اي که مهجوري عشاق روا مي‌داري

شاعر : حافظ

عاشقان را ز بر خويش جدا مي‌داري اي که مهجوري عشاق روا مي‌داري
به اميدي که در اين ره به خدا مي‌داري تشنه باديه را هم به زلالي درياب
به از اين دار نگاهش که مرا مي‌داري دل ببردي و بحل کردمت اي جان ليکن
ما تحمل نکنيم ار تو روا مي‌داري ساغر ما که حريفان دگر مي‌نوشند
عرض خود مي‌بري و زحمت ما مي‌داري اي مگس حضرت سيمرغ نه جولانگه توست
از که مي‌نالي و فرياد چرا مي‌داري تو به تقصير خود افتادي از اين در محروم
سعي نابرده چه اميد عطا مي‌داري حافظ از پادشهان پايه به خدمت طلبند