گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب

شاعر : حافظ

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب
خانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريب گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم
خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب اي که در زنجير زلفت جاي چندين آشناست
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب مي‌نمايد عکس مي در رنگ روي مه وشت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو
دور نبود گر نشيند خسته و مسکين غريب گفت حافظ آشنايان در مقام حيرتند