خداشناسى يهود در قرآن (2)

نويسنده:عبدالرحيم سليماني




حال با توجه به بحث‌هاى مقدماتى فوق به بحث دربارة هر يك از آيات مى‌پردازيم:

ج) عُزير پسر خدا

 «يهوديان گفتند عزير پسر خداست» (توبه: 30). عزير كيست و يهوديان در كجا گفته‌اند كه اين شخص پسر خداست؟ نويسنده‌اى يهودى به اين آية قرآن مجيد اشكال مى‌كند:
محمد]ص[ مدعى است (توبه: 30) كه در عقايد يهوديان عزير (عزرا) پسر خداست. اين كلمات يك لُغَز و معما هستند؛ چون چنين عقيده‌اى در ميان يهوديان يافت نمى‌شود، هرچند از عزرا تقدير ويژه‌اى شده است (رک: سنهدرين 21ب؛ يواموت 86ب).[26]
نويسندة فوق سپس داستان‌هايى را از نويسندگان مسلمان نقل مى‌كند كه چرا يهوديان عزیر را پسر خدا خوانده‌اند. اما قبل از هر چيز بايد به يك نكته توجه كنيم و آن اينكه اين نويسنده كمى آيه قرآن را تغيير داده است. او عبارت «قالت اليهود عزير ابن‌الله» (يهوديان گفتند كه عزير پسر خداست) را كه يك جملة مربوط به گذشته است به حال استمرارى (در عقايد يهوديان عزير پسر خداست) تبديل كرده است. بين اين دو بيان تفاوت بسيار زيادى است. در بيان اول، يهوديان در مقطعى از تاريخ، عزير را پسر خدا خوانده‌اند؛ اما امکان دارد که بعدها اين سخن و عقيده فراموش شده باشد و چه بسا يهوديان زمان پيامبر از اين ماجرا اطلاع هم نداشته‌اند. اما در بيان دوم كه حال استمرارى است وضع متفاوت است و گويا اين عقيده بين يهوديان زمان پيامبر رواج داشته است.
اما نكتة ديگر اين است كه اين نويسنده به‌ راحتى عزير را همان عزرا گرفته است. هرگز از خود قرآن چنين چيزي به‌دست نمى‌آيد؛ هرچند مفسران چنين تطبيقى انجام داده‌اند. در برخى از تفاسير آمده است كه اين قول برخى از يهود مدينه است. اين تفاسير از ابن‌عباس نقل كرده‌اند كه جماعتى از يهود مدينه نزد پيامبر آمده و چنين قولى را گفتند و همچنين گفته‌اند سبب اينكه يهوديان عزير را پسر خدا خواندند اين بود كه خداوند به سبب گناهان يهود تورات را از آنان گرفت و جبرئيل نزد جوانى به نام عزير كه در پى علم بود آمده، تورات را به قلب او ريخت. يهود به اين سبب او را پسر خدا خواندند.[27] فخر رازى سه قول در اين باره نقل مى‌كند: يكى اينكه فرد خاصي از يهود نزد پيامبر آمده و اين سخن را اظهار كرده است؛ قول دوم روايتى از ابن‌عباس است كه عده‌اى از يهود مدينه نزد پيامبر آمده، اين قول را اظهار كردند و قول سوم آن است كه در گذشته‌ها اين قول بين آنان شيوع داشته است و انكار يهوديان ضررى نمى‌زند، چون خدا مطلب را خودش نقل مى‌كند. سپس دليل اين اعتقاد يهود را همان مى‌آورد كه از ابن‌عباس نقل شد و آن اينكه جبرئيل تورات را به عزير الهام كرد.[28]
به هر حال برخى از مفسران جديد عزير را مصغر عزرا گرفته و مى‌گويند عزرا به اين جهت كه بعد از اسارت بابلى تورات را گردآورى كرد و ديانت يهود را احيا نمود، مقام و منزلت بسيار والايي نزد يهود يافت و به اين جهت او را «ابن‌الله» ناميدند. اينان مى‌گويند معلوم نيست كه يهود عزير را به صورت تشريفى پسر خدا مى‌خوانده‌اند يا (مانند مسيحيان در مورد مسيح) قائل به پسربودنِ واقعى بوده‌اند.[29] البته برخى از مفسران قاطعانه تشريفى بودن را برگزيده‌اند.[30] صاحب تفسير الميزان كه در تفسير اين آيه دربارة تشريفى يا واقعى بودن ترديد كرده است، در تفسير آية بعد از اين آيه قرينه‌اى بر اين آورده كه مقصود تشريفى است.[31] صاحب تفسير المنار بحث‌هاى مفصلى دربارة عزرا و جايگاه او نزد يهود و اينكه كتاب او به چه زبانى بوده و آيا باقى مانده يا نه آورده و سپس رواياتى را كه در اين باب آمده از اسرائيليات شمرده است.[32]
آنچه از خود آيه بر‌مى‌آيد اين است كه در زمانى يهوديان شخصيتى به نام عزير را پسر خدا خوانده‌اند. اما دربارة اينكه دقيقاً اين عزير كيست و چرا پسر خدا خوانده شده است، مطلب روشني از آيه به دست نمي‌آيد. هرچند روايات گاهى قائلان اين قول و نيز علت چنين اعتقادى را بيان مى‌كنند، اما نمى‌توان آنها را بر عزرا تطبيق کرد. هرچند عزرا پس از اسارت بابلى تورات موجود را گردآورى كرده، اما از خود عهد قديم برمى‌آيد كه قبل از اسارت بابلى نيز در زمان‌هايى تورات ناپديد شده و بعد از قرن‌ها دوباره پيدا شده است.[33] علاوه بر اينكه گاهي در خود روايات امورى عجيب ديده مى‌شود؛ براى نمونه در روايت ابن‌عباس آمده است كه برخى از يهوديان مدينه نزد پيامبر آمده و گفتند كه چگونه ما از تو تبعيت كنيم در حالى كه تو قبلة ما را قبول نمى‌كنى و عزير را پسر خدا نمى‌دانى، سپس اين آيه نازل شد. از اين سخن برمى‌آيد كه در يهوديت پسر خدابودنِ عزير از اصول دين بوده و مانند پسر خدابودن عيسى براى مسيحيان است. در حالى‌كه اين‌سخن بسيار عجيب است. رواياتِ موجود چندان كارساز نيستند و شايد حق با صاحب تفسير المنار باشد كه آنها را از اسرائيليات شمرده است.
اما اينكه صاحب تفسير المنار و نيز صاحب تفسير الميزان اين فرد را همان عزراى كاتب دانسته‌اند ــ که همانند سخن نويسندة يهودى‌اي است كه نقل کرديم ــ به نظر مسلم و قطعى نمى‌رسد. درست است كه نقش عزراى كاهن و خدمات او در يهوديت چنان بزرگ است كه اگر كسى او را مؤسس دوم يهوديت بداند، چندان دور از واقعيت سخن نگفته است ــ چراكه او يهوديت را احيا كرد و متون مقدس آن را گردآورى كرد و... ــ و باز درست است كه يهوديان شأن و منزلت بسيار بالايى براى عزرا قائل شده‌اند ــ به گونه‌اى كه در تلمود آمده است كه اگر تورات به موسى داده نشده بود به عزرا داده مى‌شد،[34] و بدين‌سان شأنى برابر با موسى براى او قائل شده‌اند؛ اما از اين مطالب نمى‌توان نتيجه گرفت كه يهوديان او را پسر خدا خوانده‌اند. آنان براى ابراهيم و موسى نيز شأن بسيار بالايى قائل شده‌اند. آيا مى‌توان گفت كه يهوديان اين دو پيامبر را پسر خدا