افسر سلطان گل پيدا شد از طرف چمن

شاعر : حافظ

مقدمش يا رب مبارک باد بر سرو و سمن افسر سلطان گل پيدا شد از طرف چمن
تا نشيند هر کسي اکنون به جاي خويشتن خوش به جاي خويشتن بود اين نشست خسروي
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
هر نفس با بوي رحمان مي‌وزد باد يمن تا ابد معمور باد اين خانه کز خاک درش
در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن شوکت پور پشنگ و تيغ عالمگير او
شهسوارا چون به ميدان آمدي گويي بزن خنگ چوگاني چرخت رام شد در زير زين
تو درخت عدل بنشان بيخ بدخواهان بکن جويبار ملک را آب روان شمشير توست
خيزد از صحراي ايذج نافه مشک ختن بعد از اين نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت
برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن گوشه گيران انتظار جلوه خوش مي‌کنند
ساقيا مي ده به قول مستشار متمن مشورت با عقل کردم گفت حافظ مي بنوش
تا از آن جام زرافشان جرعه‌اي بخشد به من اي صبا بر ساقي بزم اتابک عرضه دار