روضه خلد برين خلوت درويشان است

شاعر : حافظ

مايه محتشمي خدمت درويشان است روضه خلد برين خلوت درويشان است
فتح آن در نظر رحمت درويشان است گنج عزلت که طلسمات عجايب دارد
منظري از چمن نزهت درويشان است قصر فردوس که رضوانش به درباني رفت
کيمياييست که در صحبت درويشان است آن چه زر مي‌شود از پرتو آن قلب سياه
کبرياييست که در حشمت درويشان است آن که پيشش بنهد تاج تکبر خورشيد
بي تکلف بشنو دولت درويشان است دولتي را که نباشد غم از آسيب زوال
سببش بندگي حضرت درويشان است خسروان قبله حاجات جهانند ولي
مظهرش آينه طلعت درويشان است روي مقصود که شاهان به دعا مي‌طلبند
از ازل تا به ابد فرصت درويشان است از کران تا به کران لشکر ظلم است ولي
سر و زر در کنف همت درويشان است اي توانگر مفروش اين همه نخوت که تو را
خوانده باشي که هم از غيرت درويشان است گنج قارون که فرو مي‌شود از قهر هنوز
صورت خواجگي و سيرت درويشان است من غلام نظر آصف عهدم کو را
منبعش خاک در خلوت درويشان است حافظ ار آب حيات ازلي مي‌خواهي