خوانده‌اند (در ادامه خواهيم گفت كه در عهد قديم براى اينكه كسى پسر خدا خوانده شود شأن چندان بالايى نياز نيست). به هر حال سخن يهوديان اين است كه دو كتاب عزرا و نحميا در مجموعة قانونى عهد قديم و دو كتاب از كتاب‌هاى غيرقانونى و نيز كتاب تلمود به تفصيل دربارة زندگى، شخصيت، فعاليت‌ها و شأن و منزلت عزرا نزد يهوديان سخن گفته‌اند و در آنها سخنى از اينکه يهوديان او را پسر خدا خوانده باشند نيست. در چند محور به حل اين مسئله مى‌پردازيم:
1. همان‌طور كه قبلاً از مفسران نقل شد آنان يا اين پسربودن را تشريفى و براى احترام مى‌دانند يا اينكه در تشريفى يا واقعى‌بودن اين عنوان ترديد دارند. به هر حال قدر مسلم آن است که واقعي‌بودن اين عنوان، به اين معنا که مقصود يهوديان پسر بودنِ واقعي باشد، قطعي نيست. قبلاً گذشت كه اسم‌ها در انتقال از يک زبان به زبان ديگر تغيير مى‌كنند؛ به‌گونه‌اى كه اگر قرائنى نباشد تطبيق ممكن نيست. فرض مي‌گيريم که نمى‌دانيم عزير كيست؛ اما سخن اين است كه آيا مطابق ادبيات عهد قديم اينكه كسى به صورت تشريفى پسر خدا خوانده شود امرى عجيب و ناياب است؟ پاسخ اين سؤال بسيار عجيب و غريب است. چراكه اولاً شخصيت‌هاى زيادى پسر خدا خوانده شده‌اند و ثانياً خود عهد قديم نشان مى‌دهد كه برخى از اين افراد انسان‌هاى چندان برجسته‌اى نبوده‌اند.

حضرت داوود بارها پسر خدا خوانده شده است:

«من فرمان خداوند را اعلام خواهم كرد. او به من فرموده است: از امروز تو پسر من هستى و من پدر تو» (مزامير، 2: 7)؛ «بندة خود داوود را يافتم... او مرا خواهد خواند كه تو پدر من هستى، خداى من و صخرة نجات من. من نيز او را نخست‌زادة خود خواهم ساخت» (مزامير، 89: 26ـ27).
يادآورى اين نكته بسيار مهم است كه شخصيت داوود در عهد قديم با شخصيت او در قرآن مجيد بسيار متفاوت است. او در عهد قديم صرفاً يك پادشاه است كه گاهى از او گناهان بسيار بزرگي مانند زناى محصنه و قتل نفس زكيه سر مى‌زند؛[35] گناهانى كه مطابق شريعت يهود مجازاتى كمتر از اعدام ندارند. يادآورى اين گناهان عجيب نه از اين جهت است كه بخواهيم نقدى به عهد قديم وارد كنيم، بلكه مى‌خواهيم اين نكته را گوشزد كنيم كه پسر خدا خوانده شدن در عهد قديم چندان سخت نيست.
شخصيت ديگرى كه در عهد قديم مكرر پسر خدا خوانده شده حضرت سليمان است. حضرت داوود مى‌خواهد خانة خدا را بنا كند اما خدا به او مى‌گويد: «پسر تو، سليمان، اوست كه خانه مرا و صحن‌هاى مرا بنا خواهد نمود، زيرا كه او را برگزيده‌ام تا پسر من باشد و من پدر او خواهم بود» (اول تواريخ ايام، 28: 6). «و حال به بندة من داوود چنين بگو كه يهوه صبايوت چنين مى‌گويد... و ذريت تو را كه از صلب تو بيرون آيد بعد از تو استوار خواهم ساخت... او براى اسم من خانه بنا خواهد نمود... من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود» (دوم سموئيل، 7: 8ـ14).
