نام شيعيان را بر زبان آورم؛ در اين لحظه شنيدم محمد بن يونس بن عبدالرحمان175 به من مى گفت: «يا ابن أبى عمير! اذكر موقفك عند اللّه؛ اى محمد بن ابى عمير! جايگاه خودت را در پيشگاه خداوند در نظر آر». من با شنيدن اين سخن به خود آمدم و قوّت قلب پيدا كردم و به زجر و شكنجه صبر كردم و نگفتم. الحمدللّه!176
ابن ابى عمير، پس از آزادى، تنها با تكيه بر حافظه به ذكر حديث مى پرداخت و چون دقت و تعهدش نسبت به نقل حديث از راويان ثقه فوق العاده بود، از اين رو مشايخ، مرسلات وى را تلقّى به قبول كرده اند.177
اضافه بر خدمات علمى و اجتماعى، وضع عبادت و سجده هاى طولانى او هم داستان آموزنده اى دارد. فضل بن شادان گويد:
به عراق رفته بودم. در آنجا ديدم فردى دوست خود را به خاطر سجده طولانى مورد انتقاد قرار داد و گفت: تو زن و فرزند دارى؛ بايد تلاش مضاعف داشته باشى و اين سجده هاى طولانى به صلاح تو نيست؛ چون چشمهايت صدمه مى بينند و سبب نابينايى تو خواهد شد و خانواده ات را به فقر و فلاكت خواهد انداخت.
او در جواب گفت: چرا مرا سرزنش مى كنى؟ سجده هاى من كه طولانى نيست! اگر سجده طولانى به كورى مى انجامد، بايد تاكنون چشمهاى محمد بن ابى عمير نابينا بود؛ چون او پس از فريضه صبح سر به سجده مى گذارد و هنگام نماز ظهر، سرش را از سجده بلند مى كند.178
در تاريخ وفات اين مرد مجاهد نستوه، اختلاف است. نجاشى و علامه حلّى مى نويسند كه او در سال 217ق، به بهشت عنبر سرشت رحلت كرد.179
پي نوشت :
151 . رجال الكشى، ص203، ش357 و ص485، ش919
152 . براى نمونه نگاه كنيد به: رجال النجاشى، ص446، ش1208
153 . همان.
154 . رجال الطوسى، ص346، ش5167 و ص368، ش5478
155 . خلاصة الأقوال، ص296، ش1103
156 . الفهرست، ابن نديم، ص309
157 . مجالس المؤمنين، ج1، ص410
158 . أحسن التراجم، ج2، ص237
159 . نگاه كنيد به: أعيان الشيعة، ج1، ص328؛ رجال النجاشى، ص493، ش946
160 . نگاه كنيد به: رجال الكشى، شماره هاى 917 و 926؛ معجم رجال الحديث.
161 . همان، ص483، ش910
162 . الفهرست، ص266، ش813؛ رجال النجاشى، ص447
163 . النوادر، فيض، ص9؛ و نيز ر.ك به: رجال الكشّى، شماره هاى 915 و 916
164 . رجال الكشى، ص491، ش939
165 . براى آگاهى بيشتر از ترجمه يونس بن عبدالرحمان، رجوع شود به: اتقان المقال، ص150؛ الأعلام، ج8، ص261؛ أعيان الشيعة، ج10، ص326ـ331؛ أحسن التراجم، ج2، ص236؛ بهجة الآمال، ج7، ص357؛ تأسيس الشيعة، ص328؛ التحرير الطاووسى، ص315؛ تنقيح المقال، ص3 و قسمت ياء، ص338؛ خلاصة الأقوال، ص296، ش1103؛ رجال الكشى، ص145 و 203؛ رجال النجاشى، ص446؛ ريحانة الأدب، ص404؛ الفهرست، ابن نديم، ص276؛ الكنى والألقاب، ج1، ص34ـ36 و ج2، ص225؛ مجالس المؤمنين، ج1، ص410، و ج2، ص 293ـ307؛ معجم الثقات، ص124؛ معجم رجال الحديث، ج، ص؛ معجم المؤلفين، ج13، ص348؛ منتهى المقال، ص336؛ منهج المقال، ص377؛ نقد الرجال، ص381؛ هداية المحدّثين، ص165؛ الوجيزة، ص54؛ وسائل الشيعة، ج20، ص369
166 . ر. ك به: رجال الكشى، ص؛ الفهرست، ص218، ش617؛ تنقيح المقال، ص162(باب محمد)؛ تفسير القمى، ج1، ص12 (مقدمه)؛ تحفة الأحباب، ص312؛ الكنى والألقاب، ج1، ص199 و 200
167 . رجال الكشى، ص590، ش1105؛ تنقيح المقال، ج2، ص62؛ تفسير القمى، ج1، ص11(مقدمه).
168 . معجم الرجال الحديث.
169 .رجال الكشى، ص589، ش 1103 و ص591، ش1106
170 . ر.ك به: سفينة البحار، چاپ جديد، ج2، ص366
171 . رجال الكشى، ص590 و 591
172 . سفينة البحار، چاپ جديد، ج2، ص366؛ الاختصاص، ص86؛ من لايحضره الفقيه، ج3، ص112؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص198
173 . ر. ك به: رجال النجاشى، ص327؛ الفهرست، ص218
174 . رجال النجاشى، ص326. خواهران او، سعيده و منبّه، از راويان احاديث اهل بيت(علیه السلام) مى باشند.
175 . از اصحاب حضرت رضا و جواد الائمه(علیه السلام) است.
176 . رجال الكشى، ص591؛ معجم رجال الحديث.
177 . نك: تنقيح المقال، ج2، ص63؛ كليات علم الرجال، ص215
178 . بهجة الآمال، ج 6، ص 228ـ 238
179 . رجال النجاشى، ص327؛ خلاصة الأقوال، ص240. براى مطالعه تفصيلى زندگى اين راوى، رجوع شود به: اتقان المقال، ص112؛ الأعلام، ج6 و ج1، ص131؛ بهجة الآمال، ص227؛ التحرير الطاووسى، ص251؛ تنقيح المقال، ج2، ص61ـ64 وج3، ص117، جامع الرّواة، ج2، ص50 ـ 56؛ جامع المقال، ص17؛ رجال ابن داوود، ص159؛ رجال الكشى، ص184، 211، 252، 556؛ ريحانة الأدب، ج7، ص361؛ الكنى والألقاب، ج1، ص191؛ مجمع الرجال، ج5، ص117، 122 و 212؛ معجم الثقات، ص171؛ معجم رجال الحديث، ج15، ص287 ـ 306؛ منتهى المقال، ص254؛ منهج المقال، ص275؛ نامه دانشوران، ج1، ص677؛ نقد الرجال، ص284؛ هداية المحدّثين، ص138؛ هدية العارفين، ج2، ص10؛ وسائل الشيعة، ج20، ص310؛ أحسن التراجم، ج2، ص78
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}