لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است

شاعر : حافظ

وز پي ديدن او دادن جان کار من است لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است
هر که دل بردن او ديد و در انکار من است شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز
شاهراهيست که منزلگه دلدار من است ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
عشق آن لولي سرمست خريدار من است بنده طالع خويشم که در اين قحط وفا
فيض يک شمه ز بوي خوش عطار من است طبله عطر گل و زلف عبيرافشانش
کب گلزار تو از اشک چو گلنار من است باغبان همچو نسيمم ز در خويش مران
نرگس او که طبيب دل بيمار من است شربت قند و گلاب از لب يارم فرمود
يار شيرين سخن نادره گفتار من است آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت