اي خونبهاي نافه چين خاک راه تو

شاعر : حافظ

خورشيد سايه پرور طرف کلاه تو اي خونبهاي نافه چين خاک راه تو
اي من فداي شيوه چشم سياه تو نرگس کرشمه مي‌برد از حد برون خرام
از دل نيايدش که نويسد گناه تو خونم بخور که هيچ ملک با چنان جمال
زان شد کنار ديده و دل تکيه گاه تو آرام و خواب خلق جهان را سبب تويي
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو با هر ستاره‌اي سر و کار است هر شبم
ماييم و آستانه دولت پناه تو ياران همنشين همه از هم جدا شدند
آتش زند به خرمن غم دود آه تو حافظ طمع مبر ز عنايت که عاقبت