ميراث خواجه نصیر الدین طوسی
ميراث خواجه نصیر الدین طوسی
باز خواني خدمات خواجه نصيرالدين طوسي در دفاع از موجوديت شيعي و ايراني
خواجه در ابتداي حيات سياسي - اجتماعي خويش با خاتمه يافتن سه حكومت بسيار قدرتمند خوارزمشاهي، اسماعيلي و خلافت عباسي روبرو است كه به ويژه دو مورد آخر دوامي به قدمت چند قرن داشته اند. وي همچنين شاهد تأسيس و روي كار آمدن حكومت ايلخاني در ايران است. خواجه در ابتداي حمله مغول مدتي در قلاع اسماعيليان بود و از آغاز تأسيس حكومت ايلخاني تا پايان حيات خود را نيز در دربار ايلخانان گذراند. تتبع در حيات خواجه نصير با فهم شرايط سياسي - اجتماعي او ميسور است و برعكس؛ فهم انديشه اين دوره بدون شناخت انديشه و عملكرد خواجه كامل نخواهد بود.
اين پرسش جدي است كه خواجه چه نقشي در تحولات زمانه خود ايفا نمود؟ آيا توانست در سياست و حكومت زمانه خود تحولي ايجاد كند؟ وي همچنين چه كمكي به جامعه شيعه زمان خود نمود؟ آيا انديشه و تأليفات خواجه همگام با تحولات زمانه و در پاسخ به مشكلات آن است و خواجه سعي در مشاركت در مسائل زمانه و حل بحران داشته است؟
خواجه نصيرالدين طوسي در يازده جمادي الاولي سال 597هـ.ق يا سال 1201 ميلادي در مشهد طوس به دنيا آمد. نامش محمد، كنيه او ابوجعفر و لقب او نصيرالدين و مشهور به خواجه طوسي است. از جمله القاب او: استاد البشر، عقل حادي عشر و معلم ثالث است. پدر او از فقهاي اماميه و محدثين طوس بوده است. خواجه، قرآن كريم، علوم ادب از صرف و نحو و لغت و احاديث نبوي و اخبار و علم فقه و اصول و منطق و حكمت را ياد گرفته و با علوم طبيعي و الهي آشنا شد. در ابتداي جواني براي تكميل معلومات خويش به نيشابور رفت كه به مدت چهار قرن يكي از مراكز علمي بزرگ ممالك اسلامي به حساب مي آمد.
از جمله اساتيد خواجه: فريدالدين داماد نيشابوري است. او با پنج واسطه شاگرد ابوعلي سينا است و خواجه نزد او اشارات آموخت. استاد ديگر او قطب الدين مصري است كه از شاگردان امام فخر رازي بوده و خواجه قانون بوعلي را از او آموخت. خواجه نصير نزد معين الدين سالم بن بدران مصري كه از علماي بزرگ اماميه است، فقه آموخت. از جمله اساتيد ديگر خواجه شيخ ابوسعادات اصفهاني است كه خواجه به همراه سيد علي بن طاووس حسيني و شيخ ميثم بحراني در محضر درس او حاضر ميشد. برخي گفته اند: خواجه نزد ابن ميثم فقه آموخته است و در مقابل به او حكمت تعليم مي داده است.( 1)
دوران جواني خواجه مقارن حمله مغول است. خواجه در پي مأمني بود تا خود را از مهلكه نجات دهد كه با تقاضاي دعوت علاءالدين محمد، پادشاه اسماعيليه و ناصرالدين عبدالرحيم ابي منصور، محتشم قهستان به قلاع اسماعيليه فراخوانده شد و با تكريم و احترام فراوان بين سالهاي 619هـ.ق تا 624هـ.ق بدانجا وارد شد.( 2) ناصرالدين خود از فضلاي زمان خود محسوب مي شد و با اطلاع از دانش و تبحر خواجه او را به نزد خود فراخواند.
خواجه در مدت اقامت در نزد اسماعيليه، از آرامش خاطر اين دوران بهره برد و چند كتاب نگاشت كه معروف ترين آنها اخلاق ناصري است. اين كتاب به در خواست ناصرالدين نوشته شد و به اسم او نامگذاري شد. وي از خواجه خواست كتاب طهاره الاعراق ابوعلي مسكويه رازي را كه كتابي در زمينه اخلاق است، به طور مختصر به فارسي ترجمه نمايد. وي اين كار را انجام داد و براي تكميل مباحث حكمت عملي، تدبير منزل و سياست مدن را نيز بدان افزود. از ديگر كتب وي در اين ايام، معيار الاشعار (در فن عروض و قوافي شعر عرب)، اساس الاقتباس (در فن منطق)، رسالاتي در هيأت و نجوم، شرح اشارات ابوعلي سينا(3)، رساله معينيه (در علم هيأت براي معين الدين فرزند ناصرالدين محتشم) و ترجمه اخلاق محتشمي است.
پس از فتح قلاع اسماعيليان توسط هلاكوخان مغول، خواجه همراه وي به بغداد رفت.( 4) از ديگر آثار وي، تجريد العقايد(5)(در علم كلام)، اوصاف الاشراف(6)و رساله هاي متعدد ديگر است.
خواجه، فردي واقع گرا است. اين نكته از تأمل در زندگي او به دست مي آيد. عكس العمل وي در قبال اسماعيليان و هلاكوخان و استفاده از تمامي فرصتها براي تأليف و تأمل در علوم فلسفي، كلامي و ديني و همچنين تلاش براي بهبود وضعيت مسلمانان و گردآوردن مجدد آنان پس از حمله مغول دليل بهره اي است كه خواجه به خاطر واقع گرايي خويش نصيب جامعه نمود.