و باز يادآورى اين نكته لازم است كه سليمان عهد قديم با سليمان قرآن مجيد بسيار متفاوت است. در عهد قديم او صرفاً يك پادشاه است. پادشاهى كه بر خلاف فقه و شريعت يهود با تعداد زيادي از زنان مشرک ازدواج مى‌كند و براى هر كدام بتكده مى‌سازد و خود نيز به بت‌پرستى روى مى‌آورد و با اينكه خداوند دوبار بر او ظاهر مى‌شود و او را از بت‌پرستى منع مى‌كند، از اين عمل دست بر نمى‌دارد.[36] همچنين مسيحا كه عهد قديم مژدة آمدنش را داده گاهى «پسر خدا» خوانده شده است.[37]
غير از موارد فوق، واژة «پسران خدا» يا «فرزندان خدا» نيز در عهد قديم بسيار به کار رفته است: «پسران خدا دختران آدميان را ديدند كه نيكو منظرند و از هر كدام كه خواستند زنان براى خويش گرفتند» (پيدايش، 6: 2)؛ «و روزى واقع شد كه پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند حاضر شوند» ( ايوب، 1: 6 و 2: 1)؛ « اى فرزندان خدا، خداوند را توصيف كنيد» ( مزامير، 29: 1)؛ «خدا در جماعت خدا ايستاده است ، در ميان خدايان داورى مى‌كند: تا به كى به بى‌انصافى داورى خواهيد كرد و شريران را طرفدارى‌خواهيد نمود؟... من گفتم‌كه شما خدايانيد و جميع شما فرزندان‌حضرت اعلى. ليكن مثل آدميان خواهيد مرد و چون يكى از سروران خواهيد افتاد!» (مزامير، 82: 1ـ8).
ما نمى‌دانيم عزير كيست؟ و قبلاً هم گفتيم كه اصولاً نام‌ها در زبان‌هاى مختلف چنان تغيير مى‌كنند كه پي‌گيري يک نام در فرهنگ زبانِ ديگر چندان فايده‌اي ندارد؛ اما سخن اين است که اصلاً براى ما فرقى نمى‌كند و هيچ اهميتى ندارد كه عزير كيست يا اصلاً به اين نام در كل متون مقدس يهودى اشاره شده يا نه. آنچه مهم است اين است كه افراد زيادى، كه به گفتة خود عهد قديم پروندة زندگي‌شان چندان درخشان نيست ، پسر خدا خوانده شده‌اند. وقتى فضاى عهد قديم را نگاه مى‌كنيم مى‌بينيم كه پسر خدا خوانده شدن چندان اهميتى ندارد و بنابراين ممكن است هر كسى پسر خدا خوانده شود و چه بسا اين عنوان براي افراد ديگر نيز به کار رفته باشد اما نويسندگان عهد قديم آن را ذكر نكرده باشند و...
2. تا اينجا فرض بر اين بود که اصلاً نمى‌دانيم عزير كيست؛ اما در اينجا از اين سخن دست برمى‌داريم و همان‌طور كه برخى از مفسران گفته‌اند و از برخى از نويسندگان يهودى نيز نقل شد ، ما هم فرض مي‌کنيم که عزير همان عزرا است. البته مفسران مسلمان بايد يك نكته را روشن كنند و آن اينكه آيا عزير قرآن يك شخصيت مثبت است يا منفى. گويا صاحب تفسير الميزان در اين باره ترديد دارد كه آيا عزير يكى از انبياست يا اينكه يك عالم يهودى است.[38] به هر حال اگر مفسرانْ عزير قرآن را يك شخصيت مثبت بدانند نمى‌توانند آن را بر عزرا منطبق كنند؛ چراكه آنان نمى‌توانند آنچه را در تورات و كتب تاريخى آمده ــ و شواهد زيادى وجود دارد كه نويسندة آنها عزرا است ــ بپذيرند؛ زيرا اين مطالب به هيچ وجه با قرآن مجيد قابل جمع نيستند و يك مسلمان نمى‌تواند الهامى بودن آنها را بپذيرد و الا بايد قرآن را رد كند.
