درآ که در دل خسته توان درآيد باز

شاعر : حافظ

بيا که در تن مرده روان درآيد باز درآ که در دل خسته توان درآيد باز
که فتح باب وصالت مگر گشايد باز بيا که فرقت تو چشم من چنان در بست
ز خيل شادي روم رخت زدايد باز غمي که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
بجز خيال جمالت نمي‌نمايد باز به پيش آينه دل هر آن چه مي‌دارم
ستاره مي‌شمرم تا که شب چه زايد باز بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
به بوي گلبن وصل تو مي‌سرايد باز بيا که بلبل مطبوع خاطر حافظ