روي بنما و مرا گو که ز جان دل برگير

شاعر : حافظ

پيش شمع آتش پروا نه به جان گو درگير روي بنما و مرا گو که ز جان دل برگير
بر سر کشته خويش آي و ز خاکش برگير در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ
در غمت سيم شمار اشک و رخش را زر گير ترک درويش مگير ار نبود سيم و زرش
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گير چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گير در سماع آي و ز سر خرقه برانداز و برقص
سيم درباز و به زر سيمبري در بر گير صوف برکش ز سر و باده صافي درکش
بخت گو پشت مکن روي زمين لشکر گير دوست گو يار شو و هر دو جهان دشمن باش
بر لب جوي طرب جوي و به کف ساغر گير ميل رفتن مکن اي دوست دمي با ما باش
گونه‌ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گير رفته گير از برم وز آتش و آب دل و چشم
که ببين مجلسم و ترک سر منبر گير حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را