سوره شمس
سوره شمس نود و یکمین سوره قرآن و از سورههای مکی که در جزء سیام قرآن جای گرفته است. این سوره را بدین سبب شمس (خورشید) نامیدهاند که در آغاز آن به خورشید سوگند یاد شده است. این سوره بر موضوع اخلاقی تزکیه و تهذیب نفس تأکید دارد و به داستان صالح(علیه السلام) و ناقه صالح و پِی شدن آن به دست قوم ثمود و سرنوشت این قوم اشاره میکند.
نامگذاری سوره شمس
این سوره را به این دلیل شمس مینامند که خداوند در آغاز آن به خورشید سوگند یاد کرده است: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا: سوگند به خورشید و تابندگیاش».نام دیگر این سوره ناقه صالح است، به این جهت که در این سوره به داستان صالح(علیه السلام) و ناقه او اشاره شده است.
محل و ترتیب نزول
سوره شمس جزو سورههای مکی و در ترتیب نزول بیست و ششمین سورهای است که بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شده است.این سوره در چینش کنونی مصحف نود و یکمین سوره قرآن است و در جزء سیام قرار دارد.
تعداد آیات و دیگر ویژگیها
سوره شمس ۱۵ آیه، ۵۴ کلمه و ۲۵۳ حرف دارد. این سوره جزو سورههای مُفَصَّلات (دارای آیات کوتاه) و از سورههایی است که با سوگند آغاز میشوند.سوره شمس بیشترین سوگند (یازده سوگند) را در خود جای داده است.
متن و ترجمه سوره شمس
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِوَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿١﴾ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿٢﴾ وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿٣﴾ وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا ﴿٤﴾ وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿٥﴾ وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿٦﴾ وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾ قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا ﴿٩﴾ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا ﴿١٠﴾ کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا ﴿١١﴾ إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا ﴿١٢﴾ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّـهِ نَاقَةَ اللَّـهِ وَسُقْیَاهَا ﴿١٣﴾ فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا ﴿١٤﴾ وَلَا یَخَافُ عُقْبَاهَا ﴿١٥﴾
به نام خداوند رحمتگر مهربان
سوگند به خورشید و تابندگىاش، (۱) سوگند به مه چون پى [خورشید] رود. (۲) سوگند به روز چون [زمین را] روشن گرداند، (۳) سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد، (۴) سوگند به آسمان و آن کس که آن را برافراشت، (۵) سوگند به زمین و آن کس که آن را گسترد، (۶) سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد؛ (۷) سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن الهام کرد، (۸) که هر کس آن را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد، (۹) و هر که آلودهاش ساخت، قطعاً درباخت. (۱۰) [قوم] ثمود به سبب طغیان خود به تکذیب پرداختند. (۱۱) آنگاه که شقىترینشان بر[پا] خاست. (۱۲) پس فرستاده خدا به آنان گفت: «زنهار! مادهشتر خدا و [نوبت] آبخوردنش را [حرمت نهید]». (۱۳) و[لى] دروغزنش خواندند و آن [مادهشتر] را پى کردند، و پروردگارشان به [سزاى] گناهشان بر سرشان عذاب آورد و آنان را با خاک یکسان کرد. (۱۴) و از پیامد کار خویش، بیمى به خود راه نداد. (۱۵). 1
ثواب خواندن سوره شمس
مستحب است که در رکعت دوم و بنا بر بعضی دیگر از قولها در رکعت اول نماز عید فطر و نماز عید قربان سوره شمس خوانده شود.همچنین توصیه شده است که در روز دحوالارض (۲۵ ذیالقعده) هنگام بالا آمدن خورشید دو رکعت نماز بخوانید و در هر رکعت بعد از سوره حمد پنج بار سوره شمس را قرائت کنید.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به اصحاب و یاران خود توصیه میکرد که در نمازهای مختلفشان سوره شمس را بخوانند و همچنین در جای دیگری فرمود: هر کس سوره شمس را قرائت کند مانند آن است که به اندازه آنچه خورشید و ماه بر آن تابیده صدقه داده است.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: هر کس سوره شمس را قرائت کند در روز قیامت تمامی اعضای بدن او و اشیای کنار او به سود او گواهی میدهند و خداوند میفرماید شهادت شما در مورد بندهام را میپذیرم و به او پاداش میدهم، او را تا بهشت همراهی کنید تا هر آنچه دوست دارد برگزیند، نعمتهای بهشتی بر او گوارا باشد.
آثار و برکات سوره شمس
آثار و برکات این سوره شامل:۱. موفقیت در کارها و تقویت حافظه
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): هر کس که کم توفیق است، در قرائت سوره شمس مداومت ورزد، زیرا خداوند او را به هر سو که رو کند موفق میدارد و این کار موجب تقویت حافظه و مقبولیت و بلندی جایگاه او نزد مردم میشود و منفعتهای زیاد دیگری در آن نهفته است.۲. افزایش روزی
امام صادق (علیه السلام): برای کسی که روزی و توفیقش کم است و در کارش زیاد ضرر میکند و حسرت و افسوس در کارش زیاد دارد پسندیده است که بر قرائت سوره شمس مداومت داشته باشد، زیرا موجب افزایش روزی و توفیق او میشود.ختم سوره شمس
برای برآورده شدن حاجت و رهایی از دست دشمن به مدت ۳ روز (چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه) هنگام طلوع آفتاب ۳ بار سوره شمس را بخوانید و زمانی که به عبارت «فَأَلْهَمَهَا» رسیدید حاجت خود را بر زبان بیاورید. 2داستان سوره شمس
در تفسیر قمی در ذیل آیه (و نفس و ما سویها) آمده که: یعنى آن را بیافرید و صورتگرى کرد.و در مجمع البیان آمده: از زراره و محمد بن مسلم و حمران روایت شده که از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل کرده اند که در تفسیر آیه (فالهمها فجورها و تقویها) فرموده اند: یعنى براى او بیان کرده که چه کارهایى می کند و چه کارهایى نمی کند، و در تفسیر آیه (قد افلح من زکیها) فرمودند: یعنى رستگار شد هر کس اطاعت کرد (و قد خاب من دسیها)، و نومید و زیانکار شد هر کس که معصیت کرد.
