صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داري

شاعر : حافظ

به يادگار بماني که بوي او داري صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داري
توان به دست تو دادن گرش نکو داري دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
جز اين قدر که رقيبان تندخو داري در آن شمايل مطبوع هيچ نتوان گفت
که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داري نواي بلبلت اي گل کجا پسند افتد
خود از کدام خم است اين که در سبو داري به جرعه تو سرم مست گشت نوشت باد
که گر بدو رسي از شرم سر فروداري به سرکشي خود اي سرو جويبار مناز
تو را رسد که غلامان ماه رو داري دم از ممالک خوبي چو آفتاب زدن
که همچو گل همه آيين رنگ و بو داري قباي حسن فروشي تو را برازد و بس
قدم برون نه اگر ميل جست و جو داري ز کنج صومعه حافظ مجوي گوهر عشق