خواجه به نجات دادن بسياري از بزرگان و دانشمندان از تيغ مغول سعي بسيار نمود، از آن جمله ابن ابي الحديد و برادرش بودند. او اداره كل دايره اوقاف را كه در اقتصاد آن زمان نقش مهمي داشت عهده دار شد و تدبيري جديد انديشيد تا درآمد اوقاف را علاوه بر امور مذهبي، صرف كارهاي فرهنگي هم بنمايد. وي اصلاحاتي در كار موقوفات و امور فقها و مدرسين و متصوفه پديد آورد و قواعد جديد براي آن وضع كرد. همچنين عوارض و مالياتها را تخفيف داد.
خواجه براي تقويت شيعيان حله، از بزرگ ترين و فعالترين مراكز تشيع، بدانجا رفت و با برقراري ارتباط با علماي آنجا و تمامي فقهاي شهر و حضور در برخي كلاسهاي درس مانند مجلس درس علامه حلي در نيرو بخشيدن به آنان موثر بود به گونه اي كه شيعيان سراسر عراق براي احقاق حق خود به پا خواستند. يكي از شيعيان كه منصبي در ديوان يافته بود از هلاكو خواست صد سپاهي را براي حراست از مرقد علي(علیه السلام) و شيعيان نجف بدانجا بفرستد و وي اجابت نمود.
نجات و گردآوردن دانشمندان و علما از جمله مساعي خواجه بود. اين افراد بعد از شنيدن خبر استقبال خواجه از آنان از دور و نزديك به درگاه او شتافتند و توسط خواجه به شغل هاي ديواني، روحاني و علمي گماشته شدند و در بازسازي كشور تلاش كردند؛ حتي خواجه خود براي يافتن اين افراد سفر مي كرد.( 7)
از بزرگ ترين خدمت هاي خواجه نصيرالدين به ايران و ايرانيان، تأسيس رصدخانه مراغه است كه از بزرگ ترين مراكز علمي آن زمانه به شمار مي آمد. خواجه با اطلاع از علاقه زياد هلاكو به نجوم و احترامي كه نزد او داشت از وي خواست تا دستور تأسيس رصدخانه را صادر كند. تصميم گرفته شد تا يك دهم از پول موقوفات به خرج رصدخانه برسد كه پول زيادي بود. براي انجام اين كار خواجه افرادي را براي يافتن و آوردن علما و دانشمنداني كه در طي حمله مغول به اطراف و اكناف پراكنده شده بودند فرستاد و نيروي انساني عظيمي را براي بازسازي كشور و تأسيس رصدخانه گردآورد.( 8) وي تا جايي كه مي توانست شفاعت دانشمنداني كه در امان نبودند را به نزد سلطان مي كرد و آنان را در مشاغلي به كار مي گرفت. خواجه نصيرالدين طوسي در اين دوره دست به اقدامات زير زد:
«تبديل مبارزات نهاني و منفي تشيع بنا بر اصل تقيه به مبارزات علني و تسهيل گسترش تشيع كه بعدها به عنوان دين رسمي مملكت شناخته شد؛ احياي اوقاف مملكت، كه سنت ديرينه اسلامي و يكي از اركان اقتصادي بود؛ ايجاد عصري نو در دانش نجوم و رياضيات و به دنبال آن پايه گذاري سبكي جديد در معماري و انواع هنرها؛ برعهده گرفتن سهمي عمده در حفظ فرهنگ گذشته با گردآوري كتابها و سر و سامان دادن به وضع روشنفكران عصر».(9)
خواجه پس از هلاكوخان نيز قدرت مادي و معنوي خويش را حفظ كرد و از مشاوران خاص اباقاخان بود. حتي با وجود جولان زياد مسيحيان و بوداييان در آن عصر، رأي و نظر خواجه صائب بود تا آنجا كه زمان به تخت نشستن سلطان را خواجه معين نمود. با تلاش خواجه و خاندان جويني، برادر اباقاخان به نام تكودار مسلمان شد و پس از برادرش به سلطنت رسيد. وي نام خود را به احمد تغيير داد و لقب سلطان را كه خاص شاهان ايران بود برگزيد.( 10)
خواجه نصير افزون بر اقدامات عملي در عرصه علم و معرفت نيز تأثيرات شگرفي برجاي نهاد. معمولاً چنين تصور مي شود كه كتبي كه خواجه در مدت حضور نزد اسماعيليه نگاشته است، مانند اخلاق ناصري و اخلاق محتشمي، صرفا ترجمه يا شرحي بر كتب ديگران است. در حالي كه خواجه در اخلاق ناصري دو بخش از حكمت عملي يعني تدبير منزل و سياست مدن را كه در كتاب مسكويه ذكر نشده است بدان افزوده است. شايد تصور شود خواجه نصير در بيان مباحث سياسي به ويژه آنچه در اخلاق ناصري آورده است، تنها جنبه هاي انتزاعي و آرماني را بيان نموده و عنايت زيادي به واقعيات روز نداشته است؛ اما مي توان چنين انديشيد كه علت اين كه خواجه بر ترجمه طهاره الاعراق مسكويه رازي، سياست مدن و تدبير منزل را افزود و به اين وسيله حكمت عملي را در آن به طور كامل ذكر نمود و بر بخش نخست آن كه ترجمه كتاب مسكويه است، رنگي معنوي كشيد و از پوسته يوناني صرف آن خارج نمود،(11) نيازي بوده است كه تلاش هاي خواجه در پاسخ بدان بوده است و اين بدون تأثر وي از سياست زمانه اش نبوده است. وي حتي در مقدمه اخلاق ناصري ذكر كرده است كه براي تجديد دو حكمت عملي و نظري كه «به امتداد روزگار اندراس يافته است» دست به نگارش اين اثر زده است. قصد خواجه اين بوده است تا در هنگامه تاراج و غارت مغولان، حكمت عملي و مباحث غني آن كه فلاسفه قبل از او كوشش فراواني در حفظ و پروراندن آن نموده اند از ميان نرود.