و در الدر المنثور است که احمد، مسلم، ابن جریر، ابن منذر، و ابن مردویه از عمران بن حصین روایت کرده اند که گفت: مردى به رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم عرضه داشت: یا رسول اللّه آیا به نظر شما آنچه امروز مردم می کنند و درباره آن رنج می کشند چیزى است که خداى تعالى قبلا قضایش را رانده، و از پیش مقدرش کرده؟ و همچنین آنچه بعدا براى مردم پیش می آید و رفتارى که با پیامبر خود می کنند، و با همان رفتار حجت بر آنان تمام می شود، همه اینها از پیش مقدر شده؟ فرمود: بله سرنوشتى است که از پیش تعیین شده.
مرد پرسید پس حال که وضع چنین است دیگر این همه تلاش براى چیست؟ فرمود خداى تعالى وقتى کسى را براى یکى از دو سرنوشت فجور و تقوا خلق کرده، راه رسیدن به آن را هم برایش فراهم می سازد و او را آماده می کند تا براى رسیدن به آن هدف عمل کند، و این معنا را قرآن کریم تصدیق نموده، می فرماید: (و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها).
مؤلف: اینکه سائل پرسید: و همچنین آنچه بعدا براى مردم پیش می آید ... ، معنایش این است که: وجوب صدور فعل چه حسنه و چه سیئه از نظر قضا و قدرى که قبلا رانده شده منافات ندارد، با اینکه از نظر صدورش از انسان اختیارى و ممکن باشد و ما این معنا را مکرر در بحثهاى گذشته این کتاب ذکر نموده و توضیح دادیم.
و در همان کتاب است که ابن ابى حاتم، ابو الشیخ، ابن مردویه، و دیلمی، از جویبر از ضحاک از ابن عباس روایت کرده اند که گفت: از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم شنیدم می خواند: (قد افلح من زکیها ...) و می فرمود: رستگار شد نفسى که خدا آن را تزکیه کرده باشد، و زیانکار شد آن نفسى که خدا از هر چیزى محرومش کرده باشد).
مؤلف: اینکه در این حدیث تزکیه و محروم کردن را به خداى تعالى نسبت داده به وجهى درست است، و با انتساب اولى به اطاعت خود انسان، و دومی به معصیت خود آدمی منافات ندارد، چون مکرر خاطر نشان کرده ایم که محرومیت از هدایت، و به عبارت دیگر اضلال تنها به عنوان مجازات منسوب به خدا می شود، و خداى تعالى هرگز ابتدا کسى را اضلال نمی کند، همچنان که خودش فرمود: (و ما یضل به الا الفاسقین).
و در مجمع البیان آمده که روایت صحیح از عثمان بن صهیب از پدرش رسیده که گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم به على بن ابى طالب فرمود: شقى ترین اولین چه کسى بود؟ عرضه داشت کشنده ناقه صالح. فرمود درست گفتى، حال بگو ببینم شقى ترین آخرین کیست؟ على (علیه السلام) می گوید: عرضه داشتم نمی دانم یا رسول الله، فرمود آن کسى است که تو را بر اینجایت (اشاره کرد به فرق سرش) ضربت می زند.
مؤلف: این معنا را از عمار یاسر نیز روایت کرده.
و در تفسیر برهان است که ثعلبى و واحدى، هر دو به سند خود از عمار و از عثمان بن صهیب، و از ضحاک و ابن مردویه به سند خود از جابر بن سمره، و از عمار و از ابن عدى و یا از ضحاک، و خطیب بغدادى در تاریخ خود از جابر بن سمره، و طبرانى و موصلى و احمد از ضحاک از عمار، روایت کرده اند که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: اى على اشقاى اولین کشنده ناقه صالح بود، و اشقاى آخرین قاتل تو است. و در روایتى آمده که اشقاى آخرین کسى است که این - محاسنت - را با این - خون سرت - خضاب می کند.
