چل سال بيش رفت که من لاف مي‌زنم

شاعر : حافظ

کز چاکران پير مغان کمترين منم چل سال بيش رفت که من لاف مي‌زنم
ساغر تهي نشد ز مي صاف روشنم هرگز به يمن عاطفت پير مي فروش
پيوسته صدر مصطبه‌ها بود مسکنم از جاه عشق و دولت رندان پاکباز
کلوده گشت جامه ولي پاکدامنم در شان من به دردکشي ظن بد مبر
کز ياد برده‌اند هواي نشيمنم شهباز دست پادشهم اين چه حالت است
با اين لسان عذب که خامش چو سوسنم حيف است بلبلي چو من اکنون در اين قفس
کو همرهي که خيمه از اين خاک برکنم آب و هواي فارس عجب سفله پرور است
در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم حافظ به زير خرقه قدح تا به کي کشي
شد منت مواهب او طوق گردنم تورانشه خجسته که در من يزيد فضل