اي غايب از نظر به خدا مي‌سپارمت

شاعر : حافظ

جانم بسوختي و به دل دوست دارمت اي غايب از نظر به خدا مي‌سپارمت
باور مکن که دست ز دامن بدارمت تا دامن کفن نکشم زير پاي خاک
دست دعا برآرم و در گردن آرمت محراب ابرويت بنما تا سحرگهي
صد گونه جادويي بکنم تا بيارمت گر بايدم شدن سوي هاروت بابلي
بيمار بازپرس که در انتظارمت خواهم که پيش ميرمت اي بي‌وفا طبيب
بر بوي تخم مهر که در دل بکارمت صد جوي آب بسته‌ام از ديده بر کنار
منت پذير غمزه خنجر گذارمت خونم بريخت و از غم عشقم خلاص داد
تخم محبت است که در دل بکارمت مي‌گريم و مرادم از اين سيل اشکبار
در پاي دم به دم گهر از ديده بارمت بارم ده از کرم سوي خود تا به سوز دل
في الجمله مي‌کني و فرو مي‌گذارمت حافظ شراب و شاهد و رندي نه وضع توست