از اين سخن مى‌گذريم و فرض را بر اين مى‌گذاريم كه عزير قرآن همان عزراى عهد قديم است. ممکن است اين سؤال مطرح شود كه چرا در دو كتاب عزرا و نحميا و برخى از كتاب‌هاى غيرقانونى كه دربارة عزرا هستند و همچنين در كتاب تلمود سخنى از پسر خدا خوانده‌شدن عزرا به ميان نيامده است؟ پاسخ ما همان‌طور كه اندكى قبل گذشت، اين است كه پسر خدا خوانده‌شدن افراد در عهد قديم بسيار متعارف بوده است و هيچ بعيد نيست كه عزرا هم پسر خدا خوانده شده باشد. به‌ويژه مقام و جايگاه والاى عزرا نزد يهوديان پذيرش اين امر را آسان‌تر مى‌كند. اما اينكه چرا با اينكه دربارة عزرا مطالب بسياري در منابع يهودي وجود دارد، به اين امر اشاره نشده ، پاسخ همان است که در مباحث قبل هم بيان کرديم و آن اينکه قرآن مجيد حوادث تاريخى را نه از متون مقدس يهودى بلکه از نفس واقعه نقل مى‌كند. اگر اين‌گونه نباشد اشكال به قرآن خيلى جدى‌تر از پسر خدا خوانده‌شدن عزرا است؛ زيرا داستان انبيا آن‌گونه كه در قرآن روايت شده با آنچه در عهد قديم دربارة شخصيت و زندگى آنان آمده است، تفاوت بسيار زيادى دارد. قرآن مجيد زندگى ابراهيم را از كجا نقل مى‌كند؟ چرا حتى در يك ماجراى جزئى مانند ذبح فرزند كه در هر دو كتاب آمده است، تفاوت و اختلاف اساسى وجود دارد. يعقوب قرآن مجيد چه شباهتى با يعقوب عهد قديم دارد؟ هرچند برخى از بخش‌هاى زندگى موسي در دو كتاب يكسان است، اما در بخش‌هاى مهم، موساي قرآن و موساي تورات چنان با هم متفاوت‌اند كه هرگز قابل جمع نيستند. هارون قرآن چه شباهتى با هارون تورات دارد؟ قرآن مجيد داوود و سليمان را از كجاى متون مقدس يهودى نقل مى‌كند؟ امور بسيار زيادى در زندگى سليمان قرآن وجود دارد كه در زندگى سليمان عهد قديم نيست؟ از جمله اينكه مهم‌ترين شأن او اين است كه يكى از انبياى الاهى است. امور مهمى در عهد قديم دربارة سليمان آمده است كه نه تنها در قرآن نيست، بلكه با آن ناسازگار است؛ مانند ساختن بتخانه و بت‌پرستى و مردن در حال شرك.
بنابراين قرآن از عهد قديم نقل نمى‌كند تا گفته شود از كجاى عهد قديم نقل مى‌كند. اين سخن فقط دربارة عزير يا عزرا نيست. عموم شخصيت‌هايى كه دربارة آنان در هر دو كتاب سخن رفته است همين مشكل را دارند. از قرآن مجيد برمى‌آيد كه بنى‌اسرائيل زمان داوود و سليمان اين دو شخصيت را قبل از هر چيز، از انبياى بزرگ خداوند مى‌دانسته‌اند؛ اما با اينكه عهد قديم به تفصيل دربارة اين دو شخصيت سخن گفته است، سخنى از نبوت آنان، آن‌‌گونه كه قرآن مطرح مى‌كند، نيست. اگر داوود و سليمان چنين شأنى داشته‌اند چرا نويسنده يا نويسندگان عهد قديم از آن غفلت كرده‌اند؟ پاسخ ما ــ كه با سخن نقادان جديد همخوان است ــ اين است كه اين متونْ قرن‌ها پس از اين شخصيت‌ها و با استفاده از منابعى كه هر يك براى هدفى خاص نوشته شده ‌بودند تدوين شده‌اند؛ بنابراين، مطالب مهمى از قلم افتاده و در عوض مطالب ناروا و نادرستى نقل شده است. به هر حال هر سخنى كه دربارة تاريخ زندگى شخصيت‌هاى ديگر و تفاوت نقل‌هاى دو كتاب گفته شود در اينجا هم به كار مى‌رود.