از ديگر موارد واقع نگري خواجه در آثار تأليفي اش، مي توان به مواردي در اخلاق ناصري اشاره نمود. مسئله محوري مباحث خواجه در اخلاق ناصري عدالت است. وي در جايي از كتاب اخلاق ناصري، علت اصلي بيماري عالم و اجتماع را دو امر مي داند: يكي ملك تقلبي يا استبداد است كه به خاطر اين كه فاسد را نيكو مي نماياند، ذاتاً قبيح است و ديگري پديد آمدن شرايطي در جامعه است كه در آن ناآرامي و هرج و مرج منجر به تعدي و كشمكش ميان مردم مي شود.( 12) او يكي از دلايل ضرورت وجود اجتماع را جلوگيري از ظهور متقلبين و اجراي عدالت مي داند. چيزي كه در زمانه او بسي فراوان شده بود. معيار اصلي او براي تفكيك سياست فاضله از ناقصه نيز همين مسأله است؛ ويژگي اصلي سياست ناقصه، تقلب و استبداد و به بندگي كشيدن مردم و ستم بر آنان است اما سياست فاضله با تمسك به عدالت و دوري از استبداد مردم را به سعادت و كمال مي رساند. از جمله علل تباهي مدينه فاضله از نظر او باغيان هستند كه جمعي نافرمان و ناخشنود از حكومت عدل و فضل اند و در پي دست اندازي جابرانه به قلمرو ديگرانند، چيزي كه در آن زمان فراوان يافت مي شود.
نكته ديگر اين است كه سياست فاضله مورد نظر او قابل تحقق است. او مدينه مورد نظر خود را مدينه اي مي داند كه مردم عقيده و غايت واحدي دارند و براي رسيدن بدان با هم همكاري مي كنند و افعال آنها عادلانه است. ايجاد مدينه فاضله اي كه بر موازين عدالت استوار باشد نيازمند وجود حاكمي است كه عادل باشد و همچون طبيب، دردهاي جامعه را درمان نمايد اما در آن زمانه چنين گوهر گرانبهايي يافت نمي شود و واقع نگري خواجه باز هم سبب مي شود تا در برشمردن صفات حاكم از آوردن شرط عدالت امتناع كند و به صفاتي مانند ابوت، متانت رأي، علو همت، صبر بر شدايد، اعوان صالح، يسار و امثال آن تكيه كند. در حالي كه او در كتب كلامي خويش صفات ديگري را براي امام در نظر مي گيرد مانند: عصمت، واحد بودن، منصوص بودن (با ارائه معجزه يا اخبار كسي كه صدقش معلوم است)، اعلم بودن، اشجع بودن، صاحب معجزه بودن، اقرب مردم به درگاه خداوند بودن و اين كه از عيوبي كه سبب تنفر مردم مي گردد مبرا باشد.
تفاوت ديگري كه خواجه ميان اين دو شرايط مي نهد اين است كه وي در سياست فلسفي اش وحدت حاكم را ضروري نمي داند و حتي رياست افاضل و رياست اصحاب سنت را در اداره مدينه فاضله پيش بيني مي كند اما در سياست ديني خود معتقد به وحدت امام است تا دواعي مختلف آنان سبب اختلاف نظر و اشكال در اداره جامعه نشود. خواجه خود دليل اين نحو انديشه خود را پاسخ داده است:
«بايد دانست كه ملوك و روسا مانند سيلي باشند كه از سر كوه درآيد و كسي كه به يك دفعت خواهد كه آن را از سمتي به سمتي گرداند، هلاك شود؛ اما اگر به اول مساعدت نمايد و به مدارا و تلطف يك جانب او به خاك و خاشاك بلند گرداند، به جانبي ديگر كه خواهند تواند برد. هم بر اين سياقت در صرف رأي مخدوم از آنچه متضمن فسادي بود، طريق لطف و تدبير بايد سپرد، بر وجه امر و نهي او را بر هيچ كار تحريص نفرمود، بل وجه مصلحتي كه در خلاف رأي او بود با او نمايد و او را به وخامت عاقبت كار تنبيه دهد و به تدريج در اوقات خلوت و موانست به امثال و حكايات گذشتگان و حيل لطيف، آن رأي را در چشم او نكوهيده كند».(13)
از ويژگي هاي خواجه اين است كه وي حكيمي متكلم است و روشي ميان فلسفه و كلام دارد. از مهم ترين مباحث خواجه كه بدان جهت معروف شده است، طرح بنياني فلسفي براي كلام شيعي است. وي با روشي فلسفي مي كوشد تا بحث امامت را تبيين نمايد. از نظر او، جايگاه وجودي انسان در هستي موجب اعطاي عقل به او شد تا بتواند كليات و حقايق هستي را بشناسد و براي تكميل استعدادهايي كه در وجود افراد بشر نهاده است؛ تكاليفي براي آنها معين كرد تا در تشخيص مصالح و مفاسد راهنماي آنها باشد. زيرا همه بندگان قدرت تشخيص مصالح كلي و جمعي خود را ندارند. مدنيت طبعي انسانها نيز اقتضاي وجوب تكاليفي براي آنها دارد. در تكاليفي كه از جانب خدا آمده است نوعي الزام و اطاعت منجر به رياضت توأم با كسر قوه شهوت ايجاد مي شود كه در قوانين بشري وجود ندارد. علاوه بر اين تكاليف الهي موجب مي شوند شخص به امور عالي و الهي نظر كند و به عوالم مجردات و الهي بينديشد. انذار و تبشير الهي بشر را بيشتر به اطاعت از او وا مي دارد.
از نظر خواجه، بعثت انبيا تنها براي اصلاح آخرت آنها نيست، بلكه خواجه از جمله فوايد بعثت انبيا را حفظ نوع انسان از تباهي مي داند تا به واسطه جعل قوانين عادله براي معيشت دنيايي آنان مانند نكاح و معاملات و... قوانيني عادلانه وضع كنند و در اين امر تمام انسانها اعم از عادل و فاسق و ظالم و پارسا به آن مشتركند.( 14) از اين رو از آنجا كه پيامبران كه حامل وحي و تكاليف الهي اند، ضمن برخورداري از تأييد الهي، واضع شرايعي مفيد براي انتظام امور مردم در معاش و معاد بر حسب اجتماع و انفراد آنها هستند. بر خدا واجب است كه بر بشري كه خلق نموده است، از باب لطف خويش مصالح و مفاسدي كه عقول آنها از دريافت آنها عاجز است را بيان كند. بشر به واسطه كثرت حواس و قوا و اختلاف انگيزه و سلايق، امكان خطا و فساد دارد و كيفيت معاشرت و معاملات و انتظام امور آنها كه شريعت نام دارد از باب لطف بر خدا واجب است. نبي، كه از سوي خداوند براي تكميل بندگانش مبعوث شده است، آنها را به آنچه براي اطاعت خداوند لازم است ترغيب نموده و از معاصي برحذر مي دارد.
خواجه نصير طريقي كه علما براي اثبات نبوت مطرح مي كنند را چنين بيان مي كند كه بشر طبعاً مدني است و براي رفع احتياجات خويش نيازمند وجود اجتماع و كمك ديگران است. شهوت و غضب سبب مي شود با سايرين به اختلاف افتد و مثلاً در قبال كمك سايرين به آنها كمك نكند. بايستي فردي عادل براي حكم راندن ميان آنها باشد و امتياز ويژه اي براي انتخاب او وجود داشته باشد. اگر اين انتخاب از سوي خدا نباشد مقبول مردم واقع نمي شود و نمي توانند او را بشناسند. از اين رو مردم نيازمند پيامبري هستند كه صاحب معجزه باشد و عدالت را اجرا نموده مردم را به سوي حق ترغيب و از ناحق بترساند. بايد احكامي براي عبادت و قبول ظاهري و باطني شريعت و قواعدي براي تحقق عدالت در اشخاص و سياست و تدبير آنها بياورد تا با عمل بدانها زندگي شان استمرار يابد.( 15) امامت نيز رياست فراگير ديني در حفظ مصالح دنيوي و ديني انسانها و ممانعت از مضرات بر حسب حال مردم است.
از نظر او نصب امام بر خدا واجب است. وجود امام و تصرف او دو لطف جداگانه هستند كه اگر يكي نباشد دليل نفي ديگر نيست. از اين رو با وجود عدم حضور امام تصرف او مي تواند وجود داشته باشد و عدم حضور امام نيز ناشي از كاهلي ما است؛ زيرا خداوند به مقتضاي لطف خود ائمه را فرستاده است اما لطفي كه بر مكلفين واجب است اين است كه هر يك او را به ديگران بشناساند و كسي مانع تعليم و تبليغ دين نشود، اما مردم اين امور واجب را انجام ندادند و زمينه عدم تصرف او را فراهم كردند.( 16) و شايد خواجه قصد داشته است به اين وظيفه خود عمل كند. وي مباحث امامت و ساير امور اعتقادي دين را بسيار متقن و روان در كتب كلامي خود مانند تجريد الاعتقاد آورده است؛ به گونه اي كه براي همه قابل فهم است و تا به امروز نيز آراي كلامي خواجه شرح و در حوزههاي علميه تدريس مي شود. خواجه كوشيده است با جايگزين كردن برهان به جاي جدل و فلسفه، علم كلام را تا آنجا كه امكان پذير بود فلسفي نمايد و نه تنها در پيشرفت علم كلام موثر باشد، بلكه فلسفه را نيز از مهجوري و انزوا خارج كند.