شتر عجیب، معجزه بزرگ حضرت صالح علیه السلام
در قرآن هفت بار سخن از این شتر با واژه ناقه (شتر ماده) آمده است، آفرینش و شیوه زندگی و اوصاف این ناقه از عجائب خلقت است، کوتاه سخن آن که: قوم ثمود با کمال گستاخی به صالح علیه السلام گفتند: تو از افسون شدگان هستی و عقلت را از دست دادهای، تو مانند ما بشر هستی، اگر راست می گویی معجزه و نشانهای بیاور. (شعرا، 153 و 154) و چنان که گفته شد، حضرت صالح علیه السلام به قوم سرکش خود پیشنهاد کرد که من دارای معجزه هستم و همین معجزه نشانه صدق و راستی من است، و به شما پیشنهاد می کنم که هر تقاضایی دارید از من بخواهید تا من از خدای خود بخواهم و آن تقاضا تحقق یابد. نمایندگان قوم ثمود که هفتاد نفر از برگزیدگان آنها بودند، صالح علیه السلام را کنار کوهی بردند و گفتند: تقاضای ما این است که از خدا بخواه در کنار همین کوه ناگهان شتری را که بسیار بزرگ و سرخ پر رنگ و دارای بچه ده ماهه در رحم باشد، همین لحظه از دل کوه بیرون آید. صالح تقاضای آنها را پذیرفت و ناگاه حاضران دیدند کوه شکافته شد، و شتری عظیم ازدل آن بیرون آمد، و دارای همه آن ویژگیهایی بود که آنها می خواستند.بعضی نوشتهاند: این ناقه از می ان همان سنگی که قوم ثمود آن را تعظیم می کردند، و در مقابلش قربانیها می نمودند، به اذن خدا و شفاعت حضرت صالح علیه السلام بیرون جهید، هنگامی که آن سنگ شکافته شد، صدای بسیار بلند و وحشت انگیزی که نزدیک بود عقلها را از سر خارج سازد برخاست، و کوه به لرزه در آمد، نخست سر شتر از می ان سنگ بیرون آمد و سپس به تدریج بقیه اعضای او، تا این که تمام پیکر شتر خارج شد، و روی زمین ایستاد. بت پرستان قوم ثمود که انتظار آن را نداشتند تا به این زودی معجزه صالح علیه السلام آشکار گردد، شگفت زده گفتند: از خدا بخواه که بچه شتر را نیز از رحمش بیرون آورد. حضرت صالح از خدا خواست، در همان لحظه بچه آن ناقه از رحم او جدا شد، و به دور مادرش گردش کرد. به این ترتیب، حضرت صالح علیه السلام معجزه صدق پیامبری خود را به طور کامل به آنها نشان داد. در این هنگام آنها چارهای جز این ندیدند که ایمان بیاورند، اظهار ایمان کردند و تصمیم گرفتند تا نزد قوم خود رفته و معجزه حضرت صالح علیه السلام را به آنها خبر دهند و آنان را به سوی ایمان دعوت کنند، ولی 64 نفر از آنها در مسیر راه مرتد شدند، و یک نفر نیز در شک و تردید افتاد، و در نتیجه تنها پنج نفر در ایمان خود پا برجا باقی ماندند. ناقه صالح دارای ویژگیهایی بود، که هر کدام از آنها می توانست قلوب مردم را جذب کند و باعث ایمان آنها به حضرت صالح شود، از این رو مخالفان سعی داشتند این معجزه را نابود کنند. خداوند به صالح علیه السلام وحی کرد که: ما ناقه را برای امتحان و آزمایش قوم می فرستیم، و به مردم خبر ده که آب شهر باید در میان آنها تقسیم شود، یک روز از برای ناقه، و یک روز برای اهالی شهر باشد. و هر کدام از آنها باید در نوبت خود حضور یابد، و دیگری مزاحم او نشود (قمر، 27 و 28) مردم آب شهر را نوبت بندی کردند، یک روز نوبت ناقه بود که همه آب را می آشامید، و روز دیگر نوبت مردم که از آن آب استفاده کنند. حضرت صالح علیه السلام به قوم ثمود چنین فرمود: ای قوم من! خدا را بپرستید که جز او معبودی برای شما نیست، دلیل روشنی از طرف پروردگار برای شما آمده است، و آن این ناقه الهی است، که برای شما معجزهای بزرگ است، این ناقه را به حال خود بگذارید که در سرزمین خدا (از علفهای بیابان) بخورد، و به آن آزار نرسانید. خداوند در سوره هود، ماجرای ناقه حضرت صالح علیه السلام و همچنین اتفاقاتی که بعد از پدیدار شدن ناقه درمیان قوم ثمود افتاد مطرح می کند و یا قوم هذه ناقة الله لکم آیة. و یا قوم هذه ناقة الله لکم آیة فذروها تأکل فی أرض الله و لا تمسوها بسو فیأخذکم عذاب قریب. فعقروها فقال تمتعوا فی دارکم ثلاثة أیام ذلک وعد غیر مکذوب (سوره هود 64-65)- اى قوم من! این ناقه خداوند است که براى شما دلیل و نشانه اى است بگذارید در زمین خدا به چرا مشغول شود و هیچگونه آزارى به آن نرسانید که بزودى عذاب خدا شما را فرو خواهد گرفت.65- (اما) آنها آن را از پاى در آوردند و او به آنها گفت (مهلت شما تمام شده) سه روز در خانه هاتان متمتع گردید (و بعد از آن عذاب الهى فرا خواهد رسید) این وعده اى است که دروغ نخواهد بود.
ناقه در لغت به معنى شتر ماده است، در آیه فوق و بعضى دیگر از آیات قرآن، اضافه به الله شده است و این نشان می دهد که این ناقه ویژگیهایى داشته و با توجه به اینکه در آیه فوق به عنوان آیه و نشانه الهى و دلیل حقانیت ذکر شده است، روشن می شود که این ناقه یک ناقه معمولى نبود و از جهت یا جهاتى خارق العاده بوده است. ولى در آیات قرآن این مساله به طور مشروح نیامده است که ویژگیهاى این ناقه چه بوده است؟ همین اندازه می دانیم یک شتر عادى و معمولى نبوده است. تنها چیزى که در دو مورد از قرآن آمده این است که صالح در مورد این ناقه به قوم خود اعلام کرد که آب آن منطقه باید سهم بندى شود، یک روز سهم ناقه و یک روز سهم مردم باشد (هذه ناقة لها شرب و لکم شرب یوم معلوم- گفت: این ماده شترى است که یک روز نوبت آب حق او، و یک روز معین حق شماست.
