با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي

شاعر : حافظ

تا بي‌خبر بميرد در درد خودپرستي با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستي عاشق شو ار نه روزي کار جهان سر آيد
با کافران چه کارت گر بت نمي‌پرستي دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
تا کي کند سياهي چندين درازدستي سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا نرگس تو با ما گويد رموز مستي در گوشه سلامت مستور چون توان بود
کز سرکشي زماني با ما نمي‌نشستي آن روز ديده بودم اين فتنه‌ها که برخاست
چون برق از اين کشاکش پنداشتي که جستي عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