خم زلف تو دام کفر و دين است

شاعر : حافظ

ز کارستان او يک شمه اين است خم زلف تو دام کفر و دين است
حديث غمزه‌ات سحر مبين است جمالت معجز حسن است ليکن
که دايم با کمان اندر کمين است ز چشم شوخ تو جان کي توان برد
که در عاشق کشي سحرآفرين است بر آن چشم سيه صد آفرين باد
که چرخ هشتمش هفتم زمين است عجب علميست علم هيت عشق
حسابش با کرام الکاتبين است تو پنداري که بدگو رفت و جان برد
که دل برد و کنون دربند دين است مشو حافظ ز کيد زلفش ايمن