3. دو صورت فوق يك وجه مشترك داشت و آن اينكه در هر دو بنابراين بود كه قرآن مجيد پسربودن تشريفى را مى‌گويد و نه واقعى. پسربودن تشريفى صرفاً براى احترام و نشان دادن مقام و جايگاه و ميزان تقرب فرد نزد خداست؛ اما پسربودن واقعى، هم‌ذاتى را مى‌رساند؛ يعني فردى كه واقعاً پسر خداست ــ آن‌گونه كه بخشى از عهد جديد و نيز از قرن چهارم به بعد همة مسيحيان دربارة مسيح مى‌گويند ــ هم‌ذات با خداست و الوهيت دارد. قبلاً گفتيم فرق است بين اينكه سخنى به يهوديت نسبت داده شود يا به يهوديان. پسربودن تشريفى براى خدا را هم مى‌توان به يهوديت نسبت داد و هم به يهوديان؛ چراكه در خود عهد قديم عدة زيادى به صورت تشريفى پسر خدا خوانده شده‌اند.
حال فرض را بر اين مى‌گذاريم كه مقصود قرآن مجيد پسربودن واقعى است؛ يعنى مدعي است که يهوديان گفته‌اند كه عزير واقعاً پسر خداست ــ مانند آنچه مسيحيان دربارة مسيح مى‌گويند. البته اين مطلب از قرآن ضرورتاً برداشت نمى‌شود و همان‌طور كه گذشت مفسران يا قاطعانه تشريفى بودن را برداشت كرده‌اند و يا اينكه در واقعي يا تشريفي‌بودن اين عنوان ترديد داشته‌اند. به هر حال اگر عقب‌نشينى كنيم و فرض را بر نسبت «پسر واقعى بودن عزير» بگذاريم، در اين صورت بايد بگوييم يهوديت چنين اجازه‌اى را نمى‌دهد؛ چراكه در هيچ جاى متون مقدس يهودى كسى به صورت واقعى پسر خدا خوانده نشده است و اصولاً خداشناسى يهوديت اجازة چنين چيزى را نمى‌دهد. اما قرآن مجيد اين نسبت را به يهوديت نمى‌دهد، بلكه به يهوديان نسبت مى‌دهد. در اين صورت سخن قرآن به اين معنا خواهد بود كه در مقطعى از تاريخ، يهوديان عزير را برخلاف مسلمات دين خود، به صورت واقعى پسر خدا خوانده‌اند و البته اين نكته در متون مقدس يهودى نيز نقل نشده است و حتى نمى‌توان گفت كه حتماً اسم‌ها عوض شده چون هيچ كس در اين متون واقعاً پسر خدا خوانده نشده است. امکان دارد پرسيده شود چرا قرآن چنين مطلبي را که اصلاً در متون يهودي وجود ندارد، نقل کرده است؟ پاسخ اين سؤال در فرض دوم كه عزير همان عزرا باشد به طور مفصل بيان شد؛ گفتيم که مطالب زيادى در قرآن مجيد نقل شده‌اند که در متون يهودى نيامده‌اند؛ پس نقل نشدن ضررى نمى‌زند. اما اشكال دوم اين است كه بسيار عجيب است كه يهوديان در مقطعى از تاريخ به امرى خلاف خداشناسى دين خود تن داده باشند. در پاسخ اين اشکال بايد گفت خود عهد قديم نشان مى‌دهد كه در مواقعي يهوديان تحت تأثير شرايط و سخنان اقوام ديگر اعتقادات عجيبى دربارة خدا پيدا كرده‌اند و در موارد زيادى انبياي بنى‌اسرائيل قوم را از پرستش خدايان ديگران بر حذر داشته‌اند. در بسيارى از اين موارد اكثريت قاطع مردم به انحراف كشيده شده بودند و تنها يك پيامبر در مسير درست ايستاده و مردم را راهنمايى مى‌كرد و مردم نه تنها سخن او را نمي‌پذيرفتند، بلكه او را با مشكل روبه رو مى‌ساختند.