با وجود اين كه كتاب اخلاق ناصري خواجه نصير در شمار آثار فلسفي و حكمت عملي او محسوب ميشود اما خالي از مباحث اعتقادي نيست. اين اثر تنها اثر جامع در باب حكمت عملي به فارسي است. طرح مباحث كتاب در سه بخش جداگانه اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن سبب جدا بودن اين مطالب از يكديگر نيست و بخش هاي آن به هم وابسته اند؛ به گونه اي كه مبنا و مقدمه برخي مباحث سياسي كتاب در بخش اخلاق بيان شده است. از جمله مهم ترين اين بحثها مبحث عدالت است. او عادل را كسي مي داند كه مي تواند ميان چيزهاي نامتناسب و نامتساوي، مساوات را برقرار كند. اين ويژگي عادل از وقوف او بر طبيعت حد وسط ناشي مي شود. چنين فردي ناموس الهي ناميده مي شود كه تعيين وسط اشيا و وضع تساوي را بر عهده دارد. ناموس الهي از ملزومات اصلي عدالت است. اما از نظر خواجه، عدالت به دو امر ديگر نيز نيازمند است كه عبارتند از دينار و حاكم انساني. وي با مقدماتي فلسفي نياز به اين دو را اثبات مي كند. انسان مدني الطبع است و بدين جهت تنها از طريق تعاون و همياري مي تواند معيشت خود را تأمين كند. تعاون نيز در گرو اين است كه برخي خدمت بعضي ديگر را بكنند و در نتيجه بايد از برخي بگيرند و به بعضي ديگر بدهند تا مساوات برقرار شود. اين كار نياز به مقوم و مساوات برقرار كنندهاي ميان خلق دارد كه همان دينار است. دينار با قيمت گذاري بر كالاهاي مختلف سبب گردش معاملات و مشاركت مردم ميشود و مي تواند عدل مدني را پديد آورد. اما دينار عادلي صامت است و نمي تواند اختلاف طرفهاي معامله را در صورتي كه اختلاف پيدا كردند حل كند. اين عادل ناطق همان حاكم است كه از جانب خداوند تعيين شده است و به ناموس اول كه همان ناموس الهي يا ناموس اكبر است، اقتدا مي كند. جائر نيز بر همين منوال به جائر اعظم، اوسط و اصغر تقسيم ميشود. هر چه جور از جور اصغر به سمت جور اكبر مي رود عظيمتر است؛ در حالي كه در واقعيت خود را به اين گونه نشان نمي دهد. به نظر خواجه بعضي از ستم ها آشكارتر است مانند ستم هايي كه در نتيجه معاملات روزانه مردم رخ مي دهد هم چون دزدي، مخادعت، گواهي دروغ و... . در حالي كه ستم هاي بس بزرگتري وجود دارد كه به تقلب نزديك تر است مانند تعذيب به قيود و اغلال و ....( 17) و شايد به نظر خواجه ظلمي كه نسبت به جايگاه امام معصوم مي شود از اين قبيل باشد.
خواجه در اخلاق ناصري نيز همان مقدمات فلسفي كتب كلامي خود را براي اثبات نبوت و امامت به كار مي برد. گويي مراد او از حاكمي كه ذكر مي كند همان امام يا نايب او است اما با اين عنوان نامي از آن نمي برد. وي اين گونه بحث مي كند كه مدني الطبع بودن انسان، نيازمندي او به اجتماع را ايجاب مي كند، اما انسانها از يكديگر متفاوتند و انگيزه ها، سلايق و غايات مختلفي دارند؛ از اين رو نياز به مدبري براي رفع اختلافات و تنازعات ميان آنها است تا هر كس را به منزلتي كه مستحق آن است برساند و به حق خود قانع كند و با متجاوزين مقابله نمايد. اما بر حسب مردم هر جامعه و اهداف آنها نوع تدبير نيز متفاوت است. برترين نوع سياست، سياست ملك است يا سياست فضلا است. كه مردمي را كه خواهان دستيابي به فضايل هستند را تدبير مي كند و با هر صنفي مطابق همان صنف تدبير مي كند. انواع ديگر سياست عبارت است از سياست غلبه كه تدبير امور اخسا را ميكند، سياست كرامت كه تدبير جماعتي را ميكند كه در صدد دست يافتن به كرامات هستند و سياست جماعت كه فرقه هاي مختلف مردم را مطابق قانون ناموس الهي تدبير ميكند.
از ديگر نكات قابل ذكر در انديشه خواجه اين است كه وي با اين كه در اخلاق ناصري از شيوه حكماي مشاء تبعيت مي كند اما در برخي موارد از آن شيوه عدول نموده است. وي به نحوي تقسيم بندي ارسطويي را تغيير داده است و فقه را نيز در آن گنجانده است. خواجه در ابتداي كتاب اخلاق ناصري بحثي دارد كه در آن مبادي مصالح اعمال و محاسن افعال بشر را كه مقتضي نظام امور و احوال آنها است دو قسم مي داند كه يا طبعي است و يا وضعي. آنچه به طبع است، همان حكمت عملي است كه عقول اهل بصارت و تجارب افراد باكياست به تفصيل آنها پي مي برند و با گذشت زمان تغيير نمي كند. اما مبادي وضعي متغير است و يا ناشي از اتفاق رأي جماعتي است كه آداب و رسوم ناميده مي شود و يا رأي انسان بزرگي مانند پيامبر يا امام است كه به آن نواميس الهي گفته مي شود. نواميس الهي يا در باب فرد فرد انسانها سواي مشاركت آنها با ديگران است كه عبادات و احكام نام دارد، يا راجع به اهل منازل و به صورت مشاركتي است كه معاملات و مناكحات نام دارد و يا راجع به اهل شهرها است كه علم فقه نام دارد.( 18) خواجه انواع سياستها را بر اساس اين تقسيم بندي بيان كرده است و سياست را يا متعلق به اوضاع و احوال دانسته است كه همان عقود و معاملات است و فقه عهده دار آن است و يا متعلق به احكام عقلي دانسته است كه تدبير ملك و ترتيب مدينه نام دارد. خواجه بدون اين كه در بحث خود تفكيكي ميان اين دو بنهد بيان مي كند كه هيچ شخصي نبايد بدون داشتن برتري و به ويژه فضل معرفت اين دو امر را عهده دار شود و الا تنازع صورت مي گيرد. براي آن كه مردم چنين فردي را بشناسند و او را از ديگران تمايز بدهند بايد اين شخص از سوي خداوند مورد تأييد قرار گيرد و به او الهام شود تا از او متابعت كنند. اين شخص همان صاحب ناموس است كه محدثان به او شارع مي گويند. وي در بحث لوازم عدالت نيز از آن سخن مي گويد. اما به نظر خواجه، بشر در هر قرن و زمانه اي به صاحب ناموس نياز ندارد؛ زيرا يك وضع براي ادوار زيادي كافي است اما در هر روزگاري به مدبر عالم نيازمند است؛ زيرا اگر تدبير منقطع شود، نظام عالم از هم گسيخته مي شود. مدبر عالم همان است كه محدثان، امام و قدما ملك(19)علي الاطلاق نام مي نهند. چنين شخصي به حفظ ناموس قيام مي كند و مردم را به اقامه رسوم آنها تكليف مي كند و ولايت تصرف دارد و مي تواند بر حسب مصلحتي كه تشخيص مي دهد در هر زماني در جزئيات تصرف كند.
