دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کنم

شاعر : حافظ

گفت کو زنجير تا تدبير اين مجنون کنم دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کنم
دوستان از راست مي‌رنجد نگارم چون کنم قامتش را سرو گفتم سر کشيد از من به خشم
عشوه‌اي فرماي تا من طبع را موزون کنم نکته ناسنجيده گفتم دلبرا معذور دار
ساقيا جامي بده تا چهره را گلگون کنم زردرويي مي‌کشم زان طبع نازک بي‌گناه
ربع را برهم زنم اطلال را جيحون کنم اي نسيم منزل ليلي خدا را تا به کي
صد گداي همچو خود را بعد از اين قارون کنم من که ره بردم به گنج حسن بي‌پايان دوست
تا دعاي دولت آن حسن روزافزون کنم اي مه صاحب قران از بنده حافظ ياد کن