در سوره شمس نیز اشاره مختصرى به این امر آمده است، آنجا که می فرماید فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقیاها ترجمه: پس پیامبر خدا به آنها گفت ناقه خدا را با آب خوردنش (آزاد) گذارید.
ولى کاملا مشخص نشده که این تقسیم آب چگونه خارق العاده بوده، یک احتمال این است که آن حیوان آب فراوانى می خورده بگونه اى که تمام آب چشمه را به خود اختصاص می داده، احتمال دیگر آن است که به هنگامی که آن حیوان وارد آبشخور می شده حیوانات دیگر جرئت ورود به محل آب را نداشتند.! اما چگونه این حیوان از تمام آب می توانسته استفاده کند این احتمال هست که آب آن قریه کم بوده، مانند آب قریه هایى که چشمه کوچکى بیش ندارند و مجبورند آب را در تمام شبانه روز در یک گودال مهار کنند تا مقدارى از آن جمع شود و قابل استفاده گردد. ولى از طرفى از پاره اى از آیات سوره شعرا استفاده می شود که قوم ثمود در منطقه کم آبى زندگى نداشتند، بلکه داراى باغها و چشمه سارها و زراعتها و نخلستانها بودند أ تترکون فی ما هاهنا آمنین فی جنات و عیون و زروع و نخل طلعها هضیم
به هر حال قرآن این مساله را در مورد ناقه صالح به طور سربسته و اجمال بیان کرده است. ولى در بعضى از روایات که از طرق شیعه و اهل تسنن نیز نقل شده می خوانیم که از عجائب آفرینش این ناقه آن بوده که از دل کوه بیرون آمد و خصوصیات دیگرى نیز براى آن نقل شده است.
در جای دیگری (خدای سبحان درباره ی خصوص شتر فرموده است: افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت.
ترجمه: آیا به کیفیت آفرینش شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده و نشانه ی توحید الهی است؟ اما بعضی از اشیا که آفرینش آنها واسطه ی کمتری دارد و از حرمت بیشتری برخوردار است، به نحو خاص به خداوند استناد دارد.، اما شتر صالح خصوصیتی دارد که در دیگر شترها نیست. از این جهت حضرت صالح می گوید: این ناقة الله است. خداوند می فرماید: انا مرسلوا الناقة فتنة لهم
این ناقه را به صورت پیک خاص فرستادیم و او رسالت ما را بر عهده دارد. تنها مسأله خلقت مطرح نیست، زیرا خداوند همه ی حیوانات را خلق کرده است، اما رسالت، مستقیم بر عهده آنها نیست، ولی درباره ی ناقه ی صالح می فرماید: انا مرسلوا الناقة فتنة لهم؛ ما این ناقه را برای آزمایش اینها ارسال کردیم و از این جهت که به خدا استناد دارد، گرامی است واین علامت و نشانه ی خاص، معجزه است: کاری به این ناقه نداشته باشید و اگر برخورد بدی با او داشتید عذابی دردناک شما را خواهد گرفت: فذروها تأکل فی ارض الله ولا تمسوها بسو فیأخذکم عذاب قریب
به هر حال با تمام تاکیدهایى که این پیامبر بزرگ یعنى صالح در باره آن ناقه کرده بود آنها سرانجام تصمیم گرفتند، ناقه را از بین ببرند چرا که وجود آن با خارق عاداتى که داشت باعث بیدار شدن مردم و گرایش به صالح می شد، لذا گروهى از سرکشان قوم ثمود که نفوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خویش می دیدند، و هرگز مایل به بیدار شدن مردم نبودند، چرا که با بیدار شدن خلق خدا پایه هاى استعمار و استثمارشان فرو می ریخت، توطئه اى براى از می ان بردن ناقه چیدند و گروهى براى این کار مامور شدند و سرانجام یکى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه یا ضرباتى که بر آن وارد کرد آن را از پاى در آورده (فعقروها). عقروها از ماده عقر (بر وزن ظلم) به معنى اصل و اساس و ریشه چیزى است و عقرت البعیر یعنى شتر را سر بریدم و نحر کردم، و چون کشتن شتر سبب می شود که از اصل، وجودش برچیده شود این ماده در این معنى به کار رفته است، گاهى به جاى نحر کردن پى کردن شتر و یا دست و پاى آن را قطع نمودن، تفسیر کرده اند که در واقع همه آنها به یک چیز باز می گردد و نتیجه اش یکى است.
ماجرای شتر صالح علیه السلام در روایات
در کافى با ذکر سند از ابى بصیر روایت کرده که گفت: من به امام صادق علیه السلام عرضه داشتم: آیه شریفه کذبت ثمود بالنذر فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر ترجمه: قوم ثمود بیم رسانان را تکذیب کردند.پس گفتند: آیا بشرى یکه و تنها از خودمان را پیروى کنیم؟ در این صورت ما واقعا در گمراهى و جنون خواهیم بود (قمر، 23و 24). به کجاى داستان ثمود نظر دارد؟ فرمود: این آیه راجع به این است که قوم ثمود، صالح علیه السلام را تکذیب کردند و خداى تعالى هرگز هیچ قومی را هلاک نکرد مگر بعد از آنکه قبل از آن پیغمبرانى براى آنان مبعوث نمود و حجت را به وسیله احتجاج آن رسولان بر آن قوم تمام نمود. قوم ثمود نیز از این سنت مستثنا نبودند، خداى عزوجل حضرت صالح علیه السلام را بر آنان مبعوث کرد و این قوم دعوتش را اجابت نکرده بر او شوریدند و گفتند: ما ابدا به تو ایمان نمی آوریم مگر بعد از آنکه از شکم این صخره، ماده شترى حامله بر ایمان در آورى، و به قسمتى از کوه و یا به صخره اى که صما بود (سنگ بسیار سخت) اشاره کردند، جناب صالح علیه السلام نیز بر طبق خواسته آنها معجزه اى کرد و ماده شتر آبستنى را از آن صخره بیرون آورد. خداى تعالى سپس به صالح وحى فرستاد که به قوم ثمود بگو: خداى تعالى آب محل را بین شما و این ناقه تقسیم کرد، یک روز شما از آن بنوشید و روز دیگر این ناقه را رها کنید تا از آن استفاده کند، و روزى که نوبت ناقه بود آن حیوان آب را می نوشید و بلا فاصله به صورت شیر تحویل می داد و هیچ صغیر و کبیرى نمی ماند که در آن روز از شیر آن ننوشد و چون شب تمام می شد صبح کنار آن آب می رفتند و آن روز را از آن آب استفاده می کردند و شتر هیچ از آن نمی نوشید.مدتى - که خدا مقدار آن را می داند - بدین منوال گذراندند و بار دیگر سر به طغیان برداشته، دشمنى با خدا را آغاز کردند، نزد یکدیگر می شدند که بیایید این ناقه را بکشیم و چهار پایش را قطع کنیم تا از شر او راحت بشویم، چون ما حاضر نیستیم آب محل یک روز مال او باشد و یک روز از آن ما، آنگاه گفتند: کیست که کشتن او را به گردن بگیرد و هر چه دوست دارد مزد دریافت کند؟ مردى احمر (سرخ روى) و اشقر (مو خرمایى) و ازرق (کبود چشم) که از زنا متولد شده و کسى پدرى برایش نمی شناخت به نام (قدار) که شقیى از اشقیا بود و در نزد قوم ثمود معروف به شقاوت و شئامت بود، داوطلب شد این کار را انجام دهد، مردم هم مزدى برایش معین کردند.همین که ماده شتر متوجه آب شد، (قدار) مهلتش داد تا آبش را بنوشد، حیوان بعد از آنکه سیراب شد و برگشت (قدار) که در سر راهش کمین کرده بود برخاست و شمشیرش را به جانب آن ناقه فرود آورد ولى کارگر نیفتاد، بار دیگر فرود آورد و او را به قتل رساند، ناقه به پهلو به زمین افتاد و بچه اش فرار کرد و به بالاى کوه رفت و سر خود را به سوى آسمان بلند کرد و سه بار فریاد بر آورد. قوم ثمود از ماجرا خبردار شدند همه سلاحها را بر گرفتند و کسى از آن قوم نماند که ضربتى به آن حیوان نزند و آنگاه گوشت او را بین خود تقسیم کردند و هیچ صغیر و کبیرى از آنان نماند که از گوشت آن حیوان نخورده باشد. صالح چون این را دید به سوى آنان رفت و گفت: اى مردم! انگیزه شما در این کار چه بود و چرا چنین کردید و چرا امر پروردگارتان را عصیان نمودید؟ آنگاه خداى تعالى به وى وحى کرد که قوم تو طغیان کردند و از در ستمکارى ناقه اى را که خداى تعالى به سوى آنان مبعوث کرده بود تا حجتى علیه آنان باشد، کشتند با اینکه آن حیوان هیچ ضررى به حال آنان نداشت و در مقابل، عظیم ترین منفعت را داشت، به آنان بگو که من عذابى به سوى آنان خواهم فرستاد و سه روز بیشتر مهلت ندارند اگر توبه کردند و به سوى من بازگشتند من توبه آنان را می پذیرم و از رسیدن عذاب جلوگیرى می کنم و اگر همچنان به طغیان خود ادامه دهند و توبه نکنند و به سوى من باز نگردند عذابم را در روز سوم خواهم فرستاد. صالح نزد آنان آمد و فرمود: اى قوم! من از طرف پروردگارتان پیامی برایتان آورده ام، پروردگارتان می گوید، اگر از طغیان و عصیان خود توبه کنید و به سوى من بازگشته، از من طلب مغفرت کنید شما را می آمرزم و من نیز به رحمت خود به سوى شما برمی گردم و توبه شما را می پذیرم .همین که صالح این پیام را رساند عکس العملى زشت تر از قبل از خود نشان داده و سخنانى خبیث تر و ناهنجارتر از آنچه تاکنون می گفتند به زبان آوردند، گفتند: یا صالح ائتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین. صالح فرمود: شما فردا صبح رویتان زرد می شود و روز دوم سرخ می گردد و روز سوم سیاه می شود. و همین طور شد، در اول فرداى آن روز رخساره ها زرد شد، نزد یکدیگر شده و گفتند که اینک آنچه صالح گفته بود تحقق یافت، طاغیان قوم گفتند: ما به هیچ وجه به سخنان صالح گوش نمی دهیم و آن را قبول نمی کنیم هر چند که آن بلایى که او را از پیش خبر داده عظیم باشد، روز دوم صورتهایشان گلگون شد باز نزد یکدیگر رفته و گفتند که اى مردم، آنچه صالح گفته بود فرا رسید! این بار نیز سرکشان قوم گفتند: اگر همه ما هلاک شویم حاضر نیستیم سخنان صالح را پذیرفته، دست از خدایان خود برداریم، خدایانى که پدران ما آنها را می پرستیدند. در نتیجه توبه نکردند و از کفر و عصیان برنگشتند به ناچار همین که روز سوم فرا رسید چهره هایشان سیاه شد باز نزد یکدیگر شدند و گفتند: اى مردم! عذابى که صالح گفته بود فرا رسید و دارد شما را می گیرد، سرکشان قوم گفتند: آرى آنچه صالح گفته بود ما را فرا گرفت. نیمه شب، جبرئیل به سراغشان آمد و نهیبى بر آنان زد که از آن نهیب و صدا پرده گوشهایشان پاره شد و دلهایشان چاک و جگرهایشان متورم شد و چون یقین کرده بودند که عذاب نازل خواهد شد در آن سه روز کفن و حنوط خود را به تن کرده بودند و چیزى نگذشت که همه آنان در یک لحظه و در یک چشم برهم زدن هلاک شدند، چه صغیرشان و چه کبیرشان حتى چهارپایان و گوسفندانشان مردند و خداى تعالى آنچه جاندار در آن قوم بود هلاک کرد و فرداى آن شب در خانه ها و بسترها مرده بودند، خداى تعالى آتشى با صیحه اى از آسمان نازل کرد تا همه را سوزانید، این بود سرگذشت قوم ثمود.
نباید در این حدیث به خاطر اینکه مشتمل بر امورى خارق العاده است از قبیل اینکه همه جمعیت از شیر ناقه مزبور می نوشیدند و اینکه همه آن جمعیت روز به روز رنگ رخسارشان تغییر می کرد اشکال کرد، براى اینکه اصل پیدایش آن ناقه به صورت اعجاز بوده و قرآن عزیز به معجزه بودن آن تصریح کرده و نیز فرموده که: آب محل در یک روز اختصاص به آن حیوان داشته و روز دیگر مردم از آب استفاده می کردند و وقتى اصل یک پدیده اى عنوان معجزه داشته باشد دیگر جا ندارد که در فروعات و جزئیات آن اشکال کرد. و اما اینکه حدیث، صیحه و نهیب را از جبرئیل دانسته منافات با دلیلى ندارد که گفته است: صیحه آسمانى بوده که با صداى خود آنها را کشته و با آتش خود سوزانده، براى اینکه هیچ مانعى نیست از اینکه حادثه اى از حوادث خارق العاده عالم و یا حادثه جارى بر عالم را به فرشته اى روحانى نسبت داد با اینکه فرشته در مجراى صدور آن حادثه قرار داشته، همچنانکه سایر حوادث عالم از قبیل مرگ و زندگى و رزق و امثال آن نیز به فرشتگانى که در آن امور دخالت دارند نسبت داده می شود. و اینکه امام صادق علیه السلام فرمود: قوم ثمود در این سه روزه کفن و حنوط خود را پوشیده بودند، گویا خواسته است بطور کنایه بفرماید که: آماده مرگ شده بودند.
در بعضى از روایات درباره خصوصیات ناقه صالح آمده که آنقدر درشت هیکل بود که فاصله بین دو پهلویش یک می ل بوده. (و میل به گفته صاحب المنجد مقدار معینى ندارد، بعضى آن را به یک چشم انداز معنا کرده اند و بعضى به چهار هزار ذراع که حدود دو کیلومتر می شود) و همین مطلب از امورى است که روایت را ضعیف و موهون می کند البته نه براى اینکه چنین چیزى ممتنع الوقوع است - چون این محذور قابل دفع است و ممکن است در دفع آن گفته شود: حیوانى که اصل پیدایشش به معجزه بوده، خصوصیاتش نیز معجزه است - بلکه از این جهت که (در خود روایات آمده که مردم از شیر آن می نوشیدند و حیوانى که بین دو پهلویش دو کیلومتر فاصله باشد باید ارتفاع شکم و پستانش به سه کیلومتر برسد) چنین حیوانى با در نظر گرفتن تناسب اعضایش باید بلندى کوهانش از زمین شش کیلومتر باشد و با این حال دیگر نمی توان تصور کرد که کسى بتواند او را با شمشیر به قتل برساند، درست است که حیوان به معجزه پدید آمده ولى قاتل آن دیگر بطور قطع صاحب معجزه نبوده، بله با همه این احوال جمله لها شرب یوم و لکم شرب یوم - یک روز آب محل از آن شتر و یک روز براى شما خالى از اشاره و بلکه خالى از دلالت بر این معنا نیست که ناقه مزبور جثه اى بسیار بزرگ داشته است.
ثقة الاسلام کلینى رحمت الله علیه در روضه کافى از امام صادق علیه السلام روایت کرده که قوم ثمود سنگى داشتند که آن را پرستش می کردند و سالى یک روز در کنار آن جمع می شدند و برایش قربانى می کردند و چون صالح به سوى آن ها مبعوث شد بدو گفتند: اگر راست می گویى، از خداى خویش بخواه تا از این سنگ سخت، ماده شترى ده ماهه براى ما بیرون بیاورد. صالح نیز اى خدا خواست و ماده شتر با همان ویژگى هایى که خواسته بودند، از سنگ خارج شد.
در این وقت خداى تبارک و تعالى به صالح وحى فرمود: به این ها بگو که خداوند مقرر فرموده که آب (این قریه) یک روز از آن شتر باشد و یک روز از شما!
و هرروز که نوبت شتر بود، آب را می خورد و به جاى آن به همه مردم شیر می داد و هیچ کوچک و بزرگى نبود که در آن روز از شیر آن شتر می خورد و چون روز دیگر می شد، مردم از آب استفاده می کردند و شتر آب نمی خورد. در حدیث على بن ابراهیم است که چون روز دیگر می شد،(یعنى روزى که نوبت شتر نبود) آن ماده شتر می آمد و در وسط روستاى آن ها می ایستاد و مردم هر اندازه شیر می خواستند از آن شتر می دوشیدند و می بردند.
طبرسى رحمت الله علیه فرمود: روزى که آبشخور شتر بود، آن شتر می آمد و سربه آب می گذارد و بلند نمی کرد تا هر چه آب بود همه را می خورد، سپس سرش را بلند می کرد و پاهاى خود را باز می کرد. مردم می آمدند و هر چه شیر می خواستند می دوشیدند و می خوردند، سپس ظرف ها را می آوردند و هم چنان شیر در آن ظرف ها دوشیده و همه را پر می کردند که دیگر ظرف خالى باقى نمی ماند. راستى که معجزه اى عجیب و حیوانى شگفت انگیز بود. حضرت صالح فقط به آن ها گوش زد کرد: اى مردم! این شتر خداست که شما را در آن نشانه و معجزه اى است و خداوند آن را براى شما معجزه قرار داده و دلیلى بر صدق نبوت و دعوى من قرار داده است. او را به حال خود واگذارید تا در زمین خدا بچرد و گیاه و علف بخورد و آسیبى بدو نرسانید که عذاب زودرس شما را فرا خواهد گرفت
با این که صالح آن مردم را از آسیب رساندن بدان ناقه برحذر داشت و عذاب خدا را گوش زد کرد و از آن گذشته، وجود آن حیوان براى آن ها نعمت بزرگ بود و معجزه عجیبى به شمار می رفت، اما هیچ یک از این ها نتوانست جلوى دشمنان صالح را بگیرد و سرانجام شتر را پى کردند و به عذاب الهى دچار گشتند.
سبب کشتن ناقه صالح
در این که سبب این کار آن ها چه بود که ناقه صالح را کشتند، اختلاف نظراست. در حدیثى که کلینى در روضه کافى روایت کرده و ما قسمتى از آن را قبل از این براى شما نقل کردیم، امام صادق علیه السلام فرمود: مدتى بدین حال بودند و شتر هم چنان با آن ها می زیست تا این که سرکشى برخدا را آغاز کردند و به هم گفتند که بیایید تا این شتر را بکشیم و از شرش آسوده شویم، زیرا ما نمی توانیم تحمل کنیم که یک روز آب نوبت او باشد و روز دیگر نوبت ما. به این دلیل تصمیم گرفتند آن حیوا را بکشند و گفتند که هرکس این کار را قبول کند، هر چه مزد خواست به او می دهیم. تا این که مردى سرخ رو و کبود چشم به نام قدار که حرام زاده بود و پدرش معلوم نبود، نزد آن ها آمد و آمادگى خود را براى این کار اعلام داشت و مزدى براى او تعیین کردند. ابن اثیر در کامل گفته است: خداى تعالى به صالح وحى کرد که در آینده نزدیکى قوم تو شتر را خواهند کشت. صالح مطلب را به آن ها گفت و آن ها به او گفتند که ما هرگز این کار نخواهیم کرد. صالح فرمود: اگر شما هم نکنید، فرزندى از شما به وجود خواهد آمد که او این کار را انجام می دهد. آن ها پرسیدند: نشانه آن شخص چیست که به خدا سوگند اگر ما او را بیابیم، به قتل می رسانیم. فرمود: پسرى است سرخ رو و کبود چشم و سرخ مو. از قضا در بین بزرگان روستا، یکى از آن ها پسرى داشت که زن نگرفته بود و دیگرى دخترى داشت که همسر نداشت. آن دو تصمیم گرفتند آن پسر و دختر را به ازدواج یک دیگر در آوردند و چون ازدواج کردند، همان سال پسرى که صالح خبر داده بود به دنیا آمد. از آن سو مردم قابله هایى انتخاب کرده و مأمورانى هم به همراه آنها گمارده بودند تا هر وقت چنین پسرى به دنیا آمد، به آن ها خبر دهند. وقتى مولود مزبور از همان زن و شوهر به دنیا آمد، زنان فریاد زدند که این همان پسرى است که صالح پیغمبر خبر داد. مأموران خواستند آن فرزند را از آنها بگیرند، ولى آن دو پیرمرد که جد آن مولود بودند، مانع این کار شده و گفتند: هرگاه صالح خواست، ما او را به قتل می رسانیم. قبل از این ماجرا، نه نفر از مردم آن قریه نیز فرزندانى پیدا کرده بودند و از ترس که مبادا آن ها کشنده ناقه صالح باشند، بچه هاى خود را کشته بودند، اما پس از این که آن ها را به قتل رساندند، از کار خود پشیمان شده و کینه صالح را به دل گرفتند و در صدد قتل آن حضرت برآمدند و دست به فساد و تبه کارى زدند. مرحوم طبرسى در مجمع البیان از سدى نقل کرده که او گفته است: وقتى که قدار بزرگ شد، روزى با دوستان خود در جایى نشسته و می خواستند شراب بخورند، و بدین منظور قدرى آب طلبیدند که در شراب بریزند، ولى آب نبود، چون آن روز، آبشخور ناقه صالح بود و آن حیوان آب ها را خورده بود. این وضع برآن ها دشوار آمد. قدار گفت: مایلید تا من این شتر را بکشم؟ آنها گفتند: آرى. بدین ترتیب مقدمات قتل ناقه فراهم شد.کعب نقل کرده که سبب پى کردن ناقه صالح ان شد که زنى میان ثمود بود به نام ملکا و این زن بر آن مردم ریاست داشت. هنگامی که مردم متوجه حضرت صالح شدند و او را به بزرگى شناختند، حسد آن زن تحریک شد و در صدد قتل آن حضرت و پى کردن ناقه برآمد. از آن سو میان ثمود زن زیبایى بود به نام قطام که معشوقه قدار بن سالف بود و زن زیباى دیگرى به نام قبال که معشوقه شخصى به نام مصدع. قدار و مصدع هر شب نزد آن دو می رفتند و شراب می نوشیدند و به عیش و عشرت می پرداختند. ملکا به قطام و قبال گفت: اگر امشب قدار و مصدع نزد شما آمدند، تن به معاشرت به آن دو نداده و اطاعتشان نکنید و به آنها بگویید که ملکا از صالح و ناقه او غمگین است و تا آن شتر را نکشید، ما حاضر به کامروا ساختن شما نخواهیم شد. همین ماجرا سبب شد که آن دو درصدد کشتن ناقه برآیند و این کار را انجام دهند.آلوسى درتفسیر خود گفته است: حیوانات قوم ثمود هرگاه شتر را می دیدند، می گریختند و از ترس رمی می کردند. هنگام تابستان، آن شتر از دره بیرون می آمد و حیوانات دیگر می گریختند و به سوى دره سرازیر می شدند و در زمستان، به طرف دره می آمد و حیوانات دیگر از دره بیرون می رفتند. و فرار می کردند همین امر سبب شد که مردم در صدد قتل آن شتر برآیند و حیوانات خود را از آن شتر آسوده سازند.میان آن ها دو زن ثروتمند بودند که مال وشتر زیادى داشتند: یکى به نام صدوق که خود را به مردى به نام مصدع تسلیم کرد، به شرط آن که ناقه را پى کند و دیگرى زنى بود به نام عنیزه که دختران زیبایى داشت و حاضر شد یکى از آن دخترها را به قداربن سالف بدهد، مشروط بر این که شتر را بکشد. قدار و مصدع براى کام جویى از آن ها کشتن شتر را به عهده گرفتند و هفت مرد دیگر را نیز با خود هم دست کرده و ناقه را پى کردند. به هر طریق، خداوند براى آزمایش آن مردم، طبق درخواست آن ها شترى را با آن ویژگى ها فرستاد، ولى آن ها نتوانستند از نعمت بزرگ الهى بهره مند شوند و آن شتر را کشتند.
خداوند در سوره قمر فرموده است: ما شتر را براى آزمایش ایشان فرستادیم.
شیعه و سنى از رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت کرده اند که فرمود: شقى ترین مردم در اولین، پى کننده ناقه صالح است و شقى ترین مردم در آخرین، کسى است که على علیه السلام را به قتل می رساند.
پس از کشتن ناقه صالح
با مختصر اختلافى که در کیفیت کشتن ناقه صالح ذکر شده، قدار و مصدع و همدستانشان شتر را پى کردند. بخل، حسد و سایر صفات مذمومی که همیشه منشا بدبختى هاى ملت ها بوده، کار خود را کرد و غریزه جنسى هم کمک کرد و راه را براى انجام جنات دیگرى در روى زمین هموار ساخت و عشق رسیدن به یک یا چند زن زیبا، مردانى را براى از بین بردن نشانه الهى مصمم ساخت و سرانجام با وسایلى که در آن روزگار در اختیار داشتند، مانند تیر و شمشیر، سر راه شتر کمین کرده و همین که شتر براى خوردن آب می رفت، به وى حمله کردند و هر کدام ضربه اى بدو زده و او را از پاى درآوردند. سپس نیزه اى به گلویش زده و نحرش کردند. مردم نیز اجتماع نمودند و گوشتش را تقسیم کردند و طبق روایت کلینى همگى با قدار در قتل ناقه شرکت کرده و هر کدام ضربتى به آن حیوان زدند.سپس گوشتش را میان خود تقسیم کردند و کوچک و بزرگى نماند جز آن که از آن گوشت خورد. مطابق بعضى از روایات، بچه اش را نیز کشتند و گوشت او را هم تقسیم کردند، ولى طبق بعضى روایات دیگر، بچه آن شتر همین که مادر خود را در خاک و خون دید، به سوى کوه فرار کرد.
وقتى به بالاى کوه رسید، ناله اى کرد که دل ها را مضطرب و دگرگون ساخت. در این وقت حضرت صالح پدیدار شد. مردم از هر سو به جانب او دویده و هر کدام گناه را به گردن دیگرى انداخته و می گفتند که فلانى شتر را پى کرد و ما گناهى نداریم. 3
پی نوشت:
1.www.fa.wikishia.net
2.www.rasekhoon.net
3.www.ommolketab.ir
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}