اگر چه عرض هنر پيش يار بي‌ادبيست

شاعر : حافظ

زبان خموش وليکن دهان پر از عربيست اگر چه عرض هنر پيش يار بي‌ادبيست
بسوخت ديده ز حيرت که اين چه بوالعجبيست پري نهفته رخ و ديو در کرشمه حسن
چراغ مصطفوي با شرار بولهبيست در اين چمن گل بي خار کس نچيد آري
که کام بخشي او را بهانه بي سببيست سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
مرا که مصطبه ايوان و پاي خم طنبيست به نيم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
که در نقاب زجاجي و پرده عنبيست جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
کنون که مست خرابم صلاح بي‌ادبيست هزار عقل و ادب داشتم من اي خواجه
به گريه سحري و نياز نيم شبيست بيار مي که چو حافظ هزارم استظهار