اي قباي پادشاهي راست بر بالاي تو

شاعر : حافظ

زينت تاج و نگين از گوهر والاي تو اي قباي پادشاهي راست بر بالاي تو
از کلاه خسروي رخسار مه سيماي تو آفتاب فتح را هر دم طلوعي مي‌دهد
سايه‌اندازد هماي چتر گردون ساي تو جلوه گاه طاير اقبال باشد هر کجا
نکته‌اي هرگز نشد فوت از دل داناي تو از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
طوطي خوش لهجه يعني کلک شکرخاي تو آب حيوانش ز منقار بلاغت مي‌چکد
روشنايي بخش چشم اوست خاک پاي تو گر چه خورشيد فلک چشم و چراغ عالم است
جرعه‌اي بود از زلال جام جان افزاي تو آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
راز کس مخفي نماند با فروغ راي تو عرض حاجت در حريم حضرتت محتاج نيست
بر اميد عفو جان بخش گنه فرساي تو خسروا پيرانه سر حافظ جواني مي‌کند