بنابراين خواجه در كتاب اخلاق ناصري نيز به نحوي آراي شيعي خود را وارد نموده است و براي زمان غيبت نيز نوع سياست و مدبر آن را در نظر گرفته است. گويي خواجه كوشيده است هم آرمان شيعي را بيان كند و هم آرمان فلسفه و حكومت يك حكيم مدبر را چنان كه گاه از همراهي حكمت و سياست سخن به ميان آورده است(20) و از سويي كوشيده است در چارچوب وضع موجود جايي براي حاكمي كه از دين و از حكمت و كياست بهره اي دارد نيز باز كند. او رياست عظمي در مدينه فاضله را در چهار حالت تصور مي كند: نوع نخست آن ملك علي الاطلاق است كه از حكمت و تعقل تام، جودت اقناع و تخييل و توان جهاد برخوردار است. خواجه در جايي ديگر آورده بود كه محدثان به ملك علي الاطلاق امام مي گويند. اما در اينجا سخني از آن به ميان نياورده است. نوع دوم از رياست در مدينه فاضله، رياست افاضل است بعد از آن رياست سنت و رياست اصحاب سنت قرار دارد. در سه حالت بعدي تمامي ويژگي هاي رئيس اول وجود ندارد و اين ويژگي ها در افراد مختلف يافت مي شود تا آنجا كه در رياست اصحاب سنت، مدينه با مشاركت افراد مختلفي كه اين ويژگي ها را دارند اداره مي شود. از نظر خواجه حتي اگر تعداد مدبران مدينه فاضله فراوان باشد، حكم شان در زمان هاي مختلف يكي است؛ زيرا در غايت كه همان دستيابي به سعادت نهايي است متفقند. اگر هر يك از اين ملوك در احكام سابق تصرفي كند و قانون جديدي وضع نمايد، در حقيقت آن قانون را تكميل نموده است و حتي اگر گذشتگان هم بودند همين كار را مي كردند؛ زيرا طريق عقل يكي است.(21) البته خواجه در جايي از سياست امامت هم نام برده است. او سياست را از حيث هدف به دو نوع سياست فاضله يا سياست امامت و سياست ناقصه يا تقلب تقسيم مي كند. غرض از سياست امامت تكميل خلق است و بناي آن بر عدالت است و به رواج دادن خيرات عامه ميپردازد كه عبارت از: امنيت، سكون، مودت با يكديگر، عدل و عفاف است. سياست ناقصه به ستم و جور متوسل ميشود و زيردستان خود را همچون بندگان خود فرض مي كند و بدين جهت باعث نشر شرور عام همچون خوف و اضطرار و تنازع و خيانت مي شود.