نمونه‌اي از اين انحرافات ، در زمان خود موسي اتفاق افتاده است. قوم اسرائيل كه موسى آنان را به صورتي معجزه‌آسا از چنگال فرعونيان نجات داده، پيش چشمانشان درياى سرخ را شكافته، خداوند قدم به قدم در بيابان ياري‌شان كرده و براي‌شان معجزه‌آسا طعام فرستاده بود، تنها چند ماه پس از اين نجات معجزه‌آسا گوساله‌اى زرين را كه پيش چشمان آنان ساخته شده بود خداى خود گرفتند و به عبادت او پرداختند و به گفتة تورات تنها موسى و يوشع ابن‌نون، كه بالاى كوه بودند، از اين بت‌پرستى دور بودند. عهد قديم نشان مى‌دهد كه اين تنها موردى نبود كه قوم از خداى خود روى گردانيدند. پس پسر خدا خوانده شدن يك فرد حتى به صورت واقعى چندان امر عجيبى نيست. در ميان اقوام و اديان قديم مانند مصر ، بين‌النهرين و ديگر مناطقْ اين اعتقاد امرى رايج بوده است و شايد يهوديان تحت تأثير اين اقوام ــ چنان‌كه عهد قديم نشان مى‌دهد كه بني‌اسرائيل بسيارى از عقايد و اعمال خطا را تحت تأثير ديگران پذيرفته ‌بودند ــ اين عقيده را پذيرفته باشند، چنان‌كه در دنبالة آيه آمده است كه قول آنان شبيه قول كسانى است كه از قبل كافر شدند.

د) عالمان الوهيت‌يافته

يهوديان احبار [دانشمندان] خود را به جاى خدا به الوهيت گرفتند (توبه: 31). آنان در كجا براى دانشمندان خود چنين مقامى قائل شدند و معناى الوهيت‌دادن چيست؟ مفسران و روايات پيامبر و ائمه هم‌صدا اين آيه را اين‌گونه تفسير مى‌كنند كه مقصود اين است كه مردم در عصيان پروردگار از آنان اطاعت كردند[39] يا عالمان حلال را حرام و حرام را حلال كردند و مردم اطاعت كردند.[40] مفسران در اين باره روايتى را از پيامبر نقل مى‌كنند كه عدى بن‌حاتم كه قبلاً نصرانى بود، به پيامبر عرض مى‌كند كه ما قبلاً عالمان خود را نمى‌پرستيديم. پيامبر مى‌فرمايد آيا اين‌گونه نبود كه آنان حلال را حرام و حرام را حلال مى‌كردند و شما اطاعت مى‌كرديد؟ عدى مى‌گويد آرى اين‌گونه بود. پيامبر مى‌گويد همين پرستش آنان است.[41] و باز برخى نقل كرده‌اند كه عالمان احكامى خلاف كتاب خدا مى‌دادند و مردم اطاعت مى‌كردند.[42] صاحب تفسير مجمع البيان پس از ارائه همين تفسير و نقل روايت عدى بن‌حاتم ، روايتى از امام صادق(علیه السّلام) نقل مى‌كند به اين مضمون كه به خدا قسم مردم براى احبار و راهبان نماز نخواندند و روزه نگرفتند، بلكه عالمان حلال را حرام و حرام را حلال كردند و مردم اطاعت كردند.[43]

پی نوشت ها :

[26]. Encyclopedia Judaica, v. 6, p. 1106-7.
[27]. رك: زمخشرى، الكشاف، ج2، ص185.
[28]. فخر رازى، التفسير الكبير، ج16، ص35.
[29]. رشيدرضا، المنار، ج10، ص222ـ226؛ طباطبايى، الميزان، ج9، ص243ـ244.
[30]. جنابذى، بيان السعاده، ج2، ص252.
[31]. طباطبايى، پيشين، ص245.
[32]. رشيدرضا، پيشين، 324ـ328.
[33]. براى نمونه رك: دوم پادشاهان، باب‌هاى 22 و 23.
[34]. اُ. كهن، گنجينه‌اى از تلمود، ص5ـ6.
[35]. رك: دوم سموئيل، باب 11.
[36]. رك: اول پادشاهان، باب 11.
[37]. براى نمونه رك: مزامير، 2: 7.
[38]. طباطبايى، پيشين، ج9، ص245.
[39]. رك: ابن‌عباس، تفسير ابن‌عباس، ص156.
[40]. رك: زمخشرى، الكشاف، ج2، ص186؛ فخررازى، پيشين، ج16، ص38.
[41]. همان.
[42]. فخررازى، پيشين، ص39.
[43]. طبرسى، مجمع البيان، ج11، ص77.

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب