ز دلبرم که رساند نوازش قلمي

شاعر : حافظ

کجاست پيک صبا گر همي‌کند کرمي ز دلبرم که رساند نوازش قلمي
چو شبنمي است که بر بحر مي‌کشد رقمي قياس کردم و تدبير عقل در ره عشق
ز مال وقف نبيني به نام من درمي بيا که خرقه من گر چه رهن ميکده‌هاست
پياله گير و بياسا ز عمر خويش دمي حديث چون و چرا درد سر دهد اي دل
برو به دست کن اي مرده دل مسيح دمي طبيب راه نشين درد عشق نشناسد
به آن که بر در ميخانه برکشم علمي دلم گرفت ز سالوس و طبل زير گليم
به يک پياله مي صاف و صحبت صنمي بيا که وقت شناسان دو کون بفروشند
اگر معاشر مايي بنوش نيش غمي دوام عيش و تنعم نه شيوه عشق است
به کشته زار جگرتشنگان نداد نمي نمي‌کنم گله‌اي ليک ابر رحمت دوست
که کرد صد شکرافشاني از ني قلمي چرا به يک ني قندش نمي‌خرند آن کس
جز از دعاي شبي و نياز صبحدمي سزاي قدر تو شاها به دست حافظ نيست