شيوه خاص خواجه در نوشتن مطالب و توجه به ابعاد مختلف فلسفي و كلامي و عرفاني در بررسي مباحث سبب شده است يكي از نويسندگان، زمان خواجه نصيرالدين طوسي به بعد را زمانه رواج آثار تلفيقي بداند كه اوج آن در ملاصدراي شيرازي است. براي نمونه، اثيرالدين مفضل ابن عمر ابهري (663هـ.ق ) از برجسته ترين شاگردان فخرالدين رازي است كه خواجه كتاب تنزيل الافكار او را در منطق شرح نموده است. وي در ماوراءالطبيعه و فلسفه نيز آثاري دارد و كتاب اشارات ابن سينا را شرح نموده است. فرد ديگري مانند ابن عمر كاتبي قزويني معروف به دبيران كه از شاگردان ابهري است نيز در منطق و ماوراء الطبيعه كتبي تأليف نموده است. علامه حلي(726-648) شخصيت بي نظيري است كه در فلسفه و الهيات و كلام و منطق حاذق بود، شرحي بر فلسفه ابن سينا دارد و كلام و اصول فقه اماميه را با سبك فلسفي در آميخت وي همچنين با آراي ابن عربي آشنا بود. اما از نظر اين نويسنده، آغازگر جريان درهم آميزي، علامه سيد حيدر آملي(22)(720) است. از نظر او مومن واقعي كسي است كه اعمال، آداب، اصول و بينش عرفاني شريعت، طريقت و حقيقت را با يكديگر تركيب كرده است. امامان ما در هر سه جنبه رهبر و راهنما هستند؛ در نتيجه اسلام حقيقي نه تشيع فقهي است و نه تصوفي است كه بنيان هاي شيعي خود را انكار مي كند، بلكه اسلام واقعي نوعي اسلام باطني است كه در آن دانش از طريق امامان به دست مي آيد. بنابراين تشيع و تصوف از نظر او يكي بيش نيستند. پس از آملي، ابن تركه (835)، ابن ابي جمهور احصايي (صاحب كتاب مسلك الافهام في علم الكلام)، جلال الدين دواني (830-908هـ.ق) و صدرالدين دشتكي (903هـ.ق) اين درهم آميزي را تداوم بخشيده اند تا آنجا كه بعد از دشتكي به ملاصدراي شيرازي مي رسد.( 23)
رفتار سياسي و انديشه هاي فقهي و كلامي فقهاي شيعه نيز در اين زمان تحول چشمگيري داشت. به نحوي كه بحثهاي نبوت و امامت در كلام شيعي با مباني فلسفي بحث مي شد و آگاهي فقها نسبت به فلسفه به حدي رسيده بود كه قبل از آن بدون يادگيري اصول فلسفه قادر به درك اين مباحث نبودند اما اكنون به سهولت آن را به كار گرفته و مي فهميدند. در ارتباط فقها با سلاطين نيز تحولاتي ايجاد شده بود. گرچه فقها در زمان هاي گذشته نيز با حاكمان همكاري هايي داشتند براي نمونه سيد رضي و شيخ مفيد همكاري هايي با آل بويه مي نمودند؛ اما در اين دوره وضعيت متفاوت تر بود و همكاري علما با ايلخانان افزايش يافته بود. دليل اين امر را مي توان هم در نوشته هاي آنها جستجو نمود و هم از برخي وقايع تاريخي دريافت. براي مثال زماني كه هلاكو علما را در مستنصريه جمع نمود و از آنها پرسيد حاكم عادل كافر بهتر است يا حاكم مسلمان ظالم، ابن طاووس گفت، حاكم عادل جائر بهتر است، وي كه در زمان خلافت عباسي نقابت شيعيان بغداد را نپذيرفته بود و همچنين در گذشته، سيد مرتضي را به دليل همكاري با آل بويه مورد اعتراض قرار داده بود، در اين دوره دعوت هلاكو را براي نقابت علويان پذيرفت. پاسخ ابن طاووس به هلاكو مي تواند يكي از دلايل همكاري آنان با ايلخانان بوده باشد.
از جمله هم عصران خواجه عبارتند از: ابوحامد محمد بن علي بن محمد معروف به ابن عربي و ملقب به سلطان العارفين (560-638هـ.ق)؛ ابوالمعالي صدرالدين محمد بن اسحاق قونوي (605-672)، شيخ كمال الدين ميثم بن علي بن ميثم بحراني ، فريد الدين عطار نيشابوري، بابا افضل كاشاني، بهاءالدين حيدر بن علي عبيدي آملي، قاضي عضدالدين عبدالرحمن ايجي شيرازي، قطب الدين رازي، آل طاووس، علامه حلي (726-648)، محمد بن مكي جزيني عاملي معروف به شهيد اول (734-786)، سيد علي همداني، قطب الدين شيرازي، ابن ابي الحديد (656-586) و... .
به هر حال، خواجه نصير از معدود حكماي واقع گراي مسلمان است كه ضمن اعتقاد نظري و عملي به تئوري امامت شيعه و رهبري امام معصوم بر جامعه، مي كوشد، از فرصت ها و شرايط موجود به بهترين نحو براي تقويت و بسط تشيع و فراتر از آن حفظ فرهنگ و تمدن ايراني استفاده نمايد. وي با فهم اين مسئله، كه پيروزي نهايي بر مغولان امكان پذير نبوده و امكان سازماندهي نيروها براي حمله به آنها وجود ندارد، از اشتياق هلاكو به يك منجم بهره جست و دعوت او را براي همراهي و مشاوره پذيرفت و با جلب اعتماد او خواسته هايش را عملي نمود. نكته قابل ذكر ديگر در اين امر، بصيرت و آگاهي خواجه از وضعيت علمي زمانه است. وي كه شاهد در خطر قرار گرفتن علوم و حكمت ايراني و اسلامي بود، كوشيد تا حد ممكن اشتياق و توجه به اين علوم را در افراد و جويندگان دانش ايجاد نمايد و در نهايت با تأسيس دانشگاهي بزرگ در مراغه و گردآوردن دانشمندان در آن و تجهيز كتابخانه آن اين امر را به سرانجام شايسته اي برساند.( 24)
خواجه نصيرالدين طوسي در هيجده ذي الحجه سال 673هـ از دنيا رفت و در جوار مرقد امام هفتم به خاك سپرده شد.
پي نوشت :
1. محمد تقي مدرس رضوي، احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي، تهران: اساطير، 1383، ص 6-.3
2. رضوي، ص .9
3. اين كتاب از كتب معروف و با اهميت خواجه است كه در پاسخ به اشكالات امام فخر رازي بر كتاب اشارات ابن سينا نگارش شده است.
4. برخي برآنند كه خواجه در مدت اقامت نزد اسماعيليه، از انديشه هاي اسماعيليان متأثر گشت و نمودهاي آن را در برخي كتب ديني و فلسفي او نشان مي دهند. شاگردي خواجه در نزد بابا افضل كاشاني كه احتمال باطني بودن به او مي دهند و برخي عبارات وي در رساله سير و سلوك كه باطني مسلكي خويش را به بابا افضل كاشاني نسبت مي دهد از ديگر دلايل اين ادعا است. البته آنچه روشن است اين است كه خواجه هيچ گاه به طور كامل انديشه آنان را قبول نداشته است و در رساله امامت خود كه پس از نابودي اسماعيليان نگاشته، آنها را خارج از دين دانسته است و از جمله دلايل آن را اين مي داند كه اسماعيليه اطاعت از امام معصوم را در هر صورت حتي اگر ستم كردن و زناكاري و شراب نوشيدن باشد واجب مي دانند و خواجه بدين وسيله آنان را مرتد دانسته است. رك: شيرين بياني، دين و دولت در عهد مغول، تهران: مركز نشر دانشگاهي، ،1367 ج1، ص 252-251. اقوال در باب خواجه و اسماعيليان آن گاه پيچيده تر مي گردد كه خواجه را در براندازي اسماعيليان موثر مي دانند و گفته مي شود وي سعي مي نمود ميان بزرگان آنان اختلاف بياندازد و حتي معتقدند وي قبل از رسيدن هلاكوخان به وي نامه مي نوشت و آنان را از اخبار درون قلعه ها مطلع مي ساخت و حتي ركن الدين خورشاه با وساطت وي تسليم شد و در سلك ملازمان خواجه جان سالم بدر برد.
5. بر اين كتاب شرح هاي فراواني نوشته شد كه اين شرح نويسي تا زمانه حاضر نيز ادامه دارد. از جمله شرح علامه حلي، عبدالرزاق لاهيجي، اردبيلي، محمد مهدي نراقي و... .
6. اين كتاب به بيان سيره و روش اوليا است و بيشتر به بيان كلمات و ادبيات صوفيانه اختصاص يافته است. از جمله مباحث مطرح در كتاب عبارت است از: توبه، اخلاص، صبر، انابت، تقوي، شكر، رضا، تسليم و..
7. شيرين بياني، ج2، ص .405
8. اين رصد خانه به گونه اي ساخته شده بود كه هر روز هنگام طلوع آفتاب نور خورشيد از قبه بالايي بر سطح عتبه مي افتاد و درج دقايق حركت نور و كيفيت ارتفاع در فصول سال و مقادير ساعات معين مي شد. شكل كره زمين، منازل ماه، مراتب بروج دوازدهگانه و... در آن ساخته و پرداخته شده بود.
9. شيرين بياني، ص .353
10. همان، ص .410
11. دكتر ديناني معتقد است، علت اين كه خواجه در ابتدا درخواست محتشم قهستان بر ترجمه كتاب مسكويه را نپذيرفت، اين بود كه ترجمه كتاب بدون ابراز نظر و زدن حرفي از خود، در شأن خواجه نبوده است و خواجه تنها با افزودن مطالبي كه مي خواسته است مبادرت به انجام اين كار نموده است. رك: غلامحسين ابراهيمي ديناني، نصيرالدين طوسي فيلسوف گفتگو، تهران: هرمس، 1386، ص .504
12. خواجه از عامل دوم با عنوان «تجارب هرجي» نام برده است.
13. خواجه نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري، تهران: خوارزمي، 1369، ص .315
14. جمال الدين حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ترجمه و شرح فارسي از: ابوالحسن شعراني، تهران: كتاب فروشي اسلاميه، ،1376 ص .482
15. علامه حلي، كشف الفوائد في شرح قواعد العقايد، ص 74، به نقل از: مرتضي يوسفي راد، انديشه سياسي خواجه نصيرالدين طوسي ، قم: بوستان كتاب، 1380، ص .86
16. «و وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»، كشف المراد في تجريد الاعتقاد، ص .507
17. اخلاق ناصري، ص .136
18. همان، ص .41
19. از نظر خواجه، مراد از ملك آن است كه امام در حقيقت مستحق ملك است حتي اگر به آن نرسد و كسي به آن توجه نكند. اگر كسي غير او تدبير امور را به دست بگيرد ستم و نابودي بر دنيا حاكم مي شود.
20. اخلاق ناصري، ص 85. خواجه در يكي از مباحث خود در باب خير و اقسام مختلف سعادتها بيان نموده است كه بدون مواردي مانند فراخ دستي، دوستان بسيار و بخت نيك، انجام كارهاي شريف مانند احسان، بخشش و افشاي كرم كه سبب حسن حديث مي شود ناممكن است و نتيجه گرفته است كه حكمت براي اظهار شرف و برتري خويش به صناعت ملك محتاج است.
21 . اخلاق ناصري ، ص .285
22. سيد حيدر آملي به واسطه نوعي كسب تجربه عميق ديني در سفر حج، خدمت به شاه را رها كرد و در كسوت صوفي به زيارتگاه هاي شيعي مي رفت. در بغداد در محضر درس فخرالمحققين و پسر علامه حلي حاضر شد.
23. جان كوپر، «از خواجه نصيرالدين طوسي تا مكتب اصفهان»، ترجمه: مسعود رضوي و مرضيه سليماني، نشريه اطلاعات حكمت و معرفت.
24. حسن امين، اسماعيليون و مغول و خواجه نصيرالدين طوسي، ترجمه: مهدي زنديه، تهران: موسسه دايره المعارف فقه اسلامي، 1382، ص 62